در این مطلب، جملاتی جذاب از کتاب غرور و تعصب، نوشتهی جین آستین را با هم مرور خواهیم کرد. غرور و تعصب، رمانی کلاسیک و عاشقانه با زمینهای فمینیستی است.
غرور و تعصب افق
از عیب و ایرادهای کسی که قرار است عمرت را با او سر کنی هر چه کمتر بدانی بهتر است.
در هر دلبستگی و علاقهای هم قدردانی وجود دارد و هم خودبینی.
نفست را بگیر تا بتوانی آتشت را فوت کنی.
هر احساسی را باید تابع عقل کرد.
شخصیتهای بغرنجتر قابلتأمل ترند؛ لااقل اینیک حسن را دارند.
اگر فکر آدم بهسرعت خوانده شود لطفی ندارد؛ حتی باعث تأسف است.
شعر، خوراک عشق است.
تسلیم شدن بدون اعتقاد، معنیاش تفاهم نیست.
نفرتی که از بین نرود، عیب است.
در هر شخصیتی نوعی گرایش به چیزهای بد وجود دارد؛ نوعی عیب و نقص مادرزاد که حتی با بهترین تعلیمات هم از بین نمیرود.
تعداد آدمهایی که من واقعاً دوستشان داشته باشم زیاد نیست. تعداد کسانی که نظر خوبی دربارهشان دارم از آنهم کمتر است. من هرچه بیشتر دنیا را میشناسم از آن ناراضیتر میشوم. هرروز که میگذرد بیشتر معتقد میشوم که آدمها شخصیت ناپایداری دارند و نمیشود روی ظواهر لیاقت یا فهم و شعورشان حساب کرد.
صغیر و کبیر فرضشان این است که مرد مجرد پولوپله دار قاعدتاً زن میخواهد.
همهی زنان بااینکه درنهایت زن هستند اما هریک جهانی کاملاً متفاوت در پیش روی خود میخواهد.
مردان در گفتن داستانهایشان نسبت به ما برتری زیادی دارند. تحصیل مال آنهاست و باید گفت قلمها در دست آنها قرار دارد.
وقتی درد تمام میشود، خاطراتش اغلب شیرین میشود.
مردمان عصبانی همیشه عاقل نیستند.
غرور یک مغز تهی، مسبب و علت همیشگی شرارت است.
تا جایی که میتوانید با سرعت بدوید، ولی مواظب باشید از هوش نروید.
الیزابت که دلیلی نمیدید این حالت بلاتکلیفی را ادامه بدهد، بهمحض رفتن کیتی، با جسارت تمام بازهم با آقای دارسی راه رفت. حالا وقتش شده بود که تصمیمش را عملی کند. به خودش جرئت داد و گفت: آقای دارسی، من آدم کاملاً خودخواهی هستم. برای آرامش دادن به احساسات خودم هیچ فکر نمیکنم که شاید احساسات شما جریحهدار بشود. نمیتوانم جلو خودم را بگیرم و بابت محبت فوقالعادهای که در حق خواهر بیچارهام کردهاید از شما تشکر نکنم.
جملاتی مرتبط با فمینیسم در غرور و تعصب
خانوادههایی که در همسایگی این مستأجر تازهوارد زندگی میکنند، بااینکه چیزی در مورد احساسات و دیدگاههای او نمیدانند ولی همه به یک موضوع فکر میکنند؛ به دخترهایشان.
خانم بنت گفت: «آقای بنت عزیز، چیزی در مورد مستأجر جدید ندرفیلد نشنیدهای؟»
آقای بنت در جواب گفت که چیزی نشنیده است.
خانم بنت گفت: «ولی من شنیدهام، چون خانم لانگ اینجا بود و همهی جریان را برایم تعریف کرد.»
آقای بنت جوابی نداد.
خانم بنت از کوره دررفت و گفت: «یعنی نمیخواهی بدانی چه کسی آنجا را اجاره کرده؟»
-خودت میگویی و من هم اعتراضی به شنیدنش ندارم.
ولی تو باید به فکر دخترهایت باشی. فکرش را بکن چه آیندهای ممکن است در انتظار یکی از آنها باشد. سرویلیام و بانو لوکاس تصمیم دارند به دیدنش بروند، آنهم فقط به همین منظور وگرنه آنها معمولاً به دیدن آدمهای تازهوارد نمیروند. اگر تو این کار را نکنی، برای ما امکان این دیدار غیرممکن میشود.
مسلماً دقت تو از من بیشتر است. بهجرئت میتوانم بگویم که آقای بینگلی از دیدن تو خوشحالتر میشود؛ من هم چند خط یادداشت برایش میفرستم و به او اطمینان میدهم که اگر یکی از دخترهایم را انتخاب کند، از صمیم قلب خوشحال میشوم؛ گرچه به نظرم لیزی کوچولو از همه بهتر است.
سلام …ممنون براى یاد آورى گوشه هایى از این رمان دوست داشتنى…. اما فمینیسم ؟؟ نویسنده ى مطلب انگار یا نمی دونه فیمینیسم چیه یا هیچى از جین آستین نخونده …. اینکه جین آستین شخصا زن مستقل، مجرد و قدرتمند در اجتماع مردسالار بوده … ربطى به شخصیت هاى رمان هاش ( زن یا مرد ) ندارند . شخصیت هاى آستین در عین تنوع بى نظیر همه تابع هنجار هاى جامعه ى سنتى انگلستان هستند.
بله من هم با نظر شما موافقم.
مترجمها به قدر توان خود در تغییر دادن جملات از یک زبان به زبان دیگر تعدیل به خرج میدهند که دیگر جایی برای تفسیر و حاشیهنویسی شخص سوم که نقش انتشار دهنده رو داره باقی نمیمونه؛