در عرصهی ادبیات با آثار مختلفی روبهرو هستیم که در آن دنیای یک کودک، نوجوان یا جوان خام و بیتجربهای به تصویر کشیده میشود. برای مثال میتوان به ناتور دشت یا ساندویچ ژامبون اشاره کرد. ولی کتاب «معلم پیانو»، نوشته شده تا دنیای مادران را به تصویر بکشد. اگر تصور میکنید که قرار است با زندگی یک زن ستمدیده، بیچاره و بیسواد روبهرو شوید سخت در اشتباه هستید. شما با خواندن این کتاب با یک مادر نابغه و با کمالات روبهرو میشوید. که از هر انگشتش به معنای واقعی کلمه، یک هنر میریزد. زنی که با وجود اختلاف نسل و فاصلهی سنی با جوانترها، درک عمیقتری از اطرافش دارد. و با افکارش روی لبهای شما لبخند مینشاند. اما قبل از هر چیز، بیایید چند کلامی راجع به نویسندهی این اثر صحبت کنیم.
چیستا یثربی، خالق معلم پیانو
چیستا یثربی، نویسنده، منتقد، نمایشنامهنویس، شاعر و ناشر فعالی است که در سال ۱۳۴۷ چشم به جهان گشود. از جمله کتابهای او میتوان به پستچی، شیدا و صوفی، معلم پیانو، عشق در زمان ما، او یک زن، پری کوچک دریایی، زنی که تابستان گذشته رسید، زنی از کوچه پشتی، اسرار انجمن ارواح و … اشاره کرد. او در کنار اینها، فیلمنامهی معروف «دعوت» را نوشته و آثار زیادی را نیز کارگردانی کرده است.
مادری که با همه چیز میجنگد
داستان «معلم پیانو» روند تندی دارد. از همان ابتدا با زنی به اسم مرجان روبهرو هستیم که برخلاف ظاهر جوان و زیبایش، افکاری کهنه و سنتی دارد. افکاری که برخلاف باقی سنتیها، بیشتر بوی موتسارت و کلاسیسیسم میدهد. افکاری قرمز و مخملی که شما را به دنیای هنر، موسیقی و شرححال بزرگان میبرد.
زن داستان، با اسمی دروغین و ناخنهای از ته گرفته به سرعت وارد یک آموزشگاه پیانو میشود. و قصد دارد توسط استادی ۲۳ ساله به نام شایان، پیانو یاد بگیرد. البته، بیشتر قصد دارد به او سیلی بزند. چون اخیرا متوجه شده که دخترش کیمیا، با این پسر وارد رابطه شده است، تا چهار صبح با او چت میکند و دیگر با مادرش حرف نمیزند.
او این استاد موسیقی را مقصر همه چیز میداند. اما رفته رفته، پی میبریم که روابط میان او و دخترش را چیز دیگری، شاید فاصلهی سنی خراب کرده باشد. مادر داستان، نه تنها با ظاهر خودش مشکل دارد، نه تنها با چت کردن جوانهای آن دوره و زمانه مشکل دارد، بلکه حتی با ناخنهای بلند منشی دفتر آموزشگاه نیز مشکل دارد. اما در عوض سعی میکند ظاهر خودش را تغییر دهد. و خودش هم دلیلش را نمیداند. او در طول داستان، مکانیزمهای دفاعی متفاوتی را بروز میدهد که شاید به خاطر مشکل بزرگی است که با هویت اصلی خودش پیدا کرده است.
او تا حد زیادی به دخترش وابسته است. تا جایی که مثل یک کودک، کنار در اتاق او خوابش میبرد و ساعتها برای او انتظار میکشد. شما تا زمانی که بخش دوم داستان شروع نشده، متوجه نخواهید شد که این زن چه دنیای عمیق و بزرگی را درون خودش پنهان کرده و چه ذهن فعالی دارد. اما از بخش دوم، با نابغهای طرف هستید که با یک بار موسیقی شنیدن و بدون هیچ تمرینی پیانو مینوازد. نقاش معروف و برجستهای بوده و حالا معلم خصوصی زبان انگلیسی است.
آستین نو بخور پلو
داستان، درونمایهای درونگرا دارد. ماجرا بیشتر درون ذهن شخصیت اصلی اتفاق میفتد و کار به نقد اوضاع سیاسی و اجتماعی نمیکشد. مگر فقط در لحظهای که مرجان، تغییرات بزرگی در ظاهرش ایجاد میکند، موهایش را رنگ میکند، ناخن میکارد، مانتوی مارک میپوشد و چکمهی سه میلیون تومانی به پا میکند. اگرچه او علت هیچکدام را به درستی نمیداند، اما یک لحظه این نکته را به خوبی نقد میکند که تا دیروز، وقتی با آن ظاهر ساده و ناخنهای از ته گرفته وارد آموزشگاه شده بود، جوری به او سلام میکردند که انگار میخواستند بگویند «خانم، مسیرت را اشتباه آمدهای»، ولی وقتی شیک پوشتر میشود، او را زودتر از نوبت به اتاق استاد میفرستند!
منشی ناخن دو رنگ به ناخنهای سهرنگ من نگاه کرد و به سر و ظاهرم، اول نشناخت؛ لحظهای جا خورد و بعد نمیدانم چرا ناگهان رفتارش تغییر کرد، شاید هم میدانم…این رسم روزگار است، کافیست لباس مارکدار بپوشی، چکمهای مارکدار دو، سه میلیونی به پا کنی، کیف گرانقیمت روی شانهات باشد و ناخنهایت را سهرنگ کنی…مو یادت نرود! مو خیلی مهم است. باید آخرین مدل و رنگ باشد. اولین چیزی که مردم نگاه می کنند کفشها و موهایت است.
تغییر از ظاهر به تفکر سرایت میکند
مرجان که مادری فهمیده و با سواد است، رفتهرفته تفکر سنتی خودش را عوض میکند. جوابهایی دندان شکن میدهد و حتی سعی میکند دنیای جوانترها را نیز درک کند. در ابتدا او همواره میخواست که محکم زیر گوش پسر ۲۳ سالهای بزند که با دخترش در ارتباط است. ولی رفتهرفته او را جوانی مودب مییابد. که میتواند دخترش را خوشبخت کند. جوانی که جملههای جذابی میگوید. و مرجان تا حدی او را درک میکند که وارد یک تله پاتی عمیق ذهنی با او میشود. اگرچه از لحظهای که بحث تله پاتی آغاز میشود، داستان نیز از سبک اصلی خود یعنی رئالیسم فاصله میگیرد. ولی آنقدر روی این موضوع تمرکز میشود که شما بالاخره «معلم پیانو» را بتوانید اثری نمادین و روانشناسانه در نظر بگیرید که در آن واکنشهای روحی و ذهنی مختلفی بررسی میشود.
بچهها هیچوقت درک نمیکنند
در این کتاب، به جای اینکه بزرگسالها در درک بچهها مشکل داشته باشند، بچهها با دنیای بزرگسالها غریبه هستند. در حقیقت، کیمیا، دختر مرجان، نماد بی تجربگی است. شاید دغدغهی اصلی او «چت کردن» باشد، ولی این به هیچ وجه حس همدردی مخاطب را برانگیخته نمیکند.
مرجان با دیدن پیانوی خواهر شوهر مرحوم خود، با استنشاق بوی نفتالین و با دیدن پارچهی مخملی قرمز رنگ، در خاطرات شیرین و کلاسیکی غرق میشود. که آنقدری که «کیمیا» ادعا میکند، پیرزنی و حال بهم زن نیستند. فقط درک آنها از عهدهی دختربچهای که سختی نکشیده، خارج است. مرجان نقاش و نابغه، به تمام عناصر و نمادها دقت میکند، جزئیات مختلف را میبیند و تا مغز استخوانش با آنها ارتباط برقرار میکند. از زنجیر دور گردن شایان گرفته تا دو ساعت او، به دو وقت مختلف و گیاهان تیغداری که در ورودی خانهی شایان دیده میشوند. در حقیقت، او زن فکوری است که دائما در حال «فکر کردن» و «درک کردن» است، ولی به «خودخواهی» و «نادانی» محکوم میشود.
پیشکش مادران
داستان روند تندی دارد. و شما را طی یک ساعت با انواع و اقسام موضوعات روبهرو میکند. از مادری سنتی و بیحوصله، یک نابغهی فکور میسازد. و سپس مسائل مربوط به دو نسل مختلف را بیان میکند. راجع به بیماری «حملهی خواب» صحبت میکند، از تلهپاتی بین شایان و مرجان میگوید و مشکلات فراموشی انتخابی مرجان را مطرح میکند. سپس زنی فداکار و دلسوز وارد قصه میشود که پایه و اساس «مادری» را به مرجان یاد میدهد.
انگار نویسنده عمدا قصد داشته همه چیز را فشرده، خلاصه و مختصر به خورد خواننده بدهد. اگرچه به تفاسیر مختلف میلان کوندرا نیازی نیست، ولی به نظر میرسد که داستان میتوانست بیش از اینها ادامه داشته باشد. اما از آنجا که نمادین نوشته شده است، میتوان منظور نویسنده را به خوبی دریافت کرد. خصوصا با دیالوگ جذابی که تمام مادری را به زیباترین شکل ممکن، خلاصه میکند:
خودتم میدونی مادر خوبی هستی. فقط ترسیدی…و آدم وقتی میترسه گاهی باید وانمود کنه نترسیده. به خاطر خود بچه…
مفهوم این جملهها زمانی جان تازه میگیرد که میفهمیم رکسانا نجات، نماد مادری کتاب، با وجود تصادف سنگینی که داشت، حتی یک خراش هم برنداشت. حتی یک قطره خون. او با وجود ترس شدیدش هنگام مرگ، سعی کرد ظاهرش را حفظ کند، وانمود کند که نمیترسد تا پسر کوچکش شایان هم نترسد. وقتی به پایان داستان میرسیم و با این حقایق روبهرو میشویم، تازه میتوانیم تمام رفتارهای عجیب مرجان، مادر کیمیا را درک کنیم و درست مثل کیمیا، او را در آغوش بگیریم.