در خدمت و خیانت زنان، دشمن بزرگ فمینیسم
از قرنها پیش تاکنون، مطالب مختلفی راجع به زنها نوشته شده. و روی آن مطالب نیز نقدهای مختلفی صورت گرفته است. در حقیقت، هرکسی راجعبه زنان یک ادعای مخصوصبهخودش را دارد. یک نفر مثل «شوهر عمه» در یک میهمانی زنها را «ضعیفه» خطاب میکند. و نظریهاش را بسط میدهد. شخصی دیگر مثل «شهلا زرلکی» همین ادعا را در یک کتاب ۲۰۳ صفحهای شرح میدهد. برایش نرخی تعیین میکند. و با استفاده (یا به عبارتی سوءاستفاده) از نقل قولهای مختلف، همان کلمه (زنهای ضعیفه) را با دادههای علمی بیان میکند. یکی مثل سلبریتی معروف (پریسا گلستانی) هم تصمیم میگیرد که لذت خواندن کتابهای کاغذی را در «در خدمت و خیانت زنان» نوشتهی زرلکی ببیند. خوشبختانه برای نقد این کتاب ضدفمینیستی، میشل فوکو را داریم. اما قبل از آنکه بخواهیم به گفتههای این کتاب بپردازیم، بیایید با نویسندهی آن کمی بیشتر آشنا شویم.
شهلا زرلکی
شهلا زرلکی متولد ۱۳۵۵ش. نویسنده و منتقد ایرانی است. و توانسته جایزهی نقد ادب و هنر را دریافت نماید. از جمله آثار او میتوان به جادوگر سرزمین سامبا بررسی آثار پائولو کوئیلو، انسانگرای تمام عیار بررسی آثار ژوزه ساراماگو، خلسه خاطرات و… اشاره کرد.
دختر که رسید به بیست، باید به حالش گریست!
در ادبیات انگلیسی، کلمهی سابجکتیو (ذهنی) مختص تئوریسینها و منتقدهایی است که از یک دید به کل ماجرا نگاه میکنند. و نظریات خودشان را بدون در نظر گرفتن هیچ تفاوتی میان انسانها، به کرسی مینشانند. تنها با خواندن یک جمله از این کتاب، میتوان به این نتیجه رسید که با چهجور نویسندهی یک رای و ذهنی طرف هستیم.
ضرورت نخست در زندگی زن ازدواج است.
شهلا زرلکی در این کتاب، بدون اینکه هیچ تفاوتی بین زنها در نظر بگیرد، همه را از دم نیازمند به ازدواج یا به عبارت بهتر «هلاک شوهر» میبیند. او برای اینکه حرفش را ثابت کند، از فروید تا حد زیادی استفاده میکند. با اینکه نظریههای ادبی «فروید» مدتها است منسوخ شده و خود او نیز در آخر عمر بسیاری از نظریههای خودش را نقض کرد، زرلکی با کمک اصطلاح «اختگی»، زن را موجودی کاملا وابسته و نیازمند به مرد میبیند. به قول زرلکی، «تجربهی دلپذیر زن شدن» و «ازدواج» میتواند احساس عدم وجود آلت مردانه در وجودش را تسکین دهد. به قولی میتوان گفت که او همهی زنها را بیمار روانی میپندارد. بیمارانی که طبق نظریهی فروید، به عقدهی ادیپ دچار هستند.
عقدههای فرویدی!
جالب اینجا است که فروید برای زنها «عقدهی الکترا» را در نظر گرفته. اما نویسنده اصرار زیادی دارد که به اشتباه از کلمهی «عقدهی ادیپ» برای توصیف «اختگی» در روان زن استفاده کند. او زنها را تا این اندازه وابسته به مرد میبیند که در دوران بارداری، تمایل آنها به «پسردار شدن» را تمایل به حمل آلت مردانه توصیف میکند. و آن را کاملا علمی و منطقی میداند. او برای اثبات نظریهی خود، از فمینیست فرانسوی، لوس ایریگاری بهره میبرد. او در این راستا، زنان و مردانی که «فرزند دختر» میخواهند را مجموعاً یک مشت روانی که درگیر یک مکانیزم دفاعی ذهنی هستند، میبیند.
او برای اثبات گفتههایش، ادعا میکند که طبق نظریهی اختگی فروید، دختر از کودکی عاشق پدر میشود. و او را قهرمان زندگی خود میداند. سپس رفتهرفته بزرگ میشود. و این تمایل را با ازدواج جایگزین میکند. اما چون جامعهی مردسالار با او رفتار مناسبی ندارد، از ادامهی نسل خود در قالب «دختر» فراری و گریزان است. گرچه در بخشی از گفتههایش، کلمهی «جامعهی مردسالار» را توهمی فمینیستی میپندارد. و دختر را سرتاپا نیازمند، لطیف و شکننده میبیند. ولی در ادامه، با همین کلمهی «مردسالاری» است که سایر افکار ضد فمینیستی خود را پوشش میدهد.
به هر حال دختر چه به ازدواج بیندیشد و چه گرفتار دوستیها و عشقپردازیهای ناپایدار باشد، مسئلهی نیازش به مرد کتمان ناپذیر است.
در اصل، اگر زرلکی از تئوریسنهای مختلف برای بسط دادن نظریههایش در نیاز زن به ازدواج حرف نمیزد، شبیه مادربزرگی سنتی میشد. که اعتقاد دارد اگر دخترها ازدواج نکنند، بعد از مرگ و آن دنیا به شکل میمون ظاهر میشوند!
تکیه به افکار ذاتگرایی و ذاتباوری
شهلا زرلکی در خطبهخط از کتاب خود، به این نکته اشاره دارد که زن موجودی لطیف است. و بهخودیخود نمیتواند تصمیم بگیرد. او در این زمینه، تمام نظریههای فمینیستی را زیر سوال میبرد. و آن را «یک دام» میبیند. دامی که «ازدواج ستیزی» را گسترش میدهد. و میتواند به نابودی زنها منجر شود. چون طبیعت ذاتی و نیاز «اختگی!!!» آنها را نادیده میگیرد.
دام فمینیسم-از نوع موج دومی آن-برای زنانی گسترده شده است. که میخواهند مردانه احساس کنند و مردانه بیندیشند. بیزاری از مرد و میل به همسانسازی زن با او، پارادوکس گیج کنندهای است. که فمینیستها تبلیغ میکنند. از سویی همهی امتیازات مردانه را نفی و تحقیر میکنند. و از سوی دیگر در تلاشاند تا سهمی برابر از آن برتریها و امتیازها داشته باشند. و اما آن دسته از زنان متجددی هم که از پذیرفتن تضادهای فمینیستی توجه نشده سرباز میزنند. و با رد قرارداد ازدواج، تجربههای متنوع عشق آزاد را به همجنسان خود توصیه میکنند.
پارادوکس
در حقیقت، او به نوعی عامل و منشاء تمام بیبندوباری و فساد در جامعه را مکتب «فمینیسم» و به خصوص از نوع موج دوم آن میبیند. زرلکی ادعا میکند که فمینیسم، مکتبی است که «همجنسگرایی» را گسترش میدهد. و اگر نتواند این کار را بکند، با بیان عقاید «تنوع طلبی» و «زندگی آزادانه» روسپیگری را ترویج میکند. پارادوکس بزرگی که در متن این کتاب وجود دارد، این است که انگار زرلکی علاوه بر دانش زیادی که راجع به نظریهپردازهای مختلف دارد، فمینیسم را اصلا خوب درک نکرده است.
از نظر او، فمینیسم مکتبی است که «مردانه زیستن زنها» را گسترش میدهد. انگار در نوشتن این کتاب، از تئوریسینهای مختلف استفاده میکند. ولی هنوز قادر نیست که حرف اصلی «فمینیسم» را تشخیص دهد! این برای شخص من میتواند یک پارادوکس بزرگ باشد!
در بخشی دیگر از کتاب متوجه میشویم که زرلکی زن را موجودی «هیجانزده» میبیند. که دوست دارد حرف بزند. و زبان مخصوص به خود را داشته باشد. او در این میان، فمینیستهایی که زبان زنانه را رد میکنند، نقد میکند. و عقیده دارد که اگر زن حرف نزند، سرنوشتی جز نابودی ندارد!
زنها «ذاتاً» و «از نظر علمی» یک مشت روانی هستند
فوکو در نظریهی علمی خودش، ابراز میکند که در جوامع دیکتاتور، مردسالار و… ، علم دست به دست قدرت میدهد تا همه را با تئوریهای منطقی ساکت کند. و بهراحتی زور بگوید. گاهی اگر گروه یا یک شخص در جامعه، از پذیرش زورگویی سرباز بزند، برچسب «روانی» روی پیشانیاش میخورد.
زرلکی در این میان، نه تنها یک ذاتباور و ذاتگرای تمامعیار است که زن را ضعیف و شکننده میبیند. بلکه به کمک تئوریهای علمی مختلف، بدن او را سرشار از عناصر ضعیفکننده میپندارد. او برای اینکه زن را یک موجود تماماً روانی جلوه دهد، از سندروم «پیاماس» استفاده میکند. از نظر او، ما علاوه بر «زن کتک خورده»، «شوهر کتک خورده» هم داریم. که در دورهی قبل از قاعدگی از زنها کتک میخورند. ولی به خاطر غرور و منزلت «والا!» به پلیس گزارش نمیدهند.
آن چه نقش زن را مظلومانهتر جلوه میدهد. و سبب میشود حمایت اجتماعی را برانگیزد، قدرت نابرابر جسمانی است. واضح است که زن در یک جدال فیزیکی آسیب بیشتر و عینیتری میبیند. شدت کتکخوردگی زن در تقابل با قدرت مرد، دلیل پررنگتر بودن پدیدهی «زن کتک خورده» است.
مازوخیسم درونی
واقعاً امیدوار بودم که نویسنده حداقل بحث را با مطرح کردن سندروم پیش از قاعدگی خلاصه میکرد. ولی زرلکی پا را از این فراتر گذاشت. و زنها را موجودی «هیستریک هیجانزده»، «معتاد به درد مازوخیست»، «جنون ماهانه و کروموزوم افسرده» و «سردمزاج روانی» پنداشتهاست. او برای هر کدام از برچسبهای خود، توضیحاتی علمی مطرح میکند.
برای مثال، در بخش هیجانزدگی میخوانیم که هیجان، مشخصهی اصلی هیستری است. و هیجانزدگی مشخصهی اصلی زن نیز هست. او به کمک همین تعریف، «حرّاف» بودن زنها را یک پدیدهی هیستریک معرفی میکند!
بیزاری از شخص هیستریک همان بیزاری آشنایی است. که در برخوردهای روزمره با حرافیهای زنان مشاهده میکنیم. برای جهان مردانه هیچچیز خستهکنندهتر و بیزارکنندهتر از حرافیهای زنانه نیست.
سپس، با بیان این نکته که اولین لذت جنسی زن با درد همراه است، او را یک مازوخیست میپندارد. که به درد اعتیاد پیدا میکند. او حتی «سکوت ناگهانی زن» را شبیه یک مازوخیسم درونی میبیند. که در جروبحث شدید رخ میدهد. و او را ساکت میکند. در همین حین میتوانیم دلسوزی مفرط زرلکی نسبت به مردهای معصوم را ببینیم. که تمام اینها دست به دست هم میدهد و گرایش «بیزاری از زن» یا همان «Misogyny» شهلا زرلکی را بهطور واضح نمایان میکند!
آرایش زنها به مثابه روسپیگری
هنگام خواندن این کتاب، امیدوار بودم که کاش زرلکی به جای این حجم از آگاهی به مشکلدارترین و بودارترین نظریهی فروید که همان عقدهی الکترا است، کمی با «لکان» هم آشنایی داشت! از نظر او، تمایل زنان به زیبانمایی نشانگر ترس شدید از نادیدهماندن است.
آرایش نامتعادل و ناموزون، مرسومترین راه معرفی گرایشهای مختلف روسپیگری است.
در مقالههای مختلف راجع به تمایلات درونی انسانها و نظریهی لکان نقلقولهایی آوردهام. که با توجه به متن توهینآمیز زرلکی، مجبورم آن را تکرار کنم. از نظر لکان، هر انسان تمایل زیادی دارد که به دورهی کودکی و جنینی، یعنی مرحلهی «imagery order» برگردد. این تمایل در زنها با آرایش غلیظ خود را نشان میدهد. بچهها همه صورتی گرد، لبانی خوشرنگ و چشمهایی درشت دارند. زن با آرایش چشمها و رژ زدن میتواند این تمایل را تا حدی ارضا کند. هرچه تمایل او به ماندن در مرحلهی اول بیشتر باشد، آرایش او نیز غلیظتر خواهد شد. گرچه زرلکی تمام اینها را روسپیگری و فریبکاری زنها میپندارد. و نشان میدهد که خود او، سوژه و قربانی یک جامعهی مرد سالار است. و منجر به بیزاری از جنس زن میشود.
اعتقاد به خرافه و اساطیر و سواستفاده از مشاهیر
چندی پیش در مقالهای معتبر خواندم که چرا «شکسپیر» تا این حد بزرگ و شناختهشده است. در این مقاله گفته میشد که ما در واقع شکسپیر را نمیخوانیم. بلکه بر اساس افکار و نظریات دیگران، راجع به آثارش فکر میکنیم. در آن مقاله ادعا شده بود که در جوامع مختلف، هر کس با هدف شخصی خودش از شکسپیر «استفاده» میکند. این جمله را زمانی درک کردم که نقل قول زرلکی از شکسپیر به چشمم خورد:
یک زن چیزی جز شوهر نمیخواهد. اما وقتی به او رسید همه چیز میخواهد.
جالب اینجا است که زرلکی، به عنوان یک نویسندهی سنتی و مردگرا، دیدگاهی مذهبی دارد. و «فمینیست اومانیست» یا همان «انسانگرایی» که سوژهی اصلی آثار شکسپیر بود، را رد میکند! اگرچه مطمئنا اگر او با اشعار شکسپیر کمی آشنا بود، احتمالا در خطبهخط کتاب میدیدیم. که دوبیتی آخر غزلیات او را که به «ازدواج و پسردار شدن» تاکید دارد، به رخمان میکشد. و با ترکیب سلیقهای آن با دیدگاه مذهبی ذهنی خودش، میگوید «اگر ازدواج نکنی، دینت نصفه نیمه میماند».
فمینیست اساطیری!
گرچه نهتنها شکسپیر بلکه نقلقولهای مختلفی از فمینیستها و نظریهپردازهای مختلف آورده شده است. که کاملا سودجویانه است. و اصل حرف و منظور آن نادیده گرفته شده است. برای مثال میتوان به استفادهی زرلکی از گفتههای سیمون دی بووار اشاره کرد:
دوبووار نه با شکلهای سنتی ازدواج موافق است. و نه قالبهای مدرن آن را میپذیرد. او با اصل ازدواج مخالف است. و هیچ شرط و شروطی را برای بهبود آن کارساز نمیداند. در واقع او با پیوند زن و مرد مخالف نیست. با قراردادی شدن و مرزبندی شدن این پیوند سر ناسازگاری دارد. همان پیوندی که زن را ناخودآگاه و با تمام توان به سوی ازدواج میکشاند، از سوی او نفی میشود.
حال اینکه در دورهی دوبووار، اوضاع برای زنهایی که ازدواج میکردند کاملاً نابسامان بود. به قول دوبووار، ازدواج تماماً یک ستمکاری مردسالارانه بود. پس خودش نیز با همسر خود «پل سارتر» ازدواج نکرد. ولی تا آخر عمر در کنار او ماند. گرچه زرلکی او را «بنیانگذار نهاد فساد و بیبندوباری» میپندارد!
او برای نقض گفتههای فمینیستی، به خوبی از نظریهپردازها کمک میگیرد. برای اینکه اثبات کند زن یک موجود روانی است یا جنون او را تهدید میکند، از گفتههای علمی بهره میبرد. و ما و فوکو را به جان خودش میاندازد. ولی وقتی میخواهد ادعای خودش را مطرح کند، از «گفتههای اساطیر» و «خدایان» بهره میبرد! از نظر دوبووار، تنهایی «سرنوشت خدایان» است. و دختر نباید تنها بماند. زرلکی هروقت میخواهد ادعایی کند. میگوید «این را حتی اساطیر هم تایید کردهاند» و چه دلیل موجه و قانع کنندهای!
اگر بخواهیم استفادهی او از اساطیر را با استفادهی آلبرکامو از افسانهی سیزیف مقایسه کنیم، کاری جز «خندیدن» از دستمان برنمیآید.
فمینیسم، راهی برای قربانصدقه مردها رفتن
زرلکی ابتدای کتاب را طوری شروع میکند که انگار قرار است راجع به مسائل و مشکلات زنان صحبت کند. ولی رفتهرفته به این نتیجه میرسیم که او از زن، غولی روانی میسازد. تا «شوهر کتکخورده» را به تصویر بکشد. از نظر زرلکی زنهای فمینیسم، بیبند و بار، مکار، «همجنسباز» -و نه حتی همجنسگرا- و خودشیفته هستند. که این خود میتواند نشاندهندهی دشمنی ذاتی «زرلکی» با دگرباشها یا سایر گرایشهای جنسی را نشان دهد.
رد قرارداد ازدواج دوبووار میتواند آنها را افسارگسیخته کند. و تمایل آنها به دختردار شدن را یک دیوار دفاعی در برابر زورگوییهای جامعهی مرد سالار میبیند. گذشته از اینکه زرلکی تمام زنها و مردهای دنیا را «باکره» میپندارد، مردها را موجوداتی «تنوع طلب» میبیند. و این امر را کاملاً طبیعی میداند. پس به مرد حق میدهد که پس از ازدواج، از زن زده شود. یا بعد از رابطهی جنسی، دیگر تمایلی به آن نداشته باشد.
افسارگسیخته
علاوهبر این، تمایل زن به دیده شدن را یک «خیانت» تلقی میکند. و این خیانت را در عناصر فمینیستی کاملا «قانونی» میداند. تا به این نحو، با اعتقادات مخاطب فارسیزبان که از روی تصادف مسلمان نیز هست، بازی کند. و او را نسبت به فمینیسم، بدبین سازد.
از نظر او، شکل گرفتن مکتب فمینیسم بدون حضور مردها امری نشدنی بود. پس به تمسخر عقاید فمینیستی در رابطه با «حذف مرد» از زندگی زنانه مشغول میشود. در اینجا باز هم با مشکل زرلکی در درک معنا و مفهوم کامل «فمینیسم» برخورد میکنیم. چراکه فمینیسم، به هیچ عنوان راجع به «حذف مردهای دوستداشتنی زرلکی» حرف نمیزند. بلکه راجع به تساوی حقوق زن و مرد صحبت میکند.
او حتی تساوی حقوق زن و مرد را نیز یک دیوار دفاعی زنانه میپندارد. از نظر او، زنان افسارگسیختهای که در موج سوم فمینیسم به آزادی رسیدهاند، مجبور به خانهداری و حضور فعال در اجتماع هستند. اما آیا ذاتاً و جسماً، قدرت کافی برای کنترل هر دو را دارند؟ از نظر زرلکی، طبیعتاً این غیر ممکن است. گویا از نظر او، زن اصلا حق ندارد کارِ خانه را حذف کند. حذف خانهداری در مکتب فمینیسم، میتواند به نابودسازی ذات درونی زن منجر شود. پس او فمینیسم را صرفاً «خوشرقصی تجملاتی» و یک مشت «القائات تسخیرکننده» میبیند.
شوهر کتکخورده یا گرگ متجاوز؟
همانطور که گفته شد، زرلکی مردها را قربانی رفتارهای بیمارگونه و عقدههای مختلف یک زن میبیند. اما زمانی که پای فمینیسم به میان میآید، حمایت مردها از این مکتب را بودار تلقی میکند. پس مردهای فمینیست ممکن است قصد و غرضی داشته باشند. که می خواهند زن را از محیط امن خود (که خانه نام دارد) به اجتماع بکشانند!
علاوه بر این، با بیان این نکته که زن برای فرار از خانه و رهایی از اسارت، به کار مشغول میشود. میتواند در گفتههای قبلی او نقض ایجاد کند. جامعهی مردسالار و مردان قوی و حمایتکنندهی زرلکی، حالا به عواملی تهدیدکننده برای زن تبدیل میشوند. که او را بهاجبار به محیط بیرونی میفرستد و به خیانت وامیدارد.
تعداد اندکی از زنان پناهبرده به مشاغل بیرون از خانه به موفقیتهای چشمگیر دست مییابند. و بهنظر میرسد آن تعداد اندک یا از قریحهای خاص بهرهمندند. یا دست حمایتگر و دلگرمکنندهی یک مرد آنها را به پیش میراند.
پیوند خواهری ناکام
از نظر زرلکی، فمینیستها برای اینکه محفل خود را گرم کنند، با یکدیگر پیوند خواهری ابدی میبندند. تا از هم حمایت کنند. ولی رفتهرفته وقتی بزرگتر میشوند، به این نتیجه میرسند که باید دودستی شوهر خود را بچسبند. چرا که یک دختر تنهای شاغل میتواند تهدیدی برای زندگی آن زن خوشبخت باشد! او در این زمینه، فمینیستهای مطرح اروپایی را نیز نقد میکند. و اظهار دارد که عقاید آنها راجع به زن جهان سوم چارهساز نیست. پس آنها را مشتی نژادپرست میپندارد. برای اثبات نظریهی خود، نقلقولی از یک فمینیست آفریقایی بیان میکند. ولی نکتهی خندهدار اینجا است که زرلکی خودش برای صحبت از آن فمینیست، برچسب «یک لزبین سیاه نیز در این مورد گفته…» استفاده میکند!!!
امیدوارم یک نفر مفاهیم نژادپرستی را برای خانم زرلکی توضیح دهد. تا بداند که یکی از اولین نشانههای نژادپرستی در یک شخص، استفاده از برچسب جنسیتی یا نژادی در خطاب کردن او است. سالیان سال است که «سیاه پوست، سیاه، کاکاسیاه و…» را اصطلاحاتی نژادپرستانه میدانند. و در عوض از اصطلاحات «آفریقایی یا آمریکایی-آفریقایی» استفاده میکنند. حال نهتنها زرلکی از «سیاه» در خطاب یک تئوریسین فمینیست استفاده میکند. بلکه با چسباندن کلمهی «لزبین» به آن، اوضاع را خرابتر هم میکند. مثل اینکه برای نشان دادن طعم واقعی مرغ در آشپزی، آن را با روغن زیاد سرخ کنی و رویش پنیر پیتزا هم بریزی!
عنوان گمراه کننده
بهطور کلی، توهینهای پشتسرهم زرلکی و دیدگاه او در رابطه با «زن به مثابه یک جانور بدبخت و مردنی»، زبان مرا قاصر میکند! اگرچه که نمیتوان بهخاطر عنوان گمراهکنندهی کتاب، شرح درونمایهی آن را نادیده گرفت! عنوان «در خدمت و خیانت زنان» برای این کتاب مناسب نیست. بلکه با توجه به تمام مواردی که در این مقاله به آنها اشاره کردم، بهتر بود نام این کتاب را «خیانت شهلا زرلکی به زنان» نامید. گرچه در کنار تمام این موارد، نمیتوان «نثر و قلم روان» زرلکی را نادیده گرفت. امیدواریم که در آینده، نویسندههای فمینیست و باسوادی مثل «مرضیه بهرامی برومند» که «دیگری در اندرونی» را نوشته است، بتوانند به این قلم روان دست پیدا کنند و حرف حساب بزنند.
این کتاب رو واقعا عالی و به جا نقد کردید
یک فصل اول کتاب رو که خوندم هر چی که جلوتر میرفت منزجر تر میشدم به نظرم نویسنده دیدگاه درستی از زن نداشته حتی اگه با دو تا زن صحبت میکرد قبل نوشتن این کتاب متوجه میشد کلامش چرت و پرتی بی پایه و اساس بیش نیست