هفتخوان اسفندیار
قاعدتا وقتی میخواهید دربارهی گزیدهی آثار یک هنرمند بنویسید، قرار است درمورد بهترین آثار یک عمر فعالیت حرفهای او مطلب بنویسید؛ پس به جای نوشتن مرور، روی کتاب گزیدهی آثار و نگاه به آن مانند سایر کتابها، ناخودآگاه به سمت نوشتن مطلب دربارهی خود هنرمند کشیده میشوید. علیالخصوص اگر زندگی شخصی هنرمند مذکور، مانند علی اسفندیاری، یا همان نیما یوشیج خودمان، از هفتخوانی پر از بالا و پایین و سرد و گرم تشکیل شده باشد! اما قول میدهم که کمتر از آنچه که باید سراغ گوشه و کنارهای زندگی نیما برویم و محوریّت این نوشته را بر کتاب «گزینهی اشعار نیما یوشیج» که توسط نشر مروارید چاپ شده است، بگذاریم. انتخاب اشعار نیما برای این کتاب، به عهدهی یدالله جلالی پندری بوده است. جلالی یکی از پژوهشگران و محققان برجستهی کشور و شاگرد اساتیدی مانند دکتر زرینکوب، اسلامی ندوشن و شفیعی کدکنی است. پس میشود با قطعیت گفت که این مجموعه در قیاس با گزینههای پس از فوت شاعران دیگر، برتری ویژهی تخصصی بودن انتخابها را یدک میکشد. بخشهای کتاب، علاوه بر خود اشعار انتخاب شده، سه مقدمه شامل فصلهای «زندگی و شعر نیما»، «نیما در حدیث دیگران» و «نقد و نظر دربارهی نیما» را شامل میشود که آن را به اثری جامع برای شروع شناخت نیما تبدیل میکند. این کتابِ سیصد و اندی صفحهای البته مقدمهای مقدم بر مقدمههای مذکور دارد و به قول جلالی «با یاد سخنور فرزانه، زندهیاد مهدی اخوان ثالث» آغاز میشود. چاپ اول این مجموعه مربوط به سال ۱۳۸۴ است و تاکنون بیش از بیست بار تجدید چاپ شده؛ که با توجه به تیراژ خوب آن نسبت به سایر کتابهای همرده میتوان آن را بسیار محبوب نامید. کتاب، مجموعا از ۵۲ شعر، شعر بلند افسانه، چند بیت از مثنوی قصهی رنگ پریده و چند رباعی تشکیل شده است. در مطلب «مروری بر گزینهی اشعار سیاوش کسرائی» قبلاً به اثر دیگری از همین مجموعهی انتشارات مروارید، پرداختهایم.
بینظمیِ حاصل نظام
نیما در سال ۱۲۷۶ هجری شمسی در قریهی یوش به دنیا آمد؛ سه دهه زودتر از قرنی که قرار بود شعر فارسی با قلم او، تحولی عظیم را تجربه کند. او بنیانگذار شعر نوین و ملقب به پدر شعر نوی فارسی است. نیما علاوه بر اشعار کلاسیک و نو، اشعاری به زبان مازندرانی هم دارد که با نام «روجا» چاپ شدهاند. از مهمترین کتابهای نیما به زبان فارسی نیز، میتوانیم آثاری چون افسانه، آب در خوابگه مورچگان، حرفهای همسایه و شعر چیست؟ را نام ببریم. اگر بخواهیم از نظر آباء و اجدادی بررسی کنیم، نیما مزیتی چون اصیلزاده بودن را در خون خود میبیند و قابل ذکر است که نسب خاندان اسفندیاری به شاخهای از اسپهبُدان طبرستان موسوم به پادوسبانیان میرسد که سلسلهای ساسانیتبار بودهاند؛ عنوانی که نیما بسیار به آن افتخار میکرد. او به همین منظور در ابیاتی که به زبان محلی گفته، اینچنین فخرفروشی میکند:
نیما مُ مِن، یگانِهِ رستمدار (من نیما هستم یگانه رستمدار)
نیما وَروُ، شَهرآگیم تَبار (از نسل شراگیم نامآور و کماندار)
هُنَرِ مُنی وُنِ مِ نوُم دار (هنر من باعث شهرتم میشود)
کلین نیمُ، تَشِ کِلهِ سَرِ کَل مار (خاکستر نیستم، بلکه چوب آتشین اجاقم)
ماجرا به همینجا هم ختم نمیشود و او حتی اسم یگانه فرزندش را به یاد جد بزرگش «شراگیم» میگذارد. شاعر ما گویی از همان اوان کودکی از هر قاعدهای گریزان بود و آکادمیک بودن، تنفرش را برمیانگیخت؛ چهاینکه میگویند او آخوند مکتب را بسیار آزار میداد و بعدها مدام از مدرسه فرار میکرد تا اینکه بالاخره با تشویق یکی از معلمان به نام «نظام وفا» به شعر گفتن مشغول گشت و در همان زمان با زبان فرانسه آشنایی پیدا کرد. اولین سبک شاعری نیما، سبک خراسانی بود و مدتها بعد، زمانی که شعر بلند افسانه را نوشت، آن را به پاس چراغ راه نظام وفا، به معلم قدیمیاش تقدیم کرد.
پیرمرد چشم ما بود…
نیما در زندگی شخصی، فردی بسیار گوشهگیر و منزوی بود؛ گویی که درخت پربار ما میخواست افتاده باشد! سیمین دانشور و جلال آلاحمد به عنوان دو دوست نزدیک او، تنها مأمن امن او بودند و او بسیاری از زمان زندگی را در خانهی آن دو گذراند؛ چرا که ازدواج نیما بابطبعش نبود و از خانهی خود هم گریزان بود. ماجرا از آنجا شروع میشود که نیما در جوانی عاشق دختری شد، اما به دلیل اختلاف مذهبی نتوانست با او ازدواج کند. در ادامه هم با رد پیشنهاد ازدواج توسط عشق دومش صفورا که حاضر نشد از روستا به شهر بیاید، با عالیه جهانگیر ازدواج کرد که در ظاهر زنی مترقی و خواهرزادهی میرزا جهانگیر صوراسرافیل، نویسندهی نامدار بود. اما در باطن این دو هیچگاه نتوانستند همدیگر را درک کنند و همواره یکدیگر را با زخمزبانهایشان میگزیدند. عالیه که مدیر مدرسه بود، نمیتوانست زندگی عجیب نیما را زندگی به حساب بیاورد؛ او از خرجی ندادن نیما و به اصطلاح خود ولگشتنش بسیار ناراضی بود و نیما را بابت این موضوع تحقیر میکرد. دانشور درمورد زندگی سراسر فقیرانه –و شاید عارفانه-ی نیما میگوید:
هرروز میرفت پیش دشتبان و پنج شش تا سیبزمینی ازش میگرفت؛ اون میدونست نیما مرد بزرگیه اما نمیدونست چرا! نیما اینارو میبرد، نهارش بودن. میرفتیم، سیبزمینیها رو کنار آتش میچید. خاک روش میریخت. بعد سوراخ سوراخ میکرد و میرفتیم. راه میرفتیم. شعر میگفت. بعد میگفت سیبزمینیهام پخته. میاومد سیبزمینیها رو تو یه پاکت میگذاشت. میگفت این نهارمه. میگفتم این نهارته فقط؟! میگفت شام منم هست. میگفتم: چرا؟ میگفت: نمیخوام نونخور عالیه باشم!
اما برخورد خود سیمین و جلال با او ورای اینها بود تا جایی که آلاحمد دربارهی مرگش سوگنامهای مینویسد به نام «پیرمرد چشم ما بود» که اینگونه تمام میشود:
لای قرآن را باز کردم؛ آمد: والصافات صفا…
سیاسیاش نکنیم؟!
حتی یک فرد عادی که در دوران زندگی خود با جریانات سیاسی اجتماعی سهمگینی مانند انقلاب مشروطه و جنبش جنگل دمخور بوده باشد، ناخودآگاه سیاسی میشود؛ چه برسد به روح سرکش و عصیانگر هنرمندی چون نیما! این هنرمند که اکثراً دوست دارند او را یک طبیعتگرای دور از سیاست معرفی کنند، از نظر سیاسی تفکر چپگرایانهای داشت. او جدای از اشعار سراسر اجتماعیاش با نشریهی ایران سرخ که یکی از نشریات حزب کمونیست بود همکاری داشت و حتی مدتی تصمیم گرفته بود تا به میرزا کوچک خان جنگلی و قیامش بپیوندد و آنقدر همراه با او بجنگد تا کشته شود! فعالیت عینی او در دههی بیست آنچنان بالا گرفت که در نخستین کنگرهی نویسندگان ایران عضو هیئت مدیرهی کنگره شد. مشهور است که همین عقاید و آرای تجددخواه نیما باعث به حاشیه راندن او و بعضا اتفاقاتی عجیب و غریب میشده است. دانشور در همین رابطه نقل میکند:
وزارت آموزش، ماهی ۱۵۰ تومن بهش میداد، به شرطی که نیاد! برای اینکه متلک میگفت بهشون. چیزایی میگفت که اونا درست نمیفهمیدن. میگفتن که این ۱۵۰ تومن رو بیا بگیر و نیا. اینم نمیرفت. ۱۵۰ تومن هم پول تریاکش، کفش و پوشاکش میشد.
پشت میکروفون
نیما در زندگی حرفهای هم انسان مظلومی بود. او بالاخره در سال ۱۳۰۰ توانست منظومهای از خود به نام «قصهی رنگ پریده» را در هفتهنامهی قرن بیستم به مدیرمسئولی میرزادهی عشقی چاپ کند و فکر میکنید، نتیجهاش چه بود؟ مخالفت شدید بسیاری از شاعران سنتی و پیروی سبک کلاسیک مانند ملکالشعرای بهار، مهدی حمیدی شیرازی و طعنهها و تمسخر و آزار بسیاری از شاعران دیگر… . او اما با تمام این تفاسیر، به جای جازدن، بر راه خود استوارتر شد و در سال ۱۳۰۱ افسانهی خود را به ادبیات ایران عرضه کرد. بیانیهی نیما نه با مانیفستنویسی معمول همراه بود و نه با دک و پُزهای پشت میکروفونی! او سبک خود را روی هوا ننوشت تا منتظر باشد دیگرانی بیایند و با مسائل انتزاعیاش اثری هنری خلق کنند؛ بیانیه و مانیفست نیما، یک شعر بود، یک افسانه. البته جا دارد به این نکته بپردازیم که برخلاف تصور همگان، صدرالدین عینی، اولین شعر نوی فارسی را به نام «مارشِ حرّیّت» سروده است:
ای ستمدیدگان، ای اسیران!
وقت آزادی ما رسید
مژدگانی دهید، ای فقیران!
در جهان صبح شادی دمید
هر ستمکار دون خرم و شا
سالها جام عشرت چشید در شب تیره جور و بیداد
هر ستمدیده محنت کشید…
اما به دلیل برخی نوآوریها مانند فناوریهای محتوایی، اغلب این افسانه است که به عنوان اولین شعر نو فارسی تلقی میگردد و این شعر که از دو روایت کامل و تعدادی پاره روایت تشکیل شده است، چراغ راه بهتری از شعر صدرالدین عینی، برای شاعران بعدی، مانند مهدی اخوان ثالث، منوچهر آتشی و سهراب سپهری بود.
ای دلِ من، دلِ من، دلِ من!
بینوا، مضطرا، قابل من!
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من،
جز سرشکی به رخسارهی غم؟
آخر -ای بینوا دل!- چه دیدی
که رهِ رستگاری بریدی؟
مرغ هرزه درایی، که بر هر
شاخی و شاخساری پریدی!
تا بماندی زبون و فتاده؟
میتوانستی ای دل، رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه،
آنچه دیدی، زخود دیدی و بس
هردَمی یک ره و یک بهانه
تا تو -ای مست!- با من ستیزی…
نیمایی شدن قند پارسی
نیما در ابتدای شاعری خود از شعر کهن فارسی نفرت داشت اما مشخص است که بعدها نگاه خود را به طور کلی تغییر داده است؛ خود او در اینباره میگوید:
از تمام ادبیات گذشتهی قدیمی نفرت غریبی داشتم… اکنون میدانم که این نقصانی بود…
و در جای دیگری با تاکید بیشتر بر اصلاح جملهی قبلی مینویسد:
من خودم یکی از طرفداران پا بر جای ادبیات قدیم فارسی و عربی هستم.
ویژگیهایی که شعر افسانه، به مثابه یک مانیفست برای شعر فارسی داشت و غالبا در مقدمهی خود نیما بر شعرش آمدهاند، عبارتاند از:
- نوع جدید و آزادی از تغزل که با عرفان زمینی و طبیعتگرایی نیما درهم میآمیزند.
- موزون بودن منظومه درعین گذر از وزن عروضی که با استفادهی نیما از گوشوارههایی تکی در انتهای هر چهار مصراع، به جای نقطهی ضعف، نمایانگر حسن و بداعت کار شدهاند.
- توجه شاعر به واقعیتهای ملموس همزمان با توجه او به حقیقت و فطرت که در نگرش عاطفی و شاعرانهی او به پدیدهها معنی مییابند.
- پیوند ادبیات تغزلی یا تعلیمی صرفِ گذشتگان در شعر با ادبیات دراماتیک و حتی نمایشی که بر بستر عنصر روایت و استفادهی صمیمانه از زبان محاوره شکل گرفته است.
- بیقید و بندی در خیالپردازی و استفاده از مولفههای جادویی.
- و درنهایت، استفاده از زیست شخصی شاعر برای بیان مسائل اجتماعی که باب جدیدی برای ساخت شعر اجتماعی فرمالیستی در ادبیات ایران بود.
شاعران پسانیما، با اندک تفاوتهایی از دل شعر موردنظر نیما چندین سبک مانند شیوههای نیمایی، سپید، موج نو، حجم و غیره را بیرون کشیدند که هنوز هم کاربرد دارند.
قاصد روزان ابری
خیانتی که بسیاری از منتقدین به نیما روا میکنند این است که نوگرایی او را در قالب، گریز از وزن عروضی و قافیه یا ایجاد فرم جدید محدود میکنند درحالیکه او آمده بود تا قاصد روزان ابری شعر ایران باشد و ابتکارات بسیاری برای خشک آمدن ادبیات ایران در جوار کشت همسایه داشته باشد؛ جایی که به خیال خیلیها:
میگریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران…
اما نیما سیبل نزدیکتر را آماج هدفش میکند و میخواهد بعد از زدن جوالدوزی به دیگران، با نقد گزندهاش، یک سوزن هم بزند «بر بساطی که بساطی نیست…» تا ببیند بالاخره «کی میرسد باران». بعضاً این نوگرایی در فلسفهی نیما، محدود به اجتماع نیست و او پدیدههای فردی را تا جایی با جامعهی پیرامونش درمیآمیزد که به تقابل با خواجه منجر میشود و نیما عشق عارفانه را به طور کلی، رد میکند:
حافظا این چه کید و دروغ است
کز زبان می و جام ساقی است
نالی ار تا ابد باورم نیست
که بر آن عشق بازی که باقی است
من بر آن عاشقم کو رونده است…
بنابراین، گذر از عشق شرقی و نیل به سمت نگاه مدرن غربی نسبت به پدیدهی عشق را میتوان از دیگر خلاقیتهای نیما دانست که در این مجموعه نیز متبلور است:
ریرا! ریرا!
دارد هوا که بخواند
در این شب سیا
او نیست با خودش
او رفته با صدایش اما
خواندن نمیتواند…
عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبی، معتقد است که خیلی پیشتر از افسانه و حتی زمانی که نیما به سبک قدمایی شعر میسرود توانایی خود را نشان داده است:
هرچند این اشعار ازنظر فرم کهن هستند، [اما] نیما معانی و موضوعات جدیدی را در آنها گنجانده است…
میتراود مهتاب
میتوان مرغ آمین را به عنوان نمونهای قوی از پیوند سنت و مدرنیته در شعرهای نیما نام برد؛ شعری که در باب ماجرای دکتر مصدق سروده شده است:
مرغ آمین دردآلودی است کاواره بمانده
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده…
جنبهی دیگر نوگرایی یوشیج، همانطور که گفتیم پیوند احساسات شخصی با موضوعات اجتماعی است:
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره این سفرم میشکند
نازکآرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند…
نیما، مدتها قبل از سهراب سپهری، به طبیعتگرایی مشهور بود:
خانهام ابریست
یکسره روی زمین ابری ست با آن
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو
را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
و آخرین تکهشعری که مرور میکنیم شاید، تاکیدی است بر جواب به افرادی که ابتکار نیما را حاصل عدم تسلط به وزن عروضی میدانند:
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بیموقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست؟