معمولا از آثاری که با محوریت یک زن و شوهر نوشته شده‌اند، چیزی در حد یک داستانِ روتین انتظار داریم. این نگاه، نگاهی جهانی است و البته در کشور ما بنا به سابقه‌ی داستان‌های نازل خانوادگی در ادبیات و صدالبته حوزه‌ی نمایش و فیلم و سریال‌های‌مان، غلیظ‌تر هم می‌شود. اما کتاب حاضر، یعنی «خرده‌جنایت‌های زناشوهری» نه تنها از این قاعده پیروی نمی‌کند، بلکه از دل زندگی یک زوج جوان، معناگرایی خاص و ویژه‌ای که حاوی دید فلسفی، اجتماعی و انسان‌شناسانه است را بیرون می‌کشد! نویسنده‌ی این اثر، کسی نیست جز اریک امانوئل اشمیت. نویسنده‌ای فرانسوی که او را بیش‌تر با رمان‌هایش می‌شناسیم. آثاری «انجیل‌های من، زمانی که یک اثر هنری بودم، اولیس از بغداد، خیانت انیشتین، سگ، فرزند نوح و کنسرتویی به یاد یک فرشته» که نه تنها او را به شهرتی جهانی رساندند، بلکه زمینه‌ی کسب جوایز معتبر متعددی هم‌چون «جایزه‌ی تئاتر مولیر، جایزه‌ی آکادمی بالزاک و جایزه‌ی گنکور» را برایش فراهم آوردند. او که فرصت ترجمه‌ی آثارش به بیش از ۴۰ زبان زنده‌ی دنیا را داشته است، در حوزه‌ی نمایش‌نامه‌نویسی هم فعال است و آثار مهمی مانند «مهمان ناخوانده، نوای اسرارآمیز، مهمان‌سرای دو دنیا» و همین نمایش‌نامه‌ی حاضر را در کارنامه‌ی خود دارد. نمایش‌نامه‌هایی که در بیش از ۵۰ کشور جهان -از جمله ایران- به روی صحنه رفته‌اند. از نکات بارز سبک داستانی او می‌توانیم به نگاه عمیق و موشکافانه‌ی قلمش اشاره کنیم. البته پر هم بی‌راه نیست. چه‌این‌که او علاوه بر فعالیت در حوزه‌ی ادبیات، دکترای فلسفه دارد!

خرده جنایت‌های زناشوهری

خرده جنایت‌های زناشوهری

ناشر : قطره
قیمت : ۵۸,۵۰۰۶۵,۰۰۰ تومان

تریلوژی قطره‌چکانی!

نمایش‌نامه‌ی «خرده‌جنایت‌های زناشوهری» در مجموعه‌ی نمایش‌نامه‌های نشر قطره به انتشار رسیده است. استقبال فوق‌العاده خوبی که از این اثر شده، با توجه به تجدید چاپ و تیراژ بالای چاپ‌های آن، بی‌نظیر است. ۲۳ بار تجدید چاپ با تیراژ نامتعارف چهار هزارتایی (برای آثار داستانی)، نشان‌دهنده‌ی قوتِ اثر و شکل ارائه‌ی اثر در ایران است. چه‌اینکه اگر سراغ پلتفرم‌های کتاب‌خوانی مانند سایت Goodreads.com بروید، می‌بینید که استقبال ایرانیان به زبان فارسی، بیش‌تر از استقبال انگلیسی‌زبانان بوده است. این نمایش‌نامه برای اولین بار در سال ۱۳۸۳ هجری شمسی در ایران به چاپ رسیده بود. مترجم این اثر، شهلا حائری است که سوابق زیادی در هم‌کاری با نشر قطره و هم‌چنین ترجمه‌ی آثار امانوئل اشمیت دارد. پس به نوعی این سه، یک تریلوژی ادبی را شکل داده‌اند.

زیبایی در سادگی است

خرده‌جنایت‌های زناشوهری، از نظر فرمی، نمایش‌نامه‌ی ساده‌ای است و تنها یک صحنه دارد. اما همین یک صحنه، جذابیت و کشش فوق‌العاده‌ای را رقم می‌زند. اگر اهل سینما باشید، می‌توانیم فیلم «۱۲ مرد خشمگین» را به عنوان نزدیک‌ترین اثر ملموس در این سبک برای‌تان مثال بزنیم. همان‌طور که از [بخشی از] اسم کتاب پیداست، نمایش‌نامه‌ی حاضر، زندگی زن و مردی را روایت می‌کند. نکته‌ی مهم زندگی زن و شوهر ماجرا (به نام‌های لیزا و ژیل) این است که شوهر، حافظه‌اش را بنا به یک تصادم، از دست داده است و در حال بازپروری است. ما از روز پانزدهم و وقتی که شوهر داستان، مرخص شده وارد داستان می‌شویم تا تقلای ژیل برای یافتن حافظه و تلاش زن برای بازگردان حافظه‌ی او را ببینیم. فرآیندی که ماجراهایی جالب را به وجود می‌آورد…

کلاس درس امانوئل اشمیت

خرده‌جنایت‌های زناشوهری، یک کلاس درس است. با ایده‌ای ساده و ظاهراً کلیشه‌ای مواجهیم که امانوئل اشمیت، با ساخت سوژه‌ی جذابش آن را تبدیل به چیزی بکر می‌کند! این فرآیندِ پیچیده کردنِ سوژه را می‌توانیم در فرم و محتوا به صورت هم‌زمان ببینیم. مسئله‌ای که جدای از تحسین نویسنده به علت اجرای تعامل فرم و محتوا، تنوع و جذابیتِ خرده‌روایت‌های اثر را بالا می‌برد و عنصر غافل‌گیریِ محبوبِ امانوئل اشمیت را هم پیاده می‌کند. این نکات، نمودهای زیادی دارند. اما برای مثال، در تغییر هویت تکنیک‌ها و مفاهیم، بسیار زیبا اجرا شده‌اند. همان‌طور که می‌دانید، در فرآیند شخصیت‌پردازی معمول، نبود دال و ارائه‌ی مدلول یک ضعف به شمار می‌آید. اما اشمیت، در ابتدای داستان، به صورتی آگاهانه دال‌ها را حذف می‌کند تا در مسیری معکوس، ابتدا سوال‌های بسیاری را برای مخاطب پیش بیاورد و سپس یکی‌یکی جواب‌شان بدهد.

درواقع او خلاف اکثریت داستان‌نویسان یا نمایش‌نامه‌نویسان، ابتدا مدلول را نشان می‌دهد و سپس دال را از کلاهش بیرون می‌آورد. جدای از این مساله، انگار که او متافیکشن را هم برعکس کرده و آن‌گونه که در متافیکشن، نویسنده وارد داستان می‌شود، در چیزی ورای هم‌ذات‌پنداریِ مخاطب، خواننده را در جای‌گاهِ شخصیت‌ها قرار می‌دهد. گویی که نبود دال‌ها را می‌توانیم در همین نکته‌ی ظریف ببینیم. انگاری، فرم به گونه‌ای طراحی شده که در پیش‌فرضش، مخاطب داستان هم مانند ژیل، حافظه ندارد و قرار است آرام‌آرام هم‌راه شخصیت اصلی، چیزهایی را بفهمد و جلو برود. البته نویسنده از خودِ متافیکشن هم به نوعی استفاده می‌کند و علاوه بر این‌که نام کتاب در فلسفه‌ی کتاب وجود دارد، نام یکی از کتاب‌های نویسنده‌ی داخل داستان (ژیل) هم همین است.

وقتی جنایت زناشوهری بودم؟!

اگر سوابق هنری اریک امانوئل اشمیت را دیده باشید، او را بشناسید و آثارش -علی‌الخصوص در رمانی چون «وقتی اثر هنری بودم»– را مطالعه کرده باشید، می‌دانید که در هر خط از نوشته‌هایش باید دنبال دغدغه‌های عمیق اجتماعی و انسان‌شناسانه باشید. او برای شروع تزریق مفاهیمش تنها دو صفحه صبر می‌کند و لفاظی‌هایش سریعا شروع می‌شوند:

[ژیل روی مبل می‌نشیند. از درد، صورتش در هم می‌رود.
ژیل: فقط پارچه‌اش نیست که باید عوض شه، فنرش هم پدر آدمو درمی‌آره.
لیزا: فنر روشن‌فکری.
ژیل: ببخشین؟
لیزا: به عقیده‌ی تو یک مبل درست و حسابی باید ناراحت باشه. اسم این فنری رو که توی ران چپت فرو می‌ره گذاشته بودی فنر روشن‌فکری، عقربه‌های ذهن، سیخ هوش‌یاری!

وقتی اثر هنری بودم

وقتی اثر هنری بودم

ناشر : نیماژ
قیمت : ۲۰۷,۰۰۰۲۳۰,۰۰۰ تومان

همان‌طور که می‌بینید، یکی از دل‌چسب‌ترین نکات نثر امانوئل اشمیت، بی‌طرفی او و تعصب نداشتن در هیچ‌یک از مفاهیم مورد بحثش -حتی مسائل عقیدتی خودش- است. درواقع او برای بردن مخاطب به مسیر مورد نظر خود و رساندن غیرمستقیمش به نتیجه‌ی دل‌خواه، از روش سقراطی بهره می‌برد. به این ترتیب که همانند سقراط، ابتدا با اختیارِ موضع‌گیری طرف بحثش موافقت می‌کند تا هم‌راهی او را جلب کند. سپس تناقضات استدلال‌های او را آشکار می‌کند تا با استفاده از خود شخص، مدعای موردنظرش را تایید یا رد کند! این نکات را هم می‌توانیم به ژیل نسبت بدهیم که حافظه ندارد و هم به مخاطبی که طبق فرض بخش قبلی، بدون اطلاعات و آگاهی و پیش‌داوری، پای داستان حاضر نشانده شده است. پس طبعا، جدای از حُسنِ بالا در شکستن موضع‌گیری احتمالی مخاطب، مرگ مولف هم در بخش‌های زیادی از داستان، نمود پیدا می‌کند. نکته‌ای که اصلا غیرقابل باور و پیچیده نیست. علی‌الخصوص اگر بدانیم که نویسنده‌ی اثر، یک هنرمند پست‌مدرن است!

انسان‌گراییِ امانوئل اشمیت

امانوئل اشمیت یک اومانیست است و البته، اومانیست خیلی وفاداری نیست. چراکه قرائت شخصی خود از انسان‌گرایی را بروز می‌دهد. چیزی که شاید با قاطبه‌ی نظرات و نکات مطرح شده در آثار نظریه‌پردازان یا مانیفست‌های اومانیسم، تطابق زیادی نداشته باشد! برای مثال او ازخودبیگانگی انسان مدرن را پیش می‌کشد و درحالی‌که بسیاری از اومانیست‌ها به طرزی اشتباه، ابرانسان را در پیش‌رفت‌هایی از جنس واقعیت می‌بینند، از انسان خداگونه دم می‌زنند یا سراغ مسائلی مانند هوش مصنوعی و… می‌روند، او به درستی، دنبال کشف حقیقت است و با رد واقعیات، طی طریقی برای کشف حقیقت می‌چیند. او در این راستا از نمادگرایی مجازی استفاده می‌کند و برای مثال، مفهوم عدد را -که مجازی جزء از کل از تمام واقعیات پوچ است- دست‌مایه‌ی نقد تمام وسایل و پدیده‌های ثانویه و دست دوم، قرار می‌دهد. وسایلی که قرار بوده کمک‌حال انسان برای طی طریق بهتر باشند اما از روح انسانی، درک عرفانی و معناهای اصیل، پیشی گرفته‌اند و به اموری مضر تبدیل شده‌اند:

حافظه‌م رو از دست دادم. حافظه‌ی مربوط به خودمو. برعکس صرف افعال لاتین، جدول ضرب، فعل‌های روسی، الفبای یونانی، همه رو یادمه. برای خودم تکرارشون می‌کنم. بهم اعتماد می‌ده. بقیه هم برمی‌گرده. چه‌طور می‌شه آدم کاملا جدول ضرب در هشت رو -که همه می‌دونن از بقیه سخت‌تره- از بر باشه ولی فراموش کنه کیه؟!

انسان خردمند

انسان خردمند

نویسنده : یووال نوح هراری
ناشر : نشر نو
مترجم : نیک گرگین
قیمت : ۱۷۰,۰۰۰۲۰۰,۰۰۰ تومان

تقابل با اگزیستانسیالیسم

به این قسمت که ادامه‌ی نقل قول بالا است، توجه کنید:

سعی می‌کنم وحشت نکنم. حتی خودم رو متقاعد می‌کنم که تقصیر دستمال دور سرمه که از بس شقیقه‌هامو فشاره می‌ده، حافظه‌ام را متراکم کرده. همین که برش دارن همه‌چی سر جاش می‌آد. دکتر و پرستار هم پشت سر هم می‌آن و می‌رن. بهشون می‌گم که حافظه‌ام رو از دست دادم. بدجوری نیگام می‌کنن. فرضیه‌ام رو درباره‌ی دستمال سرم براشون توضیح می‌دم. تو ذوقم نمی‌زنن. چند روز بعد، یک پرستار دیگه که زن خوشگلی بود، بدون روپوش پرستاری می‌آد تو اتاقم. با خودم می‌گم «این پرستار جدید عجب تیکه‌ایه. ولی چرا روپوش تنش نیست؟» حرف نمی‌زنه، با لبخند بهم نگاه می‌کنه، دستمو می‌گیره و گونه‌هام رو نوازش می‌کنه. دیگه کم‌کم به خودم می‌گم نکنه برام یک پرستار مخصوص با ماموریت ویژه فرستادن؟ «سرویس مخصوص برای مردان رنج‌کشیده!» یک پرستار از دار و دسته‌ی روسپی‌ها. بعد پرستار بی‌روپوش می‌گه که زنمه!!! حالا خودمونیم مطمئنین که زنمین؟

می‌توانیم نتیجه بگیریم که جهان انسان‌گرای اشمیت، به جای دید اگزیستانسیالیستی (هستی‌گرایانه) که معانی قراردادی را اصل اصیل فرض می‌کند، ابتدا دنبال تبیین بحران هویت بشری است تا سپس سراغ حل آن برود و انسان را به معنای حقیقی -و نه واقعی- سعادت‌مند و رستگار کند. درواقع، عوض این همه ردِ هستی‌گرایی، در همین نقل قول قبلی دو فرض هویتی در ناتوانی انسان برای نیل به معنای حقیقی را می‌بینیم. فرض‌هایی که بهترین نمود برای ابزورد دانستن فلسفه‌ی امانوئل اشمیت هستند. به دو اِلمان (مولفه‌) مهم برخورد می‌کنیم: «دستمال دور سر ژیل و زن ژیل (لیزا)». ببینید که او -به عنوان مجازی از نوعِ بشر- چه‌گونه می‌تواند فریب بخورد و با قراردادسازی از معنا، درحالی که نزدیک به درک معنای حقیقی است، از معنا دورتر شود و اتفاقا خودش، خودش را فریب دهد! و جدای از این مساله، او ابزورد بودن را به طرزی صریح‌تر در پیشنهاد برای عدم تقلای بیهوده‌ی انسان در ناتوانیِ فطری‌اش برای یافت معنا را به صورتی طنز، به رخ مخاطب می‌کشد:

پس درمورد کار منزل و مسائل ماوراءالطبیعه، شعار من یکیه: هیچ کار نکردن!

بندبازی شیرین، روی مخِ مخاطب!

اشمیت، همان شعارِ بالا و پیشنهادش مبتنی بر ابزورد بودن را در بخش کُنشیِ داستان هم بروز می‌دهد. او با یک ترفند زبانی در موتیفی تکرارشونده، اصطلاحا روی مخ مخاطب راه می‌رود. بندبازی‌ای که به دلیل پیش‌زمینه‌سازی قبلی، شیرین است. او از ابتدای داستان تا جایی که بی‌حافظه نبودنِ ژیل، اقرار می‌شود، با تقابل دو ندای «تو» و «شما»، یک دیالکتیک می‌سازد. واژگانی در ظاهر شبیه به هم، مانند همان مثال همیشگی «بفرما، بنشین و بتمرگ» که نشان می‌دهد، تشابهی ظاهری، چه‌قدر می‌تواند معنا را محدود، چارچوب‌بندی یا حتی منحرف کنند! و حال اگر مخاطب کمی باهوش باشد و این کانالیزه شدن ذهنِ ناتوانِ انسان را به هزاران هزار مثال دیگر بسط بدهد، متوجه عمق فاجعه خواهد شد. در ادامه‌ی همین نکته به مثال زیر توجه کنید تا ببینید که می‌شود  نقدی صریح به ناتوانی زبان در ارتباط عمیق انسانی داشت. با درنظر داشتن همان دیالکتیکِ تو و شما، ببینید که نویسنده چه‌گونه درک معنا را به حس نسبت می‌دهد نه زبانی که نمودی از هر چیز قراردادی‌ای است:

ژیل: اگه حواسمو به دست نیارم چه‌کار می‌کنی؟ تو که قرار نیست با کسی شبیه من که عقلشو از دست داده زندگی کنی، با میمونی که شبیه منه؟… اگه منو دوست داری دیگه نمی‌تونی همزدام رو دوست داشته باشی. ظاهر منو! پاکت خالی رو! خاطره‌ای که هیچ‌خاطره‌ای نداره!.. [حالا] دوستش داشتی؟ اونو می‌گم…
لیزا: اون کیه؟
ژیل: اون! من، وقتی هنوز خودم بودم. شوهرتون!
لیزا: آروم بگیرین.
ژیل: عه، شما هم منو شما خطاب می‌کنین! [پس] شما زن من نیستین! باید از این‌جا برم.

مزایای پست‌مدرن بودن؟

پیش از این گفتیم که امانوئل اشمیت، یک پست‌مدرنیست است. اما او از چه مولفه‌هایی استفاده می‌کند و چه نکاتی باعث می‌شوند تا بتوانیم، برچسب پست‌مدرنیسم را به او بچسبانیم؟

گروتسک و آیرونی

این دوره زمونه مردم رو این‌قدر نازنازی کرده که حتی می‌خواد وجدان آدمارو هم به دوا ببنده ولی موفق نمی‌شه که انسان بودن‌مونو معالجه کنه!

همان‌طور که می‌بینید، دو نمود اصلی هجوِ پست‌مدرنیستی که عبارت‌اند از گروتسک و آیرونی در این دو خط حضور دارند. البته جای‌جای دیگر متن اشمیت هم از طنز تلخِ گروتسک‌وار و از وارونه‌سازی و تمسخرگیریِ آیرونی‌وار پر هستند.

تضاد

چراییِ پست‌مدرنیستی بودنِ تضاد -به عنوان یک عنصر کلاسیک- در متن اشمیت از آن‌جایی است که او در مساله‌ی تضاد، بیش‌تر سراغ تضادهای ماهوی از جنس تعلیق می‌رود تا قطعی نبودن هرچیزی را اثبات کند و اغلب تضادهای او پارادوکسیکال (متناقض‌نما) هستند. برای مثال در طول نمایش‌نامه، زن و شوهر داستان، بارها با هم مشکل پیدا می‌کنند و بارها هم‌دل می‌شوند! شکاکیت، نداشتن پیش‌فرض، جستجوگری و قضاوت لحظه‌ای نسبت به هرچیز از دیگر نمودهای چنین نوعی از تضاد هستند. از طرفی، نویسنده با تعویضِ دوربین و القائات متنوع مدام، در هر لحظه معنا را عوض می‌کند که هیچ، اجازه‌ی قضاوت کلی را از شخصیت‌ها و البته مخاطب می‌گیرد زیرا آگاهی را چیزی پر از دود و غبار می‌بیند…

بینامتنیت

بینامتنیتِ نمایش‌نامه هم بسیار قوی است و گویی که اشمیت، بنا به نظریه‌ی رولان بارت، هر مساله را نمودی از نمود پیشین می‌داند. برای مثال می‌توانیم به کهن‌الگوی آنیما در مرد داستان اشاره کنیم. جایی که لیزا مدعی است، ژیل بنا به روحیات زنانه‌ی قوی‌اش، بیش‌تر سراغ نگارش داستان‌های پلیسی می‌رفته است. از طرفی با کهن‌الگوی بزرگ‌تری هم روبه‌رو هستیم. آدم و حوا به عنوان اولین کهن‌الگوی انسانی، گوشه‌ی ذهن اشمیت قرار داشته و او جهانی فانتزی می‌آفریند که جدای از تک‌پرده‌ای بودن نمایش‌نامه و مکان و زمانی محدود، تنهایی دو شخصیت، از ابتدا تا انتهای داستان و هم‌چنین فطری عمل کردن‌شان را شبیه به آدم و حوا می‌سازد. هم‌چنین، نگاه آیینه‌ای به اتفاقات را هم می‌توان نوعی از بینامتنیت دانست که در این‌جا برای بازتولید خودش، نیازی به بیرون از داستان ندارد. او بعضی از وقایع را چندگانه می‌سازد. برای مثال، شب برخورد و از دست رفتن حافظه‌ی ژیل، شب آشنایی و… را تکرار می‌کند.

معناگریزی، بی‌معنایی نیست

معناگریزی هم دیگر سند پست‌مدرنیستی بودن اثر است. البته که این معناگریزی، بالذات با بی‌معنایی تفاوت دارد. گریز‌های اشمیت از معنایی که در باب اومانیسم گفتیم، به سمت دعواهای زن و شوهری، -به مثابه تاخیر در معنا و ایجاد ارجاعات- می‌روند. و اتفاقا در طرح مثالیِ مفاهیم اشمیت در خرده‌مقاله‌هایی فرضی و انتزاعی، معناگریزی تشدید می‌شود. به این قسمت از داستان در داستان (بازخوانی کتاب فرضی نوشته شده توسط ژیل) توجه کنید:

ژیل: توی این کتاب (خرده‌جنایت‌های زناشوهری)، زندگی زناشویی رو مثل مشارکت دو قاتل معرفی می‌کنم. چرا؟ برای این‌که از همون اول، تنها چیزی که باعث می‌شه یک زن و مرد با هم باشن خشونته. این کششی که اونا رو به جون هم می‌اندازه، که بدن‌شونو به هم می‌چسبونه. ضربه‌هایی که با آه و ناله و عرق و داد و بی‌داد توأمه. این نبردی که با تموم شدن نیروشون خاتمه می‌گیره. این آتش‌بسی که اسمشو لذت می‌ذارن، همه‌اش خشونته. حالا اگه این دو قاتل، شراکت‌شونو ادامه بدن و ترک مخاصمه کنن و با هم ازدواج کنن، با هم متحد می‌شن که علیه جامعه بجنگن. ادعای حق و حقوق و مزایا می‌کنن. ثمره‌ی کشتی‌شون یعنی بچه‌هاشونو به رخ جامعه می‌کشن تا سکوت و احترام بقیه رو کسب کنن. دیگه شاه‌کاری می‌شه از کلاه‌برداری! دو تا دشمن با هم سازش می‌کنن تا تحت عنوان خانواده، پدر همه رو درآرن. خانواده! این دیگه حد اعلای کلاه‌برداری‌شونه! حالا که هم‌آغوشی وحشیانه و پرلذت‌شونو به عنوان خدمت به جامعه جا زدن، دیگه هرکاری می‌تونن بکنن: به اسم تعلیم و تربیت به بچه‌هاشون اردنگی و توسری بزنن و برای بقیه مزاحمت ایجاد کنن و حماقت و سر و صداشون رو به همه تحمیل کنن. خانواده یا به عبارتی دیگه خودخواهی در لباس نوع‌دوستی. بعد قاتل‌ها پیر می‌شن و بچه‌هاشون می‌رن تا زوج‌های قاتل دیگه‌ای بسازن…

پارتنریسم!

شاید از ابتدای مقاله، اسامی زیادی با پس‌وند «ایسم» شنیده باشید و حوصله‌تان سررفته باشد. اما این یکی ایسم را دیگر از خودمان درآوردیم. زیرا ساخت داستانی فقط با دو شخصیت، نکته‌ی بارز کتاب در تبدیل محدودیت‌ها به فرصت‌هاست! این عنوان را از آن جهت ساختیم که توضیح دهیم، چه‌گونه می‌شود از مقوله‌ی پارتنر، نه به عنوان یک چاشنی، بلکه به عنوان غذای اصلی استفاده کرد. درواقع فرم کتاب در دودویی که بهترین شکل ساخت دیالکتیک و تضادهای فلسفی، -البته در داستانی ساده و ملموس- است، هویت می‌یابد. مضاف بر این، پارتنرسازی اشمیت با آشنایی‌زدایی هم‌راه است که آن هم بهترین تکنیک پست‌مدرن، برای اومانیسم مورد نظر نویسنده است. برای مثال به این قسمت توجه کنید:

ژیل [خطاب به لیزا]: از کجا بدونم که همین‌جوری به بیمارستان نرفتین مثل اونایی که به مراکز حیوانات گم‌شده می‌رن؟ و وقتی بخش بیمارهایی که حافظه‌شونو از دست دادن، می‌گذشتین، با خودتون گفتین حالا بد نیست یکی‌شونو به سرپرستی قبول کنم. چشم‌تون که به من افتاد گفتین: «این خیلی مامانیه، خیلی جوون نیست. ولی چشم‌های مهربونی داره، تر و تمیز هم به نظر می‌رسه. می‌برمش خونه و بهش می‌قبولونم که زنشم!

از طرفی، نمایش‌نامه، یک نکته‌ی ریز دارد تا بفهمیم که اشمیت، برای بیان این همه مساله‌ی انسانی و فلسفی، چرا یک داستان عاشقانه را روایت کرده است. درواقع عشق به صورت کلاسیک، همان استثنای همیشگی هر قاعده و قانونی است که می‌تواند ناتوانی دریافت معنا در بستر مکتبیِ داستان را حل کند… یا حداقل در جهت حل کردنش گامی بردارد؟

نظر شما چیست؟

دسته بندی شده در: