پیشینهی نقد ادبی
علوم انسانی در دو قرن اخیر در تمام جهان وجههی جدیدی پیدا کردهاند. از زمانی که کلیسا در اروپا رفتهرفته قدرتش را از دست داد، جوامع اروپایی و خصوصاً بریتانیا، که مهرهی اصلی اقتصاد در اروپا بود و در شکلگیری فرهنگ دیگر کشورها عملکرد مستقیم داشت، احساس کردند نیاز است تا جای خالی با نهاد فراگیر جدیدی پر شود. از همین زمان بود که خرافه دیگر در فرهنگ عمومی به شکل چشمگیری فروکش کرد و حکومتها نیز ابزاری برای این خرافهستیزی در اختیار مردم قرار دادند؛ تحصیلات آکادمیک.
بهنظرم باید قبول کنیم که دانشجویان هر مقطعی، در هر کجای جهان که باشند، درعمل چیزی را مطالعه میکنند که دولت برای آنها تدارک دیده. این دولت است که منابع و تکنولوژی را در دست دارد؛ و این دو در برخورد با علم چرخهی پیشرفت را تشکیل میدهند. بنابراین تحصیلات آکادمیک برخلاف باور عمومی، توانایی این را ندارد که ما را از چیزهای جدیدی آگاه کند؛ حداقل نه در مقایسه با دانشی که دولت در دست دارد! اما این به این معنی نیست که علم برای گمراه کردن ماست و نمیتوانیم از چنگ آنها فرار کنیم! پیشرفت علوم انسانی و تبدیل شدن آن به شاخهای اصلی در بخشهای آکادمیک، شاهد همین مدعاست. کتاب «روش مطالعهی ادبیات و نقدنویسی» یکی از موفقترین کتابهاییست که امروزه در مجامع دانشگاهی بهعنوان منبع مورد استفاده قرار میگیرد؛ پس بیایید دلیل این موفقیت را پیدا کنیم.
مباحث و فصلهای کتاب
همانطور که خود نویسندگان این کتاب نیز اشاره میکنند و از ساختار آموزشی آن متوجه میشویم، این کتاب برای دانشجویان ادبیات نوشته شده. رویکردی کلّی مولفان این است که از ابتدا یک شمای کلّی نسبت به مفهوم نقد ادبی در ذهن خواننده پدید بیاورند و بعد با آموزش و توضیحات و مثالها، گامبهگام خواننده را برای نوشتن به یک مقالهی نقد ادبی همراهی کنند. بدیهیست که برای نتیجهی هرچهبهتر نیاز است تا مثل یک دانشجو تمارین این کتاب را انجام دهیم و بعد از تولید یک مقالهی نقد ادبی طبق اصولی که در کتاب ذکر شده، نکات قوت و ضعف نویسندگان را در نحوهی آموزش، بسنجیم. اما این کتاب روش ویژهای به نام «نقد عملی» را آموزش میدهد و ما در این مطلب، نحوهی آموزش را از بیرون بررسی میکنیم.
بخش اول کتاب به شعر، بخش دوم به نثر و بخش سوم به نمایشنامه اختصاص داده شده است. این سه قالب عموم آثار بزرگ ادبی را شامل میشوند و روشهای متفاوتی برای نقد هرکدام وجود دارد. جان پک و مارتین کویل، تصمیم گرفتهاند میانهروی را در تمام کتاب فراموش نکنند؛ به این معنی که مثلاً برای نقد یک قطعه شعر، اینگونه نیست که ارزشگذاری را یا براساس فرم انجام دهند و یا براساس محتوا. هدف اصلی کتاب، ایجاد یک تعامل بین این دو دیدگاه است و اینکه ببینیم هرکدام، بهتنهایی و درکنار دیگری تا چه اندازه اصول ادبی را رعایت کردهاند. البته یک چرخ کمکی نیز در تمام راه همراه ماست و آن خلاقیت است؛ به این معنی که یاد میگیریم ببینیم استفاده از یک ایدهی بکر و خلاقانه در شعر، آیا در خلق فرم و بداعت ادبی موثر بوده، یا اینکه بدون هیچ کارکرد ادبیست و از ارزش ابیات دیگر شعر نیز کاسته است. نکتهی مهمی که درتمام دروس وجود دارد این است که نویسندگان، به قضاوت از دیدگاه شخصی اشارهی موکّد دارند و یک خوانش ایدهآل از این کتاب، باید به توانایی نقد ادبی با سلیقه و نظرات شخصی، منجر شود.
روش مطالعه ادبیات و نقدنویسی
نقد عملی شعر و درک کارکردهای شاعرانه
شاید برای خواندن ترجمهی اشعار انگلیسی در این کتاب آنقدر ذوق نداشته باشیم؛ اما همانطور که در متن آن هم ذکر شده، دلیل این کمبود انگیزه در ابهامات زبانی پنهان شده است. واژهها در هر زبان معنایی پویا و متغیّر دارند؛ به همین دلیل است که با گذشت زمان هر شیء یا مفهومی، اسم تازهای بهخود میگیرد و پس از چندین سده، زبان رایج یک کشور عملاً به یک زبان تازه تبدیل میشود. همین الان هم معنی واژهها در ذهن ما در جریان است؛ فقط آنقدر سرعت آن کم است که متوجه آن نمیشویم! شاید با یادآوری تعریفی که در گذشته از یک اتفاق داشتهاید و حالا ۱۸۰ درجه فرق کرده، بهتر این تغییر را حس کنید.
اگر من بگویم «سیب» همه به یک چیز فکر میکنیم؛ اما وقتی میگویم «خوشبختی»، این دیگر یک شیء نیست. خوشبختی یک حسّ است که شاید گاهی تجربه کرده باشیم! این حس به مفهومی انتزاعی تبدیل میشود بسته به تجربه، برای هر شخص متفاوت است. ادبیات نیز تماماً با مفاهیم سروکار دارد و این، مبنای شکلگیری دیدگاههای متفاوت، رمانهای متفاوت و منتقدین متفاوت است. در این کتاب ابتدا تعریف کامل و درستی و از نقد عملی میخوانیم؛ بههمراه پیشینهی آن و نواقصی که داشته و دارد. سپس وارد مرحلهی ابتدایی این نوع نقد میشویم؛ درک شعر. این دو دبیر ادبیات، بهطور مداوم یادآوری کردهاند که روشهای پیشنهادیشان برای دانشجویان است و به قدرت تصمیمگیری برای نقد را بیشتر القا میکنند. برای مثال در بخشی از فصل «درک شعر»، قطعهای از شعر «ساحل دوور» اثر «متیو آرنولد» را میخوانیم. در برخورد اول شاید با استعاره و تمثیلها ارتباط بگیریم و مفهوم عشق را از شعر برداشت کنیم. اما در ادامه میبینیم که تحلیل این بند از شعر بهتنهایی، نیاز به چندوجهی نگری و کشف خلاقیتهای شاعر دارد. در نقد این قطعه میخوانیم:
آه ای عشق، بیا صادقانه حرف دل بگوییم
با یکدیگر! زیرا این جهان، که گویی
همچون سرزمین رویایی
اینچنین گونهگون، اینچنین، زیبا، اینچنین تازه
پیش روی ما گسترده است،
بهراستی نه نشاطی دارد، نه عشقی، نه روشنی
نه یقین، نه آرامش، نه تسکین برای الام؛
و ما اینجا گویی در دشتی تیره ره میپوییم
و با ناقوس جنگ و گریز سپاهیان بیخبر
که کورکورانه باهم میجنگند به هر سو کشیده میشویم.
در نقد این قطعه متوجه میشویم که چگونه عناصر شاعرانه، در یک ساختار جای میگیرند و کوچکترین نکتهای میتواند در نقد موثر باشد. مثلاً تکرار سه واژهی «گونهگون، زیبا، تازه» در تقابل با شش حس مثبت «نشاط، عشق، روشنی، یقین، آرامش، تسکین» قرار میگیرند. نبود این حسهای مثبت نشان میدهد که نویسنده تثلیث را، که مفهومی از دل مسیحیت است، بهصورت دوبرابر به سمت منفی میکشاند و به این شکل، دین در لایهای مخفی از شعر، مورد چالش قرار میگیرد. همچنین خود مفهوم عشق، که مخاطب راویست، از میان برداشته شده و صورتی پوچگرا و ناامید به ساختار کلّی اثر داده است. این نکات به ما کمک میکند تا بندهای یک شعر را نقد کنیم و بعد به بررسی ارتباط و تناسب آنها در کلیّت شعر بپردازیم.
نقد عملی نثر و چالشهای رمان
نکتهی اصلی که ما را در تحلیل یک رمان دچار مشکل میکند، در دست نداشتن کلّ آن است. ما نمیتوانیم بخشی از یک نثر را که بهطور اتفاقی از میان دیگر بخشها انتخاب شده، بخوانیم و آن را نقد کنیم؛ چراکه در این صورت مهمترین عنصر تشکیلدهندهی رمان، یعنی پیرنگ، نادیده گرفته میشود و اساساً دیگر نمیتوانیم آن را رمان بدانیم. در نمونهای که از کتاب «دوست مشترک ما» اثر «چارلز دیکنز» میخوانیم، نویسنده با استفاده از «نو بودن همهچیز» تلاش کرده تا حرکت جامعه به سمت مصرفگرایی را به تصویر بکشد. در نقد قطعه میبینیم که نوگرایی و تازگی و نشاط در همهچیز بهچشم میخورد، اما از جایی به بعد این خریداری بودن به انسانها هم سرایت پیدا میکند و تمام دنیای اطراف آنها را میگیرد. تاکید اصلی نویسندگان بر پیدا کردن نقطهایست که تنش بهواسطهی آن در متن ایجاد میشود. در این بخش نیز کتاب همچنان رویکرد معلم/شاگردی را حفظ میکند و مرحلههای مختلفی که با مثالها طی میکنیم، تسلّط مولفها نسبت به آموزش نقد را، نشان میدهد. شباهت زیادی بین هر سه فصل کتاب وجود دارد و دلیل آن، یکسان بودن نوع کارکردگیری از مفاهیم و کلمات، در یک قطعهی ادبیست.
نمایشنامه و تقدّم به اجرا
بخش سوم کوتاهترین بخش است؛ به این دلیل که روشهای نقد و شناخت قطعهی ادبی در دو بخش قبلی بهطور تقریباً یکسان ذکر شد و با تمارینی که آورده شده، میتوانیم از همان اسلوب برای نوشتن نقد عملی نمایشنامه استفاده کنیم. این چالش که کدام قسمت از نمایشنامه را میتوانیم بهعنوان نمونهای از اثر انتخاب و نقد کنیم، درمورد نمایشنامه نیز وجود دارد؛ خصوصاً که حتی در اکثر نمایشنامههای بزرگ، هیچ قاعدهای دربارهی اینکه تنش در چه بخشی از متن باید خلق شود، نداریم. در کتاب ذکر میشود که هر نمایشنامه سه بخش اصلی دارد و اینکه نویسنده کدام بخش را به تنش اختصاص میدهد، براساس خلاقیت و نیت شخصی اوست. مثلاً در قطعهای که از نمایشنامهی «وُلپن» اثر «بن جانسون» میخوانیم، از همان ابتدای پردهی اول تنش بهوجود میآید و بهنوعی بخش زمینهچینی، با گرهافکنی همراه میشود. در انتهای این کتاب نیز فهرستی از نویسندگان و شاعران بههمراهی آثاری که از آنها بررسی شده، آمده است. در پایان باید توجه کنیم که نقدنویسی هنر جداگانهایست که بیشتر از آنکه وابسته به اصول و قواعد باشد، به تمرین و ممارست با استفاده از آنها مربوط است و تنها با نوشتن و خط زدن و دوباره نوشتن است که یک نویسنده، شاعر، نمایشنامهنویس یا یک منتقد میتواند به اثری درجهیک دست پیدا کند.