آلبر کامو (۱۹۶۰-۱۹۱۳)، روزنامهنگار، ویراستار، سردبیر، نمایشنامهنویس و کارگردان، رماننویس، نویسندهی داستانهای کوتاه، فعال و نویسندهی سیاسی و اگرچه خودش چند بار این موضوع را رد کرده است، فردی فیلسوف بود. او با فلسفهی سیستماتیک مخالف بود و آن را نادیده میگرفت، اعتقاد کمی به اصل خردگرایی داشت و به جای استدلال دربارهی بسیاری از ایدههای اصلی خود، تنها آنها را بیان میکرد و ایدههای دیگر را که برگرفته از تجارب شخصی و بدون واسطه بود، با استفاده از استعارهها ارائه میکرد. او همچنین درباره سؤالاتی همچون معنای زندگی در مواجهه با مرگ، دیدگاههایی را ارائه میداد. اگرچه کامو همواره خودش را از اگزیستانسیالیسم جدا میدانست، اما یکی از مشهورترین سؤالات و مسئلهی قرن بیستم که منجر به کتاب «افسانهی سیزیف» شد را مطرح کرد: «تنها یک مسئلهی جدی و مهم فلسفی وجود دارد و آن هم خودکشی است.» (افسانهی سیزیف، ۳)
فلسفهی پوچی، ما را با تصویری برجسته از تقدیر انسان روبرو میکند: به این ترتیب، «سیزیف» سنگ بزرگی را به طور مداوم تا بالای کوه میبرد و میبیند که هر بار به محض نزدیک شدن به قله، سنگ غلتیده و به پایین سقوط میکند. فلسفهی کامو که در کتاب «انسان طاغی» بیان سیاسی به خود میگیرد، به همراه، روزنامهها، سرمقالهها، یادداشتهای سیاسی، نمایشنامهها و داستانها، شهرتی را به عنوان یک معلم اخلاقگرا برای او به ارمغان آورده است. این مسئله، رابطهی او را با دوست صمیمیاش، ژان پل سارتر، به خاطر اختلاف فکری و سیاسی دربارهی دوران جنگ سرد، بر هم زد، چرا که کامو صدای بنیادین جریان ضدکمونیست و سارتر جزو حزب کمونیست چپگرا بود. علاوه بر این، کامو برای مطرح کردن و پاسخ دادن به سؤالات فلسفی و ضروری دوران خود، مقالهای انتقادی دربارهی دین و روشنفکری و تمامی متعلقات آن نوشت که مارکسیسم را هم شامل میشد. در سال ۱۹۵۷، وی برنده جایزه نوبل ادبیات شد. او در ژانویه ۱۹۶۰، هنگامیکه ۴۶ سال داشت، در حادثه تصادف با ماشین از دنیا رفت.
- ۱. تناقضات فلسفهی پوچی کامو
- ۲. «نکاح» و نقطهی آغازین کامو
- ۳. خودکشی، پوچی و سعادتمندی: افسانهی سیزیف
- ۳.۱. خودکشی، به مثابه پاسخی به مسئلهی پوچی
- ۳.۲. محدودیتهای استدلال و تعقل
- ۳.۳. انتقاد بر اگزیستانسیالیستها
- ۳.۴. سعادت در مواجهه با سرنوشت یک فرد
- ۳.۵. پاسخ به شکگرایی
- ۴. کامو و جهان خشونت و جنایت: انسان طاغی
- ۴.۱. پوچی، شورش و جنایت
- ۴.۲. در برابر کمونیسم
- ۴.۳. خشونت: اجتنابناپذیر و غیرممکن
- ۵. فیلسوف امروزی
تناقضات فلسفهی پوچی کامو
مؤلفههای متناقض گوناگونی در رویکرد کامو نسبت به فلسفه وجود دارد. کامو در کتاب «افسانهی سیزیف»، فلسفهای را ارائه میدهد که خود فلسفه را به چالش کشیده است. این نوشته متعلق به سنت فلسفی اگزیستانسیالیسم است، اما کامو اگزیستانسیالیست بودن خود را نفی میکند. کامو هم در کتاب افسانهی سیزیف و هم در دیگر اثر فلسفی خود، انسان طاغی، با یک قاعدهی معین، به طور شکاکانه دربارهی معنا و مفهوم زندگی نتیجهگیری میکند، درحالیکه در هر دو اثر سعی میکند تا به طور اساسی، جواب معتبری به سؤال کلیدی نحوهی زندگی کردن بدهد. اگرچه گفتار کامو در حین بیان اهداف عقلانیاش معقول به نظر میرسد، اما به عنوان یک فیلسوف در بیان اندیشهها، نه فقط در اندیشههای فلسفی، بلکه در نقد دین و نقد بنیادین مدرنیته نیز بسیار مطمئن بود. کامو درحالیکه قوانین معمول سیستم فلسفی را نمیپذیرفت، عمارت و پایگاه اندیشههای خاص خود را پیرامون اصطلاحات کلیدی پوچی و طغیان بنا کرد و هدف اصلیاش، حل مسئلهی مرگ و زندگی بود که به او انگیزه میدادند.
مهمترین تناقض برخاسته از فلسفهی کامو، در مفهوم اصلی وی در خصوص پوچی به چشم میخورد. کامو با پذیرش ایدهی ارسطویی مبنی بر اینکه فلسفه با شگفتی آغاز میشود، اینگونه استدلال میکند که بشر به طور طبیعی، از پرسش در خصوص «معنای هستی» نمیتواند بگریزد. با این حال، کامو انکار میکند که پاسخی برای این سؤال وجود دارد و هرگونه ایدهی علمی، غایی، متافیزیکی یا انسانی که پاسخ مناسبی فراهم میکند را رد میکند. در نتیجه، کامو با قبول این موضوع که بشر از روی ناچاری به دنبال فهم و درک معنایی برای هدف زندگی است، موضعی شکاکانهای را اتخاذ میکند که در آن، دنیای طبیعی، جهان و انسان در خصوص هر نوع هدفی ساکت میماند. از آنجایی که خود هستی و وجود معنایی ندارند، باید یاد بگیریم که یک پوچی تجزیهناپذیر را تحمل کنیم. از این رو، این موقعیت متناقض بین انگیزهی ذاتی سؤال دربارهی هدف زندگی و عدم توانایی رسیدن به هرگونه پاسخ مناسب، چیزی است که کامو آن را «پوچی» مینامد. در حقیقت، فلسفهی پوچی کامو، به نتایج برخاسته از این تناقض اساسی میپردازد.
درک پوچی در اندیشههای کامو، از طریق یک تصویر و نه استدلال، بهتر درک میشود: تصویر تلاش سیزیف برای بالا بردن سنگ از کوه و سپس مشاهدهی غلتیدن آن به سمت پایین، به صورت یک چرخهی بیپایان به خوبی درک میشود. انسانها مانند سیزیف، نمیتوانند در حل مسئله مفید واقع شوند، اما به طور مداوم دربارهی مفهوم زندگی سؤال میکنند تا جوابهای ما را ببیند که همانند سنگ به پایین غلتیده و آنها را ناامید میکند. اگر ما این دیدگاه دربارهی پوچی ضروری زندگی و همچنین رویکرد ضد فلسفی کامو نسبت به یک مسئلهی فلسفی را بپذیریم، نمیتوانیم کمکی به حل آن کنیم، فقط میتوانیم بپرسیم: چه نقشی برای تحلیل عقلانی و استدلال باقی مانده است؟ آیا آلبر کاموی فیلسوف، با رها کردن استدلال و تحلیلها و روی آوردن به استعارهها برای پاسخ سؤالات خود و همچنین خودکشی، مرگ فلسفه را مطرح نکرده است؟ اگر زندگی هیچ هدف بنیادین یا مفهومی که بتوان درباره آن فکر کرد را نداشته باشد، بنابراین نمیتوانیم به دنبال پاسخ برای این پرسش باشیم که چرا زندگی کرده و یا فکر میکنیم. آیا حق با سیلنوس نبود که میگفت بهتر بود اصلاً به دنیا نمیآمدیم و حالا که به دنیا آمدهایم، بهتر است زودتر بمیریم؟ همانطور که فرانسیس جانسون مدتها پیش در مقالهی انتقادی مشهور خود دربارهی کتاب انسان طاغی مینویسد و باعث تسریع شکاف در رابطهی بین سارتر و کامو میشود، آیا فلسفهی پوچگرایی به اصطلاح نادرست نیست که نهتنها در خصوص فلسفه صحبت نمیکند، بلکه نگرشی غیرمنطقی است که در سکوت به پایان میرسد (جانسون ۱۹۴۷)؟
آیا کامو در حقیقت یک فیلسوف بود؟ او در مصاحبهی معروف با ژانین دلپش در مجله له نوول لیتره در نوامبر سال ۱۹۴۵ به این سؤال پاسخ منفی میدهد و اصرار میکند که وی «به اندازهی کافی دلیلی نمیبیند که به نظام و سیستمی باور داشته باشد.» (کامو ۱۹۶۵، ۱۴۲۷) از آنجایی که ما اندیشههای مشابهی را در آثار مربوط به آن دوره از کامو پیدا کردیم، این مسئله صرفاً یک دیدگاه و نگرش عمومی نبود. او خودش را به عنوان یک هنرمند و نه به عنوان یک فیلسوف توصیف میکند، زیرا به گفتهی خودش، «من نه به ایدهها، بلکه به کلمات معتقدم.» (کامو ۱۹۹۵، ۱۱۳). با این حال، ژان پل سارتر، کامو را فوراً فردی میبیند که کارهای فلسفی مهمی انجام میدهد و در بررسی او برای کتاب «بیگانه» و در ارتباط با «سیزیف» مینویسد که هیچ مشکلی با برقرار ارتباط کامو با فیلسوفانی همچون پاسکال، روسو و نیچه ندارد (سارتر ۱۹۶۲). بعد از دوستی، سارتر به طور عمومی دربارهی «فلسفهی پوچی» دوستش صحبت میکند که او بین این فلسفه و چیزی که به عنوان اگزیستانسیالیسم قبول کرده بود، تمایز قائل میشد و قبول کرده بود که اگزیستانسیالیست، عنوانی است که کامو آن را قبول ندارد. در سالهای بعد، شخصیت غیر سیستماتیک شفاف و در واقع شخصیت ضد سیستماتیک فلسفهی او، به این منظور بود که تعداد نسبتاً کمی از محققان، عمق و پیچیدگی کامل آن را درک کردهاند. آنها اغلب دستاوردهای ادبی رفیع و جایگاه او به عنوان یک اخلاقگرای سیاسی را ستودند، درحالیکه به ادعاهای مشکوک و استدلالهای مسئلهدار وی اشاره داشتند (به شرمن ۲۰۰۸ مراجعه کنید). یک مورد استثنای جدید و قابل توجه، «انتقاد مدرنیتهی آلبر کامو» نوشتهی رونالد اسریگلی است (اسریگلی ۲۰۱۱).
در این مقاله به دوگانگی و ضد و نقیض بودن عامدانهی کامو به عنوان یک فیلسوف خواهیم پرداخت، درحالیکه دربارهی فلسفهی وی نیز بحث خواهیم کرد. این مقاله تنها یک نوشتهی فلسفی برای این نمایشنامهنویس، مقالهنویس، رماننویس و روزنامهنگار نیست، بلکه نوشتههای فلسفی وی را جدیتر در نظر میگیرد و به بررسی مقدمات، سیر تکاملی، ساختارها و نظم درونی آنها نیز میپردازد. برای این منظور، باید بدانیم نوشتههای او حاوی چیزهایی فراتر از مسائل مربوط به احوالات و فراتر از تصاویر و اظهارات فراگیر و اثبات نشده است، هرچند که آثارش هر دو جنبه را داراست. کامو تا جایی که میتواند، رویکرد شکاکانهی خود را به عنوان یک رویکرد باقاعده حفظ میکند و در واقع با این رویکرد شکاکانه آغاز میکند تا اینکه اساسی را برای نتیجهگیری غیر شکاکانه پیدا کند. او یک ساختار فلسفی منحصربهفردی را ایجاد میکند که مقدمات تشکیلدهندهی آن اغلب بیان نشده باقی ماندهاند و به طور واضح دربارهی آنها بحث نشده است، اما در مراحل مشخصی از عمر کوتاه او بسط و گسترش یافتهاند. فلسفهی کامو را میتوان نه فقط به عنوان بیان پوچی وجود انسان، بلکه میتوان به عنوان تلاشی محتمل برای اثبات این مسئله خواند. در ادامه، کامو به سؤالات مطرح شده در کتاب افسانهی سیزیف مبنی بر اینکه «چرا نباید خودم را بکشم؟» و همچنین سؤال مطرح شده در کتاب انسان طاغی مبنی بر اینکه «چرا نباید دیگران را بکشم؟» پاسخ میدهد.
«نکاح» و نقطهی آغازین کامو
رسالهی دانشگاهی کامو در دانشگاه الجزایر، به روابط میان فلسفهی یونانی و دین مسیحیت، مخصوصاً رابطهی میان فلوطین و آگوستین، پرداخته است. با این وجود، فلسفهی کامو به طور صریح، دین را به عنوان یکی از ارکان آن رد میکند. البته او همیشه موضعی خصمانه نسبت به دین را نمیگیرد، اما در رمانهای «بیگانه» و «طاعون» این موضع خصمانه را دارد و محور آثارش را بر اساس زندگی بدون خدا انتخاب میکند. راه دیگر شناخت فلسفهی کامو این است که سعی کنیم مسائل و مشکلات مربوط به یک دنیای پسامذهبی را توضیح دهیم.
نوشتهی اولیه و چاپشدهی کامو که حاوی اندیشههای فیلسوفانهی وی بود، یعنی کتاب «نکاح»، در سال ۱۹۳۸ در الجزایر چاپ شد و سپس به پایه و اساسی برای ادامهی کارهای او تبدیل شد. این مقالات و طرحهای پرشور، آگاهی از لذت در جهان، لذت ذاتی در طبیعت و غوطهور شدن در دنیای فیزیکی محض را توصیف میکند. با این حال، این تجربیات به عنوان راهی برای حل مشکل فلسفی، از جمله یافتن معنای زندگی در مواجهه با مرگ، مطرح میشوند. آنها کنار یکدیگر و در اولین منبع تفکر در خصوص سؤالات غایی ظاهر شده و نشان میدهد که در آنها ریشه دوانیده است.
در این مقالات، کامو دو نگرش مختلف را مقابل یکدیگر قرار میدهد. اولین نگرش چیزی است که او آن را به عنوان ترسهای مبتنی بر دین معرفی میکند. او در خصوص هشدارهای مذهب در مورد غرور، نگرانی برای روح فناناپذیر یک فرد، امید به زندگی پس از مرگ، استعفا از زندگی و مشغولیت ذهنی با خداوند اشاره میکند. کامو در مقابل این دیدگاه سنتی مسیحی، آنچه را که او به عنوان واقعیتهای بدیهی میپندارد، مطرح میکند: «ما باید بمیریم و هیچ چیزی فراتر از این زندگی وجود ندارد.» کامو بدون اشاره به این مسئله، از این واقعیات نتیجه میگیرد که روح فناناپذیر است. کامو در اینجا، همانند جاهای دیگر در نوشتههای فلسفی خود، به خواننده توصیه میکند تا به طور جدی و بدون سستی با واقعیت مواجه شوند، اما او احساس نمیکند که در این خصوص، توضیح و یا شواهد دیگری ارائه کند. اگر حکمت و خرد در دین نیست، پس در کجا قرار دارد؟ پاسخ او اینگونه است: «در هوشیاری نسبت به قطعی بودن مرگ، بدون داشتن هیچ امیدی» و با امتناع از پنهان کردن این حقیقت که ما خواهیم مرد. کامو میگوید: «هیچ سعادت فوق بشری و هیچ ابدیتی خارج از واقعیت زندگی وجود ندارد… من هیچ نکتهای در سعادت فرشتگان نمیبینم.» چیزی به جز این جهان، این زندگی و زمان حال حاضر وجود ندارد.
گاهی اوقات، کامو به اشتباه «کافر» خوانده میشود چرا که او دین مسیحیت را به عنوان پایهی امید به زندگی پس از مرگ، طرد میکند. امید اشتباهی بود که کامو سعی میکرد از آن امتناع بورزد. کتاب نکاح با رد کردن «توهم امید»، حاوی فراخوانی گزینههای جایگزین است. کامو برای بیان این اندیشهها، از گفتار نیچه دربارهی امید یا صندوقچهی پاندورای انسان استفاده میکند: تمام شیاطین بشر، از جمله طاعون و بیماریها به دستور زئوس در جهان پراکنده میشوند و فقط یک شیطان باقی میماند که در صندوقچه پنهان میشود و آن «امید» است؛ اما ممکن است بپرسیم که آیا امید یک شیطان است؟ نیچه میگوید که «مردم برای دیدن امید به عنوان بزرگترین و بهترین نعمت به پیش میآمدند، درحالیکه زئوس بهتر از همه میدانست که امید منبع تمام مشکلات بشری است. دلیل اینکه چرا بشر مدام به خود اجازهی آزار و شکنجهی میدهد، باید گفت که چون بشر پاداش نهایی خودش را پیشبینی میکند.» (نیچه ۱۸۷۸/۱۹۹۶، ۵۸) برای کامو، پس از مطالعهی دقیق نیچه، راهحل در حقیقت مسئله است: «امید برای انسانها مصیبتبار است، چرا که باعث میشود ارزش زندگی و زمان حال را پایین بیاورند، مگر اینکه برای زندگی پس از مرگ آماده شده باشد.»
اگر امید مذهبی بر اساس باور نادرست نسبت به مرگ شکل گرفته باشد، به صورتی که جسم و روح به طور کامل نابود میشود و این امر اجتنابناپذیر است، بنابراین ما را به راه اشتباه و بنبست میکشاند. بدتر از آن این است که به ما میآموزد نگاهمان را از زندگی حال برداریم و به چیزی که بعداً اتفاق میافتد دل ببندیم. برای مثال، اینگونه امید مذهبی، بخشی از انسان را از بین میبرند و نگرش واقعگرایانه نسبت به فراز و نشیبهای زندگی را نابود میکند؛ اما راه و مسیر مناسب کدام است؟ کاموی جوان، نه یک موضع شک گرایانه و نه یک موضع نسبیتگرایانه دارد. مباحث او طبق شواهد و تجربیات شخصی زندگیاش است. او دقیقاً با شکست مرزهای مسیحیت موافق است و تأیید میکند که باید در اینجا و در زمان حال زندگی کنیم. این امر موجب میشود تا امید به زندگی پس از مرگ را رها کرده و درواقع به آن فکر نکنیم. او میگوید: «نمیخواهم باور کنم که مرگ، دروازهی ورود به زندگی دیگر است. مرگ برای من، دری است که بسته خواهد شد.»
ممکن است فکر کنیم که مواجه شدن با نابودی کامل، تلخ خواهد بود، ولی کامو ما را به جهات مثبتی هدایت میکند: «بین این آسمان و چهرههایی که به سمت آن چرخیدهاند تا به آن چنگ بزنند، چیزهایی از قبیل اسطورهها، ادبیات، اخلاق و دین وجود ندارد. تنها سنگها، جسم، ستارهها و آن حقایقی که با دست قابل لمس هستند وجود دارد.» این بینش، با لجاجت از پذیرفتن «تمام چیزهایی که بعد از این دنیا وجود خواهند داشت» امتناع میکند چرا که بر «دارایی و توانگری زمان حال»، مثل وجود احساسات لامسه در بدن و زندگی حال حاضر، تأکید دارد. این «دارایی و توانگری» چیزی است که امید با آموختن نگاه پس از مرگ به انسانها، به آن خیانت میکند. تنها با تسلیم شدن در برابر این حقیقت که «اشتیاق ما به تحمل» ما را ناامید خواهد کرد و با قبول «آگاهی از مرگ»، میتوانیم دریچهی گرانبهای غنای زندگی که بسیار ملموس است را به روی خود گشوده و از آن لذت ببریم.
کامو، هر دو جنبهی استدلال خود را در یک جمله بیان میکند: «جهان زیباست و خارج از آن هیچ نوع رستگاری وجود ندارد» (نکاح،۳). انسان نه تنها با قبول مرگ و با «رهایی از هرگونه امید»، میتواند از جنبهی ملموس زندگی لذت ببرد، بلکه میتواند درباره جنبهی عاطفی و بین فردی آن نیز اظهارنظر کند. با کنار هم قرار دادن آن و برخلاف اعتقاد اثبات نشدهی به خدا و زندگی پس از مرگ، اینها چیزهایی هستند که یک انسان دارد و میداند: «احساس دلبستگی انسان به یک سرزمین، احساس عشق به یک نفر، دانستن اینکه همیشه جایی وجود دارد تا قلب انسان در آن آرامش پیدا کند، اینها قطعیتهای زندگی بشر هستند.»
اگر بپذیریم که دربارهی مرگ خدا، حق با نیچه است و بعد از مرگ ما نیز هیچ اتفاقی نمیافتد، بنابراین در لمس کردن، دیدن، بو کردن، مزهها و احساس، چیزهای جدیدی را تجربه خواهیم کرد و لذتها و جهان فیزیکی را خواهیم چشید. به این ترتیب، در این مجموعه مقالات پرشور، شخصیت انگیزشی آنها محور بحث است. به دلیل اینکه کامو، ارزش شادی و تجربیات قابل لمس را در برابر زندگی مذهبی پوشیده شده ترویج میکند، به جای آن، بحثی را پیش میکشد که معتقد است این تجربیات همان پاسخ صحیح هستند. هدف نوشتههای او عمدتاً یافتن معنای زندگی هستند و این حس را به انسان میدهند که هرگاه امید به زندگی پس از مرگ را رها کنیم، در نتیجه منظور اصلی نوشتههای وی را درک کردهایم. این مقالات و نوشتهها ممکن است فقط تفکرات بسیار شخصی در نظر گرفته شوند که مرد جوانی در حوزهی مدیترانه به آنها فکر کرده باشد و ندرتاً به نظر میرسد که نظاممند باشند؛ اما آنها نشان میدهند که فلسفه برای کامو چه بوده است و چگونه پیوند آن با بیان ادبی را تصور میکند.
از این رو، فلسفهی اولیهی وی ممکن است در متن زیری که از کتاب «نکاح» انتخاب شده، دریافت میشود، اگر که آن را به طور خلاصه در نظر نگیریم:
در این لحظه، وقتی خود را در میان گیاهان ابسینت قرار میدهم و رایحهی آنها را به بدنم وارد کنم، میدانم که با ظاهری مخالف، در حال تکمیل حقیقتی هستم که خورشید و همچنین مرگ من است. در واقع زندگی من، پیش روی من است و این زندگی، طعم سنگ گرمی را میدهد که پر از نشانههای دریا و صدای جیرجیرکهایی را میدهد که مشغول آواز خواندن هستند. نسیم خنکی میآید و آسمان آبی است. من عاشق این زندگی بدون بیخیالی هستم و شجاعانه دربارهی آن صحبت میکنم: من به این شرایط انسانی افتخار میکنم؛ اما افرادی معتقدند هیچ چیزی وجود ندارد که بتوان به آن افتخار کرد، اما باید گفت که همین خورشید، همین دریا، قلب من که از سر جوانی میتپد، مزهی شور بدنم و این منظرهی زیبای وسیع هستند که در آن لطافت و شکوه به رنگ آبی و زرد ترکیب میشود. برای پیروز شدن، من به نیروی خود و قدرت خود احتیاج دارم. اینجا همهچیز مرا سالم رها کرده و من هیچ چیزی به خود ندادهام: فقط با صبوری و با دشواری یاد گرفتهام که چه میزان از زندگی برای من کافیست تا بتوانم تمام رنگها و زندگیاش را ببینم. (نکاح، ۶۹)
زمان حال با درخشش پرتنش خود به ما میگوید که میتوانیم با به طور کامل از زندگی خود لذت ببریم و آن را ستایش کنیم، به شرطی که دیگر سعی نکنیم از مرگ نهایی و مطلق سر باز بزنیم.
خودکشی، پوچی و سعادتمندی: افسانهی سیزیف
کامو پس از تکمیل کتاب نکاح، بر روی یک دفتر سه برگی برنامهریزی شده در خصوص پوچی شروع به کار کرد که به رمان «بیگانه»، یک مقالهی فلسفی با عنوان «افسانهی سیزیف» و نمایشنامهی «کالیگولا» تبدیل شد. این نوشتهها تکمیل شده و از الجزایر به ناشری در پاریس در سپتامبر ۱۹۴۱ فرستاده شدند. اگرچه کامو ترجیح میداد تا آنها را در کنار هم ببیند و حتی به صورت یک جلد چاپ کند، اما ناشر هم به دلیل تبلیغات و هم به دلیل کمبود کاغذ به خاطر جنگ و اشغال، رمان بیگانه را در ماه ژوئن ۱۹۴۲ و افسانهی سیزیف را در اکتبر آن سال منتشر کرد. کامو بر روی نمایشنامهی خود کار کرد و در نهایت دو سال بعد، آن را در قابل کتاب به چاپ رساند (لوتمان، ۶۷-۲۶۴).
خودکشی، به مثابه پاسخی به مسئلهی پوچی
کامو میگوید: «تنها یک مسئلهی فلسفی جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است. تشخیص اینکه زندگی ارزش دارد یا خیر، در واقع پاسخی به مسائل اساسی فلسفه است. باقی مسائل دیگر در درجهی بعدی قرار دارند.» (افسانهی سیزیف، ۳). بعضیها ممکن است اعتراض کنند که خودکشی، نه یک «مشکل» است و نه یک «سؤال»، بلکه تنها یک عمل است. یک سؤال فلسفی مناسب ممکن است اینگونه باشد: «تحت چه شرایطی عمل خودکشی مجاز است؟» و همانگونه که ویلیام جیمز در کتاب «ارادهی معطوف به باور» میگوید، یک جواب فلسفی نیز ممکن است به این سؤال بپردازد: «اینکه زندگی به زحمت زیستنش میارزد یا خیر، به چه معناست؟» اما نظر کامو در افسانهی سیزیف، سؤال فلسفی و ضروری دیگری است: «آیا باید خودم را بکشم؟». برای کامو، واضح است که نتیجهی اولیهی فلسفه، در واقع عمل و نه ادراک است. نگرانی کامو در خصوص «ضروریترین سؤالها»، کمتر حالت نظریه دارد و بیشتر به صورت مشکلی با مسئلهی مرگ و زندگی و چگونه زیستن است.
کامو، خودکشی را واکنشی طبیعی به این فرض اساسی میبیند که زندگی، به شیوههای مختلفی در پوچی قرار دارد. همانطور که میبینیم، بود و نبود زندگی (مرگ)، ناشی از این شرایط است: کار بیهودهای است که به دنبال معنای زندگی بگردیم، درحالیکه چیزی وجود ندارد؛ و کار بیهودهتری است که به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشته باشیم؛ اما کامو معتقد است که اصولاً تلاش برای دانستن، درک و توضیح جهان برای دستیابی به دانش عقلانی نیز کار بیهودهای است. در اینجا کامو اندیشههای خود را در برابر علم و فلسفه قرار میدهد و خارج از یک تحلیل عقلانی، نظر خود را اینگونه بیان میکند: «اینکه دلیل جهانی، عملی یا اخلاقی، این جبرگرایی، این دستهبندیهایی که همه چیز را توضیح میدهند، کافی است که هر مرد باشرفی را بخندانند.»
این نوع بیهودگیها، سؤالهایی از قبیل خودکشی را در ذهن کامو مطرح میکنند، اما راهی که کامو برای پرداختن به نوع دیگری از پوچی پیش میگیرد، دربارهی «پوچی احساس» است که کمتر در مورد آن صحبت شده است (افسانهی سیزیف، ۲، با تغییر). این احساس که به طور مبهمی توضیح داده شده است، به نظر میرسد که آن را به جای یک مسئلهی فلسفی، یک «بیماری ذهنی» توصیف شده باشد (افسانهی سیزیف، ۲). او تفکر دربارهی آن را موقت نامیده و بر این مسئله پافشاری میکند که احساس پوچی، در عصر ما گسترده شده است که از فلسفه برنخاسته است، بلکه متکی به دیدگاههای قبل از آن است. تشخیص کامو دربارهی مشکل اصلی انسان، عموماً از مجموعهی امور بدیهی (افسانهی سیزیف، ۱۸) و موضوعات واضح (افسانهی سیزیف، ۱۶) نشأت میگیرد؛ اما او برای پوچی زندگی و تلاش برای توضیح آن، بحث نمیکند، اینگونه مباحث نه تنها در حوزهی علاقهی وی نبوده و نتوانسته توانایی او به عنوان یک اندیشمند را درگیر خود کند: «من آنقدر که به پیامدهای پوچی علاقهمند هستم، به کشف آن علاقهای ندارم» (افسانهی سیزیف، ۱۶). او با پذیرش پوچی به عنوان یک مسئله در زمانهی خود، این سؤال را مطرح میکند که در مواجهه با آن چگونه باید زندگی کرد. «آیا پوچی فرمان مرگ را صادر میکند؟» (افسانهی سیزیف، ۹)؛ اما هرگز درباره این سؤال بحث نمیکند و به جای آن، نگرشهایی نسبت به زندگی که مانع خودکشی میشوند را شرح میدهد؛ به عبارت دیگر، تمرکز اصلی این کتاب بیشتر در ترسیم راههایی برای زندگی ما است، بهگونهای که آنها را با وجود اینکه بیمعنی هستند، معنادار کند.
به گفتهی کامو، مردم دست به خودکشی میزنند «چون فکر میکنند که زندگی ارزش زیستن ندارد.» (افسانهی سیزیف، ۴)؛ اما اگر این وسوسه، پیش از آنچه که دلایل فلسفی خوانده میشوند، قرار گیرد، آن وقت چگونه باید پاسخ داد؟ برای رسیدن به عمق مطلب، در حین طفره رفتن از بحث در خصوص حقیقت، کامو سعی در توضیح و شمردن ویژگیهای آن را دارد. همانطور که در رمان «انسان طاغی» میگوید: «پوچی، تجربهای است که باید میان آن زندگی کرد و یک نقطه انحرافی است که مسئلهی «وجود» که برخاسته از شک دکارتی است، همطراز و مهم است.» (انسان طاغی، ۴) افسانهی سیزیف به دنبال توضیح «احساس مبهم از پوچی» در زندگی است و به موضوع «عبور از ادبیات و فلسفه» اشاره میکند (افسانهی سیزیف، ۱۲). کامو با توجه به یک تجربهی مشترک، سعی در بیان طعم پوچی از طریق تصاویر، استعارات و داستانها دارد و معتقد است که اینها مراحلی تجربی و قبل از فلسفه هستند.
کامو با ارجاع مستقیم به رمان سارتر، یعنی «تهوع» که دربارهی کشف پوچی توسط شخصی به نام آنتوان روکنتین است، کار خود را ادامه میدهد. کامو قبلاً نوشته بود که نظریات این رمان و تصاویری که خلق میکند، در تعادل نیستند. جنبههای فلسفی و توصیفی رمان، «چیزی به اثر هنری اضافه نمیکنند: برای برانگیختن حس عمیق محکومیت، عبور از چیزی به چیز دیگر بسیار سریع و بیانگیزه انجام میشود که این تمام هنر رمان را تشکیل میدهد.» (کامو ۱۹۶۸، ۲۰۰)؛ اما در نقدی که در سال ۱۹۳۸ نوشت، در خصوص پوچی به تحسین از سارتر پرداخت و احساس پوچی و تهوعی که به عنوان ساختارهای عادی تحمیل شده در فروپاشی زندگی آنتوان روکنتین درک میشود را تحسین میکند. پس از آن، کامو تجربهی شخصی خود را بیان میکند. «گاهی طبقهبندی مراحل آشکار میشود، چهار ساعت در دفتر کار و یا کارخانه، غذا خوردن، تراموا، سپس چهار ساعت کار، غذا خوردن و خوابیدن، سپس دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه، شنبه و یکشنبه به همین وضع و منوال ادامه مییابد…» (افسانهی سیزیف، ۳-۱۲). وقتی وضعیت به همین ترتیب ادامه پیدا کند، انسان آهسته هوشیار میشود و احساس پوچی خواهد کرد.
محدودیتهای استدلال و تعقل
کامو آنقدر به ترسیم تجربیات دیگر از پوچی میپردازد تا به مسئلهی «مرگ» میرسد. اگرچه کامو به دنبال اجتناب از بحث دربارهی حقیقت ادعاهایش است، اما با این وجود، دربارهی ناامیدی اجتنابناپذیر بشر از شناخت جهان و بودن در موطن خود، با مجموعهای از دیدگاههای طبقهبندی شده که عمدتاً به «هوش» اشاره دارند، به نتیجهای با عنوان «تعقل پوچ» دست مییابد. کامو با وجود این اهداف خود، نمیتواند از بیان آنچه که حقیقت محض است، اجتناب کند: «ما باید از بازسازی سطح آرام و مطمئنی که به ما آرامش قلب میبخشد، ناامید شویم» (افسانهی سیزیف، ۱۸). با اشاره به تجربیاتی که برای بیشتر مردم مشخص است و احساس پوچی را القا میکند، به طور گسترده بیان دارد: «این دنیا، در درون خود منطقی به نظر نمیرسد و این تمام چیزی است که میتوان گفت.» (افسانهی سیزیف، ۲۱). تمام تلاشهای ما برای شناخت، از نوستالژی برای اتحاد نشأت میگیرد و «شکاف مسلمی بین آنچه که فکر میکنیم میدانیم، با آنچه که واقعاً میدانیم وجود دارد» (افسانهی سیزیف، ۱۸).
کامو میگوید: «امروزه مردم به استثنای اعتقادگرایان حرفهای، از شناخت دانش حقیقی ناامید هستند» (افسانهی سیزیف، ۱۸). کامو اظهار میکند که تاریخ تفکر بشر با «افسوس پی در پی و ناتوانی» شکل گرفته است (افسانهی سیزیف، ۱۸) و «عدم امکان شناخت دانش» مشخص است (افسانهی سیزیف، ۲۵). وقتی که کامو با دقت بیشتری مینویسد، سعی میکند که فقط «اقلیم» مشخصی را توصیف کند، اما در هر موردی که بازگو میکند، پیشفرضهای اساسی او دوباره ظاهر میشوند: جهان غیرقابل شناخت است و زندگی بی معناست، تلاش ما برای شناخت آنها راه به جایی نخواهد برد.
آوی ساگی بیان دارد که کامو در ادعای خود، به عنوان فردی غیرمنطقی صحبت نمیکند، بلکه به عنوان فردی صحبت میکند که سعی در فهم خردمندانهی محدودیتهای تعقل دارد (ساگی ۲۰۰۲، ۶۵-۵۹). مشکل کامو این است که برای یافتن معنا، نظم، و اتحاد، فراتر از مرزها و هدف غیرممکن رفته و ما به دنبال آن هستیم. ما هرگز نخواهیم فهمید و با وجود تلاشی که انجام میدهیم، باز هم از دنیا خواهیم رفت. دو پاسخ واضح به این ناامیدی وجود دارد: خودکشی و امید. از نظر کامو، امید به معنای همان چیزی است که در کتاب نکاح مطرح کرده است، یعنی نوعی تلاش که نشأت گرفته از دین است و به زندگی پس از مرگ را متصور میشود. مفهوم دوم در کتاب انسان طاغی به تفصیل بیان شده و از تلاش فرد برای زندگی فراتر از خودش یاد میکند: «امید به زندگی دیگری که باید لیاقت آن را داشت، یا حیلهگری کسانی که برای خود زندگی نمیکنند، بلکه به خاطر ایدهی بزرگی که از زندگی برتری یافته، در آن معنی و مفهوم دیگری میدهد و به آن خیانت میکنند» (افسانهی سیزیف، ۸).
اما جایگزین کامو برای خودکشی یا امید چیست؟ پاسخ آن زندگی کردن بدون گریختن از چیزی، ایستادگی کردن با تمام وجود، اعتراض و مخالفت و حفظ کشش ذاتی به زندگی بشری است. کامو معتقد است که «آشکارترین نوع پوچی، مرگ است» و اصرار میورزد که «ناراضی بمیرید، اما به مرگ خودخواسته تن ندهید» (افسانهی سیزیف، ۵۹). به طور خلاصه، او یک زندگی بدون تسلی را توسیقه میکند، اما مشخصهی اصلی این نوع زندگی، روشنی، آگاهی شدید و اعتراض علیه محدودیتها و اخلاقیات است.
انتقاد بر اگزیستانسیالیستها
لحن گفتار، عقاید و سبک کامو در اظهاراتش در خصوص مشکل و راه حل آن، یادآور نیچه است. اینکه «خدا مرده است» مطمئناً وجه مشترک و آغازین بین این دو است چرا که دربارهی روبرو شدن با حقایق تلخ و نوشتن بر ضد عقل تصمیم میگیرند؛ اما در عین حال، کامو علیه جریان فلسفهی مشخصی حرف میزند که نیچه به عنوان پیش فرض به آن ارجاع میدهد و خودش یکی از نزدیکترین افراد به اگزیستانسیالیستها است. کتاب افسانهی سیزیف، به وضوح علیه اگزیستانسیالیستهایی همچون شستوف، کیرکگارد، یاسپر و هایدگر و حتی علیه پدیدارشناسی هوسرل، نوشته شده است. کامو نقاط شروع این فلاسفه را بیان میکند و آنها را به نحوی گواهی برای پوچی شرایط بشر معرفی میکند؛ اما او چیزی به عنوان «گریزطلبی نهایی» در آنها میبیند و آن را رد کرده و ادعا میکند: «آنها چیزی که باعث شکست خودشان شده را میپرستند و دلیلی برای امید داشتن به آنچه که آنها را تضعیف کرده مییابند. این امید اجباری، همان اصول دینی است که در تمامی آنها نهفته است» (افسانهی سیزیف، ۲۴).
سارتر نیز در معرض حملات انتقادی کامو قرار میگیرد، نه فقط از لحاظ سیاسی که در بخش بعدی توضیح داده خواهد شد. اگرچه برخی از ایدهها در رمان افسانهی سیزیف، برگرفته از رمان تهوع سارتر است (همانطور که در بالا اشاره شد)، اما در سال ۱۹۴۲، سارتر هنوز به عنوان یک اگزیستانسیالیست معرفی نشده بود. همانطور که فلسفهی سارتر گسترش مییابد، وی به سوی کشف این موضوع میرود که فعالیتهای انسان چگونه باعث میشود یک جهان معنادار را از یک جهان بیمعنی و بیخرد تشکیل داده و آن را در رمان خود شرح دهد (آرونسون ۱۹۸۰، ۸۸-۷۱). در ادامه، پوچی در رمان تهوع، به پیشامد و احتمال بودن و نبودن تبدیل میشود، یعنی اینکه بشر و اشیاء به سادگی و بدون هیچگونه دلیل یا توضیحی وجود دارند.
همانطور که سارتر توضیح میدهد، پوچی به معنای احتمال کلی و فراگیرِ بودن است، اما به معنای پایههای بودن نیست، پوچی همان کیفیت وجودی ارائه شده، غیرقابل توجیه و اولیه است (در ساگی نقل شده است ۲۰۰۲، ۵۷). سارتر با توجه به اینکه ریشههای وجودی بشر در چنین احتمالاتی وجود دارد، به توصیف دیگر ساختارهای بنیادین وجود، هستهی طرح انسانی و مشخصههای الگوهای رفتاری، از جمله آزادی و اعتقاد بد و همهی چیزهایی که از این اصل برمیخیزند، میپردازد. این احتمال اصلی، منجر به تمایل ما برای یافتن معنای پوچ «بودن» میشود و یا به عبارت دیگر، منجر به «اشتیاق بیهوده» در طرح تبدیل شدن به خدا میشود.
به نظر سارتر، پوچی یک خصوصیت اساسی و مشخص در هستی شناسی و وجود است که ما را ناامید میکند، اما فهم ما را محدود نمیکند. به نظر کامو، پوچی یک خصوصیت تشکیل دهندهی وجود نیست، بلکه یکی از ویژگیهای مهم و اساسی در رابطه میان ما و جهان است. ممکن است اینگونه استدلال شود که سارتر و کامو، کاملاً شبیه به هم هستند و آن پوچی اصلی و مرکزی در فلسفهی سارتر، کاملاً در جهت همان «ناامیدی» است که کامو بیان میکند؛ اما هر چه باشد، اگر کار سیزیف، نهایت پوچی باشد، بنابراین این طرح تبدیل به خدا میشود؛ اما سارتر این بدبینی کلاسیک و توهم یافت شده در کامو را رد کرده و در عوض، یک اطمینان و اعتماد ضد کامویی را در فهم و توضیح این طرح و جهان انسان برمیگزیند. در مقابل، کامو یک جهانبینی کامل را بر این فرض اصلی بنا میکند که پوچی در آن، بین انسان و جهان آنها، یک رابطهی جداییناپذیر را ایجاد میکند (آرونسون، ۲۰۱۳). کامو از یک جدایی اجتنابناپذیر میان آگاهی انسان، «به همراه اشتیاق شدید به روشنی و وضوح» (افسانهی سیزیف، ۲۱) و «سکوت غیرمنطقی جهان» (افسانهی سیزیف، ۲۸) صحبت میکند. همانطور که پیشتر بحث شد، کامو جهان را جایی غیرمنطقی توصیف میکند و به این معنا است که از طریق عقل قابلفهم نیست.
به گفتهی کامو، هر نویسندهی اگزیستانسیالیستی با جستجوی چیزی فراتر از محدودیتهای شرایط انسانی و جستجوی مسائل فرازمینی، به دیدگاههای اولیهی او خیانت کرده است؛ و با این حال، حتی اگر از آنچه کامو به عنوان تلاشی گریزطلبانه یاد میکند اجتناب کنیم، میل و اشتیاق به انجام آن در آگاهی و در ضمیر انسانی ما ساخته شده است. ما نمیتوانیم خودمان را از «اشتیاق برای وحدت، این آرزوی شدید برای حل شدن و نیاز برای پیوستگی» رها کنیم (افسانهی سیزیف، ۵۱)؛ اما تسلیم نشدن در برابر این انگیزشهای ناگهانی و قبول مسئلهی بیهودگی، امری بسیار ضروری است. در مقابل اگزیستانسیالیست، «پوچی دلیل واضحی است که محدودیتهای خودش را نشان میدهد» (افسانهی سیزیف، ۴۹).
کامو به وضوح معتقد است که فیلسوفان اگزیستانسیالیست اشتباه میکنند، اما هیچگاه به بحث با آنها نمیپردازد، زیرا معتقد است که «هیچ حقیقتی به جز حقایق محض وجود ندارد» (افسانهی سیزیف، ۴۳). مخالفت او به جای استفادهی ظریف و زیرکانه از انتقاد ماندگار، اشاره دارد که فلسفهی هر متفکر اگزیستانسیالیست، با نقطهی شروع خودش در تناقض است: «از فلسفهی دنیای بدون معنا شروع میشود و با یافتن معنا و عمق آن پایان مییابد» (افسانهی سیزیف، ۴۲). او به این مسئله اصرار میورزد که این فلاسفه، از پذیرفتن نتیجهای که از فرضیات و مقدمات خود نشأت میگیرد، امتناع میکنند. برای مثال، کیرکگارد به شدت مفهوم پوچی را حس میکند؛ اما به جای در نظر گرفتن آن به عنوان بیماری و ناراحتی غیرقابل اجتناب انسانی، به دنبال درمان آن با توصیف آن به یک ویژگی الهی میرود که خودش نیز آن را میپذیرد.
ماندگارترین و کاملترین تحلیلهای کامو، متعلق به پدیدارشناسی هوسرل است. کامو در کنار سارتر، معمولاً به تحسین مفهوم اولیهی هوسرلی، یعنی «حیث یا جهت التفاتی» میپردازد. سارتر این مفهوم را یک آگاهی پویا و بدون محتوا میپندارد که پایه و اساس مفهوم آزادی است، درحالیکه کامو خشنود است که «حیث التفاتی»، روح پوچی را در درون ظاهر نجیبانهی تفکر، دنبال میکند و خود را محدود به بیان چیزی میکند که آن را توضیح میدهد (افسانهی سیزیف، ۴۳). با این حال، کامو از تحقیقات بعدی هوسرل دربارهی مسائلی همچون ذات غیر جسمانی مکتب افلاطونی انتقاد میکند و آن را یک شبه مذهب معرفی میکند که متناقض با بینشهای اولیه است.
سعادت در مواجهه با سرنوشت یک فرد
بنابراین، چگونه میتوان با مسئلهی پوچی همچنان سازگار باقی ماند و چگونه میتوان از قربانی شدن در برابر روح نوستالژی و دلتنگی جلوگیری کرد؟ افسانهی سیزیف پاسخ این سؤال را با رها کردن قلمروی فلسفه مییابد. کامو تعدادی از شخصیتها و فعالین پوچگرا از قبیل دون ژوان و شخصیت کتاب جن زدگان داستایوفسکی، یعنی کرلوف، شخصیتهای تئاتر و آثار ادبی نام میبرد. سپس او بهوسیلهی داستان سیزیف که حس پوچی زندگی در آن به طور کامل حلول مییابد و «بیهودگی و کار ناامیدانه» را نشان میدهد، دست به نتیجهگیری میزند. کامو تلاش بیپایان سیزیف و آگاهی عمیق از بیهودگی را یک پیروزی قلمداد میکند. «نفرت از خدایان، نفرت از مرگ و شور و اشتیاق شدید نسبت به زندگی، مجازات غیرقابل بیان را برای وی به ارمغان میآورد که در آن، کل وجودش برای رسیدن به هیچ و پوچ، تلاش میکند» (افسانهی سیزیف، ۵۴). از نظر کامو، سیزیف به ما یادآوری میکند که نمیتوانیم به دنبال فهم حقیقت باشیم، نمیتوانیم از مرزهای هوشمندی فراتر برویم، نمیتوانیم تلاش کنیم تا بیش از محدودیتها و فهم علمی و عملی را درک کنیم و نمیتوانیم آرزو کنیم که بدون مرگ زندگی کنیم؛ مانند سیزیف، ما سرنوشت خودمان هستیم و ناامیدی ما همان زندگی ما است: ما هرگز نمیتوانیم از آن فرار کنیم.
اما چیزهای دیگری نیز وجود دارند. پس از اینکه سنگ مدام به پایین میغلتد و سیزیف بیهودگی کار و طرح خود را قبول میکند، بار دیگر و با زحمت این کار را دوباره انجام میدهد. این امر همان «زمان هوشیاری و آگاهی ما است، در تمام لحظههایی که او از بالای کوه پایین میآید و به سمت پناهگاه خدایان میرود، بر سرنوشت خودش برتری مییابد. او از آن سنگ قویتر است» (افسانهی سیزیف، ۱۲۱). چرا از لغات «برتری» و «قویتر» استفاده میشود، درحالیکه سیزیف هیچ امیدی به موفقیت نداشته است؟ جالب اینجا است که به خاطر حس مصیبتزدگی، «تاج پیروزی را بر سر خود میگذارد». «سیزیف که عضو طبقهی کارگر و بدون قدرت و یاغیگری خدایان بود، کاملاً به شرایط پست و تأسفآور خود آگاه بود. این چیزی است که در تمام مدت پایین آمدن به آن فکر میکرد» (افسانهی سیزیف، ۱۲۱). آگاهی مصیبتزده و تراژیک، نتیجهی «استدلال پوچی» است: زندگی کاملاً آگاهانه نسبت به تلخی آن و هوشیاری نسبت به مواجهه با سرنوشت.
پس از آن، کامو به سؤال خود دربارهی اینکه آیا باید دست به خودکشی بزنیم یا نه پاسخ میدهد؟ هوشیاری و آگاهی کامل، از راه حلهای اشتباه و نادرست مانند مذهب و دین جلوگیری و از تسلیم شدن در برابر آن امتناع میکند و باعث میشود به نشاط و شور و شوق زندگی ادامه دهیم. اینها پاسخهای کامو هستند. این روشی است که یک زندگی بدون معنای نهایی میتواند ارزش زیستن داشته باشد. همانطور که در کتاب نکاح میگوید، لذت زندگی، از آگاهی شدید نسبت به محدودیتها، جدانشدنی است. سیزیف زندگی همراه با مرگ را بدون متوسلشدن به خدا را میپذیرد. «تمام لذت خاموش سیزیف، در اینجا گنجانده شده است. سرنوشت او متعلق به خودش است و کار او همان سنگ است.»
سیزیف که مشخصاً در شرایط انسانی زندگی میکرد، خود را استاد روزگار خودش میدانست. کامو میگوید که سیزیف با آگاهی از این شرایط، مالکیت زندگی خود را بر عهده میگیرد. در این حالت، سیزیف سرنوشت خود را به «منشأ کاملاً انسانی» تغییر میدهد. لغت «کاملاً» شاید نوعی اغراق باشد، چرا که پس از آن، مرگ «اجتنابناپذیر و نفرتانگیز» است، اما با تأیید این موضوع، سیزیف آگاهانه به زندگیای که به او تحمیل شده ادامه میدهد و در نتیجه، آن را به روش خود پایان میدهد. به همین ترتیب، مرسو، قهرمان و شخصیت اصلی داستان «بیگانه»، بعد از ارتکاب جنایتی غیر قابل توضیح در بخش اول این کتاب، در بخش دوم به آگاهی دست پیدا میکند. او در تمام مدت زندگی، بدون آگاهی زیادی زندگی کرده است، اما در دادگاه خود و در حالیکه در انتظار مجازات اعدام است، به مانند سیزیف، به آگاهی کامل نسبت به خود و سرنوشت وحشتناک خود میرسد. او پیروزمندانه و به عنوان یک فرد پوچ و بیفایده میمیرد.
افسانهی سیزیف، از یک نتیجهگیری شکاکانه به دور است. کامو در پاسخ به فریب خودکشی، آگاهی کامل و نبود راهحل فعالانه را توصیه میکند. صرفنظر کردن از هرگونه امید به حل فشار و خستگی، باعث انکار ناامیدی هم میشود. در حقیقت، این امکان وجود دارد که در داخل این محدودیتها و در برابر آن، از سعادت و خرسندی حرف بزنیم. «سعادت و پوچی، هردو فرزندان این جهان هستند. آنها جدانشدنی هستند» (افسانهی سیزیف، ۱۲۲). این بدین معنا نیست که کشف پوچی، ضرورتاً به سعادت ختم خواهد شد، اما در عوض، پذیرش پوچی باعث میشود که سستی و ضعف انسانی، آگاهی از محدودیتها را قبول کنیم و همچنین این حقیقت را بپذیریم که نمیتوانیم فراتر از آنچه امکانپذیر است را آرزو کنیم. اینها همگی نشانههای زنده بودن است. «خود این کشمکشها و مبارزه با قلههای بلند، کافیست تا قلب یک نفر مملو از سعادت شود. میتوان تصور کرد که سعادت سیزیف به چه میزان بوده است» (افسانهی سیزیف، ۱۲۳).
پاسخ به شکگرایی
ما میتوانیم نتیجهگیری او را با فلسفهی شک گرایی پیرهو و شک روشمند دکارت مقایسه کنیم. اول از همه، کامو همانند پیرهو، مسئلهی وجودی یا اجتناب از ناامیدی را با چیزی حل میکند که نوعی راهحل در پذیرش مرگ و جهالت نهایی ما است؛ اما دو تفاوت منتقدانه در مقایسه با اندیشههای پیرهو وجود دارد: از نظر کامو، ما هرگز نمیتوانیم میل به دانستن و تشخیص اینکه این امر میتواند تسریعکنندهی انگیزههای زندگی ما باشد را رها کنیم. نکتهی آخر پیش از این در رمان نکاح اشاره شده است، اما در اینجا به ارتباط آگاهی و سعادت بیشتر پرداخته شده است. از نظر کامو، سعادت شامل زندگی پراحساس و پرشور در زمان حال به همراه درک داستان غمانگیز سیزیف، آگاهی جسورانه و درخشان او، درک محدودیتها، تلخی او، عزم راسخ او برای ادامهی کار و امتناع او از هرگونه تسلی را است.
مشخصاً احساس کامو از سعادت و شادی، یک احساس رایجی نیست، اما ساگی معتقد است که این ممکن است او را به ارسطو، بیش از هر فیلسوف دیگری نزدیک کند، چرا که درک کاملی از ظرفیتهای بشری را به دست آورده است (ساگی، ۲۰۰۲، ۸۰-۷۹). در این قضیه، کامو نیز بسیار به نیچه شبیه است. نیچه از خوانندگان خود میخواهد که «به زندگی آری بگویند» و تا جایی که میتوانند، در هر لحظه به طور تمام و کمال زندگی کنند. نکتهی نیچه این بود که کاملاً زندهبودن به معنای این است که همان قدر که نسبت به زوایای مثبت زندگی آگاه هستیم، به زوایای منفی نیز آگاه باشیم، درد را احساس کنیم، از تجربه کردن ترس نداشته باشیم و به استقبال زندگی برویم، «حتی اگر بیگانهترین و سختترین مشکلات در آن باشند» (نیچه ۱۸۸۸/۱۹۵۴، ۵۶۲)؛ اما در پایان افسانهی سیزیف، چگونه این امر امکانپذیر است که کامو از شک گرایی (نسبت به یافتن حقیقت) و پوچگرایی (درباره اینکه آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه) به دفاع از این رویکرد میپردازد که زندگی کردن مطمئناً بهتر از هر چیزی است؟ چگونه کامو پذیرفتن عرفهای جامعه و تأیید ارزشهای خاص را توجیه میکند؟ این تناقض، یک تردستی مشخصی را افشا میکند، همانطور که فلاسفه راه را به هنرمندان نشان میدهند. کامو به عنوان یک هنرمند، برای پذیرش تراژدی، آگاهی نسبت به پوچی و یک زندگی نفسانی دلیل میآورد. او از این مسئله با استفاده از تصویر کار سخت، سرزندگی کامل و شادی سیزیف دفاع میکند.
کامو و جهان خشونت و جنایت: انسان طاغی
این تفکر دربارهی پوچی و خودکشی، به دنبال انتشار اولین رمان کامو، یعنی «بیگانه» اتفاق میافتد که بر تجربهی فردی متمرکز است و حول محور قتل و جنایت بیرحمانهی یک فرد عرب در ساحل الجزایر میچرخد که توسط شخصیت اصلی داستان انجام میگیرد و با اعدام وی به واسطهی گیوتین خاتمه مییابد؛ و اغلب فراموش میشود که این رماننویس و فیلسوف پوچگرا، فعال سیاسی نیز بوده است. او عضو شاخهی الجزایری حزب کمونیست فرانسوی در اواسط دههی ۱۹۳۰ بود و همچنین مؤسس شرکت تئاتر الجزایر بود که نمایشنامههای سیاسی و آوانگارد و همچنین جنبشهای روزنامهنگاری را نیز رهبری میکرد. از اکتبر ۱۹۳۸ تا ژانویهی ۱۹۴۰، او در روزنامهی الجزایر جمهوریخواه و روزنامههای وابسته مشغول به کار بود. در ماه ژوئن ۱۹۳۹، او مجموعهای از گزارشهایی را در خصوص قحطی و فقر در منطقهی کوهستانی کابینه نوشت که در میان اولین مقالات مفصل و دقیقی بود که توسط الجزایریهای اروپایی نوشته شده بود که شرایط زندگی فلاکتبار جمعیت بومی را شرح میداد.
پس از آغاز جنگ جهانی دوم، کامو سردبیر روزنامهی لو سوا شد و با ورود فرانسویها به جنگ مخالفت کرد. دیدگاه کامو و استاد او، پاسکال پیا در خصوص فعالیت جناح چپگرایان اغراقآمیز بود چرا که آنها ضرورت مبارزه با نازیسم را رد کردند که یکی از قابلتوجهترین و کمتر دیدهشده ترین مطلب در طول دوران زندگی او بود. او با درک نادرست از نازیسم در ابتدای جنگ، از مذاکرات با هیتلر حمایت کرد که به نوبهی خود، احساس حقارت پیمان ورسای را معکوس نشان داد. صلحطلبی او با سنت دیرینهی فرانسوی همسو بود و کامو در مورد خدمت نظامی مردن جوانی همچون بردارش که سرباز بودند، گزارشهایی را ارائه میداد. او با هدف خدمت وفادارانه و حمایت از صلح گفتوگو شده در سربازخانهها، خشمگین از این مسئله بود که بیماری سل باعث شده بود که او رد صلاحیت شود (لوتمان، ۳۱-۲۰۱، آرونسون ۲۰۰۴، ۲۸-۲۵).
این واقعیاتی که بر اساس زندگینامه هستند، مربوط به رشد فلسفی کامو پس از کتاب افسانهی سیزیف میباشند. کامو پس از رفتن به فرانسه و درگیر شدن با مقاومت در برابر اشغال آلمان، در «دو نامه به دوست آلمانی» که به صورت مخفیانه در ۱۹۴۳ و ۱۹۴۴ چاپ شد، این سؤال را مطرح کرد که آیا خشونت علیه اشغالگران قابل توجیه است. او از «تنفر ما فرانسویان نسبت به تمامی جنگها» صحبت کرد و «در صورت اجازهی اضافه کردن بدبختی هولناک به این دنیا، از نیاز برای فهمیدن حق کشتن یک انسان گفت» (مقاومت، شورش، مرگ، ۸). وی با نفرت از جنگ و بدگمانی نسبت به دلاوریها، مدعی شد که فرانسویان اشغال شده، تاوان این انحراف را با «محکومیت و زندان، اعدام در سحر، فرار و جدایی، زخمهای روزانه از گرسنگی، فرزندان گرسنه و نحیف و مهمتر از همه، با تحقیر شأن انسانی خواهند داد» (مقاومت، شورش، مرگ، ۸). تنها زمانی که ما «در آستانهی مرگ» بودیم و «دور از آلمانها» قرار داشتیم، دلایل مبارزه را درک کردیم و بنابراین از آن به بعد با یک وجدان روشن و «دستهای پاک» مبارزه کردیم. قدرت اخلاقی ما ریشه در این حقیقت داشت که ما برای عدالت و بقای ملت مبارزه کردیم. نامههای بعدی به مقایسهی فرانسه با آلمانها از نظر زمینههای اخلاقی ناشی از فلسفهی کامو میپرداخت و گذار از افسانهی سیزیف را به انسان طاغی پیشنهاد میکرد: اگر هر دو دشمن احساس پوچی در دنیا داشتند، طبق ادعای کامو، فرانسویها در آگاهی زندگی میکردند و آن را قبول داشتند، درحالیکه آلمانها به دنبال غلبه بر آن به وسیلهی تسلط بر جهان بودند.
تعهد ضد نازی کامو و تجربهی روزنامهنگاریاش منجر به این شد که در مارس ۱۹۴۴، به عنوان سردبیر کمبات، روزنامهی اصلی و زیرزمینی حزب غیر کمونیست چپگرا، جانشین پیا شود. با این حال، پس از آزادی، مسئلهی خشونت همچنان از نظر سیاسی و فلسفی ذهن او را مشغول کرده بود. اثر تمثیلی او از سالهای جنگ، یعنی کتاب طاعون، مقاومت غیر خشونتآمیز را نسبت به بیماری همهگیر طاعون نشان میدهد. در سال ۱۹۴۵، او یکی از معدود کسانی بود که علیه آمریکا در خصوص استفاده از صلاحهای هسته در ژاپن اعتراض کرد (آرونسون ۲۰۰۴، ۶۳-۶۱). پس از آزادی، او با مجازات اعدام برای همدستان جنایات مخالفت کرد، در مقابل مارکسیسم و کمونیسم به خاطر پذیرفتن انقلاب ایستاد، جنگ سرد و خشونت تهدیدآمیز آن را رد کرد و در نهایت، در رمان انسان طاغی، درک عمیق خود را از خشونت بیان کرد.
پوچی، شورش و جنایت
در ابتدای کتاب «انسان طاغی»، کامو به سراغ گفتههای باقیمانده خود در کتاب افسانهی سیزیف میرود. کامو به عنوان یک فیلسوف نویسنده، با توضیح اینکه استدلال پوچ شامل چه چیزی است، به بحث میپردازد. «نتیجهی نهایی این مباحث»، «انکار خودکشی و پذیرش رویارویی مأیوسانه میان پرسش انسان و سکوت جهان» است (انسان طاغی، ۶). از آنجایی که نتیجهگیری وارونه پیشفرضهای کامو، یعنی وجود سؤالکننده را رد میکند، بنابراین پوچگرایی منطقاً باید زندگی را به عنوان یک چیز ضروری قبول کند. «گفتن اینکه زندگی پوچ و محال است، بایستی آگاهی در وجود او زنده باشد» (انسان طاغی، ۶ با ترجمهی متغیر). زندگی کردن و خوردن، «خودشان جزو ارزشهای داوری هستند» (کامو ۱۹۶۸، ۱۶۰). «نفس کشیدن همان داوری کردن است» (انسان طاغی، ۸). کامو در انتقاداتش نسبت به اگزیستانسیالیستها، از یک دیدگاه واحد طرفداری میکند که در مورد اعتبار عینی، یعنی پایداری و ثبات بحث میکند.
با این حال، در اولین نگاه، موضوع این کتاب بیشتر از اینکه فلسفی به نظر برسد، تاریخی به نظر میرسد: «هدف این مقاله… مواجهه با واقعیت حال حاضر، یعنی جنایت منطقی و بررسی تفصیلی استدلالهایی است که جنایت منطقی بر پایهی آنها توجیه میشود. در واقع این امر کوششی است برای فهم دورهای که در آن زندگی میکنیم. شاید تصور شود که دورهای که در مدت پنجاه سال، هفتاد میلیون موجود انسانی را ریشه کن میکند، به بردگی میگیرد و یا به قتل میرساند، باید بلافاصله محکوم شود، اما مقصر آن هنوز باید درک شود» (انسان طاغی، ۳).
آیا چنین سؤالاتی بیانگر یک فلسفهی کاملاً جدید است یا با افسانهی سیزیف همخوانی دارد. این مسئله با توضیحاتی که کامو در اولین صفحات کتاب انسان طاغی به آن میپردازد، با اشاره به کشتارهای جمعی در اواسط دههی سوم از قرن بیستم حل نمیشود. به گفتهی او، «عصر انکار» بار دیگر بحث خودکشی را پیش میکشد، اما اکنون در «عصر ایدئولوژیها باید جایگاه و موضع خود را در رابطه با جنایت بررسی کنیم» (انسان طاغی، ۴). آیا این عصر به فاصلهی کمتر از ده سال از انتشار این دو کتاب تغییر کرده است؟ گفتهی حق به جانب او مبنی بر اینکه آیا جنایت مبنای منطقی دارد یا خیر، «پرسشی ضمنی در جنگها و خونریزیهای این قرن دارد»، اما در این تغییر رویه از خودکشی به جنایت، بسیار واضح است که کامو ذرهبین خود را از انسان به تعلقات اجتماعی ما تغییر داده است.
به این ترتیب، کامو فلسفهی پوچی را در جهات جدید و اجتماعی به کار میگیرد و به دنبال پاسخ به پرسشهای جدید و تاریخی است؛ اما همانطور که مقدمهچینی او را در ابتدای کتاب انسان طاغی میبینیم و تداوم آن با برداشت فلسفی در کتاب بیگانه، کاملاً مشخص و واضح است. کامل داوود که فردی رماننویس است، کتاب بیگانه را از منظر قربانی بازگو میکند و به درستی قتل خویشاوندان عرب خود را «جنایتی فلسفی» میخواند (داوود، ۱۹). در ابتدای انسان طاغی، کامو اینگونه توضیح میدهد:
آگاهی از پوچی، در زمانی که ما نخست ادعا میکنیم که یک قاعدهی رفتاری را نتیجه میگیریم، باعث میشود که قتل و جنایت یک موضوع بیتفاوت به نظر برسد و حداقل، امکانپذیر باشد… هیچ نکتهی مثبت یا منفی وجود ندارد: کسی که مرتکب جنایت شده نه کار درستی انجام داده و نه کار اشتباهی. ما آزاد هستیم که در آتشی را در آتشگاه برپا کنیم و یا خودمان را در برابر جذامیها نگه داریم. فساد و فضیلت تنها شانس یا هوس محض است (انسان طاغی، ۵) اگر از نظر تاریخی، «قتل و جنایت مشکل امروز است» (انسان طاغی، ۵)، بنابراین مواجهه با پوچی به ما میگوید که همین مسئله از نظر فلسفه درست است. با جدا کردن و نادیده گرفتن خودکشی، دربارهی قتل چه میتوان گفت؟
کامو با آغاز عدم وجود خدا که موضوع کلیدی داستان نکاح است و همچنین با آغاز پوچی اجتنابناپذیر که موضوع اصلی داستان افسانهی سیزیف است، هر دو محور را در داستان انسان طاغی، با یکدیگر تلفیق کرده است، اما در کنار آنها، اکنون بر طغیان نیز تأکید دارد. همانند اندیشهی دکارتی که سارتر از آن به عنوان نقطهی حرکتی خود استفاده میکند، عمل طغیان و شورش نیز به عنوان نخستین مبنای تجربهی انسانی در نظر گرفته میشود. کامو در ابتدا این موضوع را مستقیماً با الهام از هستی و نیستی توضیح داده است؛ اما نامگذاری آن و انتخاب کلمهی «طغیان» از سوی او، راه متفاوتی را نسبت به سارتر در پیش میگیرد که از اندیشهی دکارتی، «یک مقاله و دیدگاه در هستیشناسی پدیدارشناسانه را ایجاد کرده است.» کامو با نفی کامل ابعاد هستیشناسی، اکنون دغدغهی تجارت انسان اجتماعی را دارد. مطمئناً طغیان هنوز شامل شورش بر علیه همان پوچی و بیهودگی است که کامو آن را در کتاب افسانهی سیزیف بیان کرده است و یک بار دیگر، از طغیان علیه مرگ و بیمعنا بودن جهان و بینظمی سخن میگوید؛ اما کتاب انسان طاغی، با آنگونه از طغیان آغاز میشود که افسردگی و بردگی و اعتراض علیه بیعدالتی جهان را رد میکند.
در ابتدا، همانند افسانهی سیزیف، فردی طغیانگر و یاغی وجود دارد، اما کامو تأکید میکند که طغیان میتواند ارزشهایی مانند احترام و عزت نفس و همبستگی را ایجاد کند. «اینکه من طغیان میکنم، پس ما اینگونه هستیم» (انسان طاغی، ۲۲) بیانیهی متناقض او است؛ اما این من چگونه به ما تبدیل میشود؟ این عبارت «ما هستیم» چگونه از دل «من طغیان میکنم» بر میآید؟ چگونه تجربهی یک فرد از پوچی و طغیان علیه آن، میتواند باعث به وجود آمدن حس بیعدالتی و همبستگی شود؟ اگرچه عنوان «L’Homme revolte» به انگیزهی اصلی یک «فرد» اشاره دارد، اما در حقیقت «ما» همان موضوع اصلی کتاب انسان طاغی است. اقدام و عمل در برابر ظلم و ستم مستلزم این است که به ارزشهای اجتماعی متوسل شد و در عین حال، با دیگران به مبارزه بپیوندد. در هر دو سطح، همبستگی شرط مشرکت ما است.
در کتاب انسان طاغی، یک گام جلوتر رفته و اندیشههای متافیزیکی و طغیان تاریخی را علیه مفهوم انقلاب بیان میکند که این موضوع بیشتر مباحث این کتاب را تشکیل میدهد. کامو با استفاده از مضامین فلسفی خود در سیاستهای پس از آزادی فرانسه در سال ۱۹۴۴، به این نتیجه رسید که مارکسیستها و به خصوص کمونیستها، متهم به این موضوع هستند که از پوچی زندگی، با هدف دگرگونی کامل جامعه که الزاماً باید خشن باشد، طفره رفتهاند؛ و اکنون، کامو در کتاب انسان طاغی با استفاده از اصطلاحاتی که قبلاً در کتاب افسانهی سیزیف برای توصیف دین و گریزهای فلسفی به کار برده بود، این موضوع را به عنوان یک روند اساسی در تاریخ مدرن توصیف میکند.
اما این کتاب، چه نوع اثری است؟ کامو در کتابی پر از معنای و مفاهیم سیاسی، هیچ استدلال یا افشای صریح سیاسی را ندارد و تحلیلهای اجتماعی دقیق یا مطالعهی تاریخی عینی کمی را ارائه میدهد. در عوض، کتاب انسان طاغی یک مقالهی فلسفی در چارچوب تاریخی است که دربارهی ایدههای اساسی و نگرشهای متمدنانه است. دیوید اسپریتنزن بیان میکند که این نگرشهای تقدیر نشده به طور ضمنی و در پیشزمینهی طرحهای انسانی عمل میکند و به ندرت هوشیار میشوند (اسپریتنزن ۱۹۸۸، ۱۲۳).
کامو احساس کرده است که برای بررسی نقادانه اینگونه نگرشها در دنیایی که جنایت در آن به امری طبیعی تبدیل شده است، بسیار ضروری است. او با اعمال ایدهها و بینشهای پوچگرایانه نسبت به سیاست در کتاب انسان طاغی، چیزی را توضیح میدهد که آن را به عنوان جهان مدرن در نظر دارد که به صورت مصیبتباری از مواجهه، پذیرفتن و زندگی با پوچی سرباز میزند. این کتاب یک دیدگاه منحصربهفرد، یعنی یک ساختار منسجم و منظم از پیشفرضها، حالات، توصیفات، فلسفه، تاریخ و حتی تعصب را ارائه میدهد.
در برابر کمونیسم
خصومت و دشمنی کامو نسبت به کمونیسم، دلایل شخصی، سیاسی و فلسفی خود را داشت. این موارد قطعاً به تبعید و اخراج او از حزب کمونیسم در اواسط دههی ۱۹۳۰ بر میگردد که از پیوستن به استراتژی جبههی مردمی برای کماهمیت جلوه دادن استعمار فرانسه در الجزایر امتناع کرد تا حمایتی از سوی طبقهی کار سفیدپوست کسب کند. از این رو، کتاب افسانهی سیزیف بدون هیچ اشارهای به مارکسیسم، به روشنی در برابر ادعاهای آن برای ارائهی یک درک منسجم از تاریخ بشر و مسیر معنادار به سمت آینده ساکت میماند. روابط محترمانهی دو جانبهی او با کمونیستها در طول مقاومت و دورهی پس از جنگ، پس از اینکه در مطبوعات کمونیستی مورد حمله قرار گرفت، به تلخی گرایید و این حمله را در مجموعهای از مقالات در روزنامه سال ۱۹۴۶ «با عنوان نه قربانی و نه اعدامگر» جبران کرد (آرونسون، ۲۰۰۴، ۹۳-۶۶).
کامو در کتاب انسان طاغی، بر این نکته پافشاری میکند که هم جذابیتهای کمونیسم و هم مشخصههای منفی آن، از همان انگیزهی غیر قابل مهار بشر ناشی میشود: به این ترتیب که انسان در مواجهه با پوچی و بیعدالتی، از پذیرش وجود آنها امتناع میورزد و در عوض، به دنبال ساختن جهانی بهتر است. کامو با معتبر دانستن طغیان به عنوان نقطهی آغاز و ضروری، از سیاستهایی که هدف آنها ساختن آیندهی آرمانشهر است، انتقاد میکند و بار دیگر تأیید میکند که باید در زمان حال و در این دنیای پراحساس زندگی کرد. او تاریخچهی ادیان گذشته، اندیشههای پوچگرایانه و جنبشهای ادبی را بیان میکند، با استفاده از دیدگاههای خود در خصوص محدودیتها و همبستگی به خشونتهای سیاسی حمله کرده و در نهایت، با بیان نقش متافیزیکی هنر و همچنین سیاستهای رادیکالی محدود، نظر خود را به پایان میرساند. او به جای تلاش برای تغییر دنیا، از «معیار» به معنای نسبت یا تعادل صحبت میکند و همچنین از زندگی در تنش شرایط انسانی حرف میزند. او این دیدگاه را در تلاش برای تثبیت دیدگاههای خود به جایی که بزرگ شده و همچنین در تلاش برای برانگیختن حس هماهنگی و قدردانی خوانندگان از زندگی فیزیکی، دیدگاه «مدیترانهای» مینامد. هیچ پشتوانهی اساسی برای این نامگذاری وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد، با توجه به اینکه روش او برای انتخاب اشخاص و چیزها، به عنوان نماد دیدگاه مدیترانهای شناخته میشود، درحالیکه دیگران، از جمله برخی نویسندگان یونانی و بسیاری از رومیان را شامل نمیشود.
کتاب انسان طاغی به عنوان یک اثر سیاسی، تأکید میکند که کمونیسم، بیرحمانه به جنایت ختم میشود و سپس توضیح میدهد که چگونه انقلابها از دل ایدههای مشخص و حالات روحی بیرون میآیند؛ اما او هیچ تحلیل مشخصی از جنبشها یا رویدادها ارائه نمیدهد، هیچ نقشی برای نیازها یا فشارهای مادی مشخص نمیکند و جستجو برای عدالت اجتماعی به عنوان یک تلاش الهامبخش متافیزیکی را برای جایگزینی «سلطهی لطف توسط حکومت عادلانه» در نظر میگیرد (انسان طاغی، ۵۶).
علاوه بر این، کامو بر این موضوع پافشاری میکند که اینگونه نگرشها در مارکسیسم به وجود آمدهاند. در مقالهی «نه قربانی و نه اعدامگر»، او خود را یک سوسیالیست و نه فردی مارکسیست میخواند. او پذیرش مارکسیستی انقلاب خشونتبار و نتیجهگرایی مارکسیسم مبنی بر اینکه «هدف وسیله را توجیه میکند» را رد میکند. او به طور گسترده مینویسد: «در دیدگاه مارکسیستها، مرگ صدها هزار نفر تنها بهای اندکی برای شادی میلیونها نفر دیگر است» (کامو ۱۹۹۱، ۱۳۰). کامو استدلال میکند که مارکسیستها بر این باورند که تاریخ ضرورتاً یک راه منطقی برای شادی انسان است و در نتیجه، آنها خشونت را میپذیرند که آن را مطرح کنند.»
کامو در کتاب انسان طاغی کمی بیشتر به این مسئله میپردازد: مارکسیسم اصولاً در مورد تغییر اجتماعی نیست، بلکه طغیانی است که «برای پیوستگی و تکامل بشریت تلاش میکند.» انقلاب زمانی پدیدار میشود که طغیان به دنبال انکار محدودیتهای ساختگی زندگی بشر باشد. کمونیسم با «منطق اجتنابناپذیر از پوچگرایی» روند و رویکرد مدرن را به اوج خود میرساند تا انسان را به مقام خدایی برساند و جهان را متحول و متحد سازد. انقلابهای امروزی، همانطور که در افسانهی سیزیف توصیف شده است، منجر به انگیزههای کورکورانه میشود، «تا نظم را در میان آشوب و وحدت را در دل این زودگذری» برپا کند (افسانهی سیزیف، ۱۰). انسان طاغی کسی است که به فردی انقلابی تبدیل شده و جنایت میکند و سپس آن را به عنوان یک عمل مشروع، توجیه میکند.
به گفتهی کامو، اعدام لویی شانزدهم در زمان انقلاب فرانسه، گام سرنوشتسازی بود که عدالت بدون توجه به محدودیتها را نشان میداد. این مسئله مخالف دیدگاههای مثبت به زندگی و همچنین به خود است و هدف آن آماده کردن فرد برای طغیان است. این مبحث به «تاریخچهی افتخار اروپاییها» تعلق دارد که با ایدههای خاصی از یوناییها و جنبههای مشخصی از مسیحیت اولیه شکل گرفته است. کامو بر آثار ادبی مختلف، جنبشها و اشخاص مهم دیگر، همچون مارک دوساد، رومانتیکگرایی، شیکگرایی، برادران کارمازوف، هگل، مارکس، نیچه، سورئالیسم، نازیها و مهمتر از همه، بولشویکها تمرکز دارد. کامو طغیان را به عنوان یک نیروی فزاینده که با گذر زمان به یک پوچگرایی ناامیدانه تبدیل میشود، توصیف میکند که خدا را سرنگون کرده و بشر را جایگزین او خواهد کرد و قدرت بیشتر و وحشیانهتری را در دست خواهد گرفت. طغیان تاریخی، ریشه در طغیان متافیزیکی دارد و به انقلابهایی ختم میشود که به دنبال حذف پوچی با استفاده از جنایت به عنوان تنها ابزار اصلی کنترل بر جهان هستند. کمونیسم، بیان معاصری از این بیماری غربی است.
کامو مدعی است که در قرن بیستم، جنایت به امری «معقول» و «از نظر تئوری به امری قابل دفاع» تبدیل میشود و توسط اصول و دکترین قابل توجیه است. مردم به جنایات منطقی، یعنی مرگ دستهجمعی یا برنامهریزی شده و پیشبینی شده عادت کردهاند و آنها را از نظر عقلی قابل توجیه میدانند؛ بنابراین، کامو جرم منطقی را مسئلهی اساسی زمان حاضر مینامد که به دنبال بررسی دقیق بحثهایی است که با آن توجیه میشوند.
کامو معتقد است که در قرن بیستم، جنایت به امری طبیعی، قابل دفاع از نظر تئوری و قابل توجیه به وسیله دکترین تبدیل شده است. او میگوید که مردم به «جنایات منطقی» عادت کردهاند و مرگهای دستهجمعی اینگونه قابل توجیه است. درحالیکه کامو، جنایت منطقی را مسئله اصلی قرن بیستم میشمارد، به دنبال ارزیابی با دقت آن نیز هست و میخواهد این نکته را بیابد که قرن بیستم، چگونه به قرنی برای قتل عام مردم تبدیل شد.
ممکن است ما به درستی انتظار تحلیل استدلالهایی که او از آن سخن میگوید را داشته باشیم، اما کتاب انسان طاغی، تمرکز را به چیز دیگری معطوف میکند. دلیل انسانی با «اردوگاههای بردهداری در زیر پرچم آزادی و جنایتهایی با گرایش انساندوستی یا تمایل به ابر انسانها توجیه میشوند» اشتباه گرفته میشود؛ دو مورد اول به کمونیسم و سومی به نازیسم اشاره دارد. در بدنهی متن کتاب، نازیسم عملاً از قلم افتاده است (او میگوید که آن یک سیستم وحشت غیرمنطقی است، نه چیزی که کامو را علاقهمند کرده است) و به شدت پرسش و تحقیق را محدود میکند. تغییر او با این سؤال مشخص میشود که جنایت چگونه میتواند با نیت قبلی انجام گیرد و با فلسفه توجیه شود؟ مشخص است که «وحشت منطقی» که کامو درگیر آن بوده است، نه توسط کاپیتالیستها یا دموکراتها و نه توسط استعمارگرایان و امپریالیستها و نه توسط نازیها انجام نگرفته است، بلکه تنها توسط کمونیستها به وقوع پیوسته است.
کامو به هولوکاست اشارهای نمیکند. وی هرچند که نسبت به حمله به هیروشیما در سال ۱۹۴۵ اعتراض کرده بود، اما اکنون دربارهی چگونگی اتفاق آن سؤالی نمیپرسید. او به عنوان یک روزنامهنگار، یکی از معدود کسانی بود که استعمار فرانسه را محکوم کرد، اما به جز در پاورقی، دیگر اشارهای به آن نداشت. کامو چگونه میتوانست تمرکز اصلی خود را تنها بر خشونت کمونیسم قرار دهد، آن هم با توجه به تاریخچهی جنگ استعماری فرانسه در ویتنام و زمانی که میدانست جنگ تلخی در الجزایر پیش روی است؟ به نظر میرسد که کامو در این برههی زمانی، با ایدئولوژی کور شده بود و کمونیسم را از دیگر بدیهای قرن جدا کرده و انگیزهی آن را اجرایی میکرد. البته اندیشههای کامو، در طول سالهایی که در خصوص طغیان و شورش شروع به نوشتن کرده بود، رشد کرده و به یک بلوغ رسیده بود؛ اما اتفاق دیگری افتاده بود: برنامهی او تغییر کرده بود. پوچی و طغیان، یعنی موضوعات اصلی وی، به ابزار برای کمونیسم به کارگرفته شد که به دشمن بزرگی تبدیل شده بودند. در نهایت، فلسفهی طغیان به ایدئولوژی جنگ سرد تبدیل شد.
از آنجایی که کتاب انسان طاغی نگرشی را توصیف میکند که در پشت مشخصههای بد سیاستهای انقلابی معاصر قرار دارد، این امر به یک رویداد سیاسی مهم تبدیل شد. خوانندگان به سختی توصیف وی را از دست میدادند؛ توصیف او در مورد اینکه چگونه انگیزه برای رهایی و آزادی به جنایت منطقی و سازمانیافته تبدیل شد و چرا فرد طغیانگر به فردی انقلابی تبدیل شده و برای نظم بخشیدن به یک جهان پوچ تلاش میکند. کامو در بیان این پیام، به شدت به دنبال انتقاد از استالینیسم نبود و عقیدهی توجیهگرایانه نبود. اهداف خاص او، روشنفکرانی بودند که به کمونیسم علاقهمند شده بودند، همانطور که خودش در دههی ۱۹۳۰ به آن علاقهمند شده بود.
یکی از این اهداف، ژان پل سارتر بود و کامو در بخشهای پایانی کتاب انسان طاغی، قصد حمله به اندیشههای در حال تحول دوستش را داشت. کامو روی «مکتب تاریخی» که بیشتر کتاب از آن پیروی میکند، تمرکز میکند و اعتقاد او مبنی بر این است که «اگزیستانسیالیستها» به رهبری سارتر، قربانی این ایده شدهاند که طغیان باید به انقلاب ختم شود. سارتر در درون چارچوب کامو، درست همانند پیشینیانی که در کتاب افسانهی سیزیف مورد انتقاد قرار گرفتند، در هنگام تلاش برای فرار از پوچی به چالش کشیده میشود. از این طریق و با تغییر نگرش به سمت مارکسیسم، طرز تفکر خودش نیز شکل میگیرد. این امر میتواند کمی تحریف شده باشد، چرا که سارتر هنوز چندین سال تا اعلام اینکه یک مارکسیست است، فاصله داشت و این مسئله نشان میدهد که تمایل کامو به جای استفاده از تحلیلهای دقیق، گاهاً بیان تعمیمهای نادرست است؛ اما این مسئله ظرفیت او برای تحلیل اندیشهی مخالف را در کاملترین اصطلاحات ممکن، همچون یک تعارض بنیادین از فلسفه، منعکس میکند.
خشونت: اجتنابناپذیر و غیرممکن
بخشهای پایانی کتاب انسان طاغی، مملو از کلمات مؤکد نتیجهگیری (alors, donc, ainsi, c’est pourquoi) است که به ندرت به دنبال نتیجهی آنچه قبلاً اظهار شده و اغلب قرار است در آینده معرفی شود، بدون هیچ شواهد و تحلیلی میآید. آنها به دقت در کنار جملات موضوعی نوشته شده، برای ایدههای اصلی میآیند که انتظار میرود این موضوع در پاراگرافها، صفحات و بخشهای دیگر نیز تکرار شود، اما به جای آن، تنها پشت سرهم میآیند و تا جملهی موضوعی دیگر بیان نشود، این کلمات استفاده نمیشوند.
خواننده اغلب در این کتاب، باید برای دنبال کردن مفاهیم انتزاعی همچون، «طغیان»، «انقلاب»، «تاریخچه»، «پوچگرایی» و دیگر اسامی که مفهوم خود را دارند و ارجاعی به فاعل انسانی ندارند، آماده باشد. این موضوع حتی وقتی که ما به پایان نزدیک میشویم و متن به گسستگی میانجامد، بدتر میشود. از این رو، چگونه ممکن است که فولی، کتاب انسان طاغی، «مهمترین کتاب کامو» را از نظر فلسفی مورد قضاوت قرار دهد؟ (فولی، ۵۵)
در این صفحات، کامو به یک زمینهی آشنا باز میگردد و به مقایسهی تعصب مذهبی و دیدگاه آیندهگرایانه میپردازد که ادعا میکند منطق تاریخ را درک کرده و ترویج میدهد. همچنین او اعمال خشونت نسبت به پیادهسازی آن را، با محدودیتهای فلسفی آزمایشی، حس مخاطرهانگیز آن، ناآگاهی حساب شده و همچنین زندگی در زمان حال را توجیه میکند. با این حال، این کوشش و فشار، ناشی از این واقعیت است که او کارهای زیادی را انجام میدهد. درحالیکه او تلاش میکند تا کتاب را به نتیجهای برساند، با دشوارترین موضوع کلنجار میرود، اینکه توسل به خشونت، هم اجتنابناپذیر و هم «غیرممکن» است. انسان طغیانگر در تناقض زندگی میکند. او نمیتواند احتمالاً دروغ، بیعدالتی و خشونت را رها کند، زیرا آنها بخشی از شرایط طغیانگری هستند و از ضرورتهای ورود به مبارزه با ظلم میباشند.
«از این رو، او بدون انکار کردن طغیان و پذیرش شر و جنایت، یکبار برای همیشه، نمیتواند ادعا کند که دیگر قتلی مرتکب نخواهد شد و یا دروغ نخواهد گفت.» به عبارت دیگر، طغیان نکردن به معنای همدستی در ظلم و ستم نیست. کامو به این نکته پافشاری میکند که طغیان، جنایت را به همراه خواهد داشت. با این حال، طغیان در اصل، اعتراضی علیه مرگ است، همانطور که یک منبع همبستگی است که جامعهی انسانی را به هم پیوند میدهد. به گفتهی او، مرگ اساسیترین پوچی است و ریشهی طغیان، همان اعتراض علیه پوچی است؛ بنابراین، قتل هر انسان دیگر، حتی یک فرد ظالم، باعث برهم زدن همبستگی ما و به تعبیر دیگر، مغایر با جوهرهی هستی ما است. پس غیرممکن است که طغیان را بپذیریم، درحالیکه خشونت را رد کنیم.
با این حال، کسانی هستند که این بحران و مشکل را نادیده میگیرند: اینها معتقدان و مؤمنانی در تاریخ هستند که وارثان هگل و مارکس به شمار میروند که زمانی را تصور میکنند که نابرابری و ظلم متوقف میشود و انسانها در نهایت خوشحال خواهند شد. از نظر کامو، این مسئله شبیه به همان بهشتی است که در زندگی پس از مرگ، در بعضی از مذاهب به آن وعده داده شده است و او از زندگی کردن، قربانی کردن انسانها، آیندهای بهتر و یک مذهب دیگر سخن میگوید. علاوه بر این، بیشترین دشمنی و خصومت او برای روشنفکرانی است که چنین حرکتها و جنبشهایی را نظریهپردازی و توجیه میکنند. کامو با پذیرش این بحران و مشکل، قادر به بیان این مسئله نیست که چگونه یک انقلاب موفق میتواند به اصل همبستگی و امیدبخش طغیان که با آن آغاز شده است، متعهد و وفادار بماند؛ اما او دو اقدام را پیشنهاد میکند که اگر اجرایی شود، نشانهای از تعهد انقلاب است تا طغیانگر و شورشی باقی بماند: این امر مجازات اعدام را از بین خواهد بود و به جای محدود کردن آزادی بیان، آن را تشویق خواهد کرد.
علاوه بر این، همانطور که فولی اشاره میکند، کامو تلاش میکند تا از طریق مسئلهی خشونت سیاسی علیه یک گروه کوچک و یک فرد، به تفکر بپردازد. کامو هم در کتاب انسان طاغی و هم در نمایشنامهی کالیگولا و عدلها، از فلسفهی خود استفاده میکند تا بر مسئلهای استثنایی که در آن یک عمل جنایت و قتل سیاسی میتواند مشروع تلقی شود، تأثیر مستقیمی بگذارد. (۱) هدف باید یک فرد ظالم باشد؛ (۲) قتل و کشتار نباید شامل شهروندان بیگناه باشد؛ (۳) قاتل باید در مجاورت فیزیکی و مستقیم با قربانی باشد؛ (۴) و هیچ جایگزین دیگری نباید برای قتل و کشتن وجود داشته باشد (فولی ۹۳). علاوه بر این، از آنجایی که قاتل، نظم اخلاقی استوار بر جامعهی انسانی را نقض کرده است، کامو درخواست میکند که این فرد قاتل باید برای قربانی کردن زندگی خود در مقابل آن زندگی از دست رفته، آماده باشد؛ اما اگر او قتل و جنایت را در شرایط خاصی بپذیرد، بنابراین کامو کشتار جمعی، قتل غیر عمد، قتل غیرنظامیان و قتل بدون نیاز فوری به از بین بردن فرد جنایتکار و مستبد را رد میکند. این مسائل به ایدهی اصلی کتاب انسان طاغی تبدیل میشوند که برای طغیان، اظهار کردن و احترام به نظم اخلاقی مهم است و این امر باید با تمایل قاتل به مرگ ادامه یابد.
فیلسوف امروزی
کامو در کتاب انسانی طاغی که یک مقالهی پیچیده و پراکندهی فلسفی است و دارای تاریخچهای از ایدهها و جنبشهای ادبی، فلسفهی سیاسی و حتی زیباشناختی است، ایدههایی را که در کتاب نکاح و افسانهی سیزیف به آن اشاره کرده بود و آنها را توسعه داده بود را گسترش داد: حالت انسان ذاتاً ناامیدکننده است، اما ما از طریق جستجوی راهحلهای مذهبی برای محدودیتها، به خودمان خیانت کرده و جویای یک فاجعه میشویم. «طغیانگر سرسختانه با خواست خود به زندگی و وضوح مطلق، با دنیایی محکوم به مرگ و ابهام غیرقابل نفوذ از حالت انسانی روبرو میشود. او بدون اینکه بداند، در جستجوی یک فلسفهی اخلاقی یا یک مذهب است» (انسان طاغی، ۱۰۱). جایگزین ما برای این مسئله این است که این واقعیت را بپذیریم که ما در جهانی بدون خدا زندگی میکنیم و یا به یک فرد انقلابی تبدیل شویم که همانند افراد معتقد و مذهبی، به پیروزی انتزاعی عدالت در آینده معتقدند و حاضر به زندگی در زمان حال نیستند.
کامو که در کتاب «نکاح»، دین را مورد نقد قرار داده است، به صورت آگاهانه، نقطهی آغاز، طرحها، ضعفها، توهمات و فریبهای سیاسی یک جهان پسا مذهبی را مورد بررسی قرار میدهد. او توضیح میدهد که چگونه یک دین یا آیین سنتی، شدت و قوای خود را از دست داده است و چگونه نسلهای جوان در میان خلاء افزایشی و حسی که همه چیز را ممکن کرده است، رشد کردهاند. او ادعا میکند که سکولاریسم مدرن به یک حالت ذهنی پوچگرایانه تبدیل شده است، چرا که خود را جدا از دین نمیداند. «بنابراین، تنها قلمرویی که با پادشاهی الهی مخالف است، باید ایجاد شود، یعنی همان قلمروی عدالت و جامعهی انسانی باید در میان خرابههای سقوط کردهی شهر خدا متحد شوند. کشتن خدا و ساختن کلیسا، هدف ثابت و متناقض طغیان است» (انسان طاغی، ۱۰۳). نیاز امروزی ما، ایجاد قلمروها و پادشاهیها است و تلاش ادامهدار ما برای رستگاری، همان مسیر فاجعه است. این مسیر طغیان متافیزیکی است که نمیبیند «شورش و طغیان انسانی، در شکلهای والا و حزنانگیز خود، تنها میتواند اعتراضی طولانی و مدید علیه مرگ باشد» (انسان طاغی، ۱۰۰).
اگرچه این مسئله فراتر از اینها است، اما اثر کامو را میتوان به عنوان پیشگام و پیشروی پستمدرنیسم تلقی کرد؛ اما پستمدرنیستها هرگز به طور کامل، کامو را به عنوان پیشکسوت خود نمیپذیرند و هیچ شکی در آن نیست، چرا که تمرکز اصلی و متافیزیکی او بر پوچگرایی و طغیان است و میل او به قضاوت گسترده و تحلیلهای تقلیلی است که کتاب انسان طاغی او را از کتابهای توصیفی و کمتر جاهطلبانهای نظیر دیالکتیک روشنگری اثر آدورنو و هورکهامیر متمایز میسازد؛ اما از جهات بسیاری، کتاب انسان طاغی میتواند یک مدل «شجرهنامهای» باشد که ظاهر تناقضات ذاتی روح عصر مدرن را توصیف میکند و دیدگاه کامو دربارهی طغیان را میتوان نوعی پیشبینی برای سیاستهای پسا مارکسیستها و پستمدرنهای چپگرا دانست.
همانطور که رونالد اسریگلی توصیف میکند، اثر کامو یک طرح پیچیده و عمیق فلسفی است، اثری که هم مورد غفلت قرار گرفته و هم به درستی درک نشده است و نه تنها به دنبال انتقاد از مدرنیته است، بلکه به دنیای باستان بازمیگردد تا پایه و اساسی را برای تفکر و زندگی جایگزین بنا کند. به این ترتیب، در قرن بیست و یکم و از زمان کلاسیک به بعد و در دنیای مدرن، کامو نگاهی مرتبط و با چشم حقارت به تمدن غرب داشته است. او در عمق تحلیلهایش، اظهاراتی دو جانبه نسبت به زندگی دربارهی جهان بدون خدا داشته است. «وقتی تاج و تخت خدا سرنگون میشود، فرد طغیانگر متوجه میشود که اکنون مسئولیت او ایجاد عدالت، نظم و اتحاد است که او در بیهودگی و در حالت خود به دنبال آن بوده است و از این طریق، سقوط خدا را توجیه میکند. سپس تلاش ناامیدانه برای ایجاد حکومت انسانی به قیمت قتل و جنایت آغاز میگردد» (انسان طاغی، ۲۵)؛ اما برای جلوگیری یک فرد از این تلاش، باید او را از تحقق عدالت، نظم و وحدت محروم و ناامید کنیم. به عقیدهی کامو، امید و محرک انقلاب، همان مسیر روح غربی پسا کلاسیک است که از دنیای فرهنگ، اندیشه و احساسات سرچشمه میگیرد.
این مسئله ما را به یکی از جالبترین و عجیبترین جنبههای فکری کامو میرساند: عزم کامو در انتقاد از نگرشهایی که وی آنها را طبیعی و اجتنابناپذیر یافته است. احتمال اینکه خودکشی به سراغ انسانها بیاید، به همان میزان است که ما به دنبال یک نظم غیرممکن و یک بقای غیرقابل دسترس باشیم. کامو هرگز به طور مستقیم به نویسندگان اگزیستانسیالیسم حمله نمیکند، اما تا حد زیادی خود را محدود میکند تا ناتوانی آنها را به سازگار شدن با دیدگاه اولیهی آنها را شرح دهد. به همین ترتیب، او در کتاب انسان طاغی، به صراحت بیان میکند که نیاز متافیزیکی که به وحشت کمونیسم و گولاگ (زندان سیاسی) منجر میشود، جهانی است: او عواقب آن را توضیح میدهد تا ما بتوانیم در برابر آن، از خودمان و همچنین دیگران مقاومت و ایستادگی کنیم. با وجود واکنشهای ضد کمونیستی او، این حس همدردی و دلسوزی باعث شد تا کامو و دیگر افراد انقلابی که با آنها مخالف بود، باهم متحد شوند، زیرا او آزادانه بیان میکرد که نقاط آغازین، چشمانداز، تنشها، اغواگریها و گرفتاریهای مشترکی با آنها دارد. اگرچه کامو در بحثهای سیاسی، غالباً خود را در پشت پردهی برتری اخلاقی پنهان میکرد، اما در شکگرایی به وضوح روشن میسازد که با کسانی مخالفت دارد که همنوعانی بیش نیستند و تسلیم یک محرک اساسی برای فرار از پوچی مشترک بین همهی ما هستند.
این مفهوم پیچیدگی اخلاقی، در رمان کوتاه او به نام «سقوط» به صورت بسیار شیوا به چشم میخورد. تنها شخصیت این داستان، کلمنس است که به طور گوناگونی، هم به عنوان شخصیت کامویی و هم شخصیت سارتری معرفی میشود. او همهی این شخصیتها را دارد. کلمنس فردی با شخصیت شیطانی است که متهم به حمایت از زن جوانی است که دست به خودکشی زده است. کامو در شخصیت او به دنبال توصیف و متهم کردن نسل خود، از جمله هم خودش و هم دشمنانش است. زندگی کلمنس پر از کارهای خوب است، اما او فردی ریاکار است و خود نیز آن را میداند. پرحرفی او بیشتر شامل قضاوتهایی دربارهی خودش و اعتراف در خصوص شخصی است که به خاطر گناه خود، ناامید شده، اما قادر به اعتراف کامل آن نیست. او که در یک مشروبفروشی در شهر آمستردام نشسته، در حقیقت در جهنم شخصی خودش نشسته است و از خواننده دعوت میکند که داستان زندگیاش را دنبال کند. کامو در روایت داستان کلمنس، به وضوح به دنبال همدلی و همچنین توصیف، درک و محکوم کردن است. کلمنس یک شخصیت هیولایی است که در حقیقت آن روی دیگر انسان است (آرونسون ۲۰۰۴، ۲۰۰-۱۹۲).
کامو در سال ۱۹۵۷، پس از انتشار کتاب «سقوط»، برندهی جایزه نوبل ادبیات شد. این داستان که یک شاهکار ادبی است، ظرفیت منحصربهفردی را در وجود نوشتههای فلسفی کامو ارائه میدهد. زندگی تنها یک چیز سادهای نیست، بلکه یک سری از تنشها و معضلات است. بیپردهترین مشخصه و ویژگی زندگی، در واقع دارای ابهام و حتی تناقضاتی است. کامو پیشنهاد میکند که از تلاش برای حل کردن آنها بپرهیزیم. ما باید با این حقیقت روبرو شویم که هرگز نمیتوانیم خود را از انگیزههایی که باعث تهدید و تخریب زندگی ما میشوند، پاک کنیم. فلسفهی کامو، اگر پیام واحدی داشته باشد، این است که باید تحمل کردن را یاد بگیریم و در واقع ناامیدی و دورویی را بپذیریم که انسانها نمیتوانند از آن فرار کنند.