کتاب «سه کاربرد چاقو»، اثری غیرداستانی و تحلیلی است که میخواهد عنصر درام را -که یکی از مهمترین عناصر نمایش است-، از چارچوب تئاتر بیرون کشیده و آن را به تمام جنبههای کاربردی ذهن و کردار انسان، بسط دهد. این کتاب توسط دیوید ممت، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و کارگردان آمریکایی نوشته شده است. اثری که برای اولین بار در سال ۱۹۹۸ میلادی به چاپ رسیده و در سال ۱۳۹۹ هجری شمسی به زبان فارسی ترجمه شده است. محمدرضا ترکتتاری، مترجمی است که این کتاب کوتاه را برای نشر بیدگل و «مجموعهی مطالعات اجرا»ی این نشر برگردانی کرده است. اثری در ۸۵ صفحهی رقعی که تاکنون به چاپ سوم خود رسیده است. مجموعهی مطالعات اجرا، یکی از مجموعههای جذاب پیریزی شده توسط ناشران ایرانی است که دنبال رفع کمبودهای تئوریک در حوزهی هنر است. البته کتاب «سه کاربرد چاقو» نسبت به سایر آثار این مجموعه هم کلیتر است و نگاه بنیادیتری دارد.
چاقوهایی در دستان بوفالوی آمریکایی
دیوید ممت، همانطور که گفتیم، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس بزرگی است؛ اگر اهل سینما و نمایش باشید، احتمالا او را با «گلنگری گلن راس» و «بوفالوی آمریکایی» میشناسید. البته او در اینجا نمیخواهد نمایشنامه بنویسد یا حتی به صورت متمرکز درمورد نمایش صحبت کند؛ بلکه سه کاربرد چاقو رگههایی از تحلیل و بررسی را در قامت نمایش به منصهی ظهور میرساند. ممت در این کتاب، مقالات خود با زمینهی نمایشی را به انتشار رسانده است که البته آنها هم نمیخواهند دقیقا و صرفا تکنیکهای نمایشی را بروز دهند؛ بلکه کارکردهایی بیرونی و بزرگتر در سطح زندگی شخصی و اجتماعی را از عناصر نمایش بیرون میکشند. گرچه که همزمان میتوانیم این کتاب را به مثابه مانیفست هنری ممت حساب بیاوریم و در این راه به واقعیتهایی چالشبرانگیز هم برخورد میکنیم که با حکایات، نقل قولها، مثالها و داستانهای جالبی، چیستی هنر و چرایی نوشتن را به سبکزندگی انسان مربوط میکند.
او در بنمایهی اصلی اثر، معتقد است که فطرت ما انسانها دراماتیک است و بر اساس همین پیشفرض، نظریه میدهد. شعار کتاب، یعنی «در باب طبیعت و مقصود درام» هم نشاندهندهی همین موضوع است که او عنصر درام را از نمایش برداشته و میخواهد کارکردهایی مابهازایی و بیرونی از آنان بگیرد. سه فصل و هشت زیرفصل، فرم کلی ممت در این کتاب را تشکیل میدهند که برای اثبات هدف غاییاش به کار رفتهاند. نویسندهای که سهل و ممتنع مینویسد تا هر مخاطب عامی هم بتواند پای صحبتهایش بنشیند؛ صحبتهایی نزدیک به یک سخنرانیِ پیاده شده روی کاغذ هستند! مترجم اثر کتاب را به سان شمعی معرفی میکند که باریکهی نوری را بر زوایای پنهان و آشکار شخصیت ما (نوعِ بشر) و دنیایی که در آن زندگی میکنیم، میتاباند.
شاخص سوزباد!
ممت در فصل اول کتاب، یک نظریه طرح میکند: ما انسانها ذاتا به دراماتیک کردن هر چیزی علاقهمندیم! به این معنا که با هر چیز ساده و کوچکی، دوست داریم تحت تاثیر قرار بگیریم؛ با آن به صورت احساسی برخورد کنیم و حتی دیگران را با آن تحت تاثیر قرار دهیم. در همین راستا، او اسم فصل را میگذارد «سوزباد!» کلمهای که به پدیدهای فیزیکی به معنای ترکیب دماهای پایینِ بادهایی است که بیانکنندهی احساس دریافت سرما توسط جسم آدماند! پس میتوانیم مدعی شویم که ممت در این اثر، دیدی جامعهشناسانه و انسانشناسانه دارد؛ دیدی که با تاکید بر اهمیتِ عنصر زبان، قرار است اثبات شود. او عنصر زبان را نه صرفا یک وسیله برای انتقال مفهوم، بلکه چیزی به تصویر میکشد که از نهاد قدرت سرچشمه میگیرد و یکی از مهمترین عناصر تعیین کنندهی نوعِ ارتباط و نوع دریافتِ حسی از سخن شنیده شده توسط مخاطب است؛ چیزی مشابه همان تفاوت «بفرما، بنشین و بتمرگ!» در زبان فارسی…
برای مثال او میگوید زمانی که ما داریم برای کسی درمورد شدت بدبیاریمان صحبت میکنیم؛ میتوانیم بگوییم «امروز توی ایستگاه اتوبوس معطل شدم» و میتوانیم بگوییم «امروز -کُلی- توی ایستگاه اتوبوس معطل شدم!» بدیهی است که جملهی دوم با استفاده از بار درام، تاثیر بیشتری دارد. در همین راستا، ممت معتقد است که انسان در دراماتیک کردن میتواند آنقدر جلو برود که حتی از کارکردگیری دراماتیک برای تاثیر بر دیگران هم رد شده و به صورت ناخودآگاه، خودش را هم فریب دهد! برای مثال، وقتی دلمان گرفته و میبینیم باران میبارد؛ ممکن است به صورت ناخودآگاه، یک پدیدهی جبری و تصادفی را به حال خود نسبت دهیم و فرض کنیم که به خاطر حال بد ماست که باران گرفته است؛ القایی شاعرانه! البته ممت معتقد است که عناصری شاعرانه مانند اغراق، ترکیبهای آیرونیک، وارونهسازی، فرافکنی و ابزارهایی اینچنینی در دراماتیک کردن یک چیز، بسیار تاثیرگذارند.
مسابقهی فوتبال تمام عیار
بهترین راه اثبات یک نظریه، ملموس بودن آن برای مخاطب است؛ پس ممت همذاتپنداری خواننده را برمیانگیزد و قبل از هر چیزی برای توضیح نظریهاش روی علایق ما دست میگذارد. او در زیر فصل اول از فصل اول، او «مسابقهی فوتبال تمام عیار» را روایت میکند؛ چشمهایتان را میبندد و میخواهد تصور ایدهآل و فانتزی خودتان از مسابقهی فوتبال دلخواهتان را بچینید: آیا این تصور، بازی یکطرفهای است با نتیجهای با اختلاف؟ یا نبردی پایاپای که فراز و فروزهای لذتبخشی داشته باشد و در اوج اضطراب و ناباوری، انتهای کار به پیروزی دلچسبی بیانجامد؟ انتخاب خود ممت (و احتمالا من و شما) گزینهی دوم است. رشته اتفاقاتی که ظاهراً تصادفی و انتزاعی هستند اما بارها مشابهشان را دیدهایم و برای مثال میتوانیم به بازی مشهور و دراماتیکِ منچسترسیتی و کوئینز پارک رنجرز در سال ۲۰۱۲ اشاره کنیم.
ضد استرتفورد گرایی
حالا گیریم که یک انسان به فوتبال و حد بالایی آن، ورزش علاقهای نداشت؛ امکان دارد که نسبت به هنر هم بیتفاوت باشد؟ قطعا نه! پس ممت سراغ سینما، تئاتر و موسیقی میرود و پای سلبریتیها را برای اثبات نظریهاش به میان میکشد. او درمورد تیرانی شهرت بحث میکند؛ موضوعی که در مطالبی چون «پوزخندی بر گریههای امپراتور» به نقد آن پرداخته بودیم. اما در زیرفصل «ضداسترتفوردگرایی»، ممت با طرح مکتب مورد نظر، نشان میدهد که چگونه یک هنرمند، آنقدر در دید مخاطبان خود بالا میرود که به مقام الوهیت میرسد و عملا حذف میشود؛ زیرا حتی عدهای نمیخواهند باور کنند که نوشتههای شکسپیر، متعلق به او -به معنای یک انسان عادی- بوده است؛ نوع دیگری از دراماتاسیون!!!
نمایش مسالهمحور
درام، در این فصل از نظر ممت تبدیل به یک بازی دوطرفه میشود و لازمهی آن هم ورود جدیتر و عینیِ مخاطب به این بازی است. او معتقد است که در یک نمایش مسالهمحور، خالق به مخاطب اجازه میدهد تا در توهم قدرت غرق شود و آنقدر به دراماتیک کردن دیدهها و شنیدههایش بپردازد که تصور کند همهچیز توسط او (یعنی مخاطب) تفسیر میشود!
رمز عبور
حال با گذر از پیشزمینههای قبلی، ممت به دنبال واکاوی مهمترین عنصر نمایش یعنی قهرمان میرود و در زیرفصلِ «رمز عبور» جواب بخش قبلی را در قامت قهرمان نمایش تصویر میکند. از نظر او، یک قهرمان، آنچنان تمام بایدها و نبایدها، خوبها و بدها و ارزشها و ضدارزشها را کانالیزه میکند که مخاطب هیچ چیز مثبتی را جدای از خواستهها و تمایلات او نمیبیند! آیا این قهرمانسازی (از هر شخص یا پدیدهای) میتواند مضر باشد؟ اگر جواب شما مثبت است، نشان میدهد که کار ممت خوب پیش رفته و برای فصل دوم کتاب آماده شدهاید…
مشکلات پردهی دوم
درست است که در پس هر سختی، آسانی است؛ اما دلیل نمیشود که به برعکس این قاعده فکر نکنیم! ممت بعد از توضیح جذابیتهای دید دراماتیک، سراغ نکات عذابآور و رنجدهندهی این عنصر میرود تا یادآوری کند که «ناتورالیسم»، علاوه بر لذت، میتواند موجبات بیرحمانهای از درد را هم تولید کند… برای مثال او یک خاطرهی همگانی را مثال میزند که کمتر کسی ممکن است درکش نکرده باشد! اینکه همیشه در مسیر رفت یک سفر، لذت بیشتری میبریم، اما در مسیر بازگشت با وجود آنکه از همان جاده برمیگردیم و همان چیزها را میبینیم، غمگین میشویم! اما این اتفاق چرا میافتد؟ دلیلش از نظر ممت در نگاه ما و تخیلی که از مقصد خود، به عنوان معبد آمال و آرزوها میسازیم است…
خشونت
حالا آن دردی که به عنوان وجه منفیِ درام عنوان شد، نمیتواند خمیرمایهی یک خشونت برای جامعهی دور و بر انسان باشد؟ قطعا میتواند! ممت در زیرفصل «خشونت»، سعی دارد تا روی آوردن انسان به خشونت را دلیلی برپایهی توجیهسازی انسان در فرآیند ناتوانی او برای ارضای تمام و کمال تمایلاتش معرفی کند. او از قماربازانی مثال میزند که در چرخهی باخت میافتند و زمانی که میبرند هم دیگر اندوختهی خود را برنمیدارند و به بازی ادامه میدهند؛ یک خشونت شخصی دراماتیک که میتواند به راحتی به جامعه بسط داده شود…
خودسانسوری
جامعهی انسانها در تعامل با نکتهی قبلی و برای فرار از افتادن به دامِ مضرات آن، دنبال این است که همیشه این بار را به دوش یک فرد بیاندازد؛ بازتولید این مسأله آن قدری خطرناک است که میتواند وجهِ منفی درام را به یک تراژدی بدل کرده و دیکتاتوریها را بسازد… پس از نظر ممت «پنج میلیون نفر فقط محض خاطر میل شخصی ناپلئون به روسیه لشکرکشی نکردند!» آنها دنبال این بودند که به قول نام زیرفصل حاضر «خودسانسوری» کرده و جنبههای منفی خود را در قامت خود نبینند؛ اینجا جایی است که تمامیتخواهان و دیکتاتوران وارد میشوند و با قطره قطرههایی که از جامعه کسب میکنند، دریایی از سرکوب، زندان و… بسازند!
سه کاربرد چاقو
در فصل آخر، بالاخره وجه تسمیهی کتاب مشخص میشود؛ ممت نام کتاب را اینگونه از زبان هیودی لدبتر، موسیقیدان فولکلور آمریکایی وامگرفته است:
یک چاقو داری؛ با آن نان میبُری تا برای کار کردن نیرو داشته باشی؛ با آن ریشت را میتراشی تا برای دلبرت جذاب باشی و [نهایتا] اگر بفهمی [که] دلبرت با کس دیگری [بوده] است، آن را در قلب فریبکارش فرو میکنی!!!
درواقع نامگذاریِ حاصل از لطیفهی بالا، از شکل کلی نظریهپردازی ممت برمیخیزد؛ فرمی که قرار بوده بعد از تز و آنتیتزِ بالا -به مثابه خوب و بدِ نظریه- به یک سنتز برسد. پس نویسنده در فصل اول جذابیتها و در فصل دوم دافعههای زندگی دراماتیک را بیان میکند و حالا بین این دیالکتیک، برای رفع و رجوع تضادِ پستمدرنیستی نظریه، سنتزی پیشنهاد میدهد که چیزی بین عقل و احساس، یعنی حکمت و درام است؛ نه از دراماتیک کردن چیزهای موردعلاقهی خود دست بکشید و نه آنقدری افراط کنید که پای خرد برچیده شود! به قول ممت «بدعت عصر اطلاعات [یعنی عصر مدرن ما] این است که عقل بر همهچیز فائق آمده است…. [اما] درس تطهیرکنندهی درام در عالیترین مرتبه[ی خود] بیارزشی عقل است!»