بیایید با خودمان صادق باشیم. هرچقدر هم که علم و دانش و سواد داشته باشیم، اگر در جامعه (یا بهتر بگویم، دنیا) سرمایهداری زندگی کنیم، فقیر بودن شکست تلخی محسوب میشود. چرا؟ چون سوژهی اصلی ایدئولوژی بورژوازی محسوب میشوند. برایتان مثالی میزنم، هرچه فقیرتر باشید، مصرفگرایی بیشتری خواهید داشت. در واقع کسی که در فقر بزرگ شده، به آسانی وسوسه میشود که خریدهایی را که نمیتواند انجام دهند، انجام دهد!! اما آیا این یک ضعف عمیق در اراده است که توسط «وابستگی فرهنگی» بدتر شده است؟ سندهیل مولاینیتن، اقتصاددان دانشگاه هاروارد و الدار شفیر، روانشناس پرینستون، این ایده را رد میکنند و برخی از آشناترین پاسخهای چپها یا مارکسیستها را نیز، رد کردهاند. این دو بزرگوار که از نویسندگان کتاب «فقر احمق میکند» نیز هستند، استدلال میکنند که فقر در واقع به خاطر اراده و تصمیمات بد است. انتخابهای احمقانه شما را فقیر نمیکند. در واقع آثار فقر بر ذهن منجر به انتخابهای بد میشود. زندگی با اندکی پول، هزینههای روانی زیادی را تحمیل میکند، پهنای باند ذهنی ما را کاهش میدهد و تصمیمگیری ما را در موقعیت و شرایط بد، مخدوش میکند. البته منظور نویسندهها صرفا پول نیست. آنها کاربلد تر از این حرفها هستند که سوژهی غر زدن به من نوعی بدهند.
الدار شفیر، دانشمند علوم رفتاری آمریکایی است که از سال ۱۹۸۷ در دانشگاه روانشناسی پرینستون تدریس میکند. تخصص او این است که از علوم رفتاری و دانش خود برای حل مشکلات اجتماعی (نه اقتصادی!) استفاده کند. پس طبیعتا تا حدی میتوان به گفتههایش در کتاب «فقر احمق میکند» اعتماد کرد. سندهیل مولاینیتن هم دست کمی از الدار شفیر ندارد. او استاد آمریکایی محاسبه و علوم رفتاری در دانشکده تجارت دانشگاه شیکاگو که در سال ۱۹۷۳ به دنیا آمد. وی پس از گذراندن شش سال در MIT در سال ۲۰۰۴ توسط هاروارد استخدام شد. مولاینیتن بورسیهی نبوغ را از بنیاد مک آرتور دریافت کرد و در زمینهی اقتصاد توسعه، اقتصاد رفتاری و امور مالی شرکتها تحقیق میکند.
حرف حساب نویسندگان کتاب فقر احمق میکند چیست؟
در واقع هر دو نویسنده این نکته را قبول دارند که بدهی، قسط، وام و سایر بدبختیها هیچوقت ذهن یک آدم فقیر را برای تصمیمگیری بهتر باز نمیگذارد، ولی نتیجهی هشداردهندهی این کتاب به فقیرها این است که فقر چگونه ذهن را مستعمره میکند. در مطالعهای که توسط نویسندگان کتاب صورت گرفته، از افراد فقیر خواسته میشود تا در مورد تعمیر خودروی ۱۰۰۰ پوندی فکر کنند، سپس عملکرد ذهنی و هوشی آنها را در نظر گرفتند و بررسی کردند. جالب اینجا بود که متوجه شدند عملکرد ذهن آنها به اندازهی از دست دادن یک خواب شبانه، کندتر شده است. در مطالعهی دیگری، کشاورزان نیشکر هندی، زمانی که پولشان کم بود، عملکرد بدتری در کشاورزی داشتند. در واقع، مولاینیتن و شفیر این شرایط را اینگونه توضیح میدهند: «فقر احمق میکند.» برای همین کتابی با همین عنوان نوشتند تا راجع به تاثیر فقر روی ذهن حرف بزنند. در واقع انگار قصد دارند بگویند تصمیمات بلندمدت عاقلانه و نیروی اراده به منابع شناختی نیاز دارد. فقر بسیار کمتر از این منابع را در اختیار ما قرار میدهد.
ادعای بزرگ
شگفتانگیزترین ادعای آنها این است که اثرات مشابه- البته همیشه با چنین پیامدهای سنگینی هم روبهرو نیستیم- در هر شرایطی که فقر داشته باشیم، ایجاد میشود و صرفا به فقدان پول محدود نخواهد شد. افراد مشغول به کار مزمن که از کمبود زمان رنج میبرند هم با کاهش توانایی و بازدهی روبهرو میشوند و در انتخاب و تصمیمگیری، اشتباه میکنند. برای مثال، یک یا چند کار افتضاح و کم درآمد را برای پول درآوردن انتخاب میکنند و از خانواده هم غافل میشوند. در کنار آنها، این دو نویسنده افراد تنها را مثال میزنند که از کمبود تماس اجتماعی رنج میبرند، بر تنهایی خود تمرکز زیادی میکنند و رفتارهایی را تشدید میکنند که اوضاعشان را بدتر میکند. مولاینیتن و شفیر به معنای واقعی کلمه اعتراف میکنند که فقر آنقدر فراگیر است که تقریباً بیمعنی و پوچ انگاشته میشود. اما احساس فقر- نداشتن چیزی به اندازهای که فکر میکنید به آن نیاز دارید- چیزی خاص و آزاردهندهتر است. برای استفاده از استعارهی محبوب نویسندگان، میتوان به این جمله اشاره کرد که زندگی در چنین شرایطی، مانند بستن یک چمدان کوچک برای سفر است. حالا اگر به جزئیات بیش از حد توجه شود هم قدرت تصمیمگیری و انتخاب کاهش مییابد. چتر یا ژاکت اضافی؟ در واقع، بزرگترین آزادی که پول میتواند بخرد، آزادی در تفکر دربارهی پول است- یا به قول هنری دیوید ثورو «یک مرد به نسبت تعداد چیزهایی که میتواند از پس آن برآید، ثروتمند است».
مشخص کردن منطقی مشترک برای توضیح کمیابی میتواند معانی ضمنی بسیاری را با خود به همراه داشته باشد. کمیابی مفهومی گسترده است که پهنهی تاثیرش بسیار فراتر از این حکایتهای شخصی است. برای مثال، مشکل بیکاری در واقع مشکل کمیابی مالی نیز هست. از دست دادن یک شغل باعث میشود بودجهی یک خانوار یکباره به شدت کاهش یابد، و درآمدشان کفاف وام مسکن، قسطهای ماشین و مخارج روزمره را ندهد. مشکل روزافزون انزوای اجتماعی- «تنهایی بولینگ بازی کردن»-شکلی از کمیابی اجتماعی است که افراد در آن پیوندهای اجتماعی ناچیزی دارند. مشکل چاقی مفرط نیز، شاید برعکس آن چیزی که به نظر میرسد، مشکل کمیابی است. چسبیدن به یک رژیم غذایی نیازمند آن است که فرد با چالش کمتر غذا خوردن نسبت به عادتش کنار بیاید. در واقع میتوان آن را بودجهی ناچیز کالری یا کمیابی کالری دانست. مشکل فقر جهانی (تراژدی انبوهی از افراد در سراسر جهان که زندگی را با یکی دو دلار در روز سر میکنند) شکل دیگری از کمیابی مالی است. برعکس کمبود بودجهی ناگهانی و شاید زودگذر یک نفر به خاطر از دست دادن شغل، فقر مترادف است با یک بودجهی همیشه محدود.
فقر قدرت میبخشد
بسیار خوب، اگر بخواهیم به این فکر کنیم که بزرگترین و بهترین اتفاقات در محدودیتها به وجود میآیند، میتوانیم ادعای این کتاب را رد کنیم. ولی نه من و نه شما، نمیخواهیم شعار بدهیم. در اینجا این خطر وجود دارد که وارد بدیهیات بشویم: ثروتمند افسرده بهتر از فقیر بدبخت است. مولاینیتن و شفیر هم گاهی تسلیم میشوند. «پول و ثروت به ما اجازه میدهد چیزهای بیشتری بخریم». با این حال، فصلهای مهم کتاب نشان میدهد که نویسندگان مزایای محدودیت و فقر را نیز جزوی از آثار روانی آن تشخیص میدهند. به عنوان مثال، فقر در واقع مزایای شناختی به همراه دارد. کسانی که رژیم میگیرند، با کمبود غذا روبرو هستند و به طور قابل توجهی در تشخیص کلمات و اعلانیهها و تبلیغات مربوط به غذا، موفق عمل میکنند. افراد تنها، احساسات چهره را دقیقتر میخوانند و کمبود زمان برای افرادی که سرشان خیلی شلوغ است، مزایای انگیزشی را به ارمغان میآورد.
اما نویسنده نمیخواهد با ایدئولوژی «فقیر خوشبخت با استعداد» همه را گول بزند. آنها صریحانه میپذیرند که فقر، باعث میشود کشاورزان فقیرتر در آفریقا نتوانند تمام علفهای هرز را خارج کنند، حتی اگر زمان کافی برای انجام این کار داشته باشند. آنها مینویسند: «شکست فقرا در وهلهی اول بخشی از بدبختی فقیر بودن است.» اینطور نیست که افراد فقیر پهنای باند کمتری داشته باشند. این بدان معناست که «همهی مردم، اگر فقیر بودند، پهنای باند کمتری داشتند.»
بحث پهنای باند از سیاستهای سرمایهداری پردهبرداری میکند که چشم و گوش یک فقیر را بازتر خواهد کرد. برای مثال، سیاستهای سختگیرانه، مانند قطع مزایا پس از چند سال ثابت، افراد را برای یافتن شغل جدید انگیزه نمیبخشد. از سوی دیگر، مداخلات خوب مانند ارائهی آموزش مالی یا آموزش آمادگی شغلی نیز میتواند نتیجهی معکوس داشته باشد.
به عنوان یک فقیر، چگونه به دام نیفتیم؟
چگونه میتوانیم از افتادن در این دامها جلوگیری کنیم؟ مولاینیتن و شفیر چند پیشنهاد جالب «تکان دهنده» ارائه میدهند. در صورت امکان، سیستمها باید طوری طراحی شوند که بیتوجهی به نتایج بهتری منجر شود. به عنوان مثال، نباید فریب «خرید کد تخفیف!» را بخورید. چون شما برای اینکه جنسی را ارزان بخرید، هزینه خواهید کرد! همچنین باید رفتارهایی را در پیش بگیرید که مستلزم هوشیاری مداوم و انرژی کم هستند (مانند تلاش برای مقاومت در برابر هزینههای غیر ضروری) باید با اقدامات یکبار مصرف جایگزین شوند (مانند انتقال خودکار درصدی از دستمزد به حساب پسانداز). مثال دیگری که من میتوانم در اختیارتان قرار بدهم، برگرفته از یک اصطلاح معروف و رایج میان انگلیسیها است، اینکه میگویند همیشه مثل یک انگلیسی خرید کن. شاید خرید چند جنس ارزان در ابتدا بهتر از خرید یک جنس خوب و گرانقیمت به نظر برسد، ولی در آیندهای نزدیک، برای تعمیر آن چند تکه جنس یا خرید مجدد لوازم به دردسر خواهید افتاد.
نتیجهی کلی کتاب فقر احمق میکند نسبتاً عجیب اما در نهایت انسانی و کاربردی این است که به شما، نحوهی بازی کردن با سیستمی که دائم بازیتان میدهد را یاد میدهد. فقر در نهایت یکی از قدیمیترین حقایق تلخ را تأیید میکند: اینکه آنچه واقعاً جهان را توضیح میدهد، تقسیمبندی آن به داشتن و نداشتن است. پیام واضح برای کسانی که منابع دارند- پول، زمان، یا هر چیز دیگر- این است که کسانی که فاقد آنها هستند را قضاوت نکنند. اگر مولاینیتن و شفیر نشان میدهند که با کمبود یکسانی روبرو هستید، پس شما هم همان اشتباهات را انجام میدهید. مثلا، اگر تنها هستید یا رژیم غذایی سنگینی گرفتهاید، شما هم از فقر رنج میبرید.
جالبه من همیشه فکر میکردم فقر کینه و نفرت میاره و اگه درمان نشه عواقب خوبی نمیاره و گاهی بعضی جاها مولد نبوغ البته این طور نیس شما به فکر ثروتمند شدن نباشید چون ثروتم ریسک و ارتقای جهان با خودش داره و مولد سیاسته سرمایه مولد مدیریت
به نظرم اصرار به فقیر موندن از آدم ابله می سازه !