میچ آلبوم روزنامهنگار حرفهای و موفقی است که پس از آنکه استادش را در یک برنامهی تلویزیونی میبیند تصمیم میگیرد تا با او ملاقات کند. استاد میچ آلبوم، موری شوارتز نام دارد که استاد جامعهشناسی است. او مبتلا به یک بیماری ناعلاج میشود و در ماههای پایانی عمرش با شاگرد سابق خود در روزهای سهشنبه ملاقات میکند که در این دیدارها از موضاعات گوناگونی سخن گفته میشود. میچ آلبوم گفتوگوهای خود و استادش و همچنین خاطراتی از گذشتهاش را در قالب کتابی در میآورد که سهشنبهها با موری نام دارد و ما در اینجا میخواهیم تا جملاتی از این کتاب را به شما تقدیم کنیم اما پیش از آن بهتر است کمی با میچ آلبوم آشنا شویم. پس با ما همراه باشید.
آشنایی با میچ آلبوم نویسندهی کتاب سهشنبهها با موری
میچ آلبوم نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی است که در سال ۱۹۵۸ چشم به جهان گشود. او در دانشگاه روزنامهنگاری را دنبال کرد و در این رشته فارغالتحصیل شد. آلبوم فعالیت روزنامهنگاری خود را از مطبوعات ورزشی آغاز کرد و توانست به یکی از بهترینهای حرفهی خود تبدیل شود. میچ آلبوم چندین کتاب تالیف کرده است که یکی از شناختهشدهترین و مهمترین آنها سهشنبهها با موری نام دارد.
جملاتی برگزیده از کتاب
موری، استاد سابق من همیشه درحال رقص بود. نوع موسیقی برایش فرقی نمیکرد: راک اند رول، بیگ بند، بلوز؛ عاشق همهشان بود. عادت داشت چشمانش را ببندد و با لبخندی شادیبخش احساساتش را هماهنگ با ضرباهنگ موسیقی به حرکت درآورد. این مدل رقصیدن همیشه صورت زیبایی نداشت، اما او دیگر نگران شریکی برای رقص نبود؛ با خودش میرقصید.
***
کریسمس آمد و رفت. موری ایمان داشت که آن سال آخرین سال زندگیاش خواهد بود اما در اینباره به هیچکس چیزی نگفت. دیگر از صندلی چرخدار استفاده میکرد. موری با گذر زمان دستوپنجه نرم میکرد تا بتواند حرفهایش را به همهی کسانی که عاشقشان بود بگوید. در این گیروداد یکی از همکاران موری بر اثر حملهی قلبی درگذشت. او به مراسم تدفین دوستش رفت ولی غمگین به خانهاش برگشت. گفت: چه اتلاف وقتی. مردم چه حرفهای خوب و قشنگی زدند. ولی ایرو هیچکدام را نشنید.
***
بعدازظهر سرد یکشنبهروزی جمه کوچکی از دوستان و خویشاوندان در خانهی موری به او پیوستند تا در مراسم تدفین زندهاش شرکت کنند. همه حرفهایشان را زدند و به او ادای احترام کردند. بعضی گریستند و بعضی خندیدند. موری با آنها گریست و خندید. آن روز او همه احساسات قلبی پاک و صادقانه و خالصانهاش را به زبان آورد؛ احساساتی که هرگز به عزیزانمان ابراز نمیکنیم.
***
از آنجایی که موری روی صندلی چرخدار بود دوربین هرگز تصویرهای بیجانش را نگرفت. او عادت داشت موقع حرفزدن دستانش را تکان دهد و چون هنوز قادر بود آنها را حرکت دهد هنگام شرح چگونگی رویارویی با مرگ با حرکات دست شور و هیجان عمیق قلبیاش را ابراز میکرد. او گفت: تد وقتی این داستان شروع شد از خودم پرسیدم آیا میخواهم مثل خیلی از آدمها از زندگی دست بکشم یا اینکه میخواهم زندگی کنم؟ تصمیم گرفتم زندگی کنم یا حداقل سعی کنم که زندگی کنم راهی که میخواهم با افتخار، وقار، متانت، جدیت، شجاعت، شوخطبعی و با آرامش و خونسردی ادامهاش دهم.
***
فرهنگ و سنت ما به مردم یاد نمیدهد که دربارهی خودشان احساس خوبی داشته باشند. ما مطالب نادرست را در جامعه آموزش میدهیم. تو باید خیلی قوی باشی که بتوانی سنتهای غلط را کنار بگذاری و روش خودت را پیدا کنی. سنت خودت را خلق کن. بیشتر مردم نمیتوانند این کا را انجام دهند. با وجود این بیماری سخت من از آنها شادترم.
***
زندگی مجموعهای از پسرویها و پیشرویهاست. تو میخواهی کاری را انجام دهی اما مجبور میشوی به زور کار دیگری انجام دهی. موضوعی تو را ناراحت میکند درحالی که میدانی نباید اینطور میشد. چیزی را حق مسلم خود میپنداری ولی میدانی اینگونه نیست. کشش دو قطب متضاد مثل کشآمدن کش پلاستیکی است و بسیاری از ما در جایی آن وسط زندگی میکنیم.
***
هیچ قاعده و فرمولی برای روابط وجود ندارد. باید با راهحلهای عاشقانه به توافق رسید، باید برای هر دو طرف فضایی مشترک وجود داشته باشد. فضای مشترک برای خواستهها و نیازها، برای کارهایی که میتوانیم انجام دهیم و برای آنچه زندگی میطلبد. در تجارت، مردم برای پیروزی و برد توافق میکنند. توافق میکنند به آنچه میخواهند برسند اما عشق متفاوت است. عشق یعنی نگران مسئلهی فرد دیگری باشی طوری که انگار مسئلهی خودت است.
***
آرزوی همیشگیام این بود که در زمینهی شغلیام فعالتر باشم، کتابهای بیشتری بنویسم و به این خاطر همیشه خودم را ملامت میکردم. اما الان متوجه اشتباهم شدهام. صلح و آرامش برقرار کن. باید با خودت و اطرافیانت در آرامش بهسر ببری.
***
ببین، هیچ فرقی نمیکند کجا زندگی کنی؛ بزرگترین نقص ما افراد بشر کوتهنظری و تنگنظری ماست. ما آنچیزی را که میتوانیم باشیم نمیبینیم، باید به ظرفیتها و تواناییهایمان نگاه کنیم؛ باید آغوشمان را روی تمام چیزهایی که میتوانیم باشیم باز کنیم، باید دنبال استعدادهایمان برویم.
***
چندتا قانون درستوحسابی دربارهی عشق و ازدواج بلدم: اگر به دیگری احترام نگذاری مشکل پیدا میکنی. اگر توافق و مصالحه بلد نباشی مشکل پیدا میکنی. اگر بلد نباشی دربارهی آنچه بینتان اتفاق میافتد آزادانه و راحت حرف بزنی مشکل پیدا میکنی و اگر ارزشگذاریهایتان یکسان و مشترک نباشد مشکل پیدا میکنید.
***
میچ، میدانی مشکل این است که انگار همه یکجورهایی عجله دارند. مردم معنا و مفهومی برای زندگیشان ندارند پس بیستوچهارساعته دنبالش میدوند. اتومبیل جدید، خانهی جدید، شغل جدید. و متوجه هم میشوند این چیزها بیمعنی و پوچ است و دوباره میدوند و میدوند.
***
من به بودن محض و حضور با تمام وجود در لحظه معتقدم، یعنی باید با تمام وجود با کسی باشی که کنارت است. میچ، الان که با تو صحبت میکنم میکوشم همهی حواسم جمع چیزی باشد که دارد بینمان اتفاق میافتد و دیگر به مباحث هفتهی قبل فکر نمیکنم، به اتفاق جمعهی آینده فکر نمیکنم، به داروهایی که باید بخورم فکر نمیکنم. من دارم با تو صحبت میکنم. دارم به تو فکر میکنم.
***
همیشه وقتی وارد اتاق موری میشدم و لبخند محبتآمیز و شوق و ذوقش را میدیدم وجودم آکنده از عشق میشد و به وجد میآمدم. البته که رفتارش با خیلی از آدمها این چنین بود میدانم، اما مهارت خاص خدادادیاش این بود که میتوانست به هر مراجعهکنندهای این احساس را القا کند که لبخندش فقط برای اوست؛ لبخندی منحصربهفرد.
***
میچ، اگر داری تلاش میکنی قابلیتهایت را به رخ بالادستیهایت بکشی، این کار را کلا کنار بگذار، چون در هر حال آنها از بالا نگاهت خواهند کرد. اگر هم داری تلاش میکنی قابلیتهایت را به رخ پاییندستیهایت بکشی این کار را هم کلا کنار بگذار چون آنها فقط به تو حسادت خواهند ورزید. موقعیت اجتماعی جایی برایت باز نخواهد کرد. فقط قلب گشودهات میتواند این امکان را برایت فراهم کند که میان همهی آدمها غوطهور شوی و بینشان جایی برای خودت باز کنی.
***
دلخوشیهای ساده و جزئی همواره موجب رضایت و شادی موری میشد، آواز، خنده، رقص. دیگر اشیای مادی برایش کماهمیت یا حتی بیاهمیت شده بودند. بیش از پیش. وقتی مردم میمیرند همیشه گفته میشود نمیتوانی آن را با خودت ببری. بهنظر میرسید موری از مدتها پیش این حقیقت را میدانست.
***
وقتی سنت بیشتر میشود چیزهای بیشتری یاد میگیری. اگر همیشه بیستودوساله بمانی همیشه بههمان خامی و جهالت بیستودوسالگی هستی. پیری صرفا فرسودگی نیستُ خودت میدانی. پیری رشد و بزرگی استِ جنبههای مثبتش از جنبههای مثبت مقولهی مرگ نیز بیشتر است زیرا میدانی که به مرگ نزدیک هستی در نتیجه بهتر زندگی خواهی کرد.