«هشت کتاب» عنوان مجموعهی شعری از سهراب سپهری است که برخلاف اسمش، کوتاه و گزیده است. این کتاب اولین بار در سال ۱۳۶۳ هجری شمسی و پس از فوت او به چاپ رسید. و همانطور که از اسمش برمیآید شامل هشت دفتر از اشعار پیشین سپهری است. که در کلیات مضمونی با همدیگر وحدت دارند. نام این دفاتر عبارتاند از: «مرگ رنگ، زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز، ما هیچ ما نگاه».
سهراب آسمانی
سهراب سپهری – به گفتهی خودش- متولد ۱۴ مهر ۱۳۰۷. سهراب را میتوان با شعر، نویسندگی و صدالبته نقاشی به یاد آورد. او همانطور که خودش گفته «اهل کاشان است، روزگارش بد نبوده، تکهای نان، خردهای هوش و سر سوزنی ذوق داشته» اما جدای از شوخی باید گفت که او پس از چند دهه، دوباره شعر نو (نیمایی) را زنده کرد. و در سبکی خاص از مضامین ناتورالیسمی (طبیعتگرایانه) به اوج خود رساند.
این موج نوی سهراب درحدی باطراوت بود که باعث شده حالا در کمتر از نیم قرن، شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده باشند.
پدر سهراب، اسدالله و مادرش ماهجبین نام داشتند. که هر دو اهل هنر و شعر بودند و میتوانند دلیلی بر آن سر سوزن ذوقش باشند. گرچه که خود سهراب احتمال میدهد «نسبش به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد!»
سپهری، پس از فارغالتحصیلی از مدرسه و دانشسرای مقدماتی وارد ادارهی فرهنگ کاشان شد. سپس در امتحانات ششم ادبی شرکت کرد و دیپلم دورهی دبیرستان خود را اخذ نمود. چندی بعد، سپهری به تهران آمد و در «دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران» مشغول به تحصیل شد. همزمان با این کار، برای خرج و مخارج زندگی به استخدام شرکت نفت تهران درآمد.
اما روحیات شاعرانهی او با چنین کاری همخو نبود؛ گویی که باوجود آن همه قیر سیاه، «سنگ نمیتوانست از پشت نمازش پیدا شود.» بنابراین، تنها پس از ۸ ماه استعفا داد. و بیشتر زمانش را به نوشتن در کنار تحصیل اختصاص داد. این امر جواب داد و سهراب توانست در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهی شعر نیمایی خود را به نام «مرگ رنگ» منتشر کند. نامی که بیانگر تنگاتنگ بودن رابطهی نقاشی و شعر در ذهن این هنرمند از همان ابتدای فعالیت حرفهای اوست.
صدای پای خون
سهراب در سال ۱۳۳۲ با دریافت نشان درجه اول علمی از دانشکدهی هنرهای زیبا فارغالتحصیل شد. و در همین سال بود که بالاخره جنبهی دیگر ذهنیاش را نیز از وضعیت بالقوه به بالفعل تبدیل کرد. و در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود. آذر ۱۳۳۳ سپهری، شغلی بابطبع اشتهای خود را پیدا کرد و در ادارهی کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزهها شروع به کار کرد؛ همزمان ردهی تدریس در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز نصیب او شد تا بتواند با دغدغهی مالی کمتری فعالیتش را ادامه دهد اما کمتر از ده سال بعد بود که با فوت پدرش تصمیم گرفت از تمامی مشاغل ریز و درشتش استعفا داده و کل وقتش را به آفرینش هنری بپردازد.
برخی از کتابهای مهم او عبارتاند از: «تا انتها حضور»، «سهراب مرغ مهاجر»، «هنوز در سفرم»، «بیدل، سپهری و سبک هندی»، «تفسیر حجم سبز»، «حافظ پدر، سهراب سپهری پسر، حافظان کنگره»، «نیلوفر خاموش: نظری به شعر سهراب سپهری» و «نگاهی به سهراب سپهری».
او در سال ۱۳۵۹ و به علت بیماری لوکیمیا (نوعی از سرطان خون) جوانمرگ شد. و آرامگاه غریبانه اما دلانگیزش به مشهد اردهال کاشان جلوهی ویژهای بخشید.
عقاید یک بودا
سهراب سپهری بودای ایرانزمین بود! نه برای ظاهر آشفته و «ز غوغای جهان فارغ»اش و نه حتی برای اشعار طبیعتگرایانه و تاکیدش بر هارمونی و توازنهای آرامشوارانهاش؛ ماجرا مال خیلی قبلتر از این حرفهاست! او به فرهنگ مشرقزمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. و انگار همین سفرها بود که برای سهراب به مثابه طی طریقی بود و او را به مسلکی کشاند که آدمی را از زمین میکند و دریچههایی را باز میکند که بتواند «چشمه را جانماز ببیند، نور را مهر ببیند و وسعت سجادهاش به اندازهی یک دشت شود.»
کارکردهایی که سهراب از «ذن» که نماد و کنشی بودایی است میگیرد فراوان است. اما بیشتر از انتخاب بخشهایی که دارای چنین مولفهای هستند باید به برخورداری روح اشعار او از این عنصر توجه کرد؛ چه اینکه سهراب، همانند مدیتیشن، تأکید فراوانی بر تفکر لحظه به لحظه و ژرف نگری به ماهیت جانداران و حتی اشیا به وسیلهی تجربهی مستقیم دارد. از همین رو میتوان دریافت که نه تنها رویهی شاعر شدن سپهری درتقابل با آکادمیستها تجربی است بلکه شاعری او هم همیشه هالهای از تجربه را در مضمونپردازی پشت خود میبیند.
سپهری را میتوان جزو اولین اومانیستهای ایران دانست؛ ویژگیهای شخصی سهراب برای خاص بودنش کافی بود چه رسد به نمود این ویژگیها در آثارش که غالبا بازتعریفی از هویتهای کلاسیک و فطری انسانی بودند. او هنرمندی جستجوگر، غالبا منزوی –و نه تنها-، ایدهآلگرا، فروتن و دائما خجالتزده بود که دیدگاههای انسان مدارانهاش بسیار گسترده و فراگیر بود.
شعر سهراب سپهری در اکثریت نوشتههایش شعری نیمایی است. اما تاثیری که او از هوشنگ ایرانی غیرقابل نفی است؛ گرچه که چون ضربالمثل «ادب از که آموختی؟ از بیادبان» اینجا هم جواب عکسی را میبینیم که تاثیر جیغ بنفش ایرانی بر سپهری باعث چهچههی کرکس شده است! البته خود سهراب، آمدنش به راه پرپیچوخم شعر را با بلدِ مسیریِ مشفق کاشانی و اشعار روحانگیز او میداند.
و خدایی که در این نزدیکی است…
ویژگی برجستهی تمامی اشعار سهراب، تصویرسازی آنها است. در این شیوهی جدید (برای زمان خودش) سهراب سپهری بر دیدگاه انسانمحور و آموختههایی که از فلسفهی بودایی آموخته بود به شیوهی جدیدی دست یافت و سبک امضادار خود را به نام «حجم سبز» معرفی کرد. وی عادت داشت که دور از جامعه آثار هنری خود را خلق کند. و برای رسیدن به این موضوع «قریهی چنار» و کویرهای کاشان را انتخاب کرد که خودشان حاوی تصاویری به شدت متداول اما دارای قابلیت تبدیل به مسائل انتزاعی و خیالانگیز بودند.
این سادگی و صمیمیت زبان سپهری خود، اصل اصیلی است بر اصالت شعر او؛ اصالتی که با سختفهم بودن برای تودههای مردم تعریف نمیشود و بنای خود را بر لمس شعر گذاشته تا حتی هر گنگ و ناشنوا و نابینایی هم بتواند با آن ارتباط برقرار کند:
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژهها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باید باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگیتر شدن پی در پی
زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است
رختها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم…