فیلم “بر باد رفته” یک نمای عاطفی و احساسی از جنگ داخلی را نشان می‌دهد، که در آن “ایالات جنوبی”، کملوت را تسخیر می‌کنند و برای تنبیه خانم اسکارلت اوهارا، و نه برای شکست هم‌پیمانان و آزادی بردگان، جنگی شکل می‌گیرد. اما ما این موضوع را سال‌هاست که می‌دانیم. این نوستالژی که بر خلاف حقایق گذشته است، از قلمرو و خاک سرچشمه می‌گیرد. اما با نزدیک شدن به سالگرد ۶۰ سالگی فیلم “بر باد رفته”، هنوز نقطه‌ی عطفی در فیلم وجود دارد که دلیل آن، داستان خوب آن است که به خوبی و زیبایی روایت می‌شود.

برای داستانی که می‌خواست روایت شود، فیلم “بر باد رفته”، فیلم درست و در زمان مناسبی بوده است. اسکارلت اوهارا فردی از دهه‌ی ۱۸۶۰ میلادی نیست، بلکه او متعلق به دهه‌ی ۱۹۳۰ است. به عبارت دیگر، او یک زن مصمم و دارای روح آزادی‌خواهی است. راهی که برای او هموار شده بود، به خاطر وجود فلپرها در عصر جاز فیتزجرالد، هنرپیشگان مشهور زن در آن دروه و حقیقت رکود اقتصادی بود، که برای اولین بار تعداد زیادی از زنان را به کار در خارج از خانه‌هایشان مجبور کرده بود.

عطش‌های اسکارلت و علاقه‌مندی‌های سرسختانه‌ی او، ربطی به افسانه‌های لطیف گل‌های جنوبی ندارد و همه‌ی چیزها مربوط به نمادهای جنسیتی در فیلم‌ها می‌شود که خالق آن، مارگارت میچل و هنرپیشگانی مانند کلارا باو، جین هالو، لوییس بروکس و مای وست ایجاد کرده اند. او زنی بود که می‌خواست ماجراجویی‌های جنسی خود را کنترل کند، و این مولفه‌ی کلیدی در جذابیت او بود. همچنین او به دنبال کنترل سرنوشت اقتصادی خود در سالهای پس از سقوط جنوب بود، که ابتدا با کاشت پنبه و سپس با تجارت موفقیت آمیز الوار قصد انجام این کار را داشت. او نمادی بود که یک ملت به آن نیاز داشت تا به سمت جنگ جهانی دوم رهسپار شود. در واقع، او خواهر روحانی “رزی پرچ‌کن” است.

البته به او این اجازه داده نمی‌شد تا از سه بار ازدواج کردن فرار کند و طمع داشتن همسر ملانی، اشلی را داشته باشد یا به یانکی‌های یاغی تیراندازی کند و همسر سوم خود را از رفتن به بستر زناشویی منع کند تا از کمر باریک خود در برابر عوارض بارداری محافظت کند. این فیلم بینندگان را مسحور و جذب می‌کند (در واقع هنوز ما را جذب می‌کند) تا اعتراض و مخالفت شجاعانه او را در دنیای مردسالاری ببینیم، اما سرانجام چنین رفتاری بایستی مورد تنبیه و مجازات قرار می‌گرفت و تمام چیزی که بیان می‌شد، این بود که “صادقانه بگویم، عزیزم، من اصلاً اهمیتی نمیدهم.” اگر فیلم “بر باد رفته” با پیروزی بلامنازع اسکارلت پایان می‌یافت، این فیلم تاحدی به موفقیت دست نمی‌یافت. مخاطبان اصلی فیلم ( که فکر می‌کنم، زنان باشند و تعداد آنها بیشتر از مردان باشد)، می‌خواستند ببیند که او ضربه‌ی سختی متحمل می‌شود، البته با این حال، فردا هم شانس دیگری برای او وجود خواهد داشت.

برباد رفته ۲ جلدی

برباد رفته ۲ جلدی

ناشر : علمی و فرهنگی

رت باتلر، تنها مردی بود که این کار را انجام داد. او در یک صحنه کلیدی به اسکارلت می‌گوید، “شما شدیداً به بوسه نیاز دارید. این همان مشکل شماست. باید کسی شما را ببوسد و باید کسی این کار را انجام دهد که آن را بلد باشد.” جای کلمه‌ی “بوسه”، کلمه‌ای که به آن فکر می‌کنید را جایگزین کنید. دیالوگی این چنینی، به چیزی عمیق و بنیادین در بیشتر مردم ختم می‌شود. این دیالوگ، خیال‌پردازی مردم را در مورد جذب شدن به لذت جنسی تحریک می‌کند. ( “میدانید چرا زنان عاشق نجواگر اسب هستند؟” این سوال را خیلی وقت پیش یک دوست خانمی از من پرسید. ” چون زنان می‌دانند که اگر نجواگر بتواند کاری با یک اسب انجام دهد، پس چه کارهایی دیگری می‌تواند با یک زن انجام دهد.”). اسکارلت بین عشق عاطفی و بسیار زیادش به یک مرد جنوبی خونگرم (اشلی ویلکز) و شهوت بی‌پروایش به یک مرد گستاخ (رت باتلر) سردرگم بود. هیجان‌انگیزترین کشمکش و نزاع در فیلم “بر باد رفته”، بین شمال و جنوب نیست. بلکه بین شهورت و غرور اسکارلت است.

کلارک گیبل و ویوین لی، در رویایی‌ترین نقش‌های فیلم آن زمان، به خوبی با یکدیگر همخوانی داشتند. هر دوی آنها از سوی یک سیستم استودیویی که سابقه و زندگی‌نامه‌های ایده‌آلی را تولید می‌کرد، خدمات خوبی را بهره بردند، اما اکنون می‌دانیم که این دو چه قانون شکنانی بودند. گیبل یک عیاش الکلی بود که استودیویش بر رسوایی‌هایش سرپوش می‌گذاشت . لی، زن زیبای روان‌پریشی بود که به سوء استفاده از مواد مخدر مشغول بود و مایه‌ی درماندگی و ناامیدی هر مردی بود که او را دوست داشت.

آنها تجربه، علایق مناسب و عزت نفس قوی را به نقش‌های خود و همچنین به دوربین اضافه کرده بودند که نمی‌توانستند دروغ بگویند و اغلب بیشتر از آنچه داستان می‌خواهد، نشان می‌دادند و به سرعت و با آمادگی زبان بدن، برقراری رابطه جنسی را پیشنهاد می‌کردند. اولین صحنه را در نظر بگیرید که در آن، در حین کباب کردن در رستوران دوازده بلوط، چشمان خود را به یکدیگر دوخته بودند. یکی از منتقدان به نام تیم درکس می‌گوید، “رت باتلر نگاهی سرد و چالش‌برانگیز را به اسکارلت داشت. اسکارلت متوجه شد که رت با چشمان خود لباسش را از تنش بیرون می‌کند؛ او به گونه‌ای بود که انگار می‌داند بدون لباس زیر چه شکلی هستم.”

اگر نمایشنامه‌ی اصلی “بر باد رفته”، ظهور و سقوط یک ماجراجویی جنسی باشد، بنابراین نقطه‌ی مقابل آن، دیدگاه مغرضانه اما پرشور جنوبی‌ها می‌باشد. برخلاف اکثر داستان‌های قدیمی، “بر باد رفته” یک شور اصیل و یک احساس قانع‌کننده‌ای برای گذر زمان دارد. این فیلم جنوب را قبل و بعد از جنگ نشان می‌دهد که همه‌ی آن از دید اسکارلت بیان می‌شود. و اسکارلت یک جنوبی است و مارگارت میچل هم یک جنوبی است. این فیلم ارزش‌های خود را در یک روایت چاپ‌شده بیان می‌کند که به زبان شگفت‌انگیز و متحیرکننده‌ای، فرضیات بی‌چون و چرایی را باقی می‌گذارد:

زمین کاوالیرز و کشتزارهای پنبه‌ای وجود داشت که به آن جنوب قدیم می‌گفتند. در این دنیای زیبا، گالانتری آخرین مکان آن است. اینجا آخرین باری بود که پادشاهان و ملکه‌هایشان، اربابان و برده‌ها دیده می‌شدند. فقط در کتاب‌ها دنبال آنان بگردید، چرا که چیزی بیشتر از یک رویا به خاطر نمانده است، “تمدنی” که بر باد رفته است.

بله، تمدنی که بر باد رفته است و تمام. کسی مجبور نیست بپرسد که آیا بردگان هم همین نظر را دارند یا خیر. این فیلم این حقیقت تلخ را کنار می‌گذارد که اصالت کشت و زرع، با عرق بردگان به دست آمده است (نسبت به تمامی جرم‌ها و جنایت‌های برده‌داری، دلسورزی و همدردی بیشتری برای دستان زیبا و کوچک اسکارلت که زبر و زمخت شده‌اند، وجود دارد). اما برای شخصیت‌های اصلی آفریقایی آمریکایی، این مسئله حداقل انسانیت و پیچیدگی می‌بخشد. هتی مک‌دنیل در نقش مامی، یک فرد روشن‌بین و بسیار حساس در کل داستان است (او برنده‌ی یکی از هشت جایزه‌ی اسکار شد)، و با وجود اینکه باترفلای مک‌کویین در نقش پریسی، همیشه به این جمله وابسته است که “من هیچ اطلاعی در مورد تولد بچه‌ها ندارم”، اما شخصیت‌ها به طور کلی دلنشین و به طور زیرکانه‌ای توطئه‌گر هستند.

زمان ساخت “بر باد رفته” را به خاطر بیاورید که تفکیک و تبعیض نژادی هنوز به عنوان یک قانون در جنوب اجرا می‌شد و در شمال یک مفهوم حقیقی داشت. و اینکه در یک صحنه، به خاطر ترس از اهانت به مقامات رسمی منتخبی که به آن منطقه تعلق داشتند، عبارت کوکلوس‌کلان نوشته شده بود. این فیلم از دنیایی می‌آید که ارزش‌ها و فرضیات آن اساساً با ارزش‌ها و فرضیات ما متفاوت است. و البته، در همه‌ی داستان‌های کلاسیک بزرگ مانند هومر و شکسپیر هم اینگونه است. ساخت صحیح فیلم “بر باد رفته” از نظر سیاسی ارزشمند نخواهد بود، و ممکن است تا حد زیادی دروغ باشد.

در مورد نمونه‌ی هنر فیلم‌سازی، “بر باد رفته” هنوز شگفت‌انگیز است. چندین کارگردان بر روی این فیلم کار کردند. در ابتدا جورج کیوکر با مخالفت و عدم تایید کلارک گیبل روبرو شد و ویکتور فلمینگ جایگزین او شد. او که به دلیل خستگی عصبی در هم شکسته بود، جای خود را به سم وود و کامرون منزیس داد. فیلمساز اصلی، همان تهیه‌کننده‌ی فیلم، دیوید سلزنیک، استیون اسپیلبرگ زمان خودش بود که متوجه شد کلید جذابیت فیلم برای عموم مردم، ارتباط ملودرام با ارزش‌های تولید هنر خواهد بود. بعضی از صحنه‌ها در فیلم “بر باد رفته”، هنوز قدرت تحت تاثیر قراردادن ما را دارند، از جمله آتش آتالانتا، پرواز به تارا و صحنه‌ی “خیابان مردان رو به مرگ”، که در آن اسکارلت به سمت این خیابان در حرکت است و دوربین به عقب می‌رود تا اینکه نشان می‌دهد، تا جایی که چشم کار می‌کند، تمامی هم‌پیمانان در هم شکسته و در حال خونریزی هستند.

در زمانی که بسیاری از کارگردانان بر ملایمت در تلویزیون تمرکز کرده‌اند، یک نشاط و شادی در سبک بصری این فیلم وجود دارد که در این روزها جذاب است. صحنه‌ی اوایل فیلم را در نظر بگیرید که در آن اسکارلت و پدرش به زمین نگاه می‌کردند و دوربین به عقب می‌رود. دو شخصیت و یک درخت که در سایه‌ی سیاه با منظره‌ی پشت سرشان قرار دارند. یا صحنه‌ای که شعله‌های آتلانتا در قابی به عنوان پس زمینه‌ی دورشدن اسکارلت با کالسکه قرار می‌گیرد.

من هر چهار بازسازی اصلی فیلم “بر باد رفته” در سال‌های ۱۹۵۴، ۱۹۶۱، ۱۹۶۷ (نسخه‌ی ناموفق “عریض” آن) و ۱۹۸۹ را دیده‌ام و این نسخه‌ی بازسازی ۱۹۹۸ می‌باشد. چند سال آینده، یک نمونه‌ی عالی از هنر هالیوود و یک گنجینه‌ی زمانی حساس به فرسایش، برای تمدنی بر باد رفته وجود خواهد داشت، بله تمدنی که بر باد رفته اما فراموش نشده است.

دسته بندی شده در:

برچسب ها: