غرب چگونه غرب شد، کتابی که بر ۹ فصل کلی استوار است برای اولین بار در اردیبهشت ۱۳۹۵ توسط صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی، نویسنده، روشنفکر و از فعالین سیاسی ایرانی به کوشش انتشارات روزنه چاپ رسید.

زیباکلام انگیزه‌ی نگارش این کتاب را چنین بیان می‌کند:

…سطح دانش کلاس در مورد غرب و مباحثی هم‌چون «رنسانس، نهضت اصلاح دینی، انقلاب تجاری یا مرکانتالیزم عصر سفرهای دریایی و کشف قاره‌ی آمریکا، عصر روشنگری، و …» چقدر نازل بلکه نزدیک به صفر است. اگرچه پذیرش‌اش سخت بود، به تدریج متوجه شدم که دانش فارغ التحصیلان دوره‌ی دکتری علوم سیاسی ما از تحولات تاریخی و سرنوشت‌ساز اروپا- تحولاتی که لاجرم در سرنوشت ما نیز تاثیرگذار بوده اند- به طرز هولناکی نازل است. لاجرم وارد گوشه‌هایی از تحولات تاریخی اروپا و این که غرب چگونه غرب شده بود شدیم.

منظور زیباکلام از «غرب» به گفته‌ی خودش یک محدوده‌ی جغرافیایی است. که جنوب و شمال و غرب اروپای مرکزی را در بر می‌گیرد. و محدوده‌ی تاریخی کتاب نیز بازه ی ۱۴ تا ۱۸ قرن میلادی است. دوره‌ای که اروپا چنان جهش می‌کند که نوید تمدنی نوظهور و البته پیشرفته را می‌دهد.

نویسنده‌ی اثر معتقد است که اطلاعات ما درباره‌ی غرب تا حد نسبتا بالایی مجعول و تحریف‌شده است. تا جایی که گاهی نفرت‌زده به غرب نگاه می‌کنیم. که دلیل آن را «تحقیر شدن از سوی غربی‌های مقتدر در خانه‌مان» می‌داند.

پرسش اساسی نویسنده مبنی بر این که غرب چگونه غرب شد آن جایی در ذهنش شکل گرفت که با مطالعه‌ی تاریخی به این نتیجه رسید که غرب پیش از قرن چهاردهم، از شرق بسیار عقب‌مانده تر بود؛ آن هم در هر زمینه‌ای. علمی، فرهنگی، اقتصادی و …

ولی به ناگاه چه شد که غرب، غرب شد و ما هیچ نشدیم؟

با همان سرعتی که آن تمدن باشکوه در شرق رو به افول می‌رود، غرب آغاز به برخاستن می‌کند

غرب چگونه غرب شد

غرب چگونه غرب شد

نویسنده : صادق زیباکلام
ناشر : روزنه
قیمت : ۲۸۸,۰۰۰۳۲۰,۰۰۰ تومان

ما و غرب: روایت یک کج فهمی تاریخ

می‌توان گفت برخورد ما با مفهوم غرب در قرن نوزدهم شکل گرفت. آن هم در زمانی که آنان رنسانس را پشت سر گذاشته بودند. و به لطف انقلاب صنعتی در اوج شکوفایی و بالندگی قرار داشتند. و ما کجا بودیم؟ در زیر یوغ هوس‌بازان قاجاری. در صورتی که در قرن‌های پیش از آن، این پدیده معکوس بود. و به نقل از زیباکلام حاصل این آشنایی چیزی جز «سلطه» نبود. سلطه‌ای که به اندک متفکران ایرانی نظیر عباس میرزا و امیرکبیر این تلنگر را زد که ما به راستی دچار عقب‌ماندگی شده‌ایم.

ایرانیانی که به اروپا سفر می‌کردند به فاصله‌ی چند روز در می‌یافتند که چه شکاف عمیق و در عین حال هولناکی میان جامعه‌شان و اروپا به وجود آمده است

ستاره‌ی درخشان آسمان غبارآلوده‌ی عصر قاجار، بدون شک نهضت مشروطه بود. آنجایی که «منورالفکر» های ایرانی با همراهی مردم، قیامی برابر جهل موجود کردند. که متاسفانه بنابر دلایلی که هم ریشه در داخل و هم خارج داشت این حرکت عظیم ناتمام ماند. و ایران را تا سال ۱۳۰۰ در وضعیت به شدت نگران‌کننده‌ای قرار داد. اشغال ایران در جنگ جهانی اول و تلف شدن حدود ۲ میلیون ایرانی، بیماری‌های مهارنشدنی، ضعف حکومت مرکزی و جدا شدن برخی از نقاط کشور و … عواملی بود که امید را از آینده جامعه ایران به کلی ربود. تا اینکه رضاخان در سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتا کرد و تا پنج سال بعد «چکمه از پای در نیاورد تا آن که همه‌ی آن نیروهای گریز از مرکز را به زانو در آورد و ایران را مجددا یکپارچه کرد»

رضاشاه ثبات و امنیت را به این سرزمین برگرداند. و خدماتی چون راه آهن، دانشگاه، ثبت احوال، بیمارستان و … را پیاده سازی کرد. و ظرف مدت بیست سال چنان تفاوتی را رقم زد که:

اگر کسی در سال ۱۲۹۹ که کودتا اتفاق افتاد و در آغاز به قدرت رسیدن رضاخان سردار سپه ایران را ترک می‌کرد و بیست سال بعد در هنگامه‌ی خروج رضاشاه از کشور در شهریور ۱۳۲۰ بازمی‌گشت باورش نمی‌شد که این همان ایران پیش از این است

با پایان کار حکومت رضاشاه، نگاه جامعه ایرانی به غرب به کل متفاوت شد. و آن احترامی که اوایل قرن نوزدهم ایرانیان و روشنفکران ما به غرب داشتند آن طور تغییر کرد که غرب به سمبلی از فساد و ظلم و تباهی بدل شد.

چرا؟

عامل این دگرگونی مارکسیزم بود. که در فضای آزاد عصر بعد از رضاشاه به سرعت در میان اقشار و لایه‌های تحصیل کرده‌ی جامعه جایی برای خود باز می‌کرد.

ولی حزب توده که به نوعی نماینده اصلی آن مکتب شناخته می‌شد به اصطلاح از آن طرف بوم افتاد. و با سرعت عجیبی «ادبیات چپ» را ترویج کرد. که این خود  در ادامه زمینه‌ساز مشکلاتی دیگر شد.

ولی اگر بخواهیم از جنبه‌ی تغییر رویکردهای ذهنی ایرانیان نسبت به غرب به پدیده مارکسیزم و حزب توده نگاه کنیم از تاثیر زیاد آن در نگاه به غرب نمی‌توانیم به سادگی بگذریم.

ولی آیا به واقع غرب ستیزی «هنجاری بدیهی» است؟ غرب به راستی مروج فساد، تباهی و تجاوز است؟

که این دست پرسش‌ها ما را به بخشی دیگر از فصل اول کتاب غرب چگونه غرب شد هدایت می‌کند:

علل تداوم غرب‌ستیزی کور در ایران

ایران حتی پس از کودتا ۲۸ مرداد که منجر به دستگیری و فروپاشی حزب توده و به اصطلاح «چپ‌ها» شد، با تفکر مارکسیستی همچنان درگیر بود. و پرواضح بود که در زمانه‌ای که قدرت‌هایی نظیر انگلستان در قرن نوزدهم به چپاول و استعمار این سرزمین می‌پرداختند غرب‌ستیزی در دل مردم این سرزمین ریشه بدواند. و از طرفی نظریات مارکس در بین ایرانیان رواج یابد. تا جایی که ذات کودتا ۲۸ مرداد هم حاکی از دخل و تصرف غرب در سرنوشت ما بود.

تاثیر این کودتا بر حافظه‌ی تاریخی ایرانیان بی شباهت به اثر زخم‌های عمیق قدیمی بر روی پوست انسان نیست

اتفاقی که به نقل از نویسنده باعث ایجاد دو قطبی نظام شاهنشاهی-مردم شد. و هر آن کسی که با نظام شاهنشاهی ارتباطی می‌گرفت به او برچسب غیر مردمی و یا غربی الصاق می‌شد. و این خود، غرب‌ستیزی را در اذهان مردم شاخ و برگ می‌داد. همچنین پیوند عام مردم و روحانیون غرب‌ستیزی را وارد مرحله رادیکال‌تر و پر رنگ‌تری کرد. تا جایی که اسلام‌گرایان هم از تعابیر مارکسیست‌ها علیه غرب استقبال پرشوری می‌کردند.

ظهور چهره‌های روشنفکر و انقلابی چون علی شریعتی و تفکرات او، هم در تقارن کامل ایده‌های مارکسیستی بود. و آن سخنرانی‌های پرشور علیه نظام سرمایه‌داری مشتاقان زیادی را به جلساتش می‌کشاند.

پس از پیروزی انقلاب هم غرب‌ستیزی به تعبیر زیباکلام همچنان ادامه یافت. و حتی وارد فاز تخصصی‌تری شد؛ آمریکاستیزی.

واقعیت آن است که نه آمریکاستیزی و استکبارستیزی نه در ذات انقلاب بود، نه انقلاب برای مبارزه و رویارویی با غرب وشرق و نابودی نظام سلطه به وجود آمد. و نه اساسا علت نارضایتی مردم از رژیم سابق، نزدیکی آن به آمریکا یا غرب بود

از سال‌های اولیه انقلاب هم عبور می‌کنیم. و زیباکلام در پی یافتن علل غرب‌ستیزی در جامعه‌ی امروزی کشور است.

به طورکلی اساس و مبنای مارکسیسم در مخالفت با مفاهیم نظام سرمایه‌داری تنیده شده بود. و از نقطه نظر مارکس، سرمایه‌داری صاحب طبیعی استثمارگر، توسعه‌گرا و انحصارطلب بود. و مارکسیست‌های پیش از انقلاب هم به همین اصول معتقد بودند. اما آهسته‌آهسته پس از انقلاب اسلامی به نوعی آن مفاهیم با ابعاد وسیع‌تر تجمیع شدند. که از مهم‌ترین این ابعاد «مناقشه‌های هستی‌شناسانه با بنیان‌های معرفتی غرب» بود.

نویسنده پدیده‌ی آمریکاستیزی را پس از انقلاب کاملا سایه‌گستر بر جامعه ایرانی می‌داند. و تاثیر آن را چه مستقیم چه غیر مستقیم بر زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران مهم تلقی می‌کند. ولی به نظرش هنوز چرایی این پدیده جای نقد و بررسی جدی دارد.

غرب پیش از رنسانس

در این فصل، زیباکلام محتوای کلی را بر ۲ قِسم بنا می‌کند؛ ابتدا شرحی کلی از اروپای پیش از رنسانس و قرون وسطایی می‌دهد و در ادامه‌ی فصل دوم غرب چگونه غرب شد به رویارویی تمدن‌های اسلامی و اروپای قرون وسطی می‌پردازد؛ به برخوردهای طولانی مدت که به عنوان جنگ‌های صلیبی شناخته می‌شوند.

با پیش درآمدی از شکل‌گیری امپراتوری روم، بخش نخست را آغاز می‌کند. و از ابرقدرتی می‌گوید که وسعتش از شمال آفریقا تا جنوب اروپا، تا خاورمیانه و حتی مرزهای شمال غرب ایران را در بر می‌گرفت. تا آنکه با گذر زمان، روم به دو تکه‌ی غربی و شرقی تقسیم شد. تکه‌ی شرقی بیزانس نام گرفت و مذهب ارتودکس در آنجا ریشه کرد. و در طرف غربی، کلیسای کاتولیک و شخص پاپ عرض اندام کردند.

نویسنده در ادامه از فئودالیته شکل گرفته با آغاز قرون وسطی در اروپای غربی می‌گوید. و مناسبات فئودال‌ها با پادشاه، مناسبات آنها با یکدیگر و همچنین طریقه برخوردشان با مردم را واکاوی می‌کند. مردمانی که جزء دارایی ارباب محسوب می‌شدند. برای ارباب گوشت و مرغ تهیه می‌کردند، در زمینش جان می‌کندند و احشامشان را در اختیارش قرار می‌دادند. و اگر دوراندیش بودند و پولی برای پس‌انداز برایشان باقی می‌ماند می‌توانستند با پرداخت مبلغی خودشان را آزاد کنند.

زیباکلام در قسمت دوم که عمده‌ی صفحات این فصل را شامل می‌شود به تقابل اروپای آن زمان با شرق می‌پردازد. و مطالبی را برای ما می‌گوید که پیش‌تر در کتاب ما چگونه ما شدیم مفصل به آن پرداخته بود؛ از اینکه غربی‌ها کنجکاو بودند و بارها به شرق آمدند و از سنن و رسوم مردمان شرقی آگاهی یافتند. ولی کمتر شرقی بالاخص ایرانی را در طول تاریخ می‌شناسیم که به عنوان غرب‌شناس راهی آن دیار شده باشد.

در قسمت نهایی این فصل از کتاب غرب چگونه غرب شد به نخستین دور از رویارویی میان اسلام و اروپا حدفاصل ۱۳۰۰-۱۰۹۵ میلادی پرداخته می‌شود:

گسترش امپراتوری اسلام و دستیابی به شامات، بخش‌هایی از آناتولی و از طرف جنوب اروپا، اسپانیا تا نواحی جنوبی فرانسه کنونی، مسیحیان را بر آن داشت که سرزمین مقدسشان (بیت‌المقدس) را که از دست داده بودند نجات بدهند. که در اولین اقدام خود موفق می‌شوند ولی این برتری دیری نمی‌پاید و به سال ۱۱۸۲ با اتحادی که صلاح‌الدین ایوبی بین مسلمین به وجود آورد بیت‌المقدس به تسخیر سپاه اسلام در آمد. و پس از کشمکش‌های فراوان صلیبیون شکست را پذیرفتند. ولی آنچنان هم دستِ خالی شرق را ترک نکردند؛ آنها با علوم و فنون و فرهنگ غنی و پیشرفته شرق آشنا شده بودند و به اصلاح “گنجینه‌ی قرن‌ها علم و معرفت” به روی اروپاییان گشوده شده بود. و زمان آن رسیده بود تا تکانی اساسی به خودشان بدهند…

رنسانس (۱۶۰۰-۱۳۰۰ م)

معنی رنسانس در حقیقت زنده شدن مجدد چیزی یا پدیده‌ای می‌شود که پیش از این بوده است.

آنچه دوباره در جوامع اروپایی مطرح شد، فلسفه بود. و لزوم مطالعه‌ی مجدد تمدن‌های یونان و روم. در قرن چهاردهم، اروپا در موضوعاتی چون هنر، تاریخ، ادبیات، نقاشی و … از رنسانس تاثیر پذیرفته و دستخوش تغییراتی اساسی شد. رنسانس آمده بود تا بسیاری از ارزش‌ها، باورها و اعتقادات قرون وسطایی را در هم شکند و به کل از بین ببرد. از جبرگرایی کلیسایی بگریزد و به انسان و خوشبختی‌اش در حیات دنیوی او اهمیت دهد. بنابراین شاید بتوان اومانیزم را اساسی‌ترین و برجسته‌ترین نقطه‌ی عزیمت رنسانس از فلسفه، باورها و بنیان‌های اعتقادی قرون وسطی دانست.

دیگر آورده‌ی رنسانس برای اروپاییان، شهرنشینی بود. و این دستاورد به قول نویسنده اضمحلال فئودالیته را به همراه داشت. ولی این به معنی نیست که شهریت در قرون وسطی مطرح نبود، شهریت وجود داشت لکن بیرون از شهرها و تنها در قصرهای اشرافیان!

وقت آن رسیده است که این پرسش کلی مطرح شود که چرا رنسانس از ایتالیا کلید خورد؟

تردید در اصول کلیسایی و باورهای دینی از همان نقطه آغاز شد که مرکزیت اعتقادات در آن قرار داشت؛ رم. ساده‌انگارانه است اگر چشممان را بر دیگر عواملی چون شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن نقطه‌ی جغرافیایی ببندیم. عواملی که باعث شروع عصر رنسانس در آن جا شد:

در اقتصاد، ایتالیا کانون تجارت با شرقیان بود، در عرصه سیاسی هم ایتالیای قرن چهاردهم پوست انداخته بود. و نیازمند تغییرات بنیادین دیگری بودند. و چه چیز بهتر از تولدی دیگر!

نهضت اصلاح دینی یا رفرماسیون

بدون شک این فصل از کتاب غرب چگونه غرب شد مهم‌ترین بخش این کتاب است. و زیباکلام به صورت مفصل به آن پرداخته است. به طور کلی مفهوم رفرماسیون از منظر نویسنده آن دسته تلاش‌هایی بود که در عقب رنسانس به منظور اصلاحات دینی در اروپا صورت گرفت. که به طور کلی دو وجه را شامل می‌شد. که یک وجه آن مباحث دینی بود و وجه دیگر، تاثیرات این جریان بر تمامی تحولات اروپاییان، نظیر سیاست، اجتماع و البته چهارچوب فکری.

رفرماسیون را می‌توان در برابر اومانیزمِ برخاسته از رنسانس در نظر گرفت؛ برای دنیای مادی ارزشی قائل نبود و همه‌ی ارزش انسان را در گروی ایمان او می‌دانست. رفرماسیون به دو مرحله‌ی اصلی تقسیم می‌شود:

  • انقلاب پروتستانتیزم یا پروتستان‌ها
  • رفرماسیون کلیسای کاتولیک

رنسانس به وجود آمده بود. و بنیاد فکری اروپاییان را به مانند سایر زیربناهای کلیدی‌شان نظیر، هنر، ادبیات و اقتصاد به کل تغییر داده بود. وضعیت اقتصادی‌شان بهتر شده بود و به نوعی شکمشان سیر بود. و فرصت کافی داشتند تا در ارتباط با موضوعات اساسی فکر کنند. از خدای جبار و منتقم قرون وسطایی خبری نبود و خدای رحمان در قلوب اروپاییان رخنه کرده بود. کلیسا اختیار آمرزش گناهان را به کشیشان واگذار کرده بود و خطای گنه‌کاران را می‌بخشید. و جهنمیان را بهشتی می‌کرد.

کلیسا و اولیایش نایب پروردگار شده بودند. و این امر را لوتر و پیروانش برنتافتند. و تصمیم گرفتند انقلابی علیه کلیسا کاتولیک رقم بزنند.

از منظر سیاسی هم زمینه به وجود آمدن رفرماسیون را نویسنده در آگاهی ملی و ظهور حکومت‌های مطلقه خلاصه می‌کند. و این دو را عامل اصلی سیاسی جهت به وجود آمدن جنبش اصلاحات می‌داند. که در مورد اول ابتدا انگلستان و سپس فرانسه، پاپ را عاملی خارجی تشخیص دادند. و حق مالیات واتیکان را از کشورشان سلب کردند. دلیلی که می‌توان آن را به صورت اشتراکی از علل اقتصادی پیدایش رفرماسیون هم به حساب آورد. زیرا که کلیسا بزرگترین نهاد دریافت مالیات بود. و هر خانواده‌ای موظف بود به آن به نوعی حق زیستش را بپردازد.

هر آنچه ذکر کردیم می‌توانند عللی خوبی باشد ولی به شرط آنکه نیروی محرکه خوبی داشته باشند؛ در سال ۱۵۱۷ میلادی یکی از مقامات ارشد کلیسا به آلمان و منطقه لوتر آمد و اقدام به فروش بلیت‌هایی برای بهشت کرد. و خشم لوتر را به دلیل وقاحت کلیسا کاتولیک و همچنین بلاهت مردم برانگیخت. و با تنظیم بیانیه‌ای با آخرت فروشی به مخالفت برخاست. که سرنوشتش چیزی جز ارتداد نبود. ولی با تلاش‌ها و ایستادگی‌هایش توانست کلیسای پروتستان را به وجود بیاورد.

رفرماسیون یا اصلاحات دینی نتایج جالبی را با خود به همراه داشت:

  • حقیقت دینی از انحصار یک مرکز در آمد
  • کاهش نسبی اقتدار کلیسا و مذهب در جامعه
  • تقویت فردگرایی شکل گرفته جریان رنسانس
  • گسترش و توسعه دمکراسی

به دلایل بالا امکان تحصیلی که برای عموم به وجود آمد هم اضافه کنید تا بدانید اروپا از نیمه قرن پانزدهم چه مسیری را دنبال کرد که الان به این نقطه رسیده است.

انقلاب تجاری، عصر سفرهای دریایی و تولد بورژواری

انقلاب تجاری هم، مانند رنسانس خاستگاهی ایتالیایی داشت. و از جنوب ایتالیا راهش را به غرب وشمال اروپا باز کرد. قبل از اینکه وارد بحث شویم اجازه دهید یک سوال کلی را مطرح کنیم:

انقلاب تجاری اصلا چگونه تعریف می‌شود؟

به مجموعه تحولات تجاری و اقتصادی که از اواخر قرن چهاردهم و اوایل قرن پانزدهم عمدتا در جنوب اروپا و در ایتالیا آغاز شد و در نتیجه‌ی آن ساختار اقتصادی یک هزارساله‌ی اروپای قرون وسطی فروریخت و مناسبات اقتصادی جدید جای آن را گرفت انقلاب تجاری گفته می‌شود.

نظم فئودالی قرون وسطایی از میان رفته است. و سامانه‌ی اقتصادی نوینی بر اروپا حاکم شده است. سامانه‌ای که با خود پدیده‌ای به نام بورژوازی را همراه دارد. و حکایت از به وجود آمدن طبقه‌ای جدید می‌کند. و این ها همه و همه به برکت انقلاب تجاری رقم خورده است.

انقلاب تجاری نیاز به مطالعه و ریشه یابی دارد تا دلایل و عواملی که در پشت آن قرار گرفته است برایمان شفاف شود؛ زیباکلام تا جایی که می‌تواند به تبیین آن می‌پردازد. و آغاز سفرهای دریایی را مهمترین دلیل برای انقلاب تجاری می‌داند. در حالی که سفرهای دریایی یک قرن بعد از انقلاب تجاری آغاز شد ولی بنا به استدلال نویسنده دامنه‌ی انقلاب تجاری را وسیع تر کرد. که این وسعت تجاری برایشان وسعت ارضی نیز به همراه آورد؛ قاره‌ی آمریکا و اقیانوسیه را کشف کردند و بر آنها مالک شدند. و از طرف دیگر تسلط خودشان را بر دریا تثبیت کردند.

تاثیرات کوتاه مدتی که انقلاب تجاری بر اقتصاد و وضعیت معیشتی مردم اروپایی داشت انکارناپذیر است. ولی این انقلاب قرار است در بلند مدت شکافی ایجاد کند که امروزه ما آن را با نام اختلاف طبقاتی می‌شناسیم. چنان که گفتیم طبقه متوسط مدرن(بورژوازی) شکل گرفت و آن طبقه جدای از تاسیس بانک، بنگاه های اقتصادی دیگری چون شرکت های سهام را احداث کردند. و ثروتی که از آمریکا، آفریقا، ایران و هند سر ریز به اروپا می‌شد را به سمت و سوی انحصارسازی بردند.

ظهور دولت‌های مطلقه؛ پیمان وستفالیا و تولد ملت-کشور

در فصول قبلی کتاب غرب چگونه غرب شد، زیباکلام از مهم‌ترین پیامدهای رنسانس، از دولت‌های مطلقه نام برد. و در این فصل به طور مجزا و البته جامع به سراغش می‌رود.

پیدایش مکاتب سیاسی را نشات گرفته از دولت‌های مطلقه می‌داند و حتی پا را فراتر گذاشته و انقلاب کبیر فرانسه را نیز ناشی از آن قلمداد می‌کند. از اواخر قرن پانزدهم تا اواخر قرن هجدهم به تعبیر نویسنده، روزهایی که اروپا در جنگ به سر می‌برد بیش از ایام صلحش بود. و جنگ‌ها و چندپارگی‌ها، حکومت‌هایی مطلقه به وجود آورد؛ حکومت‌هایی که با دو تیپ دینی و سکولار قابل اجرا بود؛ در اولی، حکومتِ توتالیتر، به تعبیر ژان بودن مشروعیتش را از کلیسا می‌گیرد و تنها از خداوند پیروی می‌کند. و نه به مردم پاسخگوست و نه به هیچ نهاد نظارتی دیگر.

و اما در مورد دوم، توماس هابز در توجیه حکومت‌های مطلقه غیردینی این عقیده را داشت که ذات انسان به طورکلی، سرکش و شرور است بنابراین انسان‌ها باید مهار شوند و همچنین در شرایط نامطلوب با هم توافق کنند که بخشی از آزادی خود را به فرمانروای نیرومند واگذار کنند. تا در عوض امنیت و آسایش نصیبشان شود.

چیزی که می‌توان نتیجه گرفت این است که بدون شک به وجود آمدن حکومت‌های مطلقه چه از نوع الهی چه غیر الهی با خود آثاری مهم به همراه آورد که از مهم‌ترین آنها می‌توان از تولد «کشور» و «ملت» نام برد؛ آنجایی که مرزها مشخص شدند و تنها نیاز بود زمانی سپری شود تا عِرق به آن حدود و ثغور شکل بگیرد و پدیده ناسیونالیزم به منصه ظهور برسد. پیش‌تر از آن رعیت، رعیت بود و فاقد احساس وابستگی و حسی که امروزه مردمان هر سرزمین به خاک، ملیت و پرچمشان دارند در زمان فئودالیته وجود نداشت.

نکته‌ی جالب آنجاست که جرقه‌ی اساسی به وجود آمدن «کشور» با جنگ تاریخی و معروف فرانسه و ایتالیا زده شد. آنجا که پادشاه فرانسه تنها به دلیل «پرستیژ» و کسب اعتبار به ایتالیای امروزی حمله کرد. و این جنگ به تعبیر زیباکلام حتی پایه‌های دپلماسی هم بنا نهاد! ولی نقطه‌ی اوج این پدیده در انعقاد قرارداد وستفالیا قرار دارد؛ پیمانی که ایده‌ی کشور به معنای امروزی‌اش را در اروپا به وجود آورد و این حق به رسمیت شناخت:

حق به وجود آمدن یک کشور با مرزهای جغرافیایی معین صرف نظر از بزرگی و کوچکی وسعت خاک آن، نوع مذهب یا زبان یا شکل حکومتش.

عصر روشنگری، تاثیرات اجتماعی روشنگری و روشنگری و انقلاب علمی

در سه فصل پایانی کتاب غرب چگونه غرب شد، زیباکلام مکتوباتش را روی پدیده‌ای متمرکز می‌سازد که به گفته‌ی خودش تاثیرگذارترین پدیده بر ذهن و اندیشه و باورهای انسانی بوده است؛ روشنگری

خوش‌بینانه است اگر فکر کنیم غرب تنها با اتکا به تغییر و تحولات صنعتی و مکانیکی راه پر پیچ و خم تاریخ را پیمود و بر قله موفقیت ایستاد. قطعا نقش عواملی چون تفکر و بینش حاصل از آن، پر رنگ تر از هر چیز دیگری بوده است.

روشنگری نیز همانند خیلی دیگر از تکان‌های اساسی ریشه در قرن پانزدهم میلادی اروپا دارد. پدیده‌ای که جایگاه انسان را به درستی تبیین کرد و مقام انسانی را رفعت بخشید. مقامی که در قرون وسطی خفیف بود؛ انسان با گناه به دنیا می‌آمد، خیر و صلاحش را باید کس دیگری تشخیص می‌داد و به طور کلی تکلیف‌مدار بود و هیچ حقی نداشت

انسان با حقوق یا برخورداری از حق متولد نمی‌شد، بلکه با تکلیف پا به عرصه‌ی حیات می‌گذاشت

اما روشنگری و روشنگران آمده بودند تا مقام انسان را ارتقا دهند؛ رنه دکارت به عنوان پیشگام این عرصه مبنای شناخت هستی را بر منطق و عقلانیت گذاشت. و خدمات زیادی به جریان روشنگری کرد. او اعتقاد داشت که جهان یک دستگاه مکانیکی عظیم است. که هر حرکت آن مبتنی بر مجموعه‌ای از اصول و قوانین مکانیکی و ریاضی است. و در طبیعت هیچ چیزی اتفاق نمی‌افتد مگر با دلیل و منطق. و انسان مقهور مطلق در برابر طاعون و صاعقه و خشکسالی نیست؛ این دیدگاه دکارت در اروپای قرن هفدهم انقلاب فکری عظیمی به پا کرد.

نویسنده‌ی کتاب از دکارت عبور می‌کند. و تا حد مطلوبی به اسپینوزا، لاک و هابز می‌پردازد. و آنان را در کنار نیوتون از معماران روشنگری به حساب می‌آورد. که هر یک با تفکراتشان نقشی اساسی در شکل‌گیری و سپس اشاعه روشنگری داشتند. و ذهنیت بسیاری را دستخوش تغییر کردند.

تحت تاثیر این جنس از روشنگری یک جریان جدی دینی به وجود آمد، جریانی که به نوعی مستقل از کلیسا بود؛ جریانی که اساسا با تشکیل هر نوع نهاد سازمان یافته دینی مخالف بود. و دلیلشان این بود که نباید دین به ایدئولوژی تبدیل شود.

دیگر جریان منشعب شده از روشنگری، نحوه‌ی برخورد با متهمان و مجازات محکومان بود. اروپا از آن مجازات‌های وحشیانه قرون وسطایی عبور کرده بود و با استناد به حقوق طبیعی که توسط جان لاک وضع شده بود حق حیات و زندگی را حقی می‌دانستند که هیچ شخص، نهاد و قدرتی حق سلب آن را ندارد. مجازات اعدام را نه تنها بازدارنده ندانستند بلکه آن را برای آتیه بلندمدت جامعه مخرب تشخیص دادند. مجله کتابچی در مورد مساله اعدام و بایدها و نبایدهایش مطلبی را در اختیار علاقه‌مندان قرار داده است که مطالعه‌اش در این راستا قطعا کمک شایانی به درک مطلب خواهد کرد.

به غرب چگونه غرب شد بازگردیم و سخن پایانی؛

در قرن هجدهم میلادی با پیشرفت های پزشکی و احداث بیمارستان ها مرگ و میر کاهش چشمگیری یافت. و نسل ها پشت به پشت از موهبت‌هایی چون جامعه‌ای مدرن، جامعه عاری از خشونت وحشیانه و بیماری و خشم برخوردار می‌شدند. و مسیرشان روز به روز برای رسیدن به مطلوبی که غرب به آن رسید هموار و هموارتر می‌شد.

زیباکلام با بررسی اجمالی پنج قرن از تاریخ غرب ما را به عنوان جمع‌بندی به آن سمت و سو می‌کشاند که پیشرفت امروزی جوامع غربی بدون شک مدیون روندی است که قرن‌ها پیش پیمودند. و جامعه‌ی مدرن کنونی‌شان در گرو همان تلاش‌هاست. موفقیت همه‌جانبه یک سرزمین امری اتفاقی نیست و در یک دوره محقق نمی‌شود. و اگر مقاله‌ی دکتر کاتوزیان را در موضوع ایران، جامعه‌ای کوتاه مدت بخوانیم آن چنان هم شگفت‌زده نخواهیم شد که غرب چگونه غرب شد و ما چگونه ما شدیم.

دسته بندی شده در:

برچسب ها: