آخرین میوه از باغ آلبالو
آخرین میوهی عمر «آنتوان چخوف» بهاندازهی یک باغ، محصول دارد. «باغ آلبالو» نمایشنامهای است که چخوف در سال ۱۹۰۳ میلادی نوشت. و یک سال بعد برای اولین بار در تئاتر هنری مسکو به کارگردانی استانیسلاوسکی به روی صحنه رفت. این کتاب کوتاه که درحدود صد صفحه، خلاصه میشود شامل چهار پرده از زندگی یک خانوادهی روسی است. چخوف که بیشتر با داستان کوتاههایش شناخته میشود. در سبک ویژه و صاحبامضای خود از ایجاز و خلاصهگویی در نگارش، خلق پایانهای شگفتانگیز، جنبههای شاعرانه و تصویرپردازیهای الهامگرفته از طبیعت استفاده میکرد.
او لقب «مهمترین داستان کوتاهنویس همهی اعصار» را یدک میکشد. و از مهمترین آثارش باید به داستان ملالانگیز، سه خواهر، مرغ دریایی، دایی وانیا و بوقلمون صفت اشاره کنیم. باغ آلبالو آنقدری بزرگ بوده که مترجمان، مدام وسوسه شوند تا با شوق چشیدن میوههایش به پیکنیک بروند. بزرگانی چون بزرگ علوی، سیمین دانشور، بهروز تورانی، ناهید کاشیچی و پرویز شهدی، این اثر را به زبان فارسی برگرداندهاند.
بهترین تئاتر اقتباس شده از این اثر در ایران هم مربوط به مراسم افتتاحیهی بنای تئاتر شهر است. که در روز هفتم بهمن ۱۳۵۱، به کارگردانی آربی اوانسیان و با شرکت بازیگران مشهوری مانند داریوش فرهنگ، سوسن تسلیمی، مهدی هاشمی، فهیمه راستکار و پرویز پورحسینی، روی صحنه رفت. البته از آن زمان تابهحال بارها نمایشهای مختلفی از روی کتاب چخوف، ساخته شدهاست. که از مهمترین آنها میتوان به تئاتری، ساختهی حسن معجونی اشاره کرد.
ترش و شیرین
در این نمایشنامه، مانند خود میوهی آلبالو با طیفی از طعمها مواجهیم. باغ آلبالو داستان یک زن اشرافزادهی روسی و خانوادهاش است. که به دلیل قرض و قولهی فراوان و ناتوانی در پرداخت بهره، رو به ورشکستگی هستند. و باغ آلبالوی آباء و اجدادیشان که در گروی بانک بوده قرار است در موعد معینی حراج شود.
آنها که عمق فلاکت و معضل خود را درک نکردهاند، هیچکاری برای نجات اقتصاد خانواده و جلوگیری از فروش باغ انجام نمیدهند. و در آخر باغ آلبالو به یک دهقانزادهی تازه بهدورانرسیده (بورژوا) فروخته میشود. و خانواده، درحالی باغ را ترک میکنند که صدای تبر و قطع درختان باغ به گوش میرسد… .
اسامی زیاد، طولانی و چندوجهی، معمولا کابوس مخاطبان غیرروس ادبیات روسیه هستند. اما در اینجا تعداد شخصیتهای کمی داریم. که هرکدام نماد وجه مشخصی از جامعهی انتهای قرن نوزده و اوایل قرن بیستم روسیه هستند. مادام لیوبوف اندریونا رانوسکی، مالک باغ آلبالو است. که نماد طبقهی اشرافی درحال سقوط با نظام تزاری روسیه به حساب میآید. لوپاخینِ بازرگان، نماد نسل جدیدی از سرمایهداران است. که بهطور اجدادی، ثروتمند نبودهاند. و تغییراتی اجتماعی اعم از اضافهشدن مشروطیت به روسیهی تزاری، سبب ثروتمندشدن آنها شدهاست.
تروفیموف بهعنوان یک دانشجو، مظهر روشنفکران است. او اندیشههایی کاملا مخالف رانوسکی و لوپاخین دارد. از زندگی سرمایهداری و نظم روتین جهانِ نابرابر متنفر است. و دنبال تئوری جدیدی میگردد. و این مساله، خود بیانگر پیشگویی چخوف از انقلاب سرخ بلشویکها در شوروی است. که حدود ده سال بعد از نگارش کتاب رخ داد.
آنیا و واریا در مقام دختر و دخترخواندهی رانوسکی، نشاندهندهی ابزاری بودن زنان در روسیه هستند. لئونید اندریویچ گائف، برادر مادام رانوسکی و مظهر پرگوی و گزیده نگوی چون دُر است!!! کسی که نماد ارتجاع و تاکید بر ایدهها و مسائل کلیشهای است. نکاتی که او بیان میکند هیچوقت دردی را دوا نخواهند کرد. قابی از نفسهای آخر هر سنت گورخواب… .
ایپخودوفِ حسابدار نماد طبقهی متوسطی است. که کار را صرفا برای رفعتکلیف انجام میدهد. و هیچگونه دلسوزیای برای حل بحران ارائه نمیدهد. و درنهایت، فیرس پیشخدمت هشتادوهفتسالهای که نماد طبقهی کارگر است. چخوف به زیبایی نشان میدهد با هر تغییر و رفتوآمدی، قرار نیست اتفاق بهتری برای این افراد بیفتد… .
اختلاف بین علما
آنتوان چخوف این نمایشنامه را یک اثر کمدی میدانست. و برای توضیح ژانر آن، پای حضور عناصر Farce (لودگی) در آن را پیش میکشید. در سوی مقابل، استانیسلاوسکی به عنوان کارگردان، اثر اقتباسشده را با دید تراژدیگونهای کارگردانی کرده بود. و بر فضای سیاه اثر تاکید داشت. با این تفاسیر شاید بشود پیوندی بین نظرات متفاوت حضرات ایجاد کرد. و باغ آلبالو را تحت عنوان ژانر «کمدی سیاه» طبقهبندی کنیم.
برای تبارشناسی اثر باید به ابتدای قرن بیستم میلادی برویم. جامعهی روسیه در آن زمان سنگبنای تحولات گستردهای را گذاشته بود. بهگونهای که دیگر خانوادهی تزارها و اشرافزادگان در بین عامهی مردم از مقبولیت و قدسیمآبی سابق برخوردار نبودند.
مخالفان با اعتراضات گستردهی خود، توانستند بالاخره نظام طبقاتی روسیه را دگرگون کنند. و حکومت تزارها پس از مدتها دیکتاتوری به حکومتی مشروطه تبدیل شد.
طبقهی اشرافی با چنین تغیّری، فروپاشی را پیش چشم خود میدید! بردههای بیجیره و مواجبی که بعد از قرارداد سال ۱۸۶۰ م. آزاد به حساب میآمدند و میتوانستند پیشرفت کنند، تهدیدی جدی برای اعیان بودند. و همزمان بلا دو تا شد. زیرا نسل جدیدی از سرمایهداران هم پیدا شدند. که اجداد اصیل(؟!) نداشتند. و با بهرهبردن از این شرایط، خود را بالا کشیده بودند.
پیشرفت روزافزون این طبقه از بورژوازی با تعلل و سستی نسل سابق اشرافی که همچنان در رویاهای خود غرق بودند، همراه شد. و شکوه قرنها زندگی مرفهشان لگدکوب تیم بعدی شد. تا بدانند که همیشه دست بالای دست بسیار است… . نگاه طنزآلود و هیچانگارانهی چخوف به این ماجرای غمانگیز، باعث خلق کمدی سیاهی میشود که در ابتدا گفتیم.
در آغوش حماقت
اگر تصور میکنید که چخوف چگونه توانسته، انقلابی خونین را پیشبینی کند. باید به دوگانهی انفعال و کنشی که او تصویر میکند، دقت کنید. چهاینکه هر خونی در شکافی اجتماعی، روان میشود:
اکثریت عظیمی از تحصیلکردههایی که من میشناسم، به دنبال هیچچیز نیستند. هیچکاری نمیکنند. و تازه از انجام هرکاری هم ناتوانند. آنها خود را طبقهی روشنفکر مینامند. اما پیشخدمتها با بیادبی خظاب میکنند. با دهقانان مثل حیوان رفتار میکنند. هیچچیز یاد نمیگیرند. هیچچیز را جدی مطالعه نمیکنند. مطلقاً هیچ کاری نمیکنند. فقط دربارهی علم حرف میزنند. اما از هنر یا کم میدانند یا هیچ نمیدانند. همهشان جدی هستند. چهرههای موقری دارند. درباره مسائل مهم بحث میکنند و نظریه میپراکنند. اما در همین زمان اکثریت عظیم ما -نود و نه درصد- مثل وحشی ها زندگی میکنیم. و عادیترین کارمان این است که فحش میدهیم و توی سر و کلهی همدیگر میزنیم… .
البته دید چخوف به سرمایهداران قبلی سیاهِ سیاه هم نیست. و اتفاقاً در مظلومیتی همراه با بلاهت بیان شده. این اشراف، اغلب در قبال قرنها خونخواری گیر زالوهایی بیعار میافتند. که تنها هدفشان مکیدن باقیماندهی چنین انسانهایی است:
خوشگلکم! لطف کنید یک دور با من برقصید… [لیوبو آندرییونا برمیخیزد که با او برقصد.] بانوی دلربای من، در عین حال میخواهم صدوهشتاد روبل ناقابل از شما قرض کنم… آنچه از شما میخواهم… [همچنان میرقصند] صدوهشتاد روبل ناقابل است. لطفا لطفا… .
اما این مظلومیت باعث نمیشود که چخوف از کیفر آنان چشم بپوشد. و خلسهای خودخواسته، کمترین تجویز اوست.
که از جهتی میگوید:
ما محکومیم که به جزای گناهان خود برسیم.
و سپس جای دیگر شیوهی خلاصی از این اعدامِ روحیروانی را با ابزورد بودن، میشکافد:
اگر حرف نزنید و سکوت کنید، خودتان هم راحتتر و خوشحالتر خواهید بود.