«گزیدهی اشعار سیاوش کسرائی» عنوان مجموعهای از آثار ادبی سیاوش کسرائی، شاعر معاصر ایرانی است که بهترین اشعار او را به صورت گلچین در یک مجلّدِ نزدیک به سیصد صفحهای، شامل میشود. این کتاب که توسط انتشارات مروارید در سال ۱۳۸۳ هجری شمسی چاپ شده بود، تاکنون به چاپ یازدهم خود رسیده است. این اثر، در سری کتابهای گزیدهی اشعار انتشارات مروارید قرار دارد. در این مجموعه به آثار برتر بسیاری از شاعران ایرانی همچون «فروغ فرخزاد، فریدون مشیری، منوچهر آتشی، سیمین بهبهانی، حمید مصدق، نصرت رحمانی، احمد شاملو، قیصر امینپور، یدالله رویایی، سیدعلی صالحی، مظاهر مصفا، هوشنگ چالنگی، منوچهر نیستانی و…» پرداخته شدهاست.
اما با توجه به اینکه کسرائی، کتاب های زیادی همچون «آوا»، «آرش کمانگیر»، «خون سیاوش»، «به سرخی آتش، به طعم دود»، «از قرق تا خروسخوان»، «چهل کلید»، «تراشههای تبر»، «هدیه برای خاک»، «ستارگان سپیده دم»، «در هوای مرغ آمین»، «مهرهی سرخ» و… را در کارنامهی حرفهای خود میبیند، تنوعِ این کتاب هم در حدّ بالایی قرار دارد.
از آنجایی که این کتاب، یک کتاب گزیده است، در انتهای هر کدام از اشعار، تاریخ سرایش آن برای ردیابی در سیر زندگی مهمِ شاعر موجود است. ضمناً در ابتدای بسیاری از اشعار هم تقدیم کوتاهی که کسرائی داشته است، آمده است.
کتاب به طور کل از دو بخش اصلی تشکیل شده است. بخش اول با عنوان «شناخت شاعر و شعرهایش» حاوی مطالبی از نگاه خود سیاوش کسرائی و همچنین دید سایر شاعران و منتقدین بزرگ ایرانی دربارهی شعر اوست. بخش دوم هم که گزینهی اشعار کسرائی است، مجموعهای از اشعار او را به همان طریقی که در بالا گفتیم، مرور میکند. نکتهی جالب این انتخابها، سیر تقریبی تاریخی آنهاست که تا حد زیادی به صورت خطی، سیر اشعار کسرائی را جلو میبرد. اما نکتهی مورد انتقاد ما این است که معلوم نیست، انتخاب اشعار کسرائی توسط چهکسی انجام شده است؟ نکتهای که میتواند تا حدودی سندیّت و اعتبار کتاب را خدشهدار کند. گرچه که این اثر، اثر نسبتا خوبی است. البته این اثر، ضعفهای دیگری هم دارد. برای مثال، پس از گذشتن یازده ویرایش، به جای تصحیح و حروفچینی دوباره در داخل متن، همچنان غلطهای زیادی در میانهی متن موجود است. و در انتهای کتاب، فهرستی از اصلاحات آورده شده است.
کولیِ شعر ایران
مرحوم سیاوش کسرائی، شاعر تجربی زمانهی ماست که بین سالهای ۱۳۰۵ الی ۷۴ میزیست. او علاوه بر شاعری، یک فعالِ سیاسی چپگرا هم بود. و سالیان زیادی در حزب توده به فعالیت اجتماعی میپرداخت. او دانشآموختهی رشتهی حقوق در دانشگاه تهران بود و دو فعالیت تحزّبی ادبی هم داشت. هم «انجمن ادبی شمع سوخته» را بنیان گذاشت و هم «کانون نویسندگان ایران» را به همراه دوستانش پایهریزی کرد. در کانون نویسندگان، افرادی همچون «جلال آلاحمد، بهرام بیضائی، سیمین دانشور و غزاله علیزاده» او را همراهی میکردند. و محفل اول هم به یاری «نیما یوشیج، مرتضی کیوان، مهدی اخوان ثالث و هوشنگ ابتهاج» پربا شد. بسیاری از منتقدین ادبی، کسرائی را یکی از شاگردان و بهتر بگوییم، یارانِ نیما در تثبیث، رشد، تعالی و ترویجِ «شعر نو» میدانند. او تا انتهای عمر خود به راه نیما وفادار بود و همواره شعر نیمائی میسرود. در کنار این موضوع، او در همهگیری شعر نیمائی نقش مهمی رداشت. و این گونهی ادبی را در موقعیتهای مختلفی ارائه کرد. برای مثال، کسرائی جزو اولین افرادی بود که در روزگارِ سیطرهی تصنیفهای کلاسیک، توانست شعر نو را هم به عنوان شعری ملودیخور معرفی کند. و در این راه از خوانندهی آوانگاردی مانند فرهاد مهراد کمک گرفت تا شعر زیبای زیر را بخواند:
والا پیامدار، محمد!
گفتی که یک دیار
هرگز به ظلم و جور
نمیماند برپا و استوار…
آنگاه، تمثیلوار
کشیدی عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار
در تنگ پرتبرّک آن نازنین عبا،
دیرینه، ای محمد!
جا هست بیش و کم،
آزاده را
که تیغ کشیده است بر ستم؟
این شعر که در منقبتِ حضرت محمد سروده شده بود، کار را به جایی رساند که وردِ زبان مردم کوچه و بازار شد. و منتقدین هم آن را به عنوان یکی از ده ترانهی برتر تاریخ ایران ثبت کردند. جدای از شعر نیمائی، کسرائی در خیلی از سبکهای دیگر شعری ایران هم خود را آزمود. اما آنچنان که باید و شاید دیده نشد. شاید به همینخاطر و فعالیتهای اضافی و پراکندهاش در سیاست بود که علاوه بر «رفیق کسرائی»، لقب «کولی» را هم برگزیده بود.
اولشخصی غیرمفرد
از آنجا که مورد بحث ما در این مقاله یک کتاب گزینهی اشعار است، پس شاید بهتر باشد تا زیاد به جنبههای شخصی و سیاسی زندگی کسرائی وارد نشویم. و سرراست سراغ اصل موضوع، یعنی شعر او برویم. کسرائی در دستنوشتههایش، شعر گفتن را پاسخ به یک نیاز درونی میداند که پیش از همه خودش را آرام میکند و پس از گفتن (سرایش) هم ابتدا خودش را دگرگون میکند. او در این قسمت به جنبهی زیستی شعر اشاره دارد و سپس به عنصر «تداوم» در تعالی مسیر یک شاعر اشاره میکند. او میگوید که شعر برای او یک «بار» است. باری که تا بر زمین نگذارد، احساس آسودگی نمیکند. و البته چون بر زمین میگذارد، دوباره به این فکر میافتد تا باری سنگینتر بردارد.
او شعر را دریچهای میداند که به رنج بر تنگنای زندگیاش باز میکند. و باعث میشود تا لحظهای نفسی به راحتی بکشد. اما گویی که دوباره این در به سختی روی او بسته میشود.
کسرائی در جای دیگری از شعر به عنوان «یک جوابِ سلام» به کسی که دوستش دارد اما او را نمیبیند، نام میبرد. و باز شعر را به یک قناری تشبیه میکند که آزادش میکند؛ و چون او را از دست میدهد، روحش از شادی لبریز میشود. همانطور که میبینید، شعر در نگاه شاعر از هر آنچه که فکر کنید، زیباتر و مقدستر است. و شاید تفاوت شاعرانی در این سطح با شاعران بازاری در همین تفاوت دید باشد.
چهاینکه او با وجود نزدیکی به قلهی شعر ایران، شاعری را راه درازی میداند که در آن گام میزند تا به دیدار خَلق (یعنی مردمش) نزدیک شود… . او در مورد خودش با تواضع خاصی حرف میزند. اما وقتی صحبتِ نیما میشود، دوباره سپرِ انداخته را برمیدارد و علتِ اقبال شاعران پسانیما در سبک نیمائی، نسبت به خودِ استاد را در عدم شناخت معانی اشعار نیما ارزیابی میکند. موضوعی که بسیار زیباست و البته مانند مردمسالاری او از روحیهی چپش برمیخیزد که استاد، مکتب و سبک را مقدم بر شخصِ خود میداند و ابایی از فدای خود برای درک درست مخاطب از تیم خود ندارد!
مفردات سوم شخص جمع
علاوه بر بررسی شعر یک شاعر در حاشیهی شخصی و ادراک او از ادبیات، شاید نیاز باشد تا به تماشای شعر او از چشمهای شاعران و منتقدین دیگر هم برویم. چهاینکه اگر صحبتهای یک شاعر دربارهی شعر به فهم کُنهِ فلسفهی او کمک میکند، نظریات دیگران باعث درک نمودِ بیرونی شعر شاعر خواهد شد. هوشنگ ابتهاج، شاعر را درختی میداند که در آرزوی میوه دادن میسوزد. از دید او اما درختِ کسرائی به خورشید مؤمن است و روشنایی خود را مستقیماً دریافت میکند. با چنین دیدی است که از نظر ابتهاج، شعر کسرائی ساده و بیآلایش است و پرداخت زیادی ندارد، اما نفوذ و هیبت خود را از همین جوشش وحشی میگیرد!
محمود اعتمادزاده، به دوستی با سیاوش کسرائی افتخار میکند و او را از این جهت برجسته میداند که در داستانسرایی شعرگونه تا آستانهی کمال پیش رفته است. از نظر او کسرائی خود را در چارچوبِ تنگ و فقیر داستان زندانی نکرده و در کنار داستانسرایی، بیشتر به تجسم حال و روح و محیط کوشیده است. او هم مانند ابتهاج به سادگی بیان کسرائی نقبی میزند و تعابیر نغز را در کنار سادگی بیان، موثرتر میداند. عبدالعلی دستغیب نسبت به سایر منتقدین، نگاه متفاوتی را بررسی میکند و کسرائی را شاعری از اساس اجتماعی میداند که تغزّل و تصویر و توصیف «هم» دارد. از نظر او ترکیبِ نوع اجتماعی شعر با تعبیرات و تصویرهای ابداعآمیز، نقطهی قوت کسرائی هستند.
محمدرضا شفیعی کدکنی اما برخلاف تمام افراد قبلی، از جایگاهِ یک منتقد نسبت به کسرائی بیرون میآید و با بررسی تمام زوایای موجود، تبدیل به منتقدِ منتقدین میشود. او دو گونهی افراطی و تفریطی دربارهی کسرائی را مذموم میداند و دلیلی بر اینکه پایگاه واقعی شاعر، هیچگاه به بوتهی نقد نرفته است، به حساب میآورد. شفیعی، شعرِ روزگار ما را به سفینهای تشبیه میکند که حداقل باید ۱۰ الی ۱۲ مسافر از اشعار کسرائی را با خود داشته باشد تا ناقص و ابتر نباشد. البته او به تمجیداتِ غیرمعمول نزدیک نمیشود و صرفاً بیان میکند که چند شعر از کسرائی وجود دارند که امید به زندگی و دلبستگی به آرمانهای انسانی و بشری را میآموزند و این دستآوردِ کوچکی نیست!
سبکشناسی شعرِ کسرائی
در سبکشناسیِ شعر سیاوش کسرائی، قبل از هر چیزی باید گفت که با یک شاعرِ پیشرو طرف هستیم. شاعری که در حوزههای مختلفی به نوگرایی میپردازد و چون یک رمانتیست است، میتواند هر دو گرایش فردی و اجتماعی را به نوع جدیدِ زیباییشناسی آمیخته کند. بنمایهی اشعار او نمودهایی از خیالورزی، عشق، نوستالژی وهمچنین الهام از اساطیر، همدردی با محرومان و آرمانخواهی را دارد که ترکیباتی از دو گرایش بالا هستند. جدای از این، او نوگرایی را به بستر فرم هم میآمیزد. برای مثال در حوزهی زبانی، استفاده از نوعِ روایی جدیدی را میبینیم که تازه در شعرِ دههی هفتاد به همهگیری رسید. برای نمونه، بیایید این عطفهای غیرمعمول در دورهی خودش را ببینیم که جملات را با «واو»های پیاپی شروع میکند. نکتهای که در آن دوران، بنا به قضاوتِ کلاسیک، ضعفِ تالیف به شمار میآمد اما با تاکید موکّد و انتخابِ درست کسرائی به حسن تالیف تبدیل شده است:
پس از من شاعری آید
که با چشمم ندارد آشنایی آسمانهای خیال او
و او شاید نداند
میمکد نشتِ جوانی را ز لبهای جهان من
و یا شاید نداند
غنچههای عمر ناسیراب من بشکفته در کامش
و یا شاید نداند
در سحرگاه ورودش همچو شب من رنگ خواهم باخت…
در ساختار بزرگتر شعرهای دیگر یا حتی همین شعر، ارتباطِ طولی با کلمات، عبارات یا جملات بلندتری مانندِ «پس از من شاعری آید» هم به کمک عنصر تکرار ایجاد میشود. و شمّهای از موتیف را به صورت زیرپوستی بر صورتِ شعر کسرائی میسازد. ضمناً این فرمسازیها باعث نادیدهگرفتن موسیقی درونی، نیست. او به ایقاع در شعر هم توجه خاصی نشان میدهد که تاکید بر این نکته، تفاوتی بین شعر او با یک شعر موزون نمیگذارد:
گریز ما
نیاز ما
نشیب ما
فراز ما
شتاب شاد ما با هم
تلاش پاک ما، توأم
چه جنبشها که ما را بود روی پردهی دریا…
تلفیقِ صنعتی با سنتی در شعر؟
کسرائی آنچنان منعطف است که حتی آوانگارد بودن هم برایش همیشگی نیست. و او نه تنها علاوه بر شعر نو، در قالبی کلاسیک همچون غزل شعر دارد، بلکه در غزلش از زبانی قدمایی هم استفاده کرده است! به این ابیات توجه کنید:
چه سپید کوهساری، چه سیاه ماهتابی
نرسد به گوش جز زاری و شیون عقابی
به امیدِ همزبانی به سکوت نعره کردم
بِنیامدم! طنینی که گمان برم جوابی…
فعلی مانند «بنیامدم» را میبینید که نمودِ آرکائیک بودن شعرِ کسرائی اس. البته با توجه به اینکه اکثر شعرهای اینچنینی در ابتدای راه شاعری کسرائی و دههی ۳۰ سروده شدهاند، میتوانیم چنین مسائلی را به تجربهگرایی او نسبت بدهیم. جدای از این تجربهگرایی، او در فرم، سراغ چارپاره هم میرود. و تنوع زیادی در قوالبش جز این دو و البته تخصصش یعنی شعر نو هم میبینیم:
آمدهای تا درین سراچهی ویران
لانهی مهری بنا کنیم پرستو؟
آمدهای تا درین گذرگه خاموش
شور و نشاطی به پا کنیم پرستو؟
اما نکتهی مهمتر از خود نوگراییهای او در تجربههای گوناگونش، نگاه نوگرای اوست که میتواند تکبیت را هم به عنوان یک شعر مستقل ببیند و عرضه کند:
هر شب ستارهای به زمین میکشند و باز
این آسمان غمزده غرق ستارههاست…
پیشروی در طبیعت
کسرائی در حوزهی محتوا، غالباً پیشرو است و برخلاف زمینهی فرم، بیش از تنوع عرضی به عمق محتوا فکر کرده است. حتی تجربهگراییاش در مضمونپردازی هم چنین ریشهای دارد. برای مثال میتوانیم به وارد کردنِ ایدئولوژی به شعر اشاره کنیم و مکتبگرایی او –برای مثال استفاده از ناتورالیسم در این شعر را به خاطر بیاوریم:
برف میبارد؛
برف میبارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش،
درهها دلتنگ
راهها چشمانتظار کاروانی با صدای زنگ…
نکتهای که طبق فرضیهی بالا، ورای یک تشخیصِ ساده در شعر عمل میکند. نکتهی بعدی درمورد کسرائی، که میتواند -با اغماض- او را یک شاعر پستمدرن محسوب کند، این است که موارد یادشده در شعر بالا، در شعری همچون «آرش کمانگیر» هم حضور دارند. شعری که نخستین منظومهی حماسی شعر نوی ایران است و با یادآوری آن باید شأنِ شعر کسرائی را در کنار شعریّتِ افرادی مانند مهدی اخوان ثالث قرار دهیم. و همچنین شعری که پر از اسطوره و کهنالگوست و کسرائی در آن با پیوندی که بین سنت و مدرنیته و ناسیونالیسم و جهانشمولی برقرار میکند، رَهِ آوانگارد بودن را یکشبه میرود! خیلیها از حماسهسرا بودنِ کسرائی به صورت اغراقآمیزی یاد میکنند که بیش از مدح او، تکبعدی بودنش را پیش چشم میآورد. اما درواقع چنین نیست و حماسی بودن تنها یکی از ویژگیهای اختیاری او در هنگام خلق برای خلق بوده است!!! البته کسرائی نسبت به اسطوره های زنده هم بی توجه نیست و در کنار حضرت محمد یا آرش کمانگیر برای اسطورهای چون تختی هم شعر گفته است:
جهانپهلوانا صفای تو باد
دل مهرورزان سرای تو باد
بماناد نیرو به جان و تنت
رسا باد صافی سخن گفتنت
مرنجاد آن روی آزرمگین
مماناد آن خوی پاکی غمین…
شعری که جزو معدود مثنویهای او –حداقل در کتاب حاضر- است. البته او بیش از هر ژانری یک شاعر طبیعتگرا به شمار میآید و تسری دادن این موضوع به اشعاری کوتاه مانند هایکوهای ژاپنی را هم در اشعارش میبینیم:
ماه، غمناک
راه، نمناک
ماهی قرمز افتاده بر خاک»
که در قالب سهگانی سروده شده است.
لطافت کمونیستی!
برخی از اشعار کسرائی ما را یاد لطافت و کودکانگی نگاهِ سهراب سپهری میاندازند با این تفاوت که او مانند سهراب اطناب ندارد. و جدای از آن به جای هدف قرار دادن فردیّت، با دید کمونیستی خود همه چیز را در نگاهی جمعی میبیند:
دستهای ما
شاخهها کشیده در پناه هم،
لانهی پرندهای است.
دستهای ما،
در مسیر بازوان بیقرار ما،
جویبار زندهای است.
دستهای ما پیمبران خامُشند
آیههای مهرشان به کف
بر بلور جانشان
داغ و بوسه آشکار
دستهای ما
رهروان سرخوشند…
کسرائی در سبکسازی، یک وامگیری دیگر هم دارد و گویی که او با دودمان اصفهانیاش مانند اصفهانیهای دورهی «بازگشت ادبی» همچون مشتاق اصفهانی و هاتف اصفهانی، سعی بر رجوع به شعر عراقی و شعر خراسانی دارد. تصویر های او ساده و صمیمیاند و خصوصاً وقتی که به قامتِ شعر کلاسیک در میآیند، رنگ و بویی از شعر خراسانی میگیرند و خاطرهی یک فرخی سیستانی را برای ما زنده میکنند:
از کوه برآمدیم و با رود شدیم
درگیر به آنچه جان بفرسود شدیم
ما چشمهی جوشندهی پاکی بودیم
در راه دریغا که گلآلود شدیم
استاد کسرایی
یکی از بهترین شعرایی ایرانی