اولینِ مظنون همیشگی

چه‌کسی گفته که «تالیف» باید همیشه در قالب کتاب اتفاق بیفتد و آثاری که بر پایه‌ی متن هستند، یا از متن در فرآیند تولیدشان استفاده می‌کنند، باید همیشه وابسته باشند و چیزی خلق نکنند؟ البته خود ما با توجه به رسالتی که نسبت به کتاب داریم، در این ستون سینماکتاب، همیشه دنبال ارائه‌ی دسته‌ای از آثار سینمایی بودیم که با اقتباس از متن کتاب‌ها به نوعی بازآفرینی را هدف اصلی خود قرار داده‌اند. با این وجود، بعضی از فیلم‌های سینمایی هستند که با تالیف خود باعث می‌شوند تا فیلم‌نامه‌ی شان، هویتی بیش از یک متنِ نمایشی را کسب کرده و به صورت یک اثر ادبی، نمود پیدا کند!

اگر اهل سینما باشید، می‌دانید که تالیف خوب از اقتباس -حتی اقتباس از شاهکارهای ادبی- هم جذاب‌تر است و چفت و بست بهتری با پرده‌ی نقره‌ای دارد. شاید مشکل همیشگی سینمای ایران هم این است که اغلب به تقلید -بیشتر تقلید از گذشته و کمتر تقلید اقتباسی- پرداخته و چیز جدیدی، به ماهوی جدید نساخته است. پس این تالیف، که در ادامه‌ی متن بیشتر درموردش خواهیم خواند، می‌تواند سرلوحه‌ی فیلم‌سازان وطنی باشد و فیلمی مانند مظنونین همیشگی، می‌تواند یکی از این سرلوحه‌ها باشد. گرچه که خود سینمای وطنی ما هم از فیلم‌سازان مولفی مانند بهرام بیضائی، علی حاتمی، عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی و اصغر فرهادی بهره برده است.

مظنونین همیشگی، با نام اصلی (The Usual Suspects) فیلمی در گونه‌ی «نوآر» از ژانر جنایی است که در سال ۱۹۹۵ میلادی، به کارگردانی برایان سینگر و نویسندگی کریستوفر مک‌کوری به روی پرده‌ی سینماهای ایالات متحده رفت. اثری که یکی از اولین‌هاست؛ به این معنا که جریان نوگرایی را در فرم و محتوای سینمای جنایی، خلق کرد و با اتکا به همین نکته هم توانست جوایزی همچون بهترین فیلم‌نامه‌ی اورجینال (غیراقتباسی) اسکار و بَفتا را ببرد. از دیگر جوایز مهم فیلم می‌توانیم به اسکارِ «بهترین بازیگر نقش مکمل مرد» برای کوین اسپیسی اشاره داشته باشیم.

این فیلمِ ۱۰۶ دقیقه‌ای، با هزینه‌ی شش میلیون دلاری خود، بیش از سی میلیون دلار، گیشه یافت و علاوه بر محبوبیت، میانِ مخاطبین عامه، نقدهای مثبتی را از منتقدین دریافت کرد که از مهم‌ترینِ آنان می‌توانیم، نمره‌ی ۴ از ۴ در توتال‌فیلم، نمره‌ی ۸.۷ از ۱۰ در IMDB و عنوانِ شاهکار در «فهرست ۱۰۰ فیلم برتر تاریخ سینما» را نام ببریم. انجمن نویسندگان آمریکا هم این فیلم را به عنوان ۳۵مین فیلم‌نامه‌ی برتر تمام دوران‌ها به ثبت رساند.

افشاکنندگان به بهشت نمی‌روند!

شاید بدترین کار برای معرفیِ یک فیلم در فرمِ «میستری» (به انگلیسی= Mystery)، نوشتن خلاصه‌ی داستان باشد! چه‌این‌که خودِ نگارنده با شنیدن کلیدِ معمای این فیلمِ رازآلود، فرصت کسب نیمی از جذابیتِ داستان را از دست داده بود! اگر بخواهیم از اسپویل (لو دادنِ داستانSpoil=) دوری کنیم، می‌توانیم ماجرای فیلم را چارچوبی از بازجویی شدنِ وربال کینت (نقش اصلی با بازی اسپیسی) بدانیم. مرد متهمی که یکی از دو بازمانده‌ی حادثه‌ای عجیب، یعنی قتل‌عام و آتش‌سوزیِ کشتی در بندر لس‌آنجلس است.

وربال در بازجویی، داستان پیچیده‌ای را از حوادثی که بر او و رفقایش گذشته، تعریف می‌کند و تمام اتفاق‌ها را به گردن مردی مرموز و اسرارآمیز به نام کایزر شوزه می‌اندازد! کسی که کلید حل معمای فیلم برای مخاطبِ میخ‌کوب‌شده‌اش خواهد بود. مظنونین همیشگی جدای از ابداع جذاب فرمی‌اش که با عنوان «ضربه‌ی نهایی» شناخته می‌شود، زیرفرم‌های مهمِ قابل ذکر دیگری هم دارد. برای مثال از فرمِ روایی غیرخطی استفاده می‌کند و داستان فیلم با یک فلاش‌بک آغاز می‌شود. غیر از کوین اسپیسی -که به او اشاره کرده بودیم- بازیگران مهم دیگر فیلم عبارت‌اند از: استیون بالدوین، گابریل بیرن، بنیسیو دل تورو، چاز پالمینتری، کوین پولاک و پیت پاستویت.

هر نوشته‌ای تالیف نیست…

از سینمای مولف چیزی می‌دانید؟ واژه‌ی جریان‌سازی به گوش‌تان خورده است؟ چه خورده باشد و به سِیری سیری‌ناپذیر در این واژگان علاقه داشته باشید، و چه نخورده باشد و تازه الان شاخک‌های خود را تیز کرده‌اید، با ما همراه باشید! داستان مولف بودن، خیلی ساده است. منظور ما معنای «اولین بودن» در هر چیزی (در این‌جا از نظر کمیتی) را دربرمی‌گیرد که بیش از هر حوزه‌ی معمول از هنر، در سینما نمود دارد. البته پر بی‌راه هم نیست که امری با وابستگیِ کمتر از کتاب، نمایش و حتی موسیقی به متن، تالیف خلق‌الساعه و بالذات را چیز عجیب‌تری فرض کند و برایش نام‌گذاری جدیدی هم ابداع کند! نظریه‌ی مؤلف (به انگلیسی: Auteur theory) یک نظریه‌ی سینمایی است که تلقی‌اش از فیلم‌ساز را به مثابه یک آفرینش‌گر، می‌سازد. این نظریه، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان (یا هرکدام و یا تجمیع‌شان) را به شرطِ خلاقیت بالا و ویژه یا ارائه‌ی سبکی جدید و سابقا ارائه نشده، در جایگاه خالق -به ماهوی خالق- شناسایی می‌کند.

این نظریه ابتدا در دهه‌ی ۱۹۴۰ در کشور فرانسه و توسط فرانسوا تروفو که یکی از نظریه‌پردازان موج نوی فرانسه است، مطرح شد. او از افرادی مانند آلفرد هیچکاک، هوارد هاکس و اورسن ولز به عنوان کسانی نام برد که اغلب، شیوه‌هایی جدید برای ساختِ آثارشان دست می‌زنند. حال بیایید تا برای‌تان مثالی واضح از دو فیلم بسیار محبوب و نام‌آشنا بزنم که به این وسیله، زوایای دقیق‌تری از مفهوم موردنظرمان را بیان کرده باشیم. مثال من از یک سوال آغاز می‌شود که محبوب‌ترین سوالم برای شناخت میزانِ درک و همچنین توضیحِ تالیف است: «از بین فیلم‌های پاپیون به کارگردانی فرانکلین جی. شافنر و رستگاری در شائوشنگ به کارگردانی فرانک دارابونت، کدام‌یک را ترجیح می‌دهید، اثر بهتری می‌نامید و فیلمِ بزرگ‌تری در تاریخ می‌دانید؟»

درواقع اگر بخواهیم اولین بودنِ کیفی را مقیاسِ برتر بودن بدانیم، با توسعه‌ی صنایع، وسایل، تکنیک‌ها و… همیشه آثار متأخر، گوی سبقت را از آثار کلاسیک و قدیمی‌تر می‌ربایند اما «تالیف» چیزی است که قرار است، موازنه‌ای بین سنت و مدرنیته در سینما ایجاد کند و عدالتی ناخواسته می‌آورد… بر این اساس، می‌توانیم ادعا کنیم، دو فیلمِ مذکور، آثاری زندگی‌نامه‌محور هستند که از پیچش‌های یک زندگیِ پرفراز و فرود برای ساختِ مفهومِ رستگاری در زیستِ انسان، بهره می‌برند. اما انتخاب نگارنده از آن جهت به پاپیون نزدیک‌تر است که این فیلم، دو دهه قبل از شائوشنگ ساخته شده و دست به ابداعاتی در این نوع زده است. درواقع، پاپیون هیچ مدلِ آشنا و پیشِ چشمی برای ساخت اثرشان نداشته‌اند اما سازندگان شائوشنگ، خواسته یا ناخواسته، محتوای بیشتری برای الهام یا شناخت و تسلط بر موضوع خود داشته‌اند. در حقیقت، قضیه‌ی مظنونین همیشگی هم همین است و این فیلم، بدون اینکه هیچ نمونه‌ای در دست داشته باشد، قصه‌ی بکر و مدلِ بکرِ روایت خود را ساخته است. مدلی که شاید اگر الان سراغ سینما بروید، آن را به عنوان چیزی طبیعی و بارها امتحان شده ببینید. اما در سال ۱۹۹۵ که فیلم ساخته شد، کاملا جدید و بدیع به شمار می‌آمد.

با اعتماد، سکته بزنید!

تا به این جای مقاله، بارها گفتیم که مظنونین همیشگی، تالیف دارد! اما چه تالیفی؟! برای پاسخ به این سوال ابتدا باید با واژه‌ی «ضربه‌ی نهایی» آشنا شویم و بدانیم که تعریفش چیست. عنصر «غافل‌گیری» نکته‌ای است که با وام‌گیری از ادبیات، به صورتِ ذاتی در سینما وجود داشت. اما اول از همه، فیلمِ حاضر آن را در پایان‌بندی و جایی که معمولا فیلم‌ها به آرامش می‌رسند، مطرح کرد؛ جایی که معمولا کارگردانان از التهاب بیشتر خودداری می‌کنند. نکته‌ی ثانویه هم این است که مک‌کوری و سینگر در مظنونین همیشگی، نقطه‌‌ی ارائه، نوع پرداخت، نوع کارکردگیری و غایتِ نتیجه‌ی آن را هدف‌مند و نظام‌مند کردند. درواقع، سینماگرانِ این فیلم، نوعِ تصویریِ آن را در جنبه‌ی پرداخت، تغییر فرمی دادند.

مجموعه‌ی این نکات، باعث می‌شود تا شما پس از دیدنِ مظنونین همیشگی، در آرامش، شوکه شوید و حتی سکته بزنید. نکاتی که در ذهن خلاق مک‌کوری و سینگر ساخته شد و آن‌چنان صاحب‌ امضا بود که پس از سال‌ها، همچنان علاوه بر عنوانِ مولفِ سبک، بهترین نمونه‌ی سبک را هم بر روی خودِ این فیلم، نگاه داشته است. اغلب افرادی که خواستند از روی این جریانِ روایی، تقلید کنند، غالبا به درک درستی از آن نرسیدند و برای ایجاد غافل‌گیری در داستان به کارهای اشتباهی دست زدند یا در پرداخت، آن‌چنان که باید و شاید، درست عمل نکردند. برای مثال، اگر بخواهیم یک نمونه‌ی وطنی از موضوع مذکور را اشاره کنیم، باید فیلم «رخ دیوانه» به نویسندگی محمدرضا گوهری و کارگردانی ابولحسن داوودی را نام ببریم که اصلا در نوعِ غافل‌گیریِ ارائه شده‌اش درست عمل نمی‌کند.

اما مظنونین همیشگی از این جهت نمونه است که به جای ارائه‌ی فکتِ (مصداقِ) غلط (مانند فیلمی چون رخ دیوانه) برای منحرف کردنِ ذهنِ مخاطب و غافل‌گیر کردنش، با تمهیداتِ روایی در فرم و محتوا، مخاطب را سرگرم کرده و ضربه‌ی دل‌خواهش را به او می‌زند. این فیلم ابتدا با کسب اعتماد مخاطب، او را به شنیدنِ قصه تا انتها دل‌گرم می‌کند تا شما خودتان را در دل امواجِ داستان، گم کنید. و با چنین رویه‌ای است که از پیچش‌های فیلم، لذت خواهید برد و با وجود فریب خوردن، حسِ دروغین یا سوءاستفاده از وقت خود را نخواهید داشت! درواقع، مظنونین همیشگی، حقیقت را به صورت وارونه نشان نمی‌دهد، بلکه با ساخت واقعیت‌هایی زیاد و جذاب، فرصت نمی‌دهد تا بخواهید به حقیقت فکر کنید؛ پس وقتی حقیقت را برای‌تان افشا می‌کند، شگفت‌زده خواهید شد. از تقلیدگرانِ جذابِ این سبک از غافل‌گیری، فیلم «پرستیژ» (به فارسی= حیثیت) به کارگردانی کریستوفر نولان است که قبلا در مجله‌ی کتابچی تحت مطلب «پرستاری پریست از پرستیژ» به آن پرداخته بودیم.

شیطان وجود ندارد؟!

مظنونین همیشگی، جدای از تاثیرگذاری فرمِ روایی خود، با محتوای جذابش هم سرآمد بود. این فیلم که ترکیبی از ژانرهای میستری و نوآر است، در کمال تعجب از فلسفه‌ای کاتولیکی برای بیان گمگشتگی انسان مدرن استفاده می‌کند. کاری که به جذابیتِ محتوای پنهانش کمک کرده است. مفهوم و عنوان فیلم، مایه‌ی الهام بسیاری از آثار سینمایی در سطح جهان شد. برای مثال، فیلم «وکیل مدافع شیطان» به کارگردانی تیلور هاکفورد و با بازی آل‌پاچینو و کیانو ریوز، نوعی مشابه از فریب ابلیس را در زندگی انسانِ ازخودبیگانه، نشان می‌دهد. در ایران هم محمد رسول‌اف، کارگردانِ نوگرای امروز، فیلمی با عنوان «شیطان وجود ندارد» ساخته است که به طرزی آشکار، نام خود را از دیالوگِ طلاییِ فیلم حاضر، وام گرفته است:

بزرگ‌ترین حقه‌ی شیطان این بود که دنیا را قانع کرد، وجود ندارد!

درواقع، مظنونین همیشگی، اصلِ اصیلِ اعمال شیطان را نشان‌تان می‌دهد؛ فریبی که از ازل و همان ماجرای معروف سیبِ حوا وجود داشت و مهم‌ترین حربه‌ی شیطان است. با چنین مساله‌ای است که دوست دارید از شدتِ کثافت بودنِ ماجرا، از حقیقت فرار کنید! در دلِ خود آرزو می‌کنید که ای کاش می‌شد تا همان واقعیت کثیف را باور کنید و وربال را یک گوسفند فرض کنید، نه گرگی که نقاب گوسفندی به خود زده است.

فرصت‌سوزی؛ از رابرت دنیرو تا آل‌پاچینو!

در انتها بیایید تا چند نکته‌ی جالب از پیش‌تولید تا بعد از اکران فیلم را با هم دوره کنیم:

  • مک‌کوری، شخصیت کایزر شوزه را از زندگی واقعیِ یک قاتل به نام جان لیست الهام گرفت؛ کسی که خانواده‌ی خود را هم به قتل رسانده بود! جالب‌تر اینکه نام کایزر شوزه در ابتدا قرار بود، کایزر سومه، یعنی هم‌نام رئیسِ مک‌کوری باشد! اما با مخالفت او، مک‌کوری نام خانوادگی قاتل داستانش را با تغییری کوچک عوض کرد.
  • سینگر در این فیلم از مادر خود هم بازی گرفته بود و شاید بد نباشد بدانید، پرستاری که در بیمارستان مجّاری‌ها در پشت صندوق پذیرش نشسته است، مادر اوست!
  • نقش مامور بازجویِ وربال، ابتدا به رابرت دنیرو و آل‌پاچینو پیشنهاد شد که هر کدام از آنان بنا به مشغولیت، نقش را رد کردند. بعدها پاچینو گفته بود که بیشترین تاسف برای رد کردن یک نقش در تاریخ بازیگری خود را به خاطر فیلم حاضر خورده است.
  • کوین اسپیسی برای اینکه حالت معلولیتِ دستش طبیعی‌تر به نظر برسد، انگشتان خود را با چسبی مخصوص به هم چسباند. مک‌کوری، این نقش را از ابتدا و به صورت اختصاصی برای اسپیسی نوشته بود. گرچه که اسپیسی بعد از مطالعه‌ی فیلم‌نامه، به ایفای نقشِ بازجو هم علاقه‌مند شده بود.
  • اسپیسی در هنگام دریافت جایزه‌ی اسکار، شوخی جالبی انجام داد و خطاب به تماشاگران گفت: «خب، کایزر شوزه هرکی که می‌خواد باشه، مهم اینه که اون الان به خاطر بردن این جایزه توسط من، توی خونه‌اش جشن گرفته!»

دسته بندی شده در:

برچسب ها: