درصد زیادی از نوجوانان ایرانی، به سن هفده سالگی که میرسند، هیجانانگیزترین، سختترین و تلخترین دورهی زندگی خود را تجربه میکنند. این دوره آمادگی برای کنکور نام دارد. کنکوری که از آن یک غول ساخته شده و در واقع چیزی کمتر از هیولا نیست. خصوصاً اگر در مدارس دولتی و بدون آموزش ویژه یا کتاب خاصی درس خوانده باشید. این هیولا، هرچه آموزش و اوضاع مالی ضعیفتر و خرابتری داشته باشید، قویتر و وحشتناکتر خواهد شد و این کاملا ناعادلانه به نظر میرسد. اینطور نیست؟
در این مسیر، افراد زیادی کتاب نوشتهاند و سخنرانیهای مختلفی را اجرا کردهاند، تا سنگ صبوری باشند برای بچههایی که توانایی کافی جهت شرکت در کنکور را ندارند؛ یا شاید هم، صرفاً قصدشان این است که پولی به جیب بزنند و سعی دارند با «حلوا حلوا کردن» دهن خودشان را شیرین کنند! در واقع، آنها طوری صحبت میکنند که انگار واقعاً چیزی از شرایط سخت نمیدانند. حق هم دارند. طبیعتاً کسی که در نعمت بزرگ شده باشد نمیتواند کسی را که پر از خالی است، درک کند. یکی از کتابهایی که در زمینهی انگیزهبخشی به بچههای کنکوری نوشته شده است، کتاب «تمام جهان در من است» نوشتهی «ایمان سرورپور» است که ده سال پیش در کنکور رتبهی ۵۰ را از آن خود کرد. در این مطلب قرار است ببینیم که این نویسنده، در کتابش چه چیزی برای گفتن دارد و آیا واقعاً قصد کمک دارد یا شعارگویی؟ اما قبل از آن، بهتر است کمی بیشتر با او آشنا شویم.
ایمان سرورپور
ایمان سرورپور متولد سال ۱۳۶۲، فارغالتحصیل لیسانس مهندسی صنایع دانشگاه تهران و فوقلیسانس MBA در دانشگاه آمریکایی I.O.W.H.E است. او ده سال است که به بچههای کنکوری مشاورهی تحصیلی ارائه میدهد و جوانترین دبیر اتحادیهی یونیسف است که سخنرانیهای زیادی برپا میکند. او در کنار فعالیتهایش دو کتاب تحت عنوان «تمام جهان در من است» و «و خدایی که در این نزدیکیست» نوشته و منتشر کرده است. او همچنین به امر «خوانندگی» نیز مشغول است و ترانههایی از خود بهجا گذاشته است.
حرف زدن در لفافه
وقتی شروع به خواندن کتاب میکنیم، احساس میکنیم که «ایمان سرورپور» هم مثل خیلی از افراد، تک و تنها و بدون هیچچیزی رشد کرده؛ اما درست قبل آنکه امیدوار شویم، او پتک «نابغه بودنش» را محکم به سرمان میکوبد. همان لحظه مخاطب متوجه میشود که اگر از هوش زیادی برخوردار نیست، پس باید از خواندن محتوا دست بردارد.
به گذشته که نگاه میکنم روزهای بسیاری را به خاطر میآورم که در تنهایی سپری شد. ارمغان این تنهایی برایم درس بزرگی بود؛ این که بدانم از هرکس و هرچیز جز باور به خود و پروردگارم بینیازم و میتوانم به تنهایی در سختترین مسیرها به پیش روم. نفر اول بودن همیشه نقد و نظرات گاه منفی و دلسردکنندهی دیگران را برایم به همراه داشت، این امر به من آموخت که هر چقدر هم تلاش کنم نمیتوانم همه را با خود همراه و هم نظم کنم.
همانطور که میبینید، شما با یک نابغه که همیشه نفر اول بوده و گاهی نظرات دلسردکننده دریافت میکرده طرف هستید، نه کسی که از طبقهی اجتماعی پایینی به دنیا آمده، در سختی، فقر و تنگدستی زندگی میکند؛ و آموزشهایی که برای او ترتیب داده شده، واقعا ضعیف و به درد نخور هستند. سپس سرورپور خودش را جای مخاطب میگذارد و میگوید اگر منتظر کسی هستید که بیاید و اوضاعتان را درست کند، سخت در اشتباه هستید. شما نباید منتظر کسی باشید و خودتان به تنهایی، قهرمان زندگی خودتان باشید.
سوالی که در این میان مطرح میشود این است که کسی که کنکور میخواند، جز فکر کردن به درس و مشق و بدبختیهایش باید منتظر چه چیزی باشد؟ یک پدر پولدارتر؟ یا یک کیسه پول از وسط آسمان؟ یا یک جور هوش الهی از سوی خداوند که مثل بابا طاهر عریان از آسمان به دهانش بتابد و او را یک شبه علامه کند؟ طبیعتاً کسی که هم از فقر رنج میبرد و هم کنکور دارد، منتظر نور الهی نیست. فقط کاسهی «چه کنم» را به دست گرفته و نمیداند چگونه از پس این غول هفتسر بربیاید. راهحلهای زیادی نیز وجود دارد که بتواند شاخ کنکور را بشکند، ما نیز امیدواریم که سرورپور راجع به همین نکته توضیح دهد. چون برای اینکه «شرایط عالی» را به شما توضیح دهد، قصد دارد در سفری همراهتان کند. سفری که خودش قبلا تجربه کرده است.
ویلیام گلسر، ایمان سرورپور و تئوری انتخاب!
دکتر ویلیام گلسر میگفت که اگر بنز و مازراتی ندارید، اگر در بهترین جای دنیا زندگی نمیکنید و اگر بدبخت هستید تقصیر خودتان است. چون هر عامل بیرونی بر اساس درون شما شکل میگیرد و این شما هستید که باید بین بدبختی و خوشبختی یکی را انتخاب کنید. من در مطلبی کامل در همین مجله، نقدهایی به طرز فکر او داشتم، چون احساس میکردم که این کتاب برای هر قشری نوشته نشده است، مگر قشر مرفه آمریکایی. وگرنه چه کسی بهتر از بوکوفسکی قشر ضعیف و کارگر را درک میکند؟
ایمان سرورپور نیز در کتاب خود، بدون اشاره به «تئوری انتخاب» دقیقاً همین حرفها را بیان میکند. این که همهچیز از درون شما نشات میگیرد و این تصمیم توست. ولی جالب اینجاست که کسی این حرف را میزند، که کمی پیش صریحانه اقرار کرده که به خاطر «نفر اول بودن» و «نابغه بودن» همیشه تنها بوده است. چه اتفاق تلخ و دلخراشی!
میدانم اینکه لکلکها ما را در کجای مسیر و در چه شرایط و خانوادهای فرود بیاورند انتخاب ما نبوده اما این که زندگی را پس از آن چگونه میخواهی سپری کنی، انتخاب خود توست. میتوانی زندگی را چون یک بوم نقاشی در دست بگیری و آنگونه که دوست داری به آن رنگ بپاشی و این تصمیمیست که به سرنوشت تو تبدیل خواهد شد. میدانم کار دشواری است، اما اگر اکنون در شرایط سختی قرار گرفتهای به آن به چشم یک فرصت نگاه کن.
حرف من با نویسنده این است که چطور میتوان به «دلار سی هزار تومانی» به چشم یک فرصت نگاه کرد؟ سرورپور کسی است که برای فوقلیسانس با بورسیه در آمریکا درس خوانده است. اما اجازه دهید کمی از سبک و سیاق بورسیه گرفتن با شما صحبت کنم. حتی اگر فرض بر این باشد که قصد داشته باشید به کشور دیگری برای بورسیهی تحصیلی مهاجرت کنید، باید سرمایهی زیادی داشته باشید. چشمبسته غیب نگفتیم ولی حتی اگر قصد اخذ بورسیهی کامل نیز داشته باشید، مراحل ارسال درخواست به دانشگاههای مختلف، اخذ ویزا، شرکت در آزمونهای زبان بینالمللی (مثل آیلتس، تافل، GRE و… ) به هزینه نیاز دارد! شما برای ارسال درخواست پذیرش به هر دانشگاه، باید صد دلار هزینه کنید که سه میلیون تومان است و طبیعتاً برای اینکه شانس خود را افزایش دهید، باید برای چند دانشگاه درخواست بفرستید! علاوه بر این، برای شرکت در آزمون تافل، حدود پنج میلیون، برای شرکت در آزمون GRE که مکمل آن است نیز پنج میلیون، برای اخذ ویزا که باید از کشور خارج شوید، حدود هشت میلیون، برای یادگیری زبان به بهترین شکل ممکن حدود پنج میلیون و… بپردازید. تمام اینها روی هم رفته دست کم بیست تا سی میلیون خواهند شد. از آن جالبتر اینکه وقتی بورسیه گرفتید، باید بیست میلیون (یا بیشتر) پول بلیط هواپیما بدهید!
آیا اینها برای ایمان سرورپور یک فرصت است؟ اگرچه تسلیم شدن و دست روی دست گذاشتن راهحل مناسبی نیست، ولی واقعاً چگونه میتوان با این شرایط، به مسیر خود ادامه دهیم؟ حتی اگر بخواهیم دور بزنیم و در کشور خودمان «دکترا» بخوانیم، باید میلیونها ریال شهریه بدهیم. شاید با خودتان فکر کنید که در کشور خودمان نیازی نیست در دانشگاه آزاد درس بخوانیم و میتوانیم با تلاش خود، در دانشگاه سراسری قبول شویم. تبریک میگویم. به خانهی اول برگشتیم، چون اگر لیسانس و فوقلیسانس را در دانشگاه آزاد سپری کرده باشید، برای دکترا نمیتوانید در دانشگاه سراسری پذیرفته شوید! چون انگار مدرکتان را قبول ندارند.
برای قبولی در دانشگاه سراسری چه کار کنیم؟
ایمان سرورپور در ادامه سعی میکند با دلی خوش شما را راهنمایی کند.
چند فرد مشهور و موفق را میشناسی که فرزندانشان به موفقیتی بالاتر از آنها دست یافته باشند؟ ثروتمندان جهان چقدر امیدوارند که وارثانشان بتوانند امپراطوری آنها را با درایت گسترش دهند؟ ثروت بادآورده و مال بهارثرسیده یا جایگاه هدیهشده، کدام نازپروردهای را به اسطوره تبدیل کرده؟
اول اینکه شاید کسی نخواهد مثل شما اسطوره شود آقای سرورپور. همین که بچهها بتوانند در شهر خودشان در دانشگاه سراسری قبول شوند، کفایت میکند. اما این قبول شدن به چند عامل بستگی دارد: آموزش خوب، تکنیکهای تستزنی، تهیهی کتابهای تست، شرکت در آزمونهای آزمایشی و… . این روزها کسی که میخواهد برای کنکور آماده شود، با هزینههای شش-هفت الی بیست و سی میلیونی در آموزشگاههای تخصصی ثبت نام میکند، توسط بهترین اساتید دوره میبیند، با بهترین مشاور و برنامهریز صحبت میکند و بهترین کتابهای تست را در اختیار دارد. لپتاپ و کامپیوتر دارد، میتواند هر روز در آزمونهای آزمایشی شرکت کند و در صورتی که در خانواده به مشکل بخورد یا پدر و مادرش با او بدرفتاری کنند، کافی است با پشتیبانش تماس بگیرد تا مشکلاتش طی یک ساعت برطرف شود!
اما کسی که هیچیک از این امکانات را ندارد باید چه کار کند؟ بسیار خوب، قضیه را بزرگ نکنیم. همه حداقل یک گوشی هوشمند یا کامپیوتر در خانه دارند. اما کسی که در مدرسهای دولتی درس میخواند و جز آموزش معمولی و سطح پایین چیز دیگری در دسترسش نیست، باید چه کار کند؟ کسی که نمیتواند صد کتاب تست تهیه کند، توسط مشاورهای قلمچی و… پشتیبانی شود و دغدغهاش سروکله زدن با همکلاسیهایی شده که هیچ آیندهای ندارند، چگونه میتواند به «اسطوره» تبدیل شود؟ اگر در خانوادهای معمولی زندگی کند که یک «اتاق شخصی» ندارند و برای درس خواندن مجبور است به حیاط مراجعه کند، چگونه میتواند سالها پشت کنکور بماند، درس بخواند، هیچ زخم زبانی نشنود، هیچ امکاناتی نداشته باشد و دکتر شود؟ وقتی برای قبولی در دانشگاههای سراسری تهران، برای کسانی که خارج از تهران زندگی میکنند سهمیه در نظر گرفته شده است، چگونه میتواند خودش را بین آنها جا دهد؟ آیا راه نجاتی برای او وجود دارد؟ سرورپور «توکل به خداوند» را توصیه میکند و آیهای از قرآن میآورد.
و هم اوست که (شما را) بینیاز کرد و سرمایه بخشید.
و سخن او با کسی است که قطعاً به قرآن و دین اسلام ایمان دارد و اگر مسیحی یا یهودی باشد، از کادر خارج میشود. البته این بازی با اعتقادات و نام پروردگار در سراسر کتاب وجود دارند. انگار که سرورپور میترسد به عنوان یک اومانیست یا انسانگرا معرفی شود و کتاب نورعلینورش به چاپ نرسد.
سکوت و دیگر هیچ
بخش اعظمی از کتاب سرورپور، به «سکوت» اختصاص یافته است. او که به خاطر نابغه بودن زخم زبانهای زیادی را تحمل میکرد، حالا به شما توصیه میکند تا مثل شب، سکوت کنید. قدرت تخیلش را دوست دارم ولی «شب» فقط برای جانبخشی در اشعار شکسپیر به درد میخورد آقای نویسنده! در کنار آن، برای اینکه بتواند جلوی افرادی که حرفهایش را نقد میکنند بایستد، از ابتدای کتاب تا آخر، بر سر «مظلومنماها» میکوبد. او آنها را موجوداتی تصویر میکند که دنبال تایید گرفتن یا ترحم دیگران هستند و قصد دارند با این کار خودشان را آرام کنند.
خب حق با توست. توانستی مرا قانع کنی. شرایط تو بدترین شرایطیست که فردی تابهحال آن مواجه شده، راه چارهای نیست و تو محکوم به این تقدیری. فکر میکنم دیگر بین ما حرفی برای گفتن باقی نباشد چراکه کسی که خوابیده را میشود بیدار کرد اما کسی که خودش را به خواب زده هرگز نمیشود بیدار کرد.
سوال من از نویسندهی این کتاب این است:
شما واقعا میدونین «بدترین شرایط» چیه؟
ما معمولیهای بیچاره
بهشخصه زمانی که با مشکلات حاد ورود به دانشگاه سراسری در رشتهی مورد علاقهام مواجه شدم تصمیم گرفتم از طریق امکانات محدودی که داشتم با نحوهی انتخاب رشته و شغلهای پولساز آشنا شوم. از آنجا که از پس هزینهی تحصیل در شهرستان هم برنمیآمدم، دانشگاه آزاد تهران را انتخاب کردم و تا فوقلیسانس هم در همین دانشگاه درس خواندم. جدا از اینکه همچنان از امکانات آموزشی سراسری (از جمله ایمیل دانشگاهی و کتابخانهی خیلی خاص و… ) بینصیب بودم، میدانستم امکان اخذ مدرک دکترا در دانشگاه سراسری را ندارم و برای اخذ پذیرش هم پولی ندارم.
این تازه، سادهترین شرایطی بود که به قلم خودم برایتان شرح دادم. از این شرایط خیلی بدتری هم وجود دارد که حتی روح من هم از آنها خبر ندارد. کسانی که از کودکی تجارب تلخ زیادی داشتند، توسط خانوادهای پدرسالار بزرگ میشوند و شاید هم بدسرپرست هستند. جواب شما به آنها چه چیزی میتواند باشد، آقای سرورپور؟ توکل به پروردگار؟ فکر میکنم به قول شما، کاری جز این نمیتوانند بکنند، مگر اینکه راههای دور زدن وضعیت و شرایط نابسامانشان را بلد باشند. در این صورت، مثل شما در سی سالگی نمیتوانند هم آمریکا را دیده باشند هم جوانترین دبیر یونیسف باشند. شاید به سختی بتوانند به یک کارمند بیچاره در سیستم سرمایهداری تبدیل شوند و مثل کالا، مورد سوءاستفادهی ثروتمندترها قرار بگیرند. ما و آنها، راهی جز معمولی شدن نداریم، آقای اسطوره!
مشکل تو و هزاران نفر دیگه ک مثل کالا مورد سواستفاده ثروتمندان قرار گرفتن…چیزی جز طرز تفکر اشتباه و تلاش نکردن نیست ؛)! چ بسا ادم هایی بودند ک ن نابغه بودند و نه تنها پولدار نبودند بلکه از فقیر ترین ادم های ممکن جامعه بودند. اما با تلاش تو جایگاهی بالاتر از ثروتمندایی ک تو مورد هدف قرار میدی..قرار گرفتند! سعی کن طرز فکرتوبسازی! نه اینکه از اساتید غلط بسازی 🙂
بنظر که نتیجه گیری که از مطالب بعمل آمده است ، بر اساس مطالبی که ارائه شد ، نبوده است .به هر حال هر انسان اهل کتابی در سخنانش و یا در نوشته هایش ممکن است ، خواسته یا حتی ناخواسته از نوشته های دیگرانی که روزی کتاب های آنها را مطالعه کرده است ، استفاده نماید.