امروزه که بحث از فمینیسم، حقوق برابر و دستیابی به برابری جنسی و جنسیتی در جامعه بیش از گذشته به گوش میرسد، خوب است که ریشهی نابرابریها و ستم بر زنان را نه تنها از یک بعد و ساحت، که از تمام ابعاد ساختاری بررسی کنیم. بدین منظور شناخت این نوع ستم و رابطهی آن با دیگر ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعیاش لازم و توجه به این نکته که مبارزه در این راه از دیگر ابعاد آن جدا نبوده و مسیری همگام و هم هدف با آنهاست باید مورد مطالعه قرار گیرد. کتاب منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، روند شکلگیری نهاد خانواده، تحولات آن، شیوه و ابزار تولید، پدید آمدن دولت و تاثیر آن بر تحولات نهاد خانواده را از ریشه و سنگ بنا بر اساس ماتریالیسم تاریخی بررسی میکند تا شاید با فهم ریشهای این ستم بتوان راههای مبارزه و از بین بردن آن را نیز پیشبینی و محقق نمود. ترجمهٔ فارسی این کتاب در ایران ابتدا بهصورت خلاصهٔ کتاب توسط تقی ارانی در دههٔ ۱۳۱۰ خورشیدی و بعدها بهطور کامل توسط دکتر خسرو پارسا انجام گرفتهاست. نکتهٔ جالب آن است که مدتها نام مترجم آن به اشتباه مسعود احمدزاده ذکر شده بود. چون این کتاب مدتها بهصورت «کتاب جلد سفید» کپی میشد، صفحهٔ اول نسخهٔ اصلی، که نام مترجم را داشت، گم شده بود و صفحهٔ دوم که مترجم، کتاب را به مسعود احمدزاده تقدیم کرده بود، ناشران را به این اشتباه انداخته بود. اما اکنون کتاب با ترجمه خسرو پارسا توسط نشر جامی، دیگر، طلایه پرسو و… به انتشار مجدد رسیده است.
منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت
بخش هایی از کتاب برپایه یادداشتهای کارل مارکس بر کتاب «جامعه باستان» اثر لویس مورگان نوشته شده است. اما از آنجا که مرگ مارکس مانع از تکمیل آن شد انگلس این کتاب را تکمیل و با استفاده از تحقیق یوهان باخوفن، باستانشناس و مورخ سوئیسی، دربارهی تاریخ خانواده در جوامع باستانی آن را جمعبندی کرد. فصل اول کتاب به پیشاتاریخ می پردازد و دورههای «توحش» و «بربریت» را بررسی میکند. فصل دوم درباره تکوین نهاد «خانواده» است و «خانواده همخون»، «خانواده پونالوایی»، «خانواده یارگیر» و «خانواده تکهمسری» را بررسی میکند. فصلهای سوم تا نهم کتاب به تیرههای ایروکویی، تیره یونانی، پیدایش دولت آتن، تیره و دولت در روم، تیره در میان سلتیدها و ژرمنها، تشکیل دولت میان ژرمنها و بربریت و تمدن اختصاص دارد. پیوست کتاب شامل یک مورد تازه کشف شده از ازدواج گروهی (در زمان نگارش کتاب) و نقش کار در گذار از میمون به انسان است. برای فهم بهتر کتاب بد نیست به دو مفهوم ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک تسلط داشته باشیم. مادهگرایی تاریخی یا ماتریالیسم تاریخی به انگلیسی: Historical Materialism) روشی برای تحلیل جامعه، اقتصاد، و تاریخ میباشد که بار اول توسط کارل مارکس مطرح شد. یعنی درک تحول و سیر زمان ماده باوری و دیالکتیک نسبت به جامعه و تاریخ بشری؛ ماتریالیسم تاریخی بخش جداییناپذیر از فلسفه مارکس است. ماتریالیسم تاریخی ابزاری است برای فهم نظام سرمایهداری که مبتنی بر اصالت و اولویت اقتصاد و امریت ابزار تولید است. این ابزار یکی از راههای فهم گذشته، حال و آینده بشر با استفاده از اقتصاد و ابزارهای تولیدی است. ماتریالیسم تاریخی بهدنبال عواملی که باعث توسعه و تغییر در نحوه تأمین ضروریتهای معاش در جوامع انسانی میشود، میگردد. در این نظریه ویژگیهای جامعه مانند طبقات اجتماعی، ساختارهای سیاسی و ایدئولوژیها نتیجه فرعی فعالیتهای اقتصادی جامعه قلمداد میشوند.
ریشهی سرکوب و ستم بر زنان
از یاوهترین ایدههای به ارث رسیده از روشنگری سدهی هجدهم این است که از همان بدو تشکیل جامعه، زن بردهی مرد بوده است.
این کتاب به توضیحِ فرایند اضمحلال جامعهی کمونیِ اولیه و ایجاد جامعهی طبقاتی مبتنی بر مالکیت خصوصی و تأثیرات آن بر روابط خانواده، تحول روابط جنسیتی و تقلیل موقعیت زنان میپردازد. انگلس در این کتاب مدعی شده است که انسانهای اولیه در جوامع غیر سلسلهمراتبیای زندگی میکردند که در آن، زنان سرکوب نمیشدند. این ایده که طبقات میتوانست وجود نداشته باشند و مردان همیشه بر زنان سلطه نداشته باشند بهطور گسترده و نظاممند در آکادمی علوم اجتماعی بهعنوان ادعایی واهی تقبیح میشد.کتاب انگلس تا به امروز بهویژه در میان فمینیستها دستمایهی بحث و جدلهای فراوان بوده است. گردا لرنر، یکی از نظریهپردازان فمینیستی که بهخاطر دفاعاش از مارکسیسم ناشناخته مانده است، میگوید:
انگلس کمک بزرگی به فهم ما از جایگاه زنان در جامعه و تاریخ کرد. او با جانمایی «شکست تاریخی جهانی جنس مؤنث» در دورهی تشکیل دولتهای بدوی که متکی بر سلطهی نخبگانِ ملاک بودند این رخداد را تاریخمند کرد. او پرسشهای نظری مهمی را برای صدها سال بعد مطرح کرد، هرچند نتوانست هیچکدام از دعاویاش را اثبات کند.
مالکیت خصوصی
انگلس توضیح میدهد که چگونه حق پدری، تراکم ثروت در خانواده و بردهداری وارد نظام زندگی جدید یونانیان شد و این امر باعث شد تا جای یک چیز کم باشد و آن نهادی بود که از سرمایههای شخصی دفاع کند و بتواند تقسیم طبقاتی را ایجاد کند. در این نقطه بود که دولت امروزین اختراع شد. او روند پیدایش مالکیت خصوصی، نابرابری در ثروت، طبقات و دولت را روشن می کند و به رغم نظریه جامعه شناسان بورژوا، که مدعی بودند که این مقولات گویا همیشه در تاریخ بشر وجود داشته و خود آنها محصول غرایز ابدی انسانی است، نشان میدهد که مالکیت خصوصی از موعد معینی در تاریخ بشر پدیدار میشود و پیدایش دولت نیز نتیجه پیدایش مالکیت خصوصی، نابرابری در ثروت و تقسیم جامعه به طبقات متخاصم است. انگلس نشان میدهد که افزایش بازده کار و تحول در تقسیم کار اجتماعی منجر به پیدایش مبادله محصولات، ایجاد طبقات، تحقق مالکیت خصوصی و در نتیجه فروپاشی کمونیسم اولیه و ظهور دولت شده است. دولت به مثابه حربه طبقات بهرهکش برای سرکوب طبقات ستم دیده پدید آمده و با از میان رفتن طبقات در جامعه، به ناچار ضرورت وجود دولت نیز پایان میپذیرد. از نظر او همانطور که مقولات دولت، مالکیت خصوصی و طبقات در تاریخ همزادند، زوال آنها نیز پس از پیروزی نظام کمونیستی روندی است به هم پیوسته.
شکلگیری طبقات
تا سالهای قبل از ۶۰۰ میلادی، نجبا حکمرانی خود را افزایش دادند و شوراها که پیشتر توسط مردم انتخاب میشدند دیگر تنها در انحصار نجبا بود. در این مرحله که پول تازه ابداع شده بود، به عنوان ابزار سرکوب استفاده میشد. مردم توسط سرزمین مشترک تقسیمبندی میشدند و نه از طریق تیره هاشان. ربا توسط نجبا به طور گسترده رواج داشت و در عوض زمینهای مردم غصب میشد. پس از اینکه مردم به صورت گستردهای در قرض نجبا قرار داشتند، اعتراضهای گستردهای شکل گرفت و اولین انقلاب مالکیت (اساسنامهی سولون) نوشته شد. انگلس معتقد است که هر انقلابی در حقیقت نقش مالکیتها را عوض میکند، همانگونه که در انقلاب فرانسه، سیستم فئودالی جای خود را به بورژوازی داده است. در این اساسنامه تمام وامها ملغی شد و مقدار زمینی که هرکس میتوانست داشته باشد محدود شد، که موجب کنترل اشتهای نجبا برای غصب زمینهای مردم شد. اما در این مرحله مردم براساس مقدار زمینی که داشتند تقسیمبندی شدند:
- طبقه اول: مناصب عالی داشتند و سواره نظام جنگ بودند.
- طبقه دوم: مناصب خوبی داشتند و سواره نظام جنگ بودند.
- طبقه سوم: پیاده نظام و حمل کننده سلاح در جنگ بودند.
- طبقه چهارم: پیاده نظام بدون سلاح جنگی بودند.
بنابر گفتهی فردریک انگلس اینجا بهطور کلی طبقههای اصلی شکل گرفتند. پس از این اساسنامه، اساسنامهی دیگری به اسم کلایستنس نوشته شد و در آن برای اولین بار تیرهها بهطور کامل حذف شدند و شهروندان بر مبنای محل سکونتشان تقسیمبندی شدند. دولت آتن متشکل از ۵۰۰ نفر از افراد قبیلههای قدیمی شد و برای اولین بار پلیس برای سرکوب مردم ایجاد شد. از این جا به بعد محل ایجاد تعارض در جامعهی یونانی دیگر تیرهها نبود بلکه تعارض بین بردگان و شهروندان آزاد بود.
تقسیم کار و خانوادهی تکهمسر
در آستانهی تمدن پیشرفت بیشتر در تقسیم کار آغاز شد. از جمله تقسیم کار بین زنان و مردان و تقسیم کار بین دهقانان و تولیدکنندگان صنایع دستی که انگلس این دومین تقسیمکار را از تقسیمکارهای بزرگ میشمارد. مالکیت بر ابزار تولید نیز در این دوره به گونهای است که زنان و مردان صاحب ابزاری هستند که خود میسازند و به کار میبرند. اهلی کردن حیوانات و افزایش بهرهوری نیز در همین دوران اتفاق افتاد. با پیشرفت در زمینهی صنعت و کالا شدن تولید و گذر از تولید محصول، تقسیم اجتماعی دیگری پدید آمد و جامعه به دو دستهی اربابان و بردگان، استثمارکنندگان و استثمارشوندگان تقسیم شد که گروه اول بر گروه دوم حکمرانی میکردند. پس از این تقسیم، نیروی کار که برای تولید بیشتر ضروری مینمود، بردهداری را رواج داد و از آنجا که بیشتر تولیدات صورت کالایی به خود گرفته بود، کار زن در مقابل کار مرد که مالک ابزار تولید جدید بود بیارزشتر جلوه میکرد. حال با گذر از شکل خانوادهی یارگیر به تکهمسر، خانواده به عنوان واحد اقتصادی در نظر گرفته میشد و مسالهی ارث و ضرورت نوشتن وصیت برای حفظ ثروت فردی در درون واحد اقتصادی جدید، سر برآورد. پس از جدا شدن کار زنان از تولید در عرصهی عمومی، تفوق مردان بر زنان در خانه با لغو حق مادری و جایگزینی آن با حق پدری به نهایت رسید و خانوادهی یکتا همسر، در مقابل تیره قد علم کرد.
شکست تاریخی جنس مونث
انگلس رئوس استدلالی پیچیده دربارهی حق مادری و ارثبری نه از راه خانواده بلکه از راه خاندانهای مادری را ترسیم میکند. مقررات ارثبری بهطرق مختلف تغییر کرد بهطوریکه ثروتِ بهتازگی کسبشدهی آنها میتوانست از مجرای خاندانهای مردان منتقل شود. او عملاً به تحقیق مارکس دربارهی برخی از بومیان آمریکایی که ظاهراً در حال تحول بودند و روش نامگذاری فرزندانشان را تغییر میدادند استناد میکند: رسمِ گذاشتن نام قومی خاندان پدر بر فرزندان بهجای خاندان مادریشان که قبلاً به آن تعلق داشتند و درنتیجه قادر ساختن فرزندان به ارثبری از پدر. مارکس این پدیده را چنین توصیف کرد: «سفسطهگری ذاتی مرد! تغییر چیزها بهوسیلهی تغییردادن نامهایشان! و یافتن گریزراههایی برای زیر پاگذاشتن سنت درعین تأکید بر سنت، وقتی علاقه و منافع فوری انگیزهای کافی برمیانگیزد.» این نشان میدهد که مقررات ارثبری میتوانست برای توجیه پیوندهای اجتماعی جدید تغییر کند.
انگلس میگوید: «این انقلاب یکی از تعیینکنندهترین قدمهایی بود که بشریت همواره برداشته بود»، این «براندازی حق مادری، شکست تاریخی جهانی جنس مؤنث بود.»
برحق بودن او کاملاً اثبات شده است. شواهد بهطور روزافزون باستانشناختی و ارزیابیهای بازبینیشدهی انسانشناسی از جوامع پیشاطبقاتی همگی گزارههای اصلی انگلس را تقویت میکنند. جدیدترین شواهد نشان می دهند که در بخش عمدهی ۲۰۰ هزار سال تاریخ هومو ساپینس، آنها در جوامعی برابریخواه زندگی میکردند. ادعای اینکه در چنین جامعهای، هیچ سرکوبی وجود نداشته است موجه است. با چه ابزاری کسی میتوانست تبعیض نظاممند بر هر گروهی تحمیل کند و در جامعهای که متکی بر مشارکت همگان بود این کار در خدمت چه هدفی میتوانست باشد؟ بدون وجود یک مازاد، هیچ قشری در جامعه نمیتوانست بینیاز از مشارکت در تولید بوده باشد. و بدون بهرهکشی، هیچ پایهی مادی برای سرکوب هر بخشی از اجتماع وجود نمیداشت. همانطور که کارن ساکس میگوید، تحلیل ماتریالیستی و مارکسیستی منسجم متکی بر این ادراک است که:
هیچ اصل یا دست نامرئی وجود ندارد که فرگشت انسان را هدایت کند… علل نسبت به سازمان اجتماعی بیرونی یا مستقل از آن نیستند.