یکی از مهمترین ویژگیهایی که هر مکتب یا پدیدهای در علوم انسانی باید داشته باشد، قابلیت آداپته شدن با شرایط یا همان تطبیقپذیری است. در همین راستا، بهترین موید نکتهی قبل، سیر تحولاتِ زبانی، فرمی و محتوایی شعر فارسی در طول تاریخ است. نکتهای که نشان میدهد زبان فارسی و پدیدههای بروزدهندهی آن در هنر، چهقدر از پویایی برخوردار بودهاند. این مسائل را برای شما در مطلب «خاستگاهشناسی شعر فارسی» بررسی کردهایم؛ اما اکنون میخواهیم به جدیدترین و بدیعترین سبک شعر فارسی، یعنی غزل پست مدرن بپردازیم که آخرین بازتاب هنری ادبیات ماست؛ شروعی دوباره برای شعر موزون، آنهم پس از دورانی که عدهای معتقد بودند، بعد از نیما یوشیج، غزل به آخر خط خود رسیده است!!!
درواقع مهمترین نکتهی این بازتاب، «فرزندِ زمانه» بودن سبک حاضر است. اگر تاریخ ادبیات عصر حاضر را خوانده باشید، میدانید که قوالب موزون در حال فروپاشی عمیقی بودند و گونههای شعری غیر اصیل (از نظر نداشتن ریشهی فارسی) مانند شعر نو، شعر آزاد و زیرشاخههای آنان مانند شعر حجم، شعر سپید، شعر موج نو و… در حال محو کردن گونهی اصیل و ریشهدار شعر فارسی بودند.
در همین راستا، اگر در دههی ۵۰ به بعد قرن چهاردهم، دنبال شاعران موزونسرا بگردیم و شاعرانی قدیمی همچون هوشنگ ابتهاج و سیمین بهبهانی را کنار بگذاریم، تنها به معدود نامهایی مانند حسین منزوی خواهیم رسید. اما این اتفاق چرا در حال رخ دادن بود؟ دلیلش را میتوان در همان نیاز به تطبیقپذیری هنر با شرایط زمانه دانست. پس در ابتدا گونههایی چون شعر نئوکلاسیک و شعر روایی (فرم) از شعر کلاسیک مشتق شدند. اما با عدم جوابگویی این گونهها، شاعران جوان به دنبال ابداع سبکی جدید برآمدند و نتیجهی این تلاشها در ساخت غزل پست مدرن، ثمرهی خوبی داد. سبکی که علاوه بر کشور خودمان، ادبیات کشورهای همسایه، مانند افغانستان و تاجیکستان را نیز تحتالشعاع قرار داد و توسط شاعران فارسیزبان آنها نیز پیگیری میشود.
تاریخچهی غزل پست مدرن
پیش از اینکه غزل پست مدرن را سبک بدانیم، باید آن را با توجه به یافتن نیاز، انجام رسالت و تحقق نتیجهی مورد نظر شعر فارسی، یک جنبش ادبی معرفی کنیم. این جنبش در دههی هفتاد هجری شمسی آغاز شد و اصل کار خود را بر تلفیق اندیشهی روز، یعنی نگاه پست مدرنیستی با قوالب سنتی شعر فارسی گذاشت. درمورد بنمایهی مکتب پست مدرنیسم در مطالب قبلی مجله به تفصیل گفتهایم. اما اگر بخواهیم در مورد این تعامل صحبت کنیم، باید بگوییم که شاعران غزل پست مدرن، با نگه داشتن «ایقاع» به عنوان بنای شعر فارسی، سعی کردند تا فرم، محتوا و زبان امروزی را در قالب قدمایی بریزند و دست به نوگرایی بزنند.
شروع این ابداعات، همانطور که بدیهی است، با توجه به مسالهی زبان بود. در ابتدا، شاعران پست مدرن سعی کردند تا با اتکا به اشعار زبانگرای رضا براهنی، به صورتی اغراقشده، زبانی جدید را خلق کنند. موضوعی که به نظر میرسد، بیشتر برای واضح شدن تفاوت این سبک و به نوعی، اعلام موجودیت آن انجام گرفت؛ زیرا بعدها غزل پست مدرن با فاصله گرفتن از زبانگرایی افراطی، به زیرشاخههای دیگر زبانی، مانند ساخت لحن، عریانی زبان، عصیانگری واژگانی (در ماهیت تابو) و… نزدیک شدند.
این موضوعات، -حتی ورای اندیشهای که بعدها به آن خواهیم پرداخت- به مذاق شاعران محافظهکار خوش نیامد. به همین واسطه، غزل پست مدرن تبدیل به سبکی دوشقّه شد. سبکی که بین هنرمندان پیشروی جامعه و مردم عادی، خصوصا نسل جوان، محبوبیت خاصی دارد اما واکنش بیشتر شاعران سنتی را دربر داشته است. با این وجود، فرزند زمانه بودن، همواره به عنوان مهمترین برگ برندهی این جریان مطرح بوده است. تا جایی که حمایت شاعران سنتی هم نسبت به این سبک، جلب شده است. حتی شاعری چون محمدعلی بهمنی هم در جملهای معروف، از غزل پست مدرن حمایت میکند و میگوید:
اگر حافظ هم امروزه زنده بود، غزل پست مدرن میسرود!
شعر مولانایی!
شاید اگر بگوییم، سبکی که در قرن چهاردهم هجری شمسی، اسم و رسمدار شده، نمونههایی از خود را در اشعار قرن ششم و هفتم به بعد، معرفی کرده است، بیشتر به حرفهای محمدعلی بهمنی ایمان بیاورید، شاید هم در ابتدا بخندید و برایتان قابل تصور نباشد! اما دقیق همینطور است و شاعران این سبک، نمودهای غزل پست مدرن و نشانهشناسی آن را –خصوصا در محتوا- حتی تا اشعار مولانا ریشهدار میدانند. برای مثال در مقالاتی همچون «جستاری در غزل امروز»، «شناسههای غزل پست مدرن» و «تبارشناسی غزل پست مدرن» نوشتهی سیدمهدی موسوی، مفصلا به این موضوعات پرداخته شده و ما از ذکر جزئیات آن میگذریم. اما مهمترین نکته در این یادآوری آنجاست که بدانیم، غزل پست مدرن همانند الکل، یک کشف به حساب میآید؛ درواقع نمیتوانیم آن را مانند هواپیما، یک اختراع بدانیم!
البته که تمام این گریزها و رجوعها به گذشته بعد از تثبیت غزل پست مدرن و با تحقیقها و پژوهشهای ماتأخر پدید آمدند. درواقع همانطور که گفتیم، شاعران آزادسرا در ایجاد جرقههای اولیهی سبک حاضر نقش داشتند و غزل پست مدرن، بیش از آن که با شعر نئوکلاسیک همخوانی داشته باشد، در ابتدای پیدایش خود را بازتولیدی موزون از شعر آزاد میدانست. در همین راستا، میتوانیم آثاری مانند «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» را الهامبخش ساخت این جریان به شمار آورد.
محتوا
گفتیم که غزل پست مدرن، علاوه بر زبان در محتوا هم دست به بداعتهای جالبی زده است. اما این اتفاقات چهگونه رخ دادند؟ درواقع با ظهور پدیدهای به نام اینترنت، همهگیری تبادل نظر، کاهش سانسورپذیری هنر و… مسائلی بودند که به داد شاعران نوگرا رسیدند. در این راستا، بسیاری از شاعران غزل پست مدرن، بیش از آنکه در پلتفرمهایی همچون تلویزیون، مطبوعات و… صاحب تریبون باشند، اشعار خود را با وبلاگ و شبکههای اجتماعی به دست مخاطب میرسانند. حالا بیایید به این موضوع بپردازیم که خود بداعتها چه بودهاند و چرا رخ دادند؟ به عقیدهی بسیاری از منتقدین ادبی، اتفاقات سیاسی اجتماعی دوران، اثر مستقیمی بر هنر زمانه دارند. درواقع همانطور که ادبیات ایران در دههی سی با توجه به اتفاقات کودتای ۲۸ مرداد، به سمت رمانتیسیسم پیش رفت، غزل پست مدرن نیز پاسخی به نیازهای سیاسی اجتماعی دوران خود بود.
البته نباید این تصور برایتان پیش بیاید که غزل پست مدرن را همانند اشعار سیاسی اجتماعی رک و صریح (در حد شعارگونگی شعر مشروطه) بدانید؛ زیرا این سبک، با الهامگیری از اندیشهی پست مدرنیستی بزرگانی همچون ژولیا کریستوا، رولان بارت، میخائیل باختین و… نوعِ انتقال مفهوم خود را در لایهلایه کردن محتوا تعریف میکند. پس اگر نقش ۲۸ مرداد در مسائل ذکر شده را نمونهی وطنی و نقش جنگ جهانی در پیدایش دادائیسم و سوررئالیسم را نمونهی خارجی موضوعات بالا بدانیم، غزل پست مدرن هم زادهی شرایط موجود بوده است. زادهای که تلاش خود را برای نیل به آرمانشهر مورد نظر خود انجام داده و میدهد.
مضامین غزل پست مدرن
با بررسی مضامین پرتکرار غزل پست مدرن، شاید بیشتر به مختصات آرمانشهر آن نزدیک شویم؛ هرچند که یکی از مهمترین چارچوبهای تعریف غزل پست مدرن، بیچارچوب بودن آن و گریز از مانیفست بسته است! شاعران این سبک، طبق رویهی معمول، آثار خود را با بنمایههای عاشقانه شروع کردند؛ اما به مرور، فلسفه به مثابه امری متنوع و وسیع، جای عاشقانهنویسیِ صرف را گرفت و حتی مضامین عاشقانه را هم زیرشاخهای خود کرد. توجه به فرهنگ کشور، نقطهی بعدی بود و در همین راستا، بسیاری از آثار پست مدرن به سمت واکاوی جنگ تحمیلی عراق به ایران رفت و اشعاری وطندوستانه و ضدجنگ خلق شدند. اما با گذر از این پله و نیل به آسمان بعدی اندیشه، تأکید بر مرگ مؤلف، چندصدایی و افزایش دایرهی هرمنوتیکی اشعار باعث شدند تا غزل پست مدرن، بدون سوگیری خاصی، به مرجع اصلی اندیشه در ادبیات، برای نقد اجتماعی تبدیل شود.
با تمام این تفاسیر، اگر بخواهیم به صورت خلاصه، پرکاربردترین مضامین این جریان را بررسی کنیم، به موضوعاتی همچون روانکاوی در بررسی عواطف و مسائل روحی بشر امروز، بیماریهای روحی همچون افسردگی و اضطراب، انسانشناسی و خودشناسی، هنجارشناسی و جامعهشناسی، توصیف توتالیتریسم و دیکتاتوریسم و نقد آنها، پرداخت به مظلومیتهای انسانی مانند اقلیتهای اجتماعی و طبقهی کارگر، سردرگمی، ازخودبیگانگی و دغدغههای انسانی، نقد روایتهای کلان، نقد سرمایهداری و مدرنیسم، علیالخصوص مظاهر پلید آنان همچون مصرفگرایی، بیاخلاقی و… میرسیم. البته همانطور که گفتیم، پساساختارگرایی موجود در این سبک باعث میشود تا هیچ محدودیت و چارچوبی برای شاعران آن موجود نباشد و تنها لازمهی سرودن غزل پست مدرن، برخورداری از اندیشهی پست مدرن است که در نگاه به زوایای دیده نشده و بدیع هر نوع محتوای فلسفی و اخلاقی خلاصه میشود.
چرا غزل پست مدرن؟
اما با وجود توضیحات بالا، همچنان عدهای معتقدند که خب چرا غزل پست مدرن باید پرچمدار ادبیات فارسی شود؟ آنها با پیش کشیدن چند ایراد، ماهیت غزل پست مدرن را زیر سوال میبرند. در ادامه به این ایرادات خواهیم پرداخت. اولین نکته جایی است که پای خود اسم جریان به میان میآید. باید در نظر داشت که در دههی هفتاد، به اشعار جدیدی که نزدیک به این سبک بودند، اسامی مختلفی اعم از غزل پیشرو، غزل متفاوط! و غیره تعلق میگرفت. اما برگزیدن عنوان غزل پست مدرن، نه یک عنوان انتخابی شخصی و نه عنوانی تحمیلی بود؛ بلکه بنا به عُرف شدن عبارت و استفادهی اکثریت از آن بود که انتخاب گردید. عنوانی که تلفیق اندیشهی پستمدرن با قالبهای کلاسیک -که مهمترین اصل این سبک است- را در خلاصهترین حالت موجود، توضیح میدهد.
در ابتدا این سوال پیش میآید که آیا عبارت «غزل پست مدرن» کمی پارادوکسیکال (متناقضنما) نیست؟ پاسخ به این نکته در خود ماهیت پست مدرنیسم نهفته است. درواقع در ظاهر امر، قوالب کلاسیک شعری صاحب قاعده و چارچوبهایی مانند عروض و قافیهاند که با نظمگریزی و هنجارشکنی اندیشهی پست مدرن در تضادند. اما به گفتهی منتقدین، زندگی انسان مدرن، سرشار از موقعیتها و وضعیتهای متناقضنماست؛ برای مثال، هرروزه صدها نمونه از این تناقضها را میبینیم؛ دختر بیحجابی که نماز میخواند، فردی که با کت و شلوار، آبگوشت میخورد، خانوادهای که در آپارتمان خود فِنگشویی کرده و همزمان جشن شب چله گرفته و مثالهایی از این دست را میبینم. پس از آنجا که به صورت مبنایی، پست مدرنیسم در به تصویر کشیدن این وضعیت، توضیح و تحلیل آن تعریف میشود، میتوانیم اتفاقا غزل پست مدرن را به خاطر بازنمود دادن جهان پیرامون خود، موفق و صاحب امتیاز بدانیم. از طرفی با توجه به جملهی ژاک دریدا که میگوید «ساختارشکنی، بدون پذیرش یک ساختار، اساساً بیمعناست»، وجود قوالب کلاسیک به عنوان بستری مدرن و قاعدهمند برای ساخت یک شورش، ضروری به نظر میرسد.
کلاسیک، مدرن و پست مدرن…
دیگر ایراد گرفته شده از غزل پست مدرن این است که در جامعهای جهان سومی مانند کشور خود ما -که از مدرنیته رد نشده است-، چهگونه به پست مدرنیسم رسیدهایم که حالا بخواهیم غزلش را هم ابداع کنیم؟ آیا این یک تناقض دیگر نیست؟ در توضیح این شبهه باید گفت که اولا با توجه به تفکر نسبیگرای پست مدرنیستی، چیزی به نام تناقض یا تضاد، ماهیت خود را از دست میدهد. در همین راستا معانی سنتی و دیکتهایِ کلماتی مثل زیبا، زشت، گرم، سرد، منظم، نامنظم و… عوض میشوند. پس اساسا وضعیت پست مدرن، زمانی شکل میگیرد که بخواهیم، تناقضهای ذاتی مفاهیم و همچنین تضادهای امور کلاسیک و امور مدرن را حل کنیم. یکی از بهترین نمودها جایی است که به جهانی شبیه به بعضی از آثار سهراب سپهری در هشت کتاب نزدیک میشویم؛ او میگوید:
من نمیدانم؛
که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است.
کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟
گل شبدر چه کم از لالهی قرمز دارد؟
چشمها را باید شست؛ جور دیگر باید دید…
اما اگر بخواهیم مستقیمتر به ایراد بالا نگاه کنیم، باید بگوییم که اساسا نگاه تاریخی به مسائل کلاسیک، مدرنیته و پست مدرنیته به صورت دورهی خطی تاریخی (با مبدأ و مقصد مشخص) غلط است. با تکیه بر این نکته است که میتوانیم در هر دورهای، پدیدههایی کلاسیک و مدرن داشته باشیم که در دیالکتیک شکل گرفته بین آنان، وضعیت پست مدرن را توجیه کنیم.
برای مثال در اواخر عصر سنگ، استفاده از شمشیر به عنوان سلاحی مدرن محسوب میشد؛ اما همان شمشیر در دویست سال قبل جای خود را به تفنگهای اولیه داد و طبیعی است که تفنگهای اولیه، تحتالشعاع انواع سلاحهای پیشرفته مانند موشک و غیره دادند! پس سیّالیت بین چیزهای کلاسیک و مدرن، از ازل بوده و تا ابد ادامه خواهد داشت و درنتیجه، پست مدرنیسم هم همیشه میانجی بین این دو برای تبیین وضعیت و صلح خواهد بود!
نقدی بر روی نام جریان
باز هم یک ایراد ظاهری دیگر به نام غزل پست مدرن وارد است که با مرور آثار این جریان پیش میآید. درواقع، ابتدای ساخت این سبک، بیشتر آثار در قالب غزل سروده میشدند اما در دههی هشتاد با فراگیر شدن قالب چارپاره، درصد غزلها به طرزی چشمگیر کاهش یافت. اما این نکته را میتوان عمومیتر دید و به قول بسیاری، درصد بالایی از اشعار پست مدرن ایران در قوالبی غیر از غزل، همچون مثنوی، قطعه، مسمط، قوالب ترکیبی و… سروده میشوند؛ پس چهطور میتوانیم این آثار را غزل بنامیم؟! در پاسخ به این نکته باید توجه داشت که واژهی «غزل» بهعنوان مجازی جزء از کلِ تمام قالبهای کلاسیک و مقید به رعایت وزن و قافیه، در اسم این جریان قرار گرفته است. زیرا پیشینهی شعر کلاسیک، قالبمند و موزون فارسی، بیش از هر چیزی با غزل شناخته میشود.
از طرفی این مجازِ جزء از کل، نمادی طعنهوار به فرایند یکسانسازی جهان مدرن است! جایی که رسانههای جمعیِ سرمایهداری، مشتاقاند تا هرگونه هویت شخصی و فردیّت انسانها را با استفاده از الگوهای یکسان مُد، فَشن و… زیر سوال ببرند. پس اگر دوباره به اندیشهی پست مدرن بخشهای بالا برگردیم، درک خواهیم کرد که قالب غزل با توجه به محدودیتهایی که از آن برخوردار است، به قول سیدمهدی موسوی، ماکت کوچکی از جهان مدرن خواهد شد. جهانی که هنرمند آن (به مثابه یک انسان) همواره با نظم و قاعدهمندی درگیر بوده است. در همین راستا، غزل پستمدرن هم تبدیل به دوربینی میشود که به این قواعد تن میدهد تا جزئی از این جدال همیشگی باشد و آن را به تصویر بکشد.
شاعران برتر غزل پست مدرن
حال بیایید تا با فاصله گرفتن از بنمایه و فلسفه، کمی عینیتر به شاعران جریان غزل پست مدرن بپردازیم. این سبک با سه دهه فعالیت جدی، تا به امروز، شاعران بسیاری را تحویل ادبیات فارسی داده است. در شروع، باید به سیدمهدی موسوی اشاره داشته باشیم؛ کسی که به عنوان «پدر غزل پست مدرن» شناخته میشود و البته شخصا، این عنوان را رد میکند. او معتقد است که این جریان، براساس تلاشهای گروهیِ شاعران، تبیین شده است. با این وجود، کارگاههای ادبی او به عنوان اولین منبع پرورش شاعران و گسترش سبک، مطرح بوده است. از دل این کارگاهها، شاعرانی همچون محمد حسینی مقدم، هدی قریشی، مونا زندهدل، محسن عاصی، فاطمه اختصاری، الهام میزبان، امیر سنجری، زهرا معتمدی، آرش سیفی و… بیرون آمدند.
البته شاعرانی هم بودند که کم و بیش به صورتی مستقلتر، فعالیت خود را شروع کردند و به عنوان افرادی مطرح در این سبک کار کردند؛ افرادی مانند محمدرضا حاجرستمبیگلو، وحید نجفی، بنیامین پورحسن، علی کریمی کلایه و اندیشه فولادوند از این دست هستند. بسیاری از شاعران امروز هم یاسر قنبرلو، حسین صفا، روزبه بمانی، رویا ابراهیمی، شهرام میرزایی، سید احمد حسینی، مهتاب یغما، محمدرضا شالبافان و… هم هستند که کاملا به غزل پست مدرن، متعهد نبودهاند اما غزل پست مدرن را در کارنامهی حرفهای خود دارند و یا در بسیاری از آثار آنان، میتوان استفاده از تکنیکها و مولفههای پست مدرن را دید. اما علاوه بر این شاعران که بیشتر به نسل دههی هفتاد و هشتاد مربوط میشوند، غزل پست مدرن در دههی نود هم صاحب شاعرانی جوان مانند سروش علینژاد، سارا سلماسی، مژگان حاجیزادگان، عباس اصغرپور، جواد میرسجادی، محمدعلی معماری و علی علیرضایی شده است.
کتابهای مهم جریان
با توجه به نوپایی این سبک و برخی تابوهای موجود، نمیتوانیم انتظار آثار مکتوب زیادی را از این جریان داشته باشیم؛ اما اگر بخواهیم به صورت فهرستوار چند اثر موفق غزل پست مدرن را معرفی کنیم به نامهای زیر خواهیم رسید: گوسفند زنده موجود است اثر علی کریمی کلایه، باموشها اثر سید مهدی موسوی، کنار جادهی فرعی اثر فاطمه اختصاری، عریضهنویسیهای خیابان خیام اثر وحید نجفی، خون به پا خواهد شد اثر محسن عاصی، شلیک کن رفیق اثر اندیشه فولادوند، این اسمش زندگیست اثر زهرا معتمدی و مرا به جای یکی دیگر اشتباه بگیر اثر بنیامین پورحسن. علاوه بر این آثار، با توجه به حمایت نشدن این جریان و هزینههای بالای چاپ کتاب برای شاعران جوان و پرتعدادِ غزل پست مدرن، باید بسیاری از آثار سبک حاضر را در آنتولوژیهایی همچون غزل روزگار ما تالیف سید احمد حسینی جستجو کنیم.
تکنیکهای غزل پست مدرن
اما غزل پست مدرن با چه تکنیکها و مولفههایی میتواند تا چیزی جدید را به خوراک ادبیات فارسی اضافه کند؟ درواقع اعلام استقلال هر مکتبی، با عناصر ویژهای است که ورای محتوای بکر، نوعی جدید را به هنر اضافه میکنند و با این عناصر است که پس از تثبیت محتوایی اولیه، حیات یک جریان ادامه خواهد یافت. البته باز هم تاکید میکنیم که این تکنیکها را نباید جزئی از مانیفست غزل پست مدرن حساب کنید! زیرا ساختارشکنی پست مدرنیستی به گونهای است که ابتدا جریانی را تولید کرده و از روی پرتکرارترین مولفههای استفاده شدهی آن در طول تاریخ، عناصر خود را معرفی میکند. درواقع بسیاری از اشعار این جریان، شاید هیچکدام از مولفههای مورد بررسی ما را نداشته باشند و از تکنیکهای دیگری بهره ببرند؛ اما بنا به دارا بودن فلسفهی پست مدرن، یک غزل پست مدرن محسوب شوند. مهمترین تکنیکهای استفاده شده در این جریان تا به امروز، چندصدایی، نگاه غیرخطی به زمان، فرمهای پیچیده، ترفندهای زبانی، آیرونی، گروتسک، فاصلهگذاری بین راوی و مؤلف و… هستند که در ادامه به صورت خلاصه نگاهی به مهمترینِ آنها خواهیم داشت.
ترفندهای زبانی
همانطور که گفتیم، معمولا در غزل پست مدرن سعی میشود تا توجه خاصی نسبت به مسئلهی زبان صورت بگیرد؛ اما چه زبانی؟ درواقع شکستن تصویرهای ذهنی معمول از زبان و ذات همیشه شناخته شدهی زبان، اصل تکنیکی است که درموردش حرف میزنیم. بازیهای زبانی را نمیتوان دقیقا چارچوببندی کرد اما مجموعهای از دستکاریها در زبان معیار که باعث میشود نظم زبانی از بین رفته و تعریف جدیدی از آن صورت بگیرد را ترفندهای زبانی مینامیم. این موضوع در فلسفهی لودویگ ویتگنشتاین هم حضور دارد و او خودش از عبارت «بازی زبانی» برای این مفهوم استفاده میکند. موضوعی که در ایران سبقتی بیشتر از غزل پست مدرن دارد و نمونههایی مشابه از آن در اشعار شاعرانی همانند طرزی افشار، فوقی یزدی، ایرج میرزا، علی باباچاهی و… رواج داشته است. این خروج از زبان معیار، در سه سطح واج، کلمه و جمله اتفاق میافتد. برای مثال در سطح واج، میتوانیم چیزی شبیه به واجآرایی را ببینیم که البته، در تعامل بیشتری با محتوا قرار دارد. به این بیت از سیدمهدی موسوی توجه کنید:
تو لای مبل خودت میلمی میان لبت/ لب ملول ِ لیلاست خانم مجنون!
در بین بازیهای زبانی مبتنی بر کلمات، میتوانیم جناسها را مثال بزنیم که البته در غزل پست مدرن، سطحی بالاتر را زنده میکنند. برای مثال به این مصرع از عالین نجاتی توجه کنید:
الو اورژانس؟ بله، حال اتاقم تنگ است!
و اما در سطح جملات، میتوانیم به استفاده از ارجاعات مختلف و ساخت ایهام در طول یک جمله اشاره کنیم. به این مصرع از محمد حسینی مقدم توجه کنید:
که انتخاب شوم بین این و این، این را!
آیرونی و گروتسک
آیرونی و گروتسک، دو مفهوم مهمی هستند که در اکثریت اشعار پست مدرن دیده میشوند و البته با سهلانگاری فرهنگستان ادب پارسی، نه تنها معادل واژگانی ندارند، بلکه در طول تاریخ، ماهیت آنان هم دقیقا مشخص نشده است. میتوانیم آیرونی را طنزی بدانیم که با کنایهای عمیق و معمولا استفاده از وارونهسازی معنا، تعریف میشود. برای مثال به این شعر سیدمهدی موسوی توجه کنید:
گاو، موجود نیمه خوشبختی است
جفت دارد، کمی علف دارد!
دست سلّاخ چیز برّاقی است
که به این زندگی شرف دارد…
در سمت مقابل، تیغهی دیگر قیچی، یعنی گروتسک، بیش از هر چیزی معنای طنز سیاه میدهد. با این تفاوت که گروتسک، تلخی بیشتری دارد و سیاهی خود را به وحشت و ترس مخاطب نزدیک میکند. درواقع شرایطی که ریشخند میشود اما همزمان تاسفبار و هولناک است را گروتسک مینامیم. برای دریافت موضوع شاید بد نباشد این مصرع از شهرام میرزایی را بخوانیم:
میوه را پوست کندم و گفتم:
عشق یک جور پوست کندن بود!!!
البته غیر از این دو، طنز دیگری در ماهیت نقیضهسرایی هم در غزل پست مدرن، اهمیت والایی دارد.
بینامتنیت
بینامتنیت بزرگتر از گنجیدن در واژهای چون تکنیک است و به عقیدهی ما، تقریبا تمام آثار ادبی تاریخ را به صورت مستقیم و غیرمستقیم دربر میگیرد. منتها حضورش در این قسمت را به تاکید زیاد شاعران غزل پست مدرن، مدیون است. ژولیا کریستوا یکی از نظریهپردازان ادبی بزرگ، در توضیح این مفهوم میگوید:
شکلگیری هر متنی، برپایهی متنهای پیش از خود است و هیچ متنی، مستقل نیست.
و رولان بارت با گسترش نکتهی بالا، نظریهی بینامتنیت خوانشی را میسازد و طبق آن میگوید:
برای رمزگشایی هر متنی، باید به سراغ متنهای مادر و پیشین آن رفت!
البته این نکته در صنایع ادبی کلاسیک ما مانند اقتباس، تلمیح و تضمین هم موجود بوده است. اما در نگاه پست مدرن، ارجاعات برونمتنی (یا بینامتنی) هر لحظه در حال نقب زدن از دنیای یک متن به دنیای متنی دیگر هستند. مثال ساده و بارز این نکته را میتوانیم در استفاده از شخصیتهای ادبی داستانها یا فیلمهای سینمایی، یا حتی ماجراهای تاریخی واقعی داخل اشعار پست مدرن ببینیم. به دو بیت زیر، سرودهی علیاکبر یاغیتبار توجه کنید:
مثل «داش آکل» که برق چشم یک دختر به بادش داده باشد
مثل یک «فرمان» که نارو خوردن از «قیصر» به بادش داده باشد
مثل «دارا»یی که «اسکندر» شکارش کرده باشد درد دارد
پشت سالاری که دست غدر همسنگر به بادش داده باشد…
معناگریزی
خیلیها تا اسم معناگریزی را میشنوند، تصور بیمعنایی را از آن برداشت میکنند. درحالی که اکثر مخاطبین جدی ادبیات میدانند، یکی از بنیادیترین نکات شعر فارسی، از دیرباز، «کشف» بوده است. حالا در غزل پست مدرن با عمیقتر شدن و اغراقآمیزتر (اگزجرهتر) شدن کشف، معناگریزی را داریم. مفهومی که به معنی ایجاد تاخیر در معنا، لایهلایه کردن محتوا و تکثر دادن به معناست. نکاتی که در شعر کلاسیک فارسی هم به وفور دیده میشود و آثار شاعرانی مانند بیدل دهلوی، نمونهی خوبی برای توضیح آن به شمار میآید. معناگریزی احتمالا بیش از هر مولفهی دیگری با دارا بودن از دایرهی وسیع واژگانی (از خصائص غزل پست مدرن) در ارتباط است. در این رویکرد، زیرتکنیکهای زیادی معمول شدهاند؛ برای مثال، گاهی با استفاده از «چگونه گفتن» در تقدم نسبت به «چه گفتن»، قابلیت تاویلپذیری اثر بالا و بالاتر میرود. برای مثال به این شعر از فاطمه اختصاری توجه کنید:
بفهم! زندگیات حاصل تجاوز بود!
دمار مادر این سرزمین درآمده است!!!
چندصدایی
غزل پست مدرن در ساخت ابداعات خود، از هر هنری که دیده کمک گرفته و به هر چیزی که میتوانسته ناخنکی زده است! برای مثال، اصطلاح چندصدایی (Polyphony) نکتهای است که ابتدا در هنر موسیقی وجود داشت. میخائیل باختین آن را با استناد به آثار فئودور داستایوفسکی به داستان راه داد و شاعران پست مدرن هم آن را وارد دنیای شعر کردند! چندصدایی به طور کلی یعنی استفاده از نظریات و ایدئولوژیهای مختلف و بعضا متضاد با هم در یک اثر از زبان شخصیتهای مختلف که باعث رفتن اثر به سمت بیقضاوتی و بیسویگی میشود و آن را از تعصب خالی میکند.
در همین راستا، و همانطور که تعویض فرم، شکست زمان، مکان و… جزو مولفههای غزل پست مدرن بودند، چندصدایی، استفاده از چند راوی را هم پیشنهاد میکند. چندصدایی یکی از کلیترین مفاهیم غزل پست مدرن است. این مفهوم به تنهایی (و در کنار دیگر تکنیکها) با مولفههایی همچون خروج از قواعد غزل سنتی، اپیزودیک کردن قالب، ساخت روایات و خردهپیرنگها (که خودش ارتباط عمودی و یکپارچگی را میطلبد)، در تعامل است. نمونهی این چندصدایی را در استفاده از ارتباطات معنایی مختلف تنها یک پدیده، یعنی سیگار بهمن در شعر محسن عاصی میبینیم. بیایید چند بیت از آن را با هم مرور کنیم:
بهمن بکش! که چای ِبیسیگار، بیماریست!
بهمن بکش! دنیایمان یک زیر سیگاریست!بهمن بکش! دلبند این آغوش خواهیشد
بهمن بکش! که زیر پا خاموش خواهی شدبهمن بکش! این آخرین نخهای این درد است
بهمن بکش! خِس خِس برای سینهی مرد است!بهمن بکش! که سرفههایم باز میسوزند
بهمن بکش! لبهایمان را زود میدوزند!بهمن بکش! که غصه را از یاد خواهی برد
بهمن بکش! بهمن بکش! که زود خواهی مُرد!
مرگ مولف
نترسید! قرار نیست شاعران این جریان بعد از نوشتن هر اثرشان خودکشی کنند و بمیرند! مرگ مولف نام مقالهای از رولان بارت است که به محبوبیت و عمومیت بالایی بین ادبیات معاصر دست یافت. چکیده و سادهشدهی این نظریه به معنای آن است که باید قصد نویسنده، ایدئولوژی شخصی او و تاریخچهی زندگی وی را در خوانش و تفسیر متن (از جانب مخاطب) را پایان دهیم. البته ماجرا به همین سادگیها هم نیست و نویسنده باید شخصا در این راه بکوشد تا اثری خلق شود که شخص او در آن حضور نداشته باشد. درواقع برخلاف عموم آثار کلاسیک ما که شاعرانی مانند حافظ و سعدی، طی یک غزل، شخص خود را در برابر معشوق واقعی خود قرار میدادند، اینجا دیگر خبری از حضور شاعر نیست؛ البته واضح است که این یک انتخاب است و نه اجبار!
اما جالب است که یک شاعر، بدون اینکه عاشق شده باشد، درمورد معشوقهای فرضی، اثری را خلق کند و حتی طی شعر خود، ویژگیهایی از منِ راوی یا شخصیتها بروز دهد که اصلا با روحیات و نظریات شخصی خودش مطابقت نداشته باشند. در سوی دیگرِ مرگ مولف، اعلام موجودیت مخاطب را داریم؛ مخاطبی که میتواند تفسیر شخصیاش از یک اثر را به چیزی که منتقدین میگویند، ترجیح دهد. برای مثال، خودش انتخاب کند که هر چیزی، نمادی از چه چیز دیگر است و یا سویهی شعر را مشخص کند و قص علی هذا…