کتاب The Forty Rules of Love یا چهل قانون عشق، نوشتهی شگفتانگیز الیف شافاک، رمانی است فلسفی، عاشقانه و عرفانی. این رمان که در ایران با عنوان «ملت عشق» توسط ارسلان فصیحی ترجمه و توسط نشر ققنوس منتشر شده است، در مورد زندگی مولانا و شمس است و مفهومی بسیار عمیق و ماندگار دارد. ماجرای این کتاب از این قرار است که نویسنده به صورت موازی دو داستان را در کنار هم روایت میکند، اولی داستان زنی است که به او کتابی میدهند برای ترجمه و دومی داستان شمس و مولانا است.
قواعد عشق
الیف شافاک در کنار روایت اصلی داستان، چهل قانون عشق را هم معرفی میکند. این چهل قانون و قاعده، گره و رابط روایتهای مختلف در این کتاب هستند. عدد چهل در موضوعات و مباحث عرفانی و مذهبی جایگاه ویژهای دارد. در باور خیلیها چهل سالگی سن بلوغ و پختگی انسان است و این موضوع تاکید کنندهی اهمیت عدد چهل در باورهای مذهبی و عرفانی است. به نوعی باور بر این بوده که پس از گذراندن مراحل چهلگانه، انسان به نوعی رستگاری میرسد. اللا شخصیت اصلی داستان نیز در سن چهل سالگی دچار تلنگری میشود که زمینهی تغییر و رشد او را در طول داستان فراهم میکند.
در ادامه، چهل قاعدهی عشق را با هم مرور خواهیم کرد:
قاعدهی اول
کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار میبریم، همچون آینهای است که خود را در آن میبینیم. هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر میبری. اما اگر هنگامی که نام خدا را میشنوی، ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، بدین معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.
قاعدهی دوم
پیمودن راه حق کار دل است نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سری که بالای شانههایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده میگیرند.
قاعدهی سوم
قرآن را میتوان در چهار سطح خواند. سطح اول، معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است. سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمیگنجد.
قاعدهی چهارم
صفات خدا را میتوانی در هر ذرهی کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همهجا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش میماند.
قاعدهی پنجم
کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام بر میدارد. با خودش میگوید: «مراقب باش آسیبی نبینی.» اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق میگوید این است: «خودت را رها کن. بگذار برود!» عقل به آسانی خراب نمیشود. عشق اما خودش را ویران میکند. گنجها و خزانهها هم در دل ویرانهها یافت میشود، پس هرچه هست در دل خراب است!
قاعدهی ششم
اکثر درگیریها، پیشداوریها و دشمنیهای این دنیا از زبان، منشأ میگیرد. تو خودت باش و به کلمهها زیاد بها نده. در دیار عشق، زبان حکم نمیراند. عاشق بیزبان است.
قاعدهی هفتم
در این زندگانی، اگر تک و تنها در گوشهی انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی، نمیتوانی حقیقت را کشف کنی، فقط در آینهی انسانی دیگر است که میتوانی خودت را کامل ببینی.
قاعدهی هشتم
هیچ گاه نومید مشو. اگر همهی درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز میکند! حتی اگر هماکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاههای دشوار، باغهای بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواستهات، شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواستهاش محقق نشده، شکر گوید…
قاعدهی نهم
صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست. به معنای آیندهنگر بودن است. صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقانِ خدا صبر را همچون شهد شیرین به کام میکشند و هضم میکنند. میدانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود.
قاعدهی دهم
به هر سو که میخواهی –شرق، غرب، شمال یا جنوب– برو، اما هر سفری که آغاز میکنی سیاحتی به درون خود بدان! آنکه به درون خود سفر میکند، سرانجام ارض را طی میکند.
قاعدهی یازدهم
قابله میداند که زایمان، بیدرد نمیشود. برای آنکه «تو»یی نو و تازه از تو ظهور کند باید برای تحمل سختیها و دردها آماده باشی.
قاعدهی دوازدهم
عشق، سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض میشود. کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند.
قاعدهی سیزدهم
در این دنیا بیش از ستارههای آسمان، مرشدنما و شیخ نما هست. مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدن درون خودت و کشف کردن زیباییهای باطنت رهنمون کند؛ نه آنکه به مریدپروری مشغول شود.
قاعدهی چهاردهم
به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگیات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر زندگیات بهتر از رویش نباشد.
قاعدهی پانزدهم
خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست؛ چه از درون و چه از بیرون! هر کدام ما اثر هنریِ ناتمامی است. هر حادثهای که تجربه میکنیم، هر مخاطرهای که پشت سر میگذاریم، برای رفع نواقصمان طرحریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.
قاعدهی شانزدهم
خدا بینقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی! فراموش نکن که انسان، هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، میتواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی…
قاعدهی هفدهم
آلودگی اصلی نه در بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکهی ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید، با شستن پاک میشود، با آب تمیز میشود. تنها کثافتی که با شستن پاک نمیشود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان میگیرد.
قاعدهی هجدهم
تمام کائنات، با همه لایهها و با همه بغرنجیاش، در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است در درونِ خودمان. در خودت دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. فراموش نکن هر که نفسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش، شناخت آفریدگار است…
قاعدهی نوزدهم
اگر چشمانتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا اینها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد، ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو؛ چون به زودی خارها گل میشود.
قاعدهی بیستم
اندیشیدن به پایانِ راه، کاری بیهوده است. وظیفهی تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که بر میداری. ادامهاش خود به خود میآید!
قاعدهی بیست و یکم
به هر کدام از ما، صفاتی جداگانه اعطا شده است. اگر خدا میخواست همه، عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم میآفرید. محترم نشمردن اختلافها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بیاحترامی است نسبت به نظام مقدس خدا.
قاعدهی بیست و دوم
عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آنجا برایش نمازخانه میشود. اما آدم دائمالخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آنجا برایش میخانه میشود. در این دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیتمان است، نه صورتمان…
قاعدهی بیست و سوم
زندگی اسباببازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپردهاند. بعضیها اسباب بازی را آنقدر جدی میگیرند که به خاطرش میگریند و پریشان میشوند. بعضیها هم همین که اسباب بازی را به دست میگیرند، کمی با آن بازی میکنند و بعد میشکنندش و میاندازندش دور! یا زیاده بهایش میدهیم یا بهایش را نمیدانیم… از زیادهروی بپرهیز. صوفی نه افراط میکند و نه تفریط؛ صوفی همیشه میانه را برمیگزیند.
قاعدهی بیست و چهارم
حال که انسان، اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به خاطر داشته باشد که خلیفهی خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایستهی این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفهای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.
قاعده بیست و پنجم
فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشمداشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم! هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتادهایم…
قاعدهی بیست و ششم
کائنات، وجودی واحد است. همهچیز و همهکس با نخی نامرئی به هم بستهاند. مبادا آه کسی را برآوری؛ مبادا دیگری را، به خصوص اگر از تو ضعیفتر باشد، بیازاری. فراموش نکن اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همهی انسانها را اندوهگین کند. و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.
قاعدهی بیست و هفتم
این دنیا به کوه میماند. هر فریادی که بزنی، پژواک همان را میشنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک مییابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت میآید. پس هر که دربارهات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز دربارهی آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز میبینی همهچیز عوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون میشود!
قاعدهی بیست و هشتم
گذشته، مِهی است که روی ذهنمان را پوشانده است. آینده نیز پسِ پردهی خیال است. نه آیندهمان مشخص است، نه گذشتهمان را میتوانیم عوض کنیم؛ صوفی همیشه حقیقت زمان حال را در مییابد.
قاعدهی بیست و نهم
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده است. به همین سبب، این که انسان گردن خم کند و بگوید: «چه کنم، تقدیرم این بوده»، نشانهی جهالت است. تقدیر، همهی راه نیست؛ فقط تا سر دو راهیهاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردشها و راههای فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگیات حاکمی و نه محکوم آن…
قاعدهی سی ام
صوفی، حقیقی آن است که اگر دیگران سرزنشش کنند، عیبش بجویند، بدش بگویند، حتی به او افترا ببندند، دهانش را بسته نگه دارد و دربارهی کسی حتی یک کلمه حرف ناشایست نزند. صوفی، عیب را نمیبیند، عیب را میپوشاند!
قاعدهی سی و یکم
برای نزدیک شدن به حق، باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا میگیرد. بعضیها حادثهای را پشت سر میگذراند، بعضیها مرضی کشنده را؛ بعضیها درد فراق میکشند، بعضیها درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر میگذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم میآورند برای نرم کردن سختیهای قلب. بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک میکنیم و نرم میشویم، بعضیهایمان اما افسوس که سختتر از پیش میشویم.
قاعدهی سی و دوم
همهی پردههای میانتان را یکییکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی… قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری دربارهشان استفاده نکن. به ویژه از بتها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از راستیهایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی نباش!
قاعدهی سی و سوم
در این دنیا که همه میکوشند چیزی شوند، تو «هیچ» شو! مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همانطور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلأ درون مهم است، در انسان نیز نه ظنِ منیّت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.
قاعدهی سی و چهارم
تسلیم شدن در برابر حق، نه ضعف است نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسان تسلیم شده، سرگردانی در میان موجها و گردابها را رها میکند و در سرزمینی امن زندگی میکند.
قاعدهی سی و پنجم
در این زندگی، فقط با تضادهاست که میتوانیم پیش برویم. مومن با منکر درونش آشنا شود و ملحد با مومن درونش. شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پلهپله پیش میرود. و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ میشود.
قاعدهی سی و ششم
از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمهای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام میگسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بی جزا میماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمیافتد. فقط به این ایمان بیاور.
قاعدهی سی و هفتم
ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست. آنقدر دقیق است که در سایهاش همه چیز سر موقعش اتفاق میافتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست، یک زمان مردن…
قاعدهی سی و هشتم
برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییر دادن خودمان هیچگاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد.
قاعدهی سی و نهم
حتی اگر نقطهها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از این دنیا میرود، دزدی دیگر به دنیا میآید. جای هر انسان درستکاری را انسانی درستکار میگیرد. کل، هیچگاه دچار خلل نمیشود، همه چیز سرجایش میماند، در مرکزش… هیچ چیز هم از امروز تا فردا به یک شکل نمیماند، تغییر میکند. به جای هر صوفیای که میمیرد، صوفیای دیگر زاده میشود.
قاعدهی چهلم
عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوتها تفاوت میزاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.
برای خرید اینترنتی کتاب ملت عشق میتوانید به فروشگاه اینترنتی کتابچی مراجعه کنید.
متشکرم
ممنونم بابت اگاهیتون
باید تاسف خورد بابت این چیزایی که چاپ میشه .
واسه خودت تاسف بخور با اون ذهنت!
???
درود بر شما?
تشکر از شما هر شب باید این کلمات را قبل از خواب در گوش خود باید زمزمه کرد
بسیار عالی و آموزنده بود
مطالب بسیار عالی و آگاهی ها فرای ذهن است باید از ذهن گذر کرد تا بتوان درک عمیق داشت
هدف خلقت کسب آگاهی ست تلاش کنیم همه انسانها را در مسیر آگاهی هدایت کنیم هر کس به نوعی هر چند اندک تلاش کند تا جامعه انسانی به درجات بالای آگاهی و هدف خلقت گامی موثر برداریم
سپاس و درود
در بعد متافیزیک و عرفان همچنان مطالب بیشتری نشر دهید
درود بر شما
همش درسته جز قاعده سی و نهم . چون خلیفه الهی را زیر سوال میبرد . اگر یک نفر آنچنان شود که باید ، میتواند تمام خار ها را گل کند . آنجاست که ماموریتمان تمام میشود.اگر هنوز کمی و کاستی داریم در زمین به این دلیله که عاشقانمون آنچنان نشده اند که باید.
ایوالله
لایک