اگر به تاریخ کشورهای بزرگ و کوچک جهان به خصوص آنهایی که گذشتهی دور و درازی دارند نگاهی بیفکنیم درمییابیم که همهی این کشورها در دورهای از تاریخ خود درگیر غول بیشاخودمی به نام استبداد بودهاند و حتی برخی از آنها هنوز هم با چنگالهای خونین این غول دستوپنجه نرم میکنند. استبداد با تاختن به سرزمینهای مختلف به دنبال کشورگشایی است و هر جا که پا میگذارد دست به غارت و کشتار میزند و مهمترین متاعی که به یغما میبرد آزادی و نخستین کسانی را که از دم شمشیر بران خود میگذراند آزادیخواهان هستند. البته نباید گمان کرد که استبداد همیشه با وحشتآفرینی و خشونتطلبی پا به عرصه میگذارد و بر کشوری حاکم میشود بلکه گاهی با قدمهای آهسته و نقابی بر صورت قدرت را در دست میگیرد و در این راه از احساسات ناآگاهانهی مردم بهره میبرد.
این درست است که گاهی مردم خودشان به استقبال استبداد میروند و به گرمی پذیرای آن میشوند و استبدادطلبان هم از این فرصت نهایت استفاده را مینمایند تا بتوانند مردم را اسیر و بندهی خود سازند. استبدادطلبان برای غصب و حفظ قدرت از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند و با به کارگیری حیلهها و ترفندهای مختلف به دنبال فریب و سرکوب معترضان بهپاخاسته هستند. اما چه کنیم تا نه تنها مغلوب استبداد نشویم بلکه موفق به شکست آن گردیم؟ شاید انتخاب و مطالعهی کتابی که در این رابطه توصیههایی به ما کرده است مناسب باشد. کتابی که چه برای آنهایی که کشورشان درگیر استبداد است و چه آنهایی که کشورشان درگیر استبداد نیست سودمند است چرا که استبداد همیشه در کمین است و منتظر فرصتی میگردد تا حمله کند. این کتاب که در اینجا قرار است جملاتی از آن را بیاوریم در برابر استبداد نام دارد که به قلم تیموتی اسنایدر نوشته شده و توسط بابک واحدی ترجمه گشته و به همت انتشارات گمان چاپ و منتشر شده است.
آشنایی با تیموتی اسنایدر نویسندهی کتاب در برابر استبداد
تیموتی اسنایدر به سال ۱۹۶۹ در ایالات متحده چشم به جهان گشود. او یکی از تاریخنگاران بهنام جهان است که در حوزهی تاریخ اروپای مرکزی و شرقی تخصص دارد و فاشیسم و کمونیسم را در اروپای قرن بیستم مورد کاوش و بررسی قرار داده است. یکی از مهمترین کتابهایی که اسنایدر به رشتهی تحریر درآورده همین کتاب در برابر استبداد است که حاصل احساس خطرکردن او از برقراری استبداد در آمریکا پس از انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ و روی کارآمدن دونالد ترامپ است.
جملاتی برگزیده از کتاب در برابر استبداد
تاریخ اروپا شاهد سه لحظهی دموکراتیک بزرگ بوده است: پس از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ پس از جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ و پس از پایان کمونیسم در سال ۱۹۸۹. بسیاری از دوکراسیهایی که در این سه مقطع زمانی بر پا شدندبه شکست و فروپاشی انجامیدند آن هم در شرایطی که از بسیاری جهات مهم شبیه به شرایط امروز ما بودهاند.
***
تاریخ قرن بیستم اروپا به ما میآموزد که چظور ممکن است جوامع درهم بشکنند دموکراسیها سقوط کنند اخلاقیات فروبپاشد و مردمان عادی یکباره خودشان را اسلحهبهدست بالای سر گورهای دستهجمعی بیابند. درک دلایل به وجودآمدن این شرایط برای امروز ما بسیار مفید خواهد بود.
***
هم فاشیسم و هم کمونیسم پاسخهایی به جهانیشدن بودند: واکنشهایی به نابرابریهای واقعی و خیالیای که ایجاد کرد و ناتوانی آشکار دموکراسیها در مواجهه با این نابرابریها.
***
در قرن بیستم شاهد پرشورترین تلاشها برای بسط حق رای و تاسیس دموکراسیهای دیرپا بودهایم. با این حال دموکراسیهایی که پس از جنگ جهانی اول و دوم بنا شدند اغلب با قبضهی قدرت در دستان یک حزب واحد و ترکیبی از انتخابات و کودتا فروریختند. یک حزب جسارتیافته از نتیجهی انتخابات یا انگیزهگرفته از یک ایدیولوژی یا هر دو میتوانست نظام را از درون تغییر دهد. فاشیستها یا نازیها یا کونیستها که در دهههای ۱۹۳۰ یا ۱۹۴۰ پیروز انتخابات شدند حاصل ترکیبی از مضحکه و سرکوب بود و تاکتیکهای سالامی یعنی کندن پوست اپوزیسیون لایهبهلایه. بیشتر مردم متوجه این اتفاق نبودند بعضیها را به زندان انداخته بودند و شمار بقیه هم برای مقابله کافی نبود.
***
بعضی از آلمانیهایی که در سال ۱۹۳۲ به حزب نازی رای دادند بیشک میدانستند که ممکن بود تا مدتها بعد از آن دیگر انتخابات واقعا آزاد دیگری نداشته باشند ولی بیشتر آنها این را نمیدانستند. برخی از چک و اسلواکهایی که در سال ۱۹۴۶ به حزب کمونیست چکاسلواکی رای دادند احتمالا پی برده بودند که دارند به پایان دموکراسی رای میدهند ولی بیشتر آنها فرض را بر این گرفته بودند که فرصت دیگری هم در کار خواهد بود. شکی در این نیست که روسهایی که در سال ۱۹۹۰ رای دادند فکرش را نمیکردند که آن آخرین انتخابات آزاد و منصفانه در تاریخ کشورشان خواهد بود چنان که (تا به همین امروز) همینطور بوده است. هر انتخاباتی میتواند آخرین انتخابات باشد یا دستکم آخرین انتخابات عمر کسی که رای را به صندوق میاندازد.
***
اگر وکلا هنجار «عدم اجرای حکم بدون محاکمه» را کنار نمیگذاشتند اگر پزشکان قاعدهی «عدم جراحی بدون رضایت بیمار» را میپذیرفتند اگر آن اهالی کسبوکار «ممنوعیت بردهداری» را به رسمیت میشناختند اگر بروکراتها از بررسی و ثبت جنایتها سرباز میزدند رژیم نازی در پیادهکردن جنایتهایی که امروز بر پیشانیاش حک شدهاند کار سختی پیشروی خود میدید.
***
افراد و احزابی که به دنبال تخریب دموکراسی و حاکمیت قانون هستند سازمانهای خشونتپبشهای تاسیس و تامین مالی میکنند که پای در میدان سیاست میگذارند. این گروهها ممکن است در هییت شاخهی شبهنظامی حزب سیاسی ظاهر شوند یا در قالب محافظان شخصی یک سیاستمدار یا اقدامات خودجوش مردمی کخ معمولا بعدها معلوم میشود زیر سر یک حزب یا رهبر آن بوده.
***
رژیمهای اقتدارگرا معمولا یک نیروی پلیس ضد شورش دارند که وظیفهاش پراکندن مردمی است که میخواهند اعتراض و تظاهرات کنند و یک نیروی پلیس مخفی که شرح وظایفش قتل مخالفان یا هر کسی که دشمن فرض میشود هم گنجانده شده است. و راستش در بسیاری از جنایتهای بزرگ قرن بیستم ردپای این نیروی پلیس مخفی را دیدهایم: در جاهایی مثل وحشت بزرگ اتحاد شوروی در سالهای ۱۹۳۸-۱۹۳۷ و هولوکاست یهودیان اروپایی به دست آلمان نازی در سالهای ۱۹۴۵-۱۹۴۱.
***
تلاش برای تعریف شمایل و اهمیت رویدادها نیازمند کلمات و مفاهیمی است که وقتی مبهوت محرکهای بصری میشویم از چنگمان میگریزند. کم پیش میآید تماشاکردن اخبار تلویزیونی چیزی بیش از تماشای کسی باشد که او هم به تصویری مقابل خویش خیره شده است. ما این خلسهی جمعی با هدف عادیبودن را میپذیریم و آرامآرام اسیرش میشویم.
***
ترک حقایق ترک آزادی است. اگر هیچچیز حقیقت نداشته باشد پس هیچکس نمیتواند قدرت را نقد کند چرا که دیگر اساسی برای نقد و انتقاد وجود نخواهد داشت. اگر هیچچیز حقیقت نداشته باشد آنوقت همهچیز یک نمایش بزرگ خواهد بود. و هرآن که جیب پرتری دارد کورکنندهترین چراغها را خواهد خرید.
***
فردی که تحقیق و پرسوجو میکند از طرف دیگر شهروندی است که خلق میکند و میسازد. رهبری که از پرسوجوگران خوشش نمیاید بالقوه مستبد است.
***
در قرن بیستم همهی دشمنان بزرگ آزادی با سازمانهای غیردولتی و خیریهها و نهادهای مشابه سر جنگ داشتند. کمونیستها این گروهها را ملزم به ثبت رسمی کرده بودند و از آنها نهادهای کنترلچی ساختند. فاشیستها نظامی خلق کردند که خودشان آن را نظام صنفی میخواندند و در آن تکتک فعالیتهای انسانی جای خاص خودش را داشت و همه تحت سلطه و تابع حکومت و حزب بودند. حاکمان مستبد امروز (در هند و ترکیه و روسیه) هم اصلا تاب تحمل تجمعات آزاد و سازمانهای غیردولتی را ندارند.
***
شکی نیست که سیاستمداران امروز وقتی از تروریسم حرف میزنند دارند از خطری واقعی خبر میدهند ولی وقتی سعی میکنند ما را جوری تعلیم دهند که آزادی را به نام امنیت فروبگذاریم باید حواسمان را جمع کنیم و تسلیم ایشان نشویم. برای داشتن یکی از این دو لزوما نباید دیگری را فدا کرد. درست است که گاهی اوقات یکی را به بهای از دستدادن دیگری به دست میآوریم اما گاهی اوقات هم چنین نیست. کسانی که با اطمینان به شما میگویند فقط به بهای از دستدادن آزادی میتوانید به امنیت دست یابید معمولا میخواهند هم آزادی و هم امنیت را از شما سلب کنند