مرحوم حسین منزوی، شاعر برجسته و معاصر زنجانی است که بیشتر شهرتش به خاطر غزلسرایی است. اما در سایر قالبها مانند قصیده، شعر نیمایی و ترانه هم تبحر خاصی داشت.
او سال ۱۳۲۵ هجری شمسی متولد شد تا پا به دنیای واژهها بگذارد. اما خیلی زود در سال ۱۳۸۳ درحالیکه ۵۷ سالش تمام نشده بود از جهان واژه به جهان معنا، رخت بربست.
علت فوت او بیماری ریوی بود که چندین سال اسیرش کرده بود اما به علت بیپولی، نتوانست آنچنان که باید و شاید تحت درمان قرار بگیرد و بیماریاش عود کرد. حدود ده میلیون تومان، مبلغی بود که میتوانست حسین منزوی را همچنان بین ما نگاه دارد اما در بیصنفی شعر و شاعر، هیچ مسئول دیگری هم کمک خاصی برای درمان به او نکرد و آقای غزل ایران رفت که رفت…
نام او عشق است؛ آیا میشناسیدش؟!
منزوی ثمرهی یک خانوادهی فرهنگی بود. پدر منزوی، به ترکی شعر میسرود و میتوان او را اولین الهامبخش حسین در راه ادبیات دانست. منزوی پس از اتمام دورهی دبیرستان در زنجان، برای ادامهی تحصیل به دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران آمد اما دورهی کارشناسی را نیمهتمام گذاشت و به سراغ رشتهی جامعهشناسی رفت که دومین تلاشش هم بیپایان بود. شاید روح سرکش او در تحصیلات قاعدهمند و خشن جا نمیگرفت!
او اولین کتابش را با عنوان «حنجرهی زخمی تغزل» در سال ۱۳۵۰ به چاپ رسانید و با این مجموعه بهعنوان بهترین شاعر جوان جشنوارهی «شعر فروغ» برگزیده شد. منزوی سپس وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه ادب امروز در کنار شاعری چون نادر نادرپور شروع به فعالیت کرد. وی در زمان فعالیتش در رادیو، مسئولیت نویسندگی و اجرای برنامههایی ادبی را بهعهده داشت و علاوه بر آن، چندی نیز مسئول صفحهی شعر مجله ادبی رودکی بود.
حسین منزوی در حوزهی ترانهسرایی فعالیت خوبی داشت و کلام آلبوم نسیما را برای علیرضا افتخاری سرود؛ گرچه که غزلهای او نیز مستقیما توسط خوانندگانی مانند کوروش یغمائی، همایون شجریان، محمد نوری و… روی ملودی رفتهاند.
اما درمورد چنین هنرمندی که از هر انگشتش هنری میبارید، بهتر است یک تعریف استعاری را که منزوی در غزلش از خود دارد بشنویم:
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدسالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما، ها، میشناسیدم؟
….
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
خیال خام پلنگ او
از حسین منزوی مجموعا ۱۴ اثر چاپ شده است که از مهمترین آنان میتوان به «با عشق در حوالی فاجعه»، «از شوکران و شکر» و «با سیاوش از آتش» اشاره کرد.
او شخصیتی مانند اسمش داشت؛ خیلی اهل پیداشدن در انظار و فخرفروشی بابت جایگاهش نبود و کمتر میتوانستید او را بیرون از خانهاش، به خصوص در محافل ادبی ببینید.
چیزی که او از غزل میخواست تسری مضمون غزل به ورای یک قالب بود؛ چنانکه اگر شعر منزوی در سایر قوالب را هم بررسی کنیم انگار با غزل روبهروایم! چه قصیده باشد، چه مثنوی و چه حتی شعر نیمایی!
محمدعلی بهمنی دربارهی منزوی میگوید: «اگر بخواهیم غزل بعد از نیما را بررسی کنیم باید بگوییم که هوشنگ ابتهاج در غزل پلی میزند و منوچهر نیستانی از این پل عبور میکند و ادامهدهندهی این راه حسین منزوی است که طیف وسیعی را به دنبال خود میکشد.»
اما خود منزوی دربارهی این راه میگوید:
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من -دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد
که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود…
سلیس و ساده نوشتن
حسین منزوی با وجود تمام نوگراییهایش، در مبحث زبان همچنان کلاسیک باقی مانده بود؛ البته نه وجهی از زبان کلاسیک که آرکائیک یا قدمایی محسوب میشود و ثقیل! او که به قول علیرضا حنیفی، آدمی عاطفی و خاکی بود در زبان شعرش هم این سادگی و بیتکلف بودن را اثبات میکند. علی الخصوص جایی که میگوید:
“دلم گرفته برایت” زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت
بهروز رضوی، شاعر و صداپیشه درمورد جنس ساده اما بدیع اشعار منزوی میگوید:
او اصرار داشت که حتی مضامین شاعران قدیمی را با نگاهی جدید و در قالبی نو مطرح کند. همواره طنز پنهان رندانه یا نجیبی هم در تمام اشعارش دیده میشود. همین تلاشهاست که هم آب و رنگ تازهای به شعرهایش داده و هم انتخاب شاه بیت را در اشعار او بسیار سخت میکند. غیر از این، مفاهیم عامیانه خیلی خوب در شعرش مطرح میکرد. برخلاف شاعرانی که وقتی میخواهند وارد این حوزه شوند، صرفا از افعال شکسته استفاده میکنند. اما حسین آنقدر با مردم در ارتباط بود و با زبانشان آشنایی داشت که حتی مفاهیم عامیانه را هم خوب مطرح میکرد و هم همانها بین مردم خوب جا میافتاد. درست مثل این ترانهی مشهور او:
میشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره/ نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره.
در بیکسی نقد ادبی فارسی، افراد کمی سراغ حلاجی حسین رفتهاند اما در واکاوی شعر او میتوان به آثاری چون کتاب معنای دیگر از مریم جعفری آذرمانی و از ترانه و تندر بهاهتمام مهدی فیروزیان اشاره کرد. گفتوگوی بلند ابراهیم اسماعیلی اراضی، یکی از شاگردانش در سالهای پایان عمر با او نیز منبع دیگری است که در کتاب از عشق تا عشق منتشر شده است.
حسین و لیلا
وجه دیگر خاص بودن مدرنیتهی او این است که باید این موضوع را نه در ژست و ادا و گریز تمامقد از سنت، بلکه در پیوند سنت و مدرنیته بیابیم. چه اینکه شاعری چون او با کارکردهای جدید و لفاظیهایش معمولا سراغ شعر آیینی نمیرود؛ اما او میرود و چه رفتنی، آنجا که با گریزی به مصائب اباعبدالله، در پس پرده میگوید:
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم این که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب بسته وام شد؟
اول دلم فراغ تو را سرسری گرفت
وآن زخم کوچک دلم آخر جزام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد گل سرخم، تمام شد
شعر من از قبیله خون است خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد…
پهلوان مرده را عشق است
آقای غزل ما درست است که الان صاحب هزارهزار دوست و آشنا و مرید و مراد شده اما هیچوقت تا زمان حیاتش آنچنان که باید دیده نشد و درواقع تلاش شد که نشود!
خود او در زمان حیاتش بارها از بیتفاوتیها و پس زده شدنش توسط نقابهای توخالی اما قدرتمند ادبیات، گله میکند و ناامیدی خودش را اینگونه به روی کاغذ میآورد:
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبریم، ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم.
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
اثری که به زیبایی توسط داریوش اقبالی و در قالب موسیقی، شنیدنی شده است.
نظرات یک منزوی دربارهی جامعهی شعر
منزوی با روحیهی عاطفی و تندخوی خود زیاد درمورد چیزی نظر نمیداد و دنیای ادبیات از نقد او بیبهره مانده؛ نظرات خاصی درمورد جریانهای مختلف شعری یا حتی افراد از او باقی نمانده؛ در معدود چیزهایی که میدانیم میتوان خاطرهی علیرضا حنیفی را مرور کرد که میگوید:
“یک بار من با او تنها بودم، از او خواستم تا ۱۰ شاعری را که به نظرش بهترین شاعران امروز هستند برای من بنویسد. هیچ وقت فکر نمیکردم این مطلب اینقدر مهم باشد و آن برگه را هم نگه نداشتم. اسمهایی که یادم هست اینها بودند: قیصر امینپور، سیدحسن حسینی و یوسفعلی میرشکاک را از نسل معاصرتر نام بود و از قدیمیترها هم منوچهر آتشی، هوشنگ ابتهاج و محمدرضا شفیعیکدکنی را نوشت و دست آخر به من گفت که بذار اسم خودمم بنویسم…”