فیلیپ راث (۲۰۱۸-۱۹۳۳) نویسنده، ویراستار، مدرس دانشگاه و از مشاهیر معاصر ادبیات آمریکا و همچنین رمان‌نویسی ستایش‌شده و برنده‌ی جوایز گوناگون ادبی است. که البته جایزه نوبل ادبیات از رسیدن به او بازماند، هرچند به زعم منتقدین، شایستگی دریافت آن را داشت. از افتخارات او می‌توان به جایزه پولیتزر، دو جایزه کتاب ملی آمریکا، سه جایزه فاکنر، جایزه فرانس کافکا، جایزه ملی منتقدین کتاب، جایزه مدیسی فرانسه و جایزه من بوکر اشاره کرد.

او در رمان‌هایش، آمریکا را از منظر تفکرات شخصی و البته کمی متناقضش مورد بررسی قرار می‌دهد. و به سرفصل‌هایی چون وجود،‌ اخلاق، مرگ و نیستی بشر می‌پردازد. و ادبیات آمریکا را در نیمه‌ی دوم قرن بیستم میلادی دستخوش تحولاتی بنیادی می‌کند. راث در شش دهه نویسندگی بدون وقفه‌اش، بارها نقش شخصیت‌های مختلف را خود در داستان‌هایش بازی کرد؛ شخصیت‌هایی که مثل خودش آمریکایی بودند، یهودی بودند و البته نویسنده!

فیلیپ راث اولین کتاب خود را با عنوان “خداحافظ کلومبوس” در سال ۱۹۵۹ میلادی که مجموعه داستان کوتاه بود منتشر کرد و طولی نکشید که با آن به شهرت دست یافت و موفق به کسب جایزه ملی کتاب آمریکا شد. که این موفقیت برایش به دور از حواشی نبود و به دلیل موضوعات حساسیت برانگیز کتاب، مورد انتقاد عده‌ای قرار گرفت و ضدیهودی خطاب شد ولی از نوشتن دست بر نداشت و بعد از نگارش چندین رمان قدرتمند در کتاب “نمایش یکشنبه” با رویکردی سراسر انتقادی به جنگ ویتنام پرداخت و سرانجام در شاهکارش “پاستورال آمریکایی”، کتابی قدرتمند در تکنیک و تک‌گویی، آمریکای بعد از جنگ را به تصویر کشید. و آن را در سال ۱۹۹۷ به چاپ رساند که جایزه پولیتزر را برایش به ارمغان آورد.

از دیگر آثار مهم راث می‌توان به “شوهر کمونیست من” ، “ننگ بشری”، “شب نشینی در پراگ” و ” زوکرمن رهیده از بند” اشاره کرد.

امان از این تکرار!

نویسنده‌ی پشت پرده اولین کتاب از مجموعه چهارگانه با محوریت شخصیت نیتن زوکرمن است. که داستانش بصورت فلش‌بک از زبان نیتن، نویسنده‌ی جویای نام روایت می‌شود. از وقایع “بیست و اندی سال پیش” یعنی در سال ۱۹۵۶ میلادی، زمانی که با اصیل‌ترین داستان‌گوی منطقه، آقای ای.آی لونوف قرار ملاقات دارد.

نیتن زوکرمن در آن تاریخ جوان بیست و سه ساله‌ای است که پا به عمارت نویسنده‌ا‌ی ۵۶ ساله‌، باسابقه و موفقی می‌گذارد. و وجودش سراسر هیجان است و شرم. خجالتی آغشته به احترامِ استاد-شاگردی.

لونوفِ پیر نویسنده‌ای است که در ارتفاعات کوهستان جا خوش کرده و به همراه همسرش، از هر غوغا و هیاهوی بیرونی خود را مصون داشته است.

بحث آغاز می‌شود و نیتن از زندگی خودش، از کودکی تا خاطرات سربازی می‌گوید تا به آن حال می‌رسد. نویسنده‌ی جوانی که بنا به اقتضای سن و نیازمندی‌های جوانانه‌اش به الگو و قهرمان، مرید لونوف است. و گاهی او را با لفظ استاد صدا می‌زند. استادی که چندی است در جامعه‌ی ادبی و کتابخوان نه خواننده‌ای دارد و نه اقبالی. گویی دوره‌اش به سر آمده باشد، که مخاطبِ کتاب او را مردی بسیار گوشه گیر و مرموز می‌شناسد. کسی که حاضر به پذیرش هیچ جایزه ادبی نشده و به عضویت هیچ نهادی در نیامده و همیشه از مصاحبه گریزان بوده است.

داستان پیش می‌رود و فیلیپ راث فضای گفت و گوی شخصیت‌هایش را به اسامی بزرگانی چون گوگول، همینگوی و چخوف مزین می‌کند؛ کاری که در ادامه غلظتش بیشتر شده و با تضمین‌هایی از داستان‌های بزرگ، عنصر کشش جذابی را به کتاب تزریق می‌کند. از بزرگان می‌گویند، از قلم آنها و نثرشان تا طنزهای موجود در نوشته هایشان. تا اینکه صحبت به موضاعاتِ داستان‌های لونوف می‌رسد. داستان‌هایی با محوریت حزم اندیشی، احتیاط، ارتباط پنهانی و قهرمان‌هایی با مشخصات و شمایلی خاص.

این دیدار که به مانند اعترافی است از سوی نویسنده‌ی جوان و گرم شدن فک او و حرف‌های بسیارش و جملات کوتاه ولی تاثیرگذار لونوف، ادامه می‌یابد. و نویسنده‌ی ۵۶ ساله از تنها دلیل زندگی و در عین حال سرگرمی‌اش  می‌گوید که همان کارش است. و جز نوشتن نه کاری را کار می‌داند و نه تفریحی را تفریح. اظهاراتی که بهت آغشته به حسرتی را از نیتن به همراه دارد:

من جمله‌ها رو زیر و رو می‌کنم. این زندگی منه. یه جمله می‌نویسم و بعد زیر و روش می‌کنم. بعد نگاهش می‌کنم و دوباره زیر و روش می‌کنم. بعد ناهار می‌خورم. بعد برمی‌گردم و یه جمله دیگه می‌نویسم. اون وقت چای می‌خورم و جمله‌ی جدید رو زیر و رو می‌کنم. بعد دو جمله رو دوباره می‌خونم و هر دو رو زیر و رو می‌کنم. و بعد روی کاناپه‌ام دراز می‌کشم و فکر می‌کنم. بعد بلند می‌شم و میریزمشون دور و از نو شروع می‌کنم

نویسنده یا خودآزاری بیمار؟

شاید هم کلید موفقیت آدم‌های بزرگ در همین پیوستگی است. ولی هرچه که باشد نیتن را سخت به خود وابسته کرده است و او عاشق همین سبک زندگی او شده. عاشق پشت میز نشستن او و اِعمال شرایط سخت بر خود برای نتیجه‌ای مطلوب.

“نویسنده‌ی پشت پرده” به آرامی پیش می‌رود و در هنگام قدم زدن در عمارت استاد، معمایی برای نویسنده‌ی جوان ایجاد می‌شود: دختری که در اتاقی دیگر مشغول مرتب کردن کاغذهاست کیست؟ چون در خلال حرف‌های لونوف شنیده بود که تمامی فرزندانش مستقل شده‌اند و او تنها به همراه همسرش، هوپ زندگی می‌کند. پس او کیست؟

پس از گذراندن انواع فکرها و جرئت نکردن مطرح کردن معمایش با استاد، خود لونوف او را معرفی می‌کند.

دوشیزه بِلِت شاگردِ درس نگارش استاد در دانشگاه که برای مرتب کردن دست‌نویس‌های لونوف به او کمک می‌کند. کاری که البته موجب افتخار اوست. ولی سختی‌هایی نیز به همراه دارد. زیرا او با نویسنده‌ای رو به روست که پیش می‌آید برای یک داستان کوتاه ۲۷ پیش‌نویس مختلف نوشته باشد!

دختر جوانی که احترام زوکرمن را برانگیخته است. و پس از راهی شدنش و درنگی مختصر، به هنگام غذا خوردن نویسنده جوان این شهامت را در خود می‌بیند تا صمیمانه‌تر صحبت کند و از خاطراتش بگوید. راث به هوپ هم به اندازه می‌پردازد. زنی شایسته تقدیر که بیش از سی سال همراه کسی بوده که جز کاغذهایش، دنیای دیگری ندارد. و هر دوشان در این راه مو سپید کرده‌اند.

عمده‌ی حرفای زوکرمن که طرفِ نقلش، مخاطب ایستاده است خبر از ملالی ابدی در وجود او می‌دهد. کسی که مدام از زندگی می‌گریزد و هر بار به آغوش او بازمی‌گردد. و راث شخصیت پردازی‌اش را به عنوان یک انسان درگیر با ملالت‌های فلسفیِ وجودی به شدت ماهرانه انجام می‌دهد. روشنفکری با هویتی ژله‌ای. که معلوم نیست به دنبال چیست و هدف و غایتش کدام است. کسی که هم‌زمان از نوشتن می‌گریزد و هم به آن پناه می‌آورد. مثل اینکه در حال تبدیل شدن به اسطوره‌اش لونوف است.

در نویسنده‌ی پشت پرده، راث، جزئیات خانه را از اتاق‌ها، آشپزخانه، همچنین فضای بیرونی و عظمت کوهستانی آن منطقه‌ی جغرافیایی بخوبی ترسیم می‌کند و گاه با درگیری‌های کلامی بین پیرمرد و پیرزن داستان را از به تکرار افتادن و متکلم الوحده بودن زوکرمن نجات می‌دهد. زنی که معتقد است شوهرش به فکر همه هست به جز خودش. و زبانش با طعنه‌ای از روی حسادت زنانه همراه می‌شود. و ناگاه شوکی اساسی به زوکرمن و همچنین خواننده وارد می‌کند. دعوای کلامیِ سر میز که به پرتاب کردن ناگهانی وسایل و شکستن آنها توسط هوپ بدل می‌شود و زوکرمن متعجب می‌ماند و داستان‌ها و پرخاشگری‌های بین خودش و نامزد سابقش از ذهنش عبور می‌کند.

عشق، برف و آرزو

کمی زمان می‌گذرد و این تشنجِ ناگهانی فروکش می‌کند و صحبت دوباره به ادبیات کشیده می‌شود. و نویسنده‌ی جوان غرق همان لذت سابق شده و گاهی نیز لونوف را از اطلاعاتی که درباره‌ی او دارد غافلگیر می‌کند؛ فرار از پاکسازی کمونیستی، دل کندن از بستگان و چالش های لونوف با همکارانش.

این خوش اومدن از مردم هم یه قشقرق بی دلیل دیگه‌اس

فضاسازی بیرونی محیط داستان با بارش برف تکمیل می‌شود. و تازه، بین گرمای بحث ادبی آن دو نویسنده و سرمای وحشتناک بیرون تعادلی مطلوب برقرار شده که نیتن اجازه‌ی رفتن می‌خواهد ولی لونوف پیشنهاد شب ماندن را به او می‌دهد. و او را به خوشحال‌ترین مرد جهان تبدیل می‌کند.

فیلیپ راث چند صفحه را به پرداخت کامل شخصیت نیتن اختصاص می‌دهد. از کلاس‌های دانشگاهی‌اش تا خاطرات کمی قدیمی‌ترش، و همچنین دیدارش با نویسنده‌ی معروفی دیگر. نویسنده که مکالمه آن دو را به تاخیر انداخته بود به لونوف باز می‌گردد و از آرزوی او که زیستن در فلورانس است می‌گوید:

اکثر مردها می‌خواهند دوباره بچه بشوند، یا پادشاه، یا بازیکن کلیدی فوتبال یا میلیاردر. اما تنها چیزی که لونوف می‌خواست، زنی سی و پنج ساله و یک سال زندگی در خارج از کشور بود.

شب شده است و پیرمرد برای مطالعه به اتاقش می‌رود و نویسنده‌ی جوان را با آن همه تصویر که او از آن روز در ذهنش ضبط کرده بود تنها می‌گذارد تا نیتن با خیال راحت دیدارشان را مرور کند، او واقعا عاشق لونوف بود و ملاقات با او این عطش شاگردگونه را بیشتر کرده بود.

من عاشق او بودم! بله، احساسم نسبت به این مرد چیزی کمتر از عشق نبود، بدون هیچ توهمی: عشق به بی‌تعارف بودن کلامش، دقت وسواس‌گونه، بی‌پیرایگی، و بیگانگی و سردی‌اش.

زوکرمن، کنجکاوی بی پروا

در سکوت شب به همه چیز فکر می‌کرد، به دوشیزه بِلِت، به مشکلات خانوادگیِ خودش که با نوشتن داستانی برگرفته از زندگی شخصی، پدر و مادرش را سخت رنجانده بود. داستانی کوتاه ولی بی تعارف که هم‌کیشان خود، یهودیان را زیادی طماع نشان داده و با انتقاد تندی از پدر رو به رو شده بود :

خوب، انگار هیچ چیزی رو جا ننداختی، انداختی؟

اختلافاتی که به جایی رسیده بود که خانواده‌اش مخالف سرسخت انتشار داستان نیتن بودند و حتی پا را فراتر می‌گذاشتند و او را ضدسامی خطاب می‌کردند. در همین اندیشه‌ها بود که ماشین دوشیزه بلت وارد پارکینگ شد و حواس مرد جوان را به خود جلب کرد و مدتی بعد در اتاق بالایی، پچ‌پچ های یواشکی لونوف و ایمی بلت به گوشش رسید و احساس کرد که سرخوردگی خانم لونوف بجاست!

ولی به راستی دوشیزه بلت که بود؟ دختری با هویتی مرموز که نویسنده در ادامه به تفصیل از او سخن به میان می‌آورد. از داستانها و ماجراجویی‌هایش.

راث به دل جنگ جهانی دوم می‌زند، به مخفی‌گاه‌ها، کوره‌ها و اردوگاه‌ها.
 و جنگ‌ از انسان‌ها چه می‌سازد؟ و چه بدهایی را که به خود جذب نمی‌کند و باعث کینه و عقده‌ی چه خوب‌هایی که نمی‌شود:

من می‌خواستم اشک اون آدم‌ها مثل خون ما سرازیر بشه

دوشیزه بلت با آن لهجه‌ی غلیظ، از کجا آمده است؟ بین او و لونوف به راستی چه می‌گذرد؟

 

دسته بندی شده در: