سرزمین اشباح مصداق کاملی از ضرب‌المثل «آمدیم ثواب کنیم، کباب شدیم» است. همان‌طور که در بخش قبلی گفتیم، دارن شان، یک پسر بچه‌ی بازیگوش است که به عنکبوت‌ها علاقه‌ی بسیار زیادی دارد. او تصمیم می‌گیرد که عنکبوت آقای لارتن کرپسلی را بدزدد و با آن به دوستش پز بدهد. اما در نهایت، عنکبوت دوستش استیو را نیش می‌زند و او برای دریافت پادزهر از آقای کرپسلی مجبور است از زندگی عادی خود دست کشیده و به عنوان دستیار او مشغول به کار شود. بدترین وجه داستان آنجا است که آقای کرپسلی یک «شبح» یا همان خون آشام است و او برای اینکه دستیارش شود، باید به یک نیمه خون آشام تبدیل گردد. در همین حین، استیو لئوپارد که روزی برای نجات جان او اقداماتی انجام داده بود، دشمن بالفطره‌ای از آب درمی‌آید که در منفور بودن و انجام کارهای وحشتناک، لحظه‌ای درنگ نمی‌کند.

اگر می‌خواهید جزئیات بیشتری راجع به شش جلد اول بدانید،‌ شما را به مطالعه‌ی مقاله‌ی قبلی با عنوان سرزمین اشباح و ماجراهای متفاوت یک نیمه خون‌آشام (جلد یک تا شش) دعوت می‌کنیم. در این مقاله، قرار است شش جلد دوم را معرفی کنیم و بخش‌هایی از کتاب را نیز به نمایش بگذاریم. ولی قبل از هر چیز، بهتر است سوال بزرگی که ذهن بسیاری از طرفداران را مشغول کرده پاسخ دهیم.

شبح‌ یا خون آشام؟ مسئله این است

در بخش قبلی با صداقت ابراز کردیم که خانم فرزانه کریمی، بهترین نوع ترجمه را برای این کتاب در پیش گرفته است. اما به طور کلی، با ترجمه‌ی «خون آشام» به «شبح» باعث سردرگمی بسیاری از خوانندگان شده است. اگر شبح است، چرا شفاف و بلوری نیست و بدنی گوشتی دارد؟ اگر شبح است، چرا خون می‌نوشد؟ اگر خون آشام است، خوب پس چرا اسمش شبح است؟‌

بسیار خوب، کلمه‌ی اصلی مربوط به شبح‌ و شبح‌واره در کتاب، «Vampire» و «Vampaneze» است. دارن شان، نویسنده‌ی این مجموعه از خلاقیت خود برای کلمه‌ی «Vampaneze» استفاده کرده است. این کلمه در فرهنگ لغت انگلیسی جایی ندارد، فقط برای توصیف خون آشام‌هایی استفاده می‌شود که خون انسان‌ها را تا جایی که ممکن است، می‌کشند و تمام می‌کنند. پس مترجم نیز از اختیارات خود استفاده کرده و به جای آن از «شبح» و «شبح‌واره» استفاده کرده است. اگرچه به عقیده‌ی برخی از مترجم‌ها، اگر به جای سردرگم‌ کردن مخاطب و گمراه کردن او، از کلمه‌ی «خون آشام» و «خون آشام قاتل» استفاده می‌کرد، دیگر این همه ابهام به وجود نمی‌آمد.

اشکال دیگری که می‌توان به ترجمه وارد کرد، حفظ لحن رسمی در مکالمات است. حماسه‌ی دارن شان، حماسه‌ی ایلیاد و هومر ادیسه نیست که مکالمات نیز به زبان رسمی ترجمه شود. بلکه می‌توانست مکالمات محاوره ترجمه گردد. مثل ترجمه‌ی شیرین کتاب ساندویچ ژامبون که توسط «علی امیر ریاحی»‌ انجام شده است. گرچه ترجمه‌ی این کتاب به سال‌ها قبل برمی‌گردد و آن زمان زیاد عرف نبود که مکالمه‌ها به زبان محاوره ترجمه شود. ولی یکی از نقاط قوت ترجمه که باعث حیرت مخاطب می‌شود، رعایت غلط‌های نگارشی راوی بود که به عمد صورت گرفته است.

راوی داستان که همان «دارن شان» است، تا وقتی که با دوست معلم خود، دبی معاشرت نمی‌کند، نوشته‌ها و یادداشت‌های روزمره‌اش پر از غلط‌های نگارشی است. برای مثال، به جای اینکه بنویسد من و هاکارت، می‌نویسد «من با هاکارت». این نکته به خوبی توسط مترجم رعایت شده و قدرت و هنر بالای او را به تصویر می‌کشد.

حالا که سبک ترجمه‌ی این کتاب‌ها را بررسی کردیم، بهتر است برویم سراغ معرفی شش جلد بعدی تا انگیزه‌ی خواندن یک مجموعه کتاب دوازده جلدی را در مخاطب‌ها بیدار کنیم! گرچه باید هشدار دهیم که در این معرفی‌ها، ممکن است بخشی از محتوای این حماسه‌ی دوست داشتنی لو برود و اسپویل شود.

جلد هفتم، شکارچیان غروب

در جلد ششم، خواندیم که دارن شان با هر قضا و قدر و شانسی که بود، از مرگ نجات یافت و شاهزاده‌ی اشباح شد. حالا او باید به ماموریتی برود که برایش خطر مرگ دارد و در این ماموریت نیز باید با آقای تینی خطرناک، دست و پنجه نرم کند. ماموریت او یافتن «ارباب شبح‌واره‌ها» و کشتن او است. ارباب شبح‌واره‌ها چه کسی است؟ کشتن او چه فایده‌ای دارد؟‌آیا واقعا دارن شان موفق می‌شود که او را بکشد؟‌

طبیعتا آنقدر ماجراهای هیجان‌انگیز و خنده‌دار در این جلد قرار دارد که حسابی سر حالتان بیاورد. گرچه بخش بیشتری از ماجرا در سیرک سپری می‌شود و تقریبا از انتهای آن‌، خون آشام‌های برگزیده جهت این ماموریت، سیرک را ترک می‌کنند.

آقای تینی با لحن تهدید آمیزی پرسید:« تو که حتی سه قرن را ندیده‌ای چطور جرات می‌کنی با من درباره‌ی سرنوشت حرف بزنی که بیشتر از زمان جابه‌جایی قاره‌ها عمر کرده‌ام؟» او دوباره انگشت‌هایش را به صدا درآورد و ترک‌های سقف بیشتر شد. تکه‌های بزرگی از سنگ‌های سقف خرد شدند و پایین ریختند. «یک هزار شبح‌واره نتوانستند حتی یک خراش روی این دیوارها بیندازند. اما من با به صدا درآوردن انگشت‌هایم می‌توانم تمام این تالار را در هم بکوبم و ویران کنم.» او دست‌هایش را بالا برد تا دوباره صدای انگشت‌هایش را دربیاورد.

قصه‌های سرزمین اشباح ۷ (شکارچیان غروب)

قصه‌های سرزمین اشباح ۷ (شکارچیان غروب)

ناشر : قدیانی
قیمت : ۶۷,۵۰۰۷۵,۰۰۰ تومان

جلد هشتم،‌ همدستان شب

چه کسی فکرش را می‌کرد که مددکارهای اجتماعی سروکله‌شان پیدا شود و برای آقای کرپسلی دردسر درست کنند؟ درست زمانی که شما به طور کلی خانواده‌ی کوچک دارن شان را فراموش کرده‌اید، او مجبور است به آغوش خانواده برگردد، مدرسه را از سر گذراند، با تلخی‌هایی روبه‌رو شود که به سختی آن‌ها را فراموش کرده و همچنان ماجراهای هیجان‌انگیزی را تجربه کند که باعث شود این جلد از کتاب را یک روزه تمام کنید. (اقرار نمی‌کنیم. تمام کردنش نصف روز وقت می‌خواهد).

در این جلد، هنر زیبای نویسنده بیش از پیش خود را نشان می‌دهد. احساسات شما به همراه دارن شان نوجوان تغییر کرده است. زمانی از خانم اکتا، آقای کرپسلی و خون نوشیدن متنفر بودید. درست همانطور که دارن از آن‌ها متنفر بود. زمانی از اینکه دارن مجبور است خانواده و مدرسه را رها کند، آزرده خاطر شده بودید. حالا چون قرار است برگردد، آزرده خاطر خواهید شد. علاوه بر این،‌ رشد نه چندان سریع دارن نیز مشکل ساز شده است. او هنوز شبیه یک پسر بچه‌ی دوازده- چهارده ساله است، در حالی که دوست‌ قدیمی‌اش، حالا حسابی قد کشیده و معلم ادبیات او شده است!  

برگشت تا چیزی را میان کتاب‌ها و کاغذ هایش پیدا کند که ناگهان بی‌حرکت ماند؛ طوری که انگار سیلی خورده باشد. نگاه تندی به من انداخت و یک قدم جلو آمد. چهره‌اش روشن شد و گفت: «دارن شان؟» با حالتی عصبی، لبخند زدم و گفتم: «اممم. بله» و چیزی در مورد شکل دهان و چشم‌هایش در ذهنم تلنگر زد. صندلی را رها کردم و چند قدم به طرفش رفتم. حالا فقط یک متر با او فاصله داشتم. همان‌طور ناباورانه نگاهش می‌کردم که ناگهان فریاد زدم :‌«دبی؟ دبی هملاک؟»معلم انگلیسی من، دبی هملاک، دوست قدیمی خودم بود!

قصه‌های سرزمین اشباح: همدستان شب

قصه‌های سرزمین اشباح: همدستان شب

نویسنده : دارن شان
ناشر : قدیانی
مترجم : فرزانه کریمی
قیمت : ۱۰۸,۰۰۰۱۲۰,۰۰۰ تومان

جلد نهم، قاتلان سحر

از جلد نهم شما با ترسناک‌ترین وقایع (یا شاید تلخ‌ترین وقایع) رو به رو می‌شوید. گرچه در جلد قبلی، اوضاع از آرام به سخت کشیده شد و دبی هملاک بیچاره نیز درگیر ماجراهای خون آشامی شد، ولی در جلد نهم، از همان ابتدا باید منتظر باشیم تا نویسنده‌ی بی‌رحم حماسه‌ی دارن شان، سر یک (یا چند تن) از کاراکترها را به باد بدهد. گرچه از او بعید نیست. کسی که سام گرست بیچاره را با مرد گرگی می‌کشد،‌ کشتن بقیه که کاری ندارد.

در این جلد از کتاب، همه هلاک و خسته‌اند. همه زخمی هستند و گروگان‌گیری‌ها یکی پس از دیگری رخ می‌دهد تا نفس شما را در سینه حبس کند. اگر بخواهم رک صحبت کنم، این جلد دیگر هیچ خنده‌ای روی لب‌های شما نمی‌آورد. به هر حال، خواندن فانتزی‌های دارک عواقب مخصوص به خودش را دارد. دارن شان قصد دارد دبی هملاک را از گروگان گیری نجات دهد و در این میان، باید با استیو لئوپارد، دوست قدیمی و دشمن جدید سروکله بزند. این جلد از حماسه‌ی دارن شان صحنه‌های خونین زیادی دارد که انتظار شما را می‌کشد. آیا دارن شان از درگیری با استیو لئوپارد نجات پیدا می‌کند؟ آیا موفق به یافتن و کشتن ارباب شبح‌واره‌ها می‌شود؟

سر تکان دادم و گفتم: «قهرمان بازی به جهنم- من جدی می‌گویم. تو نمی‌توانی من و هارکات را با هم پشتت کول کنی و با پرواز نامرئی در بروی. این‌ طوری خیلی طول می‌کشد تا سرعتت زیاد بشود- قبل از آنکه به آخر خیابان برسی،‌ تیر می‌خوریم و می‌میریم.» ونچا دهانش را باز کرد که اعتراض کند، اما…

قصه‌های سرزمین اشباح ۹ (قاتلان سحر)

قصه‌های سرزمین اشباح ۹ (قاتلان سحر)

ناشر : قدیانی

جلد دهم، دریاچه‌ی ارواح

بخشی از حماسه‌ی دارن شان را آدم کوچولوهای خاکستری تشکیل می‌دهند. کسانی که مثل کارگر در سیرک کار می‌کنند و درست هم نمی‌توانند صحبت کنند. آن‌ها هویت خود را از دست داده‌اند و به نوعی جزئی از مخلوقات آقای تینی هستند. برخی به خاطر وجود چنین نظریاتی، حماسه‌ی دارن شان را یک رمان شیطانی می‌دانند. اما به عقیده‌ی من، این‌ها تمام حاصل تخیلات قوی نویسنده است و دخلی به شیطان‌پرستی ندارد. شخصیت اول کتاب،‌ یعنی دارن شان با یکی از این آدم کوچولوها که «هارکات» نام دارد، مدت‌ها است که دوستی می‌کند و حالا باید با او به دریاچه‌ی ارواح سفر کنند. جایی پر از هیولاهای ترسناک و بی‌رحم که هر لحظه مرگ تهدیدشان می‌کند. آن‌ها باید برای کشف هویت هارکات اقدام کنند و نیمه‌ی دیگر وجود او را از میان آن دریاچه صید کنند. اما‌ آیا موفق می‌شوند؟

قسمتی از وجودم می‌خواست که خودداری را کنار بگذارم، با خشمی هرچه تمام‌تر شمشیر بکشم و استیو را نابود کنم. می‌خواستم دنبالش بروم و توی آن قلب متعفن و سیاهش یک دشنه فرو کنم. اما آقای کرپسلی به من هشدار داده بود که خودم را وقف انتقام نکنم. او می‌گفت که اگر تسلیم چنین خواسته‌ای بشوم، ممکن است که فکر انتقام ذهنم را فاسد کند و مرا به نابودی بکشاند.

قصه‌های سرزمین اشباح: دریاچه ارواح

قصه‌های سرزمین اشباح: دریاچه ارواح

نویسنده : دارن شان
ناشر : قدیانی
مترجم : فرزانه کریمی

جلد یازدهم، ارباب سایه‌ها

درست لحظه‌ای که سعی داریم دارن شان را جهت یافتن و کشتن ارباب شبح‌واره‌ها دنبال کنیم، با یک حقیقت تلخ روبه‌رو می‌شویم. ارباب سایه‌ها، که به هر حال نابودی زمین و مردمش را منجر می‌شود. اربابی که قلبش پر از خشم و نفرت است و به هیچ کس حتی خانواده‌ی خود رحم ندارد. اما او کیست؟ چرا تازه بعد از به اتمام رسیدن تمام ماجراها، باید سروکله‌ی یک ارباب سایه‌ها پیدا شود؟‌

دارن مجبور است به خانه برگردد و فاجعه‌هایی بیشتر از آنچه تا به حال تجربه کرده را ببیند. استیو لئوپارد که حالا بزرگ‌ترین دشمن او است، قوم خویش از آب در می‌آید (با خواهرش ازدواج کرده است) و حالا دارن، دایی شده است! اوضاع خراب‌تر هم می‌شود. اصلا قصد استیو از تمام این کارها و رفتارها چیست؟‌ او به چه علت تا این میزان از دارن کینه به دل گرفته است؟‌

هاکارت پرسید: « اما اگر استیو را بکشیم، دیگر هیچ ارباب سایه‌های وجود ندارد.

آقای تال گفت: «اوه، اما وجود خواهد داشت. دنیا در مسیر پدردآوردن هیولایی با قدرت و خشمی غیر قابل تصور است. آمدن این ارباب اجتناب ناپذیر است. فقط هویت او هنوز مشخص نشده- اما به زودی مشخص می‌شود».

قصه‌های سرزمین اشباح: ارباب سایه‌ها

قصه‌های سرزمین اشباح: ارباب سایه‌ها

نویسنده : دارن شان
ناشر : قدیانی
مترجم : فرزانه کریمی

جلد دوازدهم، پسران سرنوشت

بالاخره قرار است تکلیفمان روشن شود. استیو و دارن رودررو می‌شوند و حالا قلب مخاطب‌ها نیز مثل قلب دارن، سخت،‌ سفت و پر از خشم شده است. چه کسی برنده‌ی این جنگ بزرگ خواهد شد؟ چه کسی زنده می‌ماند؟ پرونده‌ی ارباب سایه‌ها چه می‌شود؟ آیا بالاخره، دارن شان به آرامش می‌رسد؟‌ اتفاقات باور نکردنی زیادی در این جلد رخ می‌دهد. اتفاقاتی که تنتان را مور مور می‌کند. این جمله، شبیه تبلیغات کتاب‌های (الکی) ترسناک آر ال استاین نیست! واقعا ماجراهای جلد آخر مو به تن شما سیخ خواهد کرد و اتفاقات نفس‌بری رخ می‌دهد. اما ما همگی دوست داریم، دارن شان زنده بماند. اما آیا او زنده می‌ماند؟

اگر داستان من مثل قصه‌های تخیلی دیگر بود و می‌خواستم آن را به صورت کتاب درآورم، قصه‌ام را این‌طور شروع می‌کردم: «روزی روزگاری، دو تا پسر بودند که اسمشان دارن و استیو بود…». اما قصه‌ی من، یک داستان وحشتناک است که اگر قرار باشد آن را به صورت کتاب بنویسم، کارم را با چیزی شبیه این شروع می‌کنم:

شیطان اسمی دارد- استیو لئوپارد.

قصه‌های سرزمین اشباح: پسران سرنوشت

قصه‌های سرزمین اشباح: پسران سرنوشت

ناشر : قدیانی
قیمت : ۶۷,۵۰۰۷۵,۰۰۰ تومان

و دارن شان نفس مخاطب را چه موقعی در سینه حبس می‌کند؟ زمانی که می‌گوید تمام این یادداشت‌های روزمره را در اختیار نویسنده‌ی اصلی (دارن شان) قرار داده تا آن‌ها را بنویسد و از آن یک رمان مشهور بسازد. بسیار خوب، چه کار می‌کنید؟ باور می‌کنید یا ترجیح می‌دهید سراغ حماسه‌ی بعدی دارن شان (حماسه‌ی لارتن کرپسلی) بروید و با خواندن آن، از ماجراهای آن خون آشام مهربان و بزرگ، سردربیاورید؟ انتخاب با خودتان است. دارن شان، این نویسنده‌ی با استعداد، برای شما کتاب‌های زیادی را کنار گذاشته است. 

دسته بندی شده در: