هر هفته در بخش کتابها، دو نویسنده پرسشهای مهم و بحثبرانگیز در مورد دنیای کتاب مطرح میکنند. این هفته، «آدام کرش» و «ریوکا گالشن» پرسشی مطرح کردهاند که چرا کتاب «آیشمن در اورشلیم» نوشتهی «هانا آرنت» پنجاه سال پس از انتشار اولیهی آن هنوز بحثبرانگیز باقی ماندهاست:
نوشتهی آدام کرش
محرک اصلی مخاطبان برای خواندن کتاب «آیشمن در اورشلیم» لحن نگارش هانا آرنت است. اما لحن در اینجا ارتباط نزدیکی با جوهره و مطلب اصلی دارد.
کمتر کتاب بحثبرانگیزی وجود دارد که پنجاه سال پس از انتشارش، هنوز برای مخاطبان جالب باشد. اما پس از چاپ «آیشمن در اورشلیم» در صفحات «هفتهنامهی نیویورکر» و سپس به شکل کتاب، طوفان خشمی که به استقبال این کتاب رفته، هنوز به طور کامل فروکش نکردهاست.
تفسیر هانا آرنت از دادگاه «آدولف آیشمن»، یک نمونهی کلاسیک و یک سنگ محک در اندیشهی اخلاقی و سیاسی در قرن بیستم است. اما کلاسیک بودن دائماً برای بازبینی مورد هدف قرار میگیرد. «دیوید چزارانی»، در زندگینامهی خود در مورد این بروکراتِ نازی، تفسیر و تعبیر آرنت در مورد آیشمن را به چالش کشیدهاست. همانطور که «دبورا لیپشتات» نیز در پژوهش خود به نام «محاکمهی آیشمن» این کار را انجام میدهد.
بر کسی پوشیده نیست که واکنش به کتاب «آیشمن در اورشلیم» (که در مطلبی مجزا با عنوان «خلاصه کتاب آیشمن در اورشلیم، گزارشی در باب ابتذال شر» به آن پرداختهایم) اغلب براساس خطمشیهای دینی تقسیمبندی شدهاست. «ماری مککارتی» دوست نزدیک آرنت، در مقالات گوناگون در «The Partisan Review» به این حقیقت اشاره میکند که:
بحث درمورد یک غیریهودی وقتی در یک جمع یهودی مطرح میشود (که همیشه این اتفاق میافتد!)، این حس را القا میکند که یک کودک در میان گروهی از خوانندگان عادی ناتوانی در خواندن پیدا میکند، یا بالعکس. این گونه به نظر میرسد که انگار خواندن «آیشمن در اورشلیم» به یک عینک مخصوص یهودی نیاز داشته تا «مفهوم واقعی» آن را شفاف سازد.
برای نشان دادن منظور مککارتی، باید توصیف او از کتاب را با توصیف طعنهآمیز «سائول بلو» با عنوان «سیارهی آقای ساملر» مقایسه کرد. مککارتی اینگونه مینویسد که:
یک سرود ستایش از تعالی و موسیقی بهشتی، همانند همآوازی پایانی فیگارو یا مسیح است.
اما سائول بلو مینویسد:
با بهره بردن از تاریخ تراژیک، ایدههای احمقانهی متفکران ویمار را ترویج میکند.
چیزی که «آیشمن در اورشلیم» را برای برخی از خوانندگان جنجالی کرده و هنوز هم جالب است، عمدتاً لحن نوشتهی آرنت است. ولی در این مورد، لحن ارتباط نزدیکی با جوهره و مطلب اصلی دارد. آرنت که در سال ۱۹۳۳م. از دست نازیها فرار کرد و بار دیگر پس از فتح فرانسه در سال ۱۹۴۰ از فرانسه نیز گریخت، با شیطانی در این کتاب دستوپنجه نرم میکرد که جان میلیونها انسان همنوع او را گرفته بود. و همچنین به زندگی خود او نیز آسیبهای غیرقابل جبرانی زده بود.
تفاسیر شخصی آرنت
مواجههی غرورانگیز با این آسیب، برای او یک امری اخلاقی بود. و راهی بود تا نفرت کامل خود را نسبت به نازیها نشان دهد. در واقع ایدهی کلی «ابتذال شیطان»، در نهایت یا راهی برای انکار هرگونه جذابیت و جوهرهی اصلی نازیسم است، و یا راهی برای پایین کشیدن آن به قلمروی نیستی و پوچی است.
با این حال برعکس قضیهی غرور، شرم وجود دارد و هر وقت که آرنت یهودیان را محکوم به رفتار ناشایست میکند، احساس شرم واضحی را بروز میدهد. مشهورترین و شناختهشدهترین نمونه از گفتهی او در مورد شورای یهودی است. که نازیها از طریق آن بر برخی از جوامع یهودی حکمرانی میکردند.
از نظر یک یهودی، نقش رهبران یهودی در نابودی مردم خودشان بدون شک تاریکترین بخش از تمامی این داستان تاریک است.
اما حس شرمندگی آرنت از یهودیان و این حس که آنها نتوانستند مطابق استانداردهای او رفتار کنند، در اولین صفحات کتاب مشخص است. که در آن سرویس ترجمهی اسرائیلی، رفتار نمایشی دادستان اسرائیلی و قوانین ازدواج اسرائیلی را به شدت نقد میکند. مهمتر از همه، او از این ایده متنفر است که:
تماشاچیان دادگاه قرار بود کل جهان باشند و چشمانداز کاملی از رنجهای یهودیان به نمایش دربیاید.
نگاه کردن به این موضوع سخت نبود که این قاطعیت و سختگیری برای آرنت، نوعی ادای احترام بود. با رعایت استانداردها از سوی یهودیان، که او تصور میکرد بالاترین استاندارهای شخصی و حرفهای باشند، او آنها را انسانهایی کاملاً اخلاقی میدانست. از سوی دیگر، آرنت نسبت به آیشمن فقط احساس تحقیر داشت و حتی او را با نفرت توصیف نمیکرد:
او یک انسان عادی و دست و پاچلفتی در این کتاب است، «که اصلاً قادر نیست حتی جملهای را بگوید که کلیشه نباشد.
اما به راحتی میتوان فهمید که این تاکتیک از نظر خوانندگانی که هنوز از هولوکاست آسیب دیدهاند چگونه به نظر میرسد. مانند افراد مغروری که تقصیر را بر گردن قربانیان میاندازند. در حالیکه میزان جنایت افراد جانی را به حداقل میرسانند. اگر که آرنت برای نشان دادن تسلط خود بر مطالب، مصمم نبود و اگر میتوانست بپذیرد که تنها پاسخ کافی برای هولوکاست، سکوت، ترحم و وحشت است، شاید «آیشمن در اورشلیم» میتوانست کتاب بهتری باشد.
نوشتهی ریوکا گالچن
بسیاری از مخالفتها نسبت به آثار آرنت، براساس استدلالهایی بوده که او هرگز به آن اذعان نداشته است.
هانا آرنت در این کتاب آدولف آیشمنی را به ما نشان میدهد که با وزیر داخلهی کشور، از سفرش به براتسیلاوا برای برنامهریزی در تخلیه و کشتار یهودیان صحبت میکند. و به توانایی خود در بولینگ میبالد. او به تفصیل و بدون طعنه با یک پلیس یهودی در مورد اینکه چرا باید به خاطر حضورش در نیروی اساس ترفیع رتبه بگیرد، صحبت میکند.
وقتی او به طور مکرر و خودتخریبگرانه میگوید:
با خنده به قبر خواهم رفت چرا که مرگ میلیونها یهودی در کارنامه و وجدانم، به من رضایت فوقالعادهای میدهد.
به نظر میرسد که او این کار را بیشتر به این خاطر انجام داده تا در ذهنش ثبت کند که او یک شخص تاثیرگذار است. میتوان فهمید که احساس این مرد درمیان نسلکشی، مهمتر از همه چیز، مرتبط با چشموهمچشمی باشد.
البته «یک شخص تاثیرگذار بودن» و «چشموهمچشمی» هر دو کلیشهای هستند. اکنون پس از ۵۰ سال، هنوز هم جملهی مشهور آرنت در مورد «ابتذال شیطان» کلیشه است. از طریق نیروی نیشدار و طعنهآمیز بودن آن، ابتذال شیطان نیروی خود را از دست دادهاست. و همین ناشایست بودن آن باعث میشود که به راحتی فکر کنیم آنچه که آرنت در مقالهی هوشمندانه و نگرانکنندهاش بحث میکند را میدانیم، حتی وقتی که آن را با دقت نخوانده باشیم.
آرنت اینگونه استدلال نمیکند که هولوکاست (میتوانید مطلب جامعی را در مجلهی کتابچی دربارهی هولوکاست بخوانید) و وحشت غیرقابل بحث آن، امری مبتذل است. او چهرهای را که آیشمن از خودش ارائه میکند باور و یا حمایت نمیکند. ارائهی چهرهی مردی که تحت تاثیر فضیلت ریاکارانهی اطاعت قرار گرفته است. او نمیگوید که شیطانی که در آیشمن دیده، تنها نوع شیطان است. بسیاری از مخالفتها و ایرادات وارده به اثر او، مبتنی بر بحثهایی است که او هرگز ایراد نکرده است.
اما آرنت، آیشمن را مردی میبیند که بسیار خندهدار و مضحک است (و هنوز برخی نزدیک بودن خندهی او به خشونت را غیرقابل تحمل میبینند). او استدلال میکند که آیشمن نوعی خطاکار است. «خطاکار» اکنون با توجه به تاریخچهی اخیر آن، یک استعاره و عبارت مرده است. یعنی آیشمن برخلاف آن افرادی است که ما در مطالعات و پژوهشها مییابیم. جاییکه شیطان در اغلب موارد یک فرشتهی سقوط کرده و یک شیطان باهوش است. از نظر آرنت، آیشمن شیطان درجه دو و یک نادان است.
آیا آیشمن یک هیولا است؟
آرنت در مورد آلمانیهایی که افرادی مثل او را یک هیولای نابغه مینامند میگوید:
آنها احتمالاً متوجه شدهاند که این کار، همانند بهانه تراشیدن برای خودشان است. اگر تسلیم قدرت هیولایی شوید که از اعماق درونی میآید، طبیعتاً کمتر احساس گناه میکنید تا اینکه تسلیم یک فرد کاملاً معمولی شوید.
علاوهبر این، یک دستاورد عاطفی در این دیدگاه برای افرادی وجود دارد که از قربانی شدن میترسند: از بین بردن تعداد کمی از هیولاهای عجیب و غریب، نسبت به مقابله با ابتذال بیانتهای نهفته در میلیونها نفر، قطعاً آسانتر است.
آیشمن ترکیبی از سخنان آمادهشده، رسمیگونه و تکرار جملات خودش را بیان میکرد. آرنت این کار را به عنوان نشانه و یاریدهندهی شرارتهای متنوع او میدید. آرنت مینویسد:
هر چه بیشتر به او گوش میدادند، بیشتر مشخص میشد که ناتوانی او در حرف زدن، ارتباط نزدیکی با ناتوانی او در فکر کردن یا به عبارت دیگر، فکر کردن از دیدگاه شخصی دیگر دارد.
آیشمن «خوشحالی درونی خود» را از دیدن همکار یهودی سابق خود در آشویتس بیان میکند. او «دوست عزیز و قدیمی خود» را دلداری میدهد. او به آن مرد کمک نمیکند تا فرار کند. و ملاقتشان را یک ملاقات عادی و انسانی قلمداد میکند. و حتی از این اتفاق برای نشان دادن اینکه آیشمن در اعماق قلب خود، نفرتی از یهودیها ندارد، استفاده میکند. او بر موضع خود مبنی بر «ملاقات عادی و انسانی» میایستد. حتی پس از اینکه «دوست» او شش هفته بعد با شلیک گلوله کشته میشود.
او خود را طبیعتاً به قوانین نازیها وفق داده بود، قوانینی مبنی بر تغییر اصطلاح تبعیدکردن به «اسکان مجدد» و قتلعام به «درمان ویژه». طبق استدلال آرنت:
تاثیر خالص آن قوانین این نبود که مقامات مربوطه را از کاری که انجام میدادند، بیخبر نگهدارند. بلکه تاثیر آن جلوگیری آنها از برابری با آگاهی سابق و «طبیعی» از قتل و دروغ بود.
حدود ۱۵ سال پس از انتشار «آیشمن در اورشلیم» آرنت مقالهی طولانی دیگری با عنوان «اندیشیدن» را برای نیویورکر نوشت. که در آن تلاش کرد تا «بیفکری» آیشمن را روشن سازد و سپس تجزیه و تحلیل کند.
او اینگونه مینویسد که:
کلیشهها، عبارات آماده، پیروی از دستورالعملهای رفتاری و گفتاری استاندارد و مرسوم، یک کارکرد شناخته شدهی اجتماعی برای محافظت ما در برابر واقعیت را دارند. به عبارت دیگر، در برابر خواست ما به توجه فکری محافظت میکند. که تمامی رویدادها و حقایق به دلیل وجود آنها ایجاد میشوند. اگر قرار باشد در تمام مدت به این ادعا و خواسته پاسخگو باشیم، به زودی خسته خواهیم شد. آیشمن با بقیهی ما متفاوت است، به گونهای که او به وضوح از وجود این خواست و ادعا بیخبر است.
منبع: