پیش‌تر در مقاله‌ای که از بیل گیتس با عنوان «نقد بیل گیتس بر کتاب چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» در مجله‌ی کتابچی منتشر شد، از انتقادات این کارآفرین مشهور به این کتاب پرداختیم. در این مطلب پاسخ نویسندگان کتاب، دارون عجم‌اوغلو و جیمز رابینسون را به انتقدات بیل گیتس در اختیار شما قرار داده‌ایم.

اقتصاددان یا بازاری؟

آیا بنیان‌گذار مایکروسافت پیش از اینکه کتاب را نقد کند، آن را خوانده است؟ کتاب جدید ما، «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند: منشأ قدرت، ثروت و فقر» شدیدترین نقدها را از سوی کسانی دریافت کرده است که جغرافیا و فرهنگ را به عنوان علل ریشه‌ای فقر می‌دانند، و رهبران روشن‌فکر و یا حتی سازمان‌ها و اهداکنندگان خارجی روشن‌فکر را به عنوان کلید توسعه‌ی اقتصادی می‌بینند. شاید تعجبی نداشته باشد که بنیان‌گذار میلیاردری مانند بیل گیتس، با توجه به کمک‌های بین‌المللی، جزو این دسته افراد باشد. بررسی و نقد او در خصوص کتاب ما در تاریخ ۲۶ فوریه، به طرز خاصی نه تنها سخت‌گیرانه بود، بلکه متأسفانه در بسیاری از موارد کاملاً اشتباه بود.

بررسی و نقد گیتس ناامیدکننده است، اما نه فقط به این خاطر که با ما مخالف است. زیرا به‌عنوان یک فرد دانشگاهی و تحصیل‌کرده از او انتظار بیشتری می‌رفت. تحقیقات تماماً در مورد بحث و تناقض، و یافتن تکه‌های جدید شواهد، توسعه‌ی مفاهیم و دیدگاه‌های جدید، و نزدیک شدن به حقیقت است. اما افسوس که گیتس در این تلاش ناکام مانده است. ناتوانی او در درک بخش‌های ابتدایی دیدگاه و نظریه‌ی ما به این معنا است که بررسی او نمی‌تواند استدلال‌های سازنده‌ای را فراهم کند. با این وجود، خود را ملزم می‌دانیم تا در مقابل توجه بی‌موردی که این نقد و بررسی ایجاد کرده است، واکنش نشان دهیم. برای شروع، گیتس برخی اظهارات مبهمی را در مورد کتاب ما مطرح می‌کند، از جمله ادعای او مبنی بر این‌که «اصطلاحات و شرایط مهم» به طور کامل تعریف‌نشده‌اند. در واقع، همه‌ی مفاهیم اصلی که ما در این کتاب استفاده می‌کنیم، تعریف‌شده‌اند. فقط لازم است که فرد این کتاب را بخواند. ادعاهای دیگر نه تنها نشان می‌دهند که گیتس با ادبیات دانشگاهی ناآشنا است، که البته این موضوع قابل‌ درک است، بلکه در واقع نشان می‌دهد که او به خود زحمت نداده تا به فهرست منابع و کتاب‌شناسی پایان کتاب را بررسی کند. او می‌نویسد:

چرا ملت‌ها شکست میخورند (گالینگور)

چرا ملت‌ها شکست میخورند (گالینگور)

ناشر : روزنه
مترجم : محسن میردامادی

نویسندگان افول ونیز را به کاهش فراگیری مؤسسات و نهادها نسبت می‌دهند. واقعیت این است که ونیز به این دلیل افول کرد که رقابتی در راه بود… حتی اگر ونیز می‌توانست فراگیری مؤسسات و نهادها را حفظ کند، مجبور نبود از دست رفتن تجارت ادویه را اصلاح و ترمیم کند.

داستان تجارت ادویه

این موضوع فقط نداشتن اطلاعات در خصوص تاریخ است. ونیز به دلیل این‌که تجارت ادویه را از دست داد، سقوط نکرد. اگر این‌گونه بود، افول آن باید در آخر قرن پانزدهم آغاز می‌شد. اما این افول، به‌خوبی از میانه‌ی قرن چهاردهم آغاز شده بود. به‌طور کلی، طبق مطالعه و پژوهش دیگو پاگا و دنیل ترفلر، ثروت ونیز هیچ ارتباطی با رقابت یا تجارت ادویه نداشت. به همین ترتیب، به نظر می‌رسد که بیل گیتس به این موضوع فکر می‌کند که اقوام مایا، به دلیل آب و هوا افول کردند. اگر چه بحث علمی و قطعی وجود دارد که چرا تمدن مایا از بین رفته است، اما تا جایی که می‌دانیم، هیچ محقّق معتبری استدلال نمی‌کند که دلیل آن آب‌وهوا بوده باشد. در عوض، بیشتر محققان بر نقش جنگ درون‌شهری و فروپاشی مؤسسات و نهادهای سیاسی مایا تأکید دارند. این کتاب، آن‌گونه که گیتس ابراز می‌کند، دوره‌ی باورنکردنی رشد و نوآوری چین در بین سال‌های ۸۰۰ و ۱۴۰۰ را نادیده نمی‌گیرد. ما آن دوره را مورد بحث قرار داده و توضیح می‌دهیم که چرا آن را به دوره‌ی رشد اقتصادی پایدار ترجمه نکرده‌ایم. (به‌خصوص فصل هشتم، صفحات ۲۳۱-۲۳۴). (برای مطالعه‌ی خلاصه‌ی کتاب در وبلاگ کتابچی به مطلب «خلاصه‌ی کتاب چرا ملت‌ها شکست می‌خورند-قسمت اول» مراجعه نمایید.)

همچنین گیتس در جایی می‌گوید که کتاب «با یک روزنه‌ی روشن و امیدوارکننده‌ای به من اشاره دارد.» ببخشید، ما چنین کاری نمی‌کنیم. ما به این نکته اشاره می‌کنیم که گیتس، درست همانند شخصیت بزرگ مکزیکی شرکت تلکام، یعنی کارلوس اسلیم، عاشق تشکیل انحصارطلبی است. او تلاش کرد اما موفق نشد. چیزی که کتاب ما با یک نگاه روشن به آن اشاره می‌کند، این است که نهادهای آمریکایی، همانند وزارت دادگستری، مانع گیتس و مایکروسافت از قبضه کردن بازار شده‌اند. ما می‌گوییم، «متأسفانه در این کتاب قهرمانان اندکی وجود دارند.» اما بیل گیتس یکی از آن‌ها نیست.

مقایسه با کارلوس اسلیم

در یک جای دیگر، گیتس می‌نویسد که کتاب ما «تا حد زیادی در مورد اسلیم منصف نبوده است». او استدلال می‌کند که «مکزیک با کمک‌های اسلیم در راه‌اندازی کسب‌وکار، از شرایط خوبی برخوردار بوده است و در نبود او، این‌گونه نبوده است.» اما این موضوع، یک‌بار دیگر عدم درک نظریه‌ی اصلی ما را شفاف می‌سازد که اسلیم، فاسد بوده و علت ریشه‌ای مشکلات مکزیک است. طبق استدلال ما، کارآفرینان بلندپروازی مانند اسلیم و گیتس تنها در صورتی برای جامعه مفید خواهند بود که نهادهای فراگیر آن‌ها را محدود سازند؛ در غیر این صورت، آن‌ها بیشتر به فکر منافع خود خواهند بود. بنابراین حقیقت غیرواقعی در خصوص اسلیم، در مورد مکزیکی است که افرادی شبیه به اسلیم (و صدها فرد مستعد دیگر و کارآفرینان آینده که به دلیل سیستم ضعیف آموزشی کشور یا به دلیل قوانین رقابت، هرگز فرصت رشد پیدا نکنند) در بستر نهادهای اقتصادی فراگیر عمل کرده و از این ‌رو، جامعه‌ی خود را در سطحی بسیار وسیع‌تر توسعه دهند.

بااین‌حال، جهت اطلاع شما، پیش از تشویق اسلیم، گیتس شاید بخواهد گزارش سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) در خصوص سیاست‌ها و ضوابط ارتباطات مکزیک در سال ۲۰۱۲ را مطالعه کند، که هزینه اجتماعی حق انحصاری اسلیم را به میزان ۱۲۹ میلیارد دلار تخمین زده است که همچنان در حال افزایش است (آخرین لیست فوربس از ثروتمندترین افراد جهان، ثروت خالص اسلیم در آمریکا را ۷۹ میلیارد دلار ارزیابی می‌کند). بنابراین، مکزیک چگونه از رفاه بیشتری برخوردار است؟ گیتس همچنین در نقد خود گلایه می‌کند که ما «نظریه‌ی مدرن سازی را تمسخر می‌کنیم.» ما اصلاً چنین کاری نمی‌کنیم. ما تلاش می‌کنیم فرضیه‌ی جایگزین رشد انحصاری، که تحت سلطه‌ی نهادهای استعماری، مستبد و سیاسی رخ می‌دهد را مطرح کنیم. جایی که کشورها رشد می‌کنند چون رهبرانشان که کنترل این نهادهای استعماری را در دست دارند، احساس امنیت کرده و می‌توانند منافع این فرآیند رشد را کنترل کنند. این امر بخش زیادی از کتاب را به خود اختصاص می‌دهد، زیرا این مهم‌ترین شاخصه‌ی توسعه اقتصادی و سیاسی در طی سالیان گذشته بوده است. فرضیه‌ی ما بیان می‌کند که چرا رشد استعماری، به‌طور خودکار به ایجاد نهادهای فراگیر منجر نمی‌شود: رشد حداقل در بیشتر موارد، توسط عقاید رهبران و نخبگان غالب، در امنیت نسبی آن‌ها امکان‌پذیر بوده است.

در این خصوص حق با گیتس است که نمونه‌هایی مانند کره جنوبی وجود دارد (که ما در کتاب درباره‌ی آن بحث کرده‌ایم)، که پس از یک دوره‌ی رشد استعماری، به نهادهای بیشتر فراگیر تبدیل‌شده‌اند. اما تبدیل و تحول کره جنوبی به دموکراسی در دهه‌ی ۱۹۸۰، به هیچ وجه به صورت خودکار نبود. این اتفاق در نتیجه‌ی اعتراض دانشجویان و کارگران بر ضد رژیم نظامی رخ داد و پس از سرکوب ارتش که در فرونشاندن آشوب شکست خورد، اتفاق افتاد. مهم‌تر از آن، با نگاهی گذرا به منابع کتاب‌شناسی، مشخص می‌شود که بی‌توجهی‌ ما نسبت به نظریه‌ی مدرن‌سازی، بر اساس چند مطالعه‌ی محدود یا احساسی غریزی نیست، بلکه بر اساس شواهد دقیق اقتصادسنجی است. برای مثال، مقالات ما با عنوان «درآمد و دموکراسی»، «ارزیابی مجدد فرضیه مدرن‌سازی» را ببینید که هر دو مشترکاً توسط سایمون جانسون و پیر یارد نوشته شده‌اند.

سرمایه‌داری رفاقتی

در جای دیگر از نقد گیتس، او ادعا می‌کند که رشد اقتصادی شدیداً با پذیرش اقتصادهای کاپیتالیستی یا سرمایه‌داری مرتبط است، هر چند که بسیار مبهم‌تر از چیزی است که او آن را اقتصاد کاپیتالیستی می‌نامد. آیا نهادهای اقتصادی کشور مصر، در طول ریاست‌جمهوری حسنی مبارک، پس از آن‌که او اقتصاد را آزاد کرد و نقش دولت را کاهش داد، یک عمل کاپیتالیستی بود؟ بیشتر مردم از آن با عنوان «سرمایه‌داری رفاقتی» یاد می‌کنند، اما شاید همه‌ی این‌ها بخش‌های اقتصاد کاپیتالیستی باشند؟ یا دیکتاتوری طولانی‌مدت پورفیریو دیاز در مکزیک و قرن نوزدهم را در نظر بگیرید، که بسیاری از محدودیت‌های باقیمانده در سیستم استعماری اسپانیایی را ریشه‌کن کرده و اقتصادی بر پایه‌ی شرکت‌های خصوصی (به‌خصوص از میان رفیقانش) تأسیس کرد و همچنین بازار را آزاد کرد (از جمله ایجاد بازار برای کارگران اجباری). آیا این عمل کاپیتالیستی بود؟ آفریقای جنوبی تحت فرمان آپارتاید چطور؟ که بر پایه بنگاه‌های خصوصی بود و توسط سفید‌پوستان اداره می‌شد و اکثریت سیاه‌پوستان را استثمار می‌کرد؟ شاید خود گیتس باید با دقت بیشتری منظورش را بیان می‌کرد.

مفهوم سرمایه‌داری و کاپیتالیسم به دلایل روشنی در کتاب ما بیان نمی‌شود. این مفهوم آب‌ها را گل‌آلود می‌کند. دیدگاه ما که شدیداً بر آن تأکید داریم این است که آن‌چه جوامع را از هم متمایز می‌کند، این نیست که آیا آن‌ها به صورت مرکزی یا کاپیتالیستی اداره می‌شوند، بلکه این است که آیا آن‌ها فراگیر هستند یا استعماری؟ اگرچه اقتصادهایی که به صورت متمرکز اداره می‌شوند، ذاتاً استعماری هستند؛ بنابراین اقتصادهای کاپیتالیستی زیادی وجود دارند.

پادرمیانی افغانستان

در نهایت، گیتس با «حمله شدید ما به کمک‌های خارجی» مشکل دارد و به طور مشخص به ادعای «گمراه‌کننده‌ی» ما در مورد افغانستان اشاره می‌کند. اما او می‌توانست بار دیگر از بخش کتاب‌شناسی بهره بگیرد. یافته‌هایی مبنی بر این‌که تنها ده درصد کمک‌های خارجی به دست دریافت‌کنندگان مورد نظر می‌رسد، و طبق تصور او به افغانستان مربوط نیست. بلکه مربوط به اوگاندا است که نه‌تنها منطقه جنگی نبوده، بلکه در زمان مطالعه‌ی ما در سال ۲۰۰۴، کشوری آرام بوده است. مهم‌تر از همه، اکنون شواهد قابل توجهی در دست است که نشان می‌دهد کمک‌های خارجی در دوران پس از جنگ، تأثیر مثبت بسیار کمی بر توسعه‌ی اقتصادی داشته است که گیتس آن‌ها را نادیده گرفته است. (برای مثال، کتاب بار مسئولیت بر دوش مردان سفیدپوست اثر ویلیام ایسترلی را ببینید.) انکار این موضوع، فرو بردن سر در برف است. اما تلخ‌تر از آن حقیقتی است که ما حتی در مورد کمک‌های خارجی بحث نکرده‌ایم. آن‌چه در کتاب در مورد آن بحث کرده‌ایم، این است که این کمک منافع بسیاری برای مردم فقیر دارد. کمکی که میزان اندکی از آن به مقصد مورد نظرش می‌رسد. اما این راه‌حلی برای مشکلات واقعی توسعه نیست. به‌جای تأکید بی‌اندازه بر موقعیت‌هایی که به لحاظ تجربی غیرقابل توجیه هستند، همه‌ی ما نیازمند آن هستیم که ادامه دهیم و راه‌های سازنده‌تری برای پرداختن به مشکلات کشورهای فقیر بیابیم. کمک‌های خارجی باید بخشی از این تعهدات باشد، نه تمام این تعهدات.

خروچ از چارچوب‌ها

گیتس به درستی اشاره می‌کند که به بسیاری از چارچوب‌ها در کتاب ما پرداخته نشده است. حتی اگر توسعه‌نیافتن تنها نتیجه و مشکل رهبری بد نباشد و حتی اگر راه‌حل آن رهبران روشنفکر نباشند، یک چارچوب کامل‌تر باید در واقع رفتار رهبرانی که نقش مهمی در ساخت حکومت بازی می‌کنند را تلفیق کرده و اقدامات دسته‌جمعی را سازمان‌دهی کند. به علاوه، باید دیدگاه‌هایی را برای تغییرات اجتماعی بیان کند. نمونه‌ی چنین رهبرانی می‌تواند حبیب بورقیبه در تونس و لی‌کوان‌یو در سنگاپور باشد، که هر دوی آن‌ها بی‌شک در مسیر توسعه کشورهای خود تأثیرگذار بودند. اما ما در این کتاب بر نهادها تأکید کردیم؛ زیرا برای این‌که رهبری تأثیر با دوامی و پایداری داشته باشد، باید توسعه از طریق نهادهای فراگیر سیاسی نهادینه‌سازی شود. برای مثال، پس از چندین دهه ارتقای آموزش و توسعه‌ی هویت ملی تانزانیایی، بورقیبه که به عنوان یک دیکتاتور کشور تونس را اداره می‌کرد، توسط فرد متفاوت و قدرتمندی مانند زین‌العابدین بن علی، که علاقه بیشتری به استفاده از قدرتش برای غارت منابع کشور داشت، از قدرت برکنار شد. اما گیتس ظاهراً هیچ علاقه‌ای به فرعیات ندارد و در عوض ترجیح می‌دهد به نقد همه‌ی جنبه‌های کتاب «چرا ملت‌های شکست می‌خورند» بپردازد. (می‌توانید بخش دوم مقاله‌ی اختصاصی این کتاب را در مطلب «خلاصه‌ی کتاب چرا ملت‌ها شکست می‌خورند-قسمت دوم» در وبلاگ کتابچی مطالعه کنید.)

برخی می‌گویند که تمامی افراد مشهور، شهرت خوبی دارند و ما باید خوشحال باشیم که بیل گیتس به بررسی و نقد کتاب ما پرداخته است. محبوبیت خوب است. اما ما بیش از پانزده سال از وقت خود را صرف پژوهش، نوشتن و تفکر در مورد این موضوعات کرده‌ایم و خوشحال خواهیم شد که اگر منتقدان واقعاً در وهله‌ی اول کتاب را بخوانند و آن را درک کنند. در این صورت، می‌توانیم بحثی سازنده در مورد علت‌های بنیادین فقر در جهان داشته باشیم.

منبع: foreignpolicy.com

دسته بندی شده در: