«انسان، جنایت و احتمال»، اثر نادر ابراهیمی. اول از همه بگویم که قرار نبود این کتاب را بخوانم و اگر صادقتر باشم باید بگویم تا به حال اسمش را هم نشنیده بودم. البته بیراه هم نیست زیرا معمولا نادر ابراهیمی را با تبلیغات تلویزیونی گسترده روی کتابهایی چون «یک عاشقانهی آرام» و «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» میشناسیم. ماجرا جالبتر میشود اگر به صفحهی شخصی نادر ابراهیمی در سایت ویکیپدیا بروید؛ خواهید دید که آنجا هم در فهرست کتابها خبری از این اثر نیست!!! القصه و به علت پیدا نشدن یک عنوان از کتابهای دلخواه، به پیشنهاد دبیر مجموعه، نوشتن نقد بر روی «انسان، جنایت و احتمال» را پذیرفتم. کاری که با اضطراب و دودلی بسیاری انجام شد. در اصل بعد از مطلب «یک عاشقانهی آرام یا یک عاشقانهی مُرده؟!» که ابراهیمی را نقد کرده بودم، دلم نمیخواست تا دوباره مجبور شوم خلاف جریان آب شنا کنم.
پس زور زدم و زور زدم تا مرورم بر «انسان، جنایت و احتمال» (با این اسم سختش!) ضدنقد دیگری از آب درنیاید و به این متهم نشوم که از ریخت ابراهیمی خوشم نمیآمده یا عقدهای بودهام که این نویسندهی خوشذوق و ایرانی-اسلامی را زیر سوال بردهام! اما متاسفانه کتاب در تنها تعاملی که با اسمش داشت، از آن روی من کارکرد گرفت و دقیقا تصمیم گرفت که احتمال جنایت انسانی مانند من را بالا برده و تقریبا به قطعیت برساند. درواقع هیچ بعید نبود که بعد از مطالعهی این داستان، مانند علیرضا روشن که یارش نیامده بود، به کوچه بروم و هر که میبینم را کتک بزنم!!! پس پیشاپیش از اینکه بار دیگر قرار است، اثری محبوب، یا اثری از نویسندهای محبوب را سلاخی کنم، از قاتل بروسلی عذرخواهی میکنم…
مشخصات کتاب «انسان، جنایت و احتمال»
این کتاب، در ژانر داستانی قرار دارد. انسان، جنایت و احتمال، جزو آثاری است که قبل از انقلاب اسلامی، نگارش یافته است. نادر ابراهیمی این اثر را در سال ۱۳۵۶ هجری شمسی نوشته بود. اثری که تاکنون در حدود ده هزار نسخه فروش داشته است. انتشارات روزبهان، ناشری است که این اثر کوتاه را چاپ نموده است. انسان، جنایت و احتمال، بیش از رمان بودن، شبیه یک داستان بلند است. داستانی که حدود صد صفحه طول میکشد. از نکات جالب توجه و تحسین برانگیز کتاب، میتوانیم به طرح جلد ساده اما تاثیرگذارش اشاره کنیم که برگرفته از تصویرسازیهای استاد قباد شیوا بوده است.
و نکتهی آخری که درمورد مشخصات کتاب وجود دارد، قطع چاپی بد آن است. قطع نامتعارفی که اصلا استاندارد نیست؛ نه رقعی است و نه پالتویی. گرچه که بینابین این دو است و تا آنجا که اندازهگیری کردم، به قطع پالتویی نزدیکتر است. البته شاید به قول دوستانم، مشکل من با «قطع پالتویی»، مشکلی شخصی باشد. اما در هر صورت، میخواهم از این تریبون، نکتهای را به گوش نویسندگان و ناشران برسانم و آن نکتهی ریز اما مهم این است که اکثر مخاطبینِ بینوای کتاب در ایران، برخلاف کشور دوست و همسایه، یعنی روسیهی آباد، یک لاقباتر از آن هستند که پالتویی داشته باشند و این قطعهای نامتعارف و سختخوان را حمل یا استفاده کنند!
چون که نود آید، صد پیش ما نیست!
مرحوم نادر ابراهیمی، از آن دسته هنرمندان پرکار و تنوعدوست ایرانی بود. او علاوه بر اینکه همزمان در رشتههای مختلفی مانند نویسندگی، روزنامهنگاری، فیلمسازی، ترانهسرایی، مترجمی و… به فعالیت پرداخت، در حدود ۹۰ اثر چاپی را در طول حیاتش از خود به جای گذاشت. اما حیف که وقتی نود آید، صد پیش ما نیست و اکثر این آثار، در هالهای از اهمال و سَرسَریکاری به سر میبرند و کیفیت مناسبی ندارند. ابراهیمی به طرز واضحی، تاثیرپذیرفته از جلال آلاحمد و ادامهدهندهی راه اوست. منتها مانند اکثر شاگردان حضوری و غیر حضوری، همان فوت کوزهگری را هم از استادش به خوبی نیاموخته تا در محکمهی منتقدین قدرتمند، دارای ضعفهای زیادی باشد. علاوه بر ضعفهای جلال، که همه از آنها باخبریم، «تقلیلگرایی یا منحرف کردن و استحالهی مفاهیم و پدیدهها» دو نقطهی ضعف مهم ابراهیمی هستند. نقاطی که هر دو، جزئی از سوپاپ اطمینان بودن برای تئوریهای بالادستی محسوب میشوند.
البته اگر دیدی وسیع داشته باشید، همواره تلاش ابراهیمی برای دوری از این اتفاق را خواهید دید، اما چه کنیم، چون کسی که در چارچوبی کانالیزه قرار میگیرد، خواه ناخواه به سمت عدول از کیفیت پیش میرود. ابراهیمی حتی جایی که برخلاف نویسندگان مستقل، کلی خدم و حشم را برای ساخت این داستان نهچندان بلند به کار گرفته است، ناموفق عمل میکند. البته این موضوع یک اتهام نیست و به گفتهی خود ابراهیمی در تقدیمیهی کتاب بازمیگردد که ادعا دارد، گروهی از دوستان، آشنایان، چند قاضی مختلف، مردم کوی و برزن و همسرش به او برای نگارش کتاب، کمک کردهاند. در این صورت نمیدانیم باید بگوییم چهقدر بد که برای چنین کتاب ضعیفی، اینهمه افراد مختلف را سر کار گذاشته است؟ یا بگوییم چهقدر خوب که حتی اثری در این حد هم میتواند در کشور ما باعث اشتغالزایی برای عموم ملت شود!
ملغمهای که جواب نداد!
در «انسان، جنایت و احتمال» با ملغمهای از ژانرهای مختلف مانند جنایی، پلیسی، عاشقانه و… روبهرو هستیم و بعضا خیلی رگههای کمی از ژانر رازآلود (Mystery) را هم میبینیم. اما از آنجا که برخلاف آثار پُلیژانر، نه تعامل خوبی بین این زیرژانرها برقرار شده و نه هرکدام از ژانرها قسمتی خاص از اثر را بر عهده گرفتهاند (مثلا ژانر پلیسی فرم روایت و ژانر جنایی داستان را)، این اتفاق به جای افزودن به جذابیت، باعث هرج و مرج داستان شده است. ابراهیمی، حتی اگر علاقهای به مطالعهی آثار خارجی موفق در این حد و حدود نداشت، میتوانست به مطالعهی نمونههای داخلی برجستهای همچون چشمهایش، اثر بزرگ علوی بپردازد. با تمام این تفاسیر، انسان، جنایت و احتمال، میخواهد داستان جالبی را روایت کند. در این اثر با یک وکیل مستقل مواجهیم که وکالت یک مرد روستایی به نام «سید باباخان» را برعهده میگیرد. این مرد روستایی به اتهام قتل همسر خود برخورده است. درواقع بسیاری معتقدند که او طی مدت زلزلهای که در روستا آمده، همسرش را کشته و زیر آوار مخفی کرده است! اتهامی که خود مرد هم آن را رد نمیکند. اما در عین تعجب، وکیل مذکور معتقد است که این مرد، بیگناه است؛ بنابراین تحقیقات و اعمال خود برای اثبات بیگناهی او را آغاز میکند. سیری از انتزاعات، پژوهشها و کارهایی که داستان را جلو خواهند برد.
تخلخلهایی در خلال جنایت
فکر میکنم حالا دیگر وقتش رسیده که مروری کوتاه بر دلیل ضعیف شمردن این اثر داشته باشیم. عیوب و تخلخلهای انسان، جنایت و احتمال، از آنجایی شروع میشود که همانند دیگر آثار ابراهیمی، مشکلاتی فرمی مانند تکهتکه بودن روایت و عدم انسجام کلی پابرجا هستند. اما نکتهی مضاف اینجاست که معلوم نیست او چرا وقتی «حال و گذشته»ی داستان را از همدیگر منفک کرده، باز هم راویاش گذشته را به صورت مضارع بیان میکند؟ یعنی واقعاً ابراهیمی چنین اصل سادهای از تألیف را نیاموخته بوده است؟ نکتهی دیگری که در جایجای متن توی ذوق میزند، ناتوانی نویسنده از تزریق پنهانی و هوشمند ایدئولوژی خود است.
درواقع مشخص است که او قرار است داستانی سیاسی و وابسته را تعریف کند، اما با این وجود، او به صورت بنیادی سعی نمیکند تا جلوی واضح بودن هدف و غایت اثرش را بگیرد. در همینراستا، ابراهیمی از سادهترین نوع انتقال مفهوم استفاده میکند و ابژههایی تکراری را مدام با توهم خلق چیزی ویژه، نشان مخاطبِ حوصله سررفته میدهد. نکتهی بعدی، عدم پیچیدگی و کشفهای «رو» و بدون لایهی ابراهیمی است که باعث میشود یا تصور کنیم او وزیر شعار بهتری بود تا یک نویسنده؛ و اگر خیلی اصرار داشت بنویسد، بهتر بود که نویسندهی ردهی سنی ب یا نهایتا ج باشد!
سراسر نکات بالا را در تکهمتن زیر خواهید دید:
من بیخیال و به عادت، روزنامهای را ورق میزنم؛ تنزل بهای پنبه، کمک به زلزلهزدگان خراسان، مککارتی و انتخابات آمریکا، کشف سه کیلو تریاک قاچاق، دو تصادف منجر به مرگ… خودکشی، گمشده، تصادف، قاچاق… و خبر کوتاهی زیر عنوان «عدالت همهجا هست»؛ بیرنگترین شوخی روزگار ما…
انصافا خود شما با خواندن چنین بریدهی کلیشهای، آن هم در ابتدای کتاب، به ادامه دادن با روایت علاقهمند خواهید شد؟ از این نکته که بگذریم، ابراهیمی به جای تثبیت مخاطب در اوایل اثر، مدام و به انحای مختلف مخاطبش را از داستان میاندازد. برای مثال پرانتزهای زیادی میبینیم که راوی میخواهد درون آنها، قصد و نیت خود را توضیح دهند؛ گویی که راویاش میخواهد مقالهی دانشگاهی با کلی پانوشت را برای ما بخواند! این نکته درحالی است که هر مخاطبی هم میداند، در یک رمان، معمولا با شخصیتپردازی و فضاسازیها باید به صورت غیرمستقیم از درونیات، انتزاعات، تفکرات و اعمال آگاه شویم. اما در انسان، جنایت و احتمال، اصلا زوایای داستان، بُعد پیدا نمیکنند. علیالخصوص اگر در طول عمرتان داستانهای خوبی خوانده باشید، بعد از مطالعهی این اثر، حس میکنید که از دنیایی سه بعدی به دنیایی دو بعدی (و چه بسا یک بعدی یا حتی بیبعد!!!) تنزل پیدا کردهاید. ایضا میان این همه پوچی روایات، ابراهیمی در جاهای زیادی از داستان، اساسا قصهگویی را کنار میگذارد و متن را به واگویه تبدیل میکند تا احساس پای منبر بودن را داشته باشیم!
باز از شما کمک میگیرم، اگر بدون هیچ پیشفرضی، این تکهمتن را بخوانید:
عدالت مثل پاسبان است. پاسبان گشت… تنها خلافکاران وجود پاسبان را اثبات میکنند؛ و تازه خلاف از کدام دیدگاه؟ دنیای خوب دنیایی است که در آن عدالت و نگهبان وجود نداشته باشد!
تصور میکنید قسمتی از چیست؟ احتمالا آخرین انتخاب شما یک داستان باشد!!! یا اگر بریدهی زیر را بخوانید، آیا بیشتر احساس شنود نوای غرای محمد رضا حیاتی در اخبار شبانگاهی را خواهید داشت یا بخشی از یک رمان هیجانانگیز را؟
اما این زلزلهی دردبار… چهقدر شبیه بمبی است که در هیروشیما و ناکازاکی منفجر شد. -سالها پیش؛ درست همانطور: خشن، کور، بنیانکن و بیرحم. تفاوت میان این دو، تنها عامل آفرینندهی فاجعه است: «طبیعت» و «آمریکا».
و نکتهی بدتر ماجرا هم این است که بریدههای زیادی از کتاب حاضر دارای چنین ضدبرچسبهایی هستند…
گیر ندهیم چه کنیم؟
اگر فکر میکنید که اصطلاحا دارم زیادی گیر میدهم، باید بگویم که مسائل قابل گیر دادن در «انسان، جنایت و احتمال» بسیار بیش از اینهاست و بسیاری از آنها را به دلیل پیش پاافتاده بودن یا حتی مسخره بودن در این ضدنقد نیاوردهام. برای مثال فکر کنید که چهگونه نویسنده، ویراستار و ناشر یک کتاب، بعد از ۱۱ بار تجدید چاپ، هنوز نفهمیدهاند که در طول یک مکالمهی داستانی، کنار تمام دیالوگها نباید از یک علامت واحد استفاده کرد و باید برای تمییز داده شدن، به تناوب از + یا – و… بهره برد! و همین ماجرای خندهدار اما احمقانه باعث شده تا در کوران داستان، اصلا متوجه نشوید که چه کسی درحال صحبت با چه کس دیگری است! البته ما هم اگر منفعتی در تعریف و تمجید از این اثر یا نویسندهی مرحومش داشتیم شاید وسوسه میشدیم تا این قضیه را به نحوی مثبت، مثلا به سان یک تعلیق و حاوی کارکرد معرفی کنیم!!!
در این صورت مخاطب عام از همه جا بی خبر هم بهبه و چهچه میکند و شاید تا آخر عمرش اصلا معیار خوبی را چیزی شبیه به این کتاب بداند، بدون اینکه لحظه ای فکر کند که هر کارکردی از آگاهانه بودن و هدف داشتن برخوردار است و اهمالها را نمیشود این قدر راحت توجیه کرد؛ اما شرافت قلمی که پولی برای تبلیغ نگرفته را چه کنیم!!! حالا شاید باز انقلت بیاورید که پس چرا اینقدر جوش میزنم؟ مهمترین دلیل این افسوسها این است که کتاب حاضر، سوژهی فوقالعاده خوبی (از نظر فرمی) دارد؛ اما پرداخت اثر آنچنان ضعیف و بد بوده که به جای شاهکاری مشابه داستانش همچون «وکیل مدافع شیطان»، چنین فاجعهای را به بار آورده است.
درواقع میتوانیم بگوییم که سفارشی بودن (مستقیم یا غیرمستقیم) کتاب و مهمتر از آن، کانالیزه شدنش برای ایدئولوژی آن را به ورطهی سقوط کشانده است. البته دقت کنید که برخورداری صرف داستان از ایدئولوژی بد نیست اما صرفا برخوردار بودن داستان از یک ایدئولوژی است که مشکل را میسازد. پس در چنین ساختار غلطی، طبیعیتر از طبیعی است اگر بشنویم استدلال وکیل داستان در رد اتهام قتل سیدباباخان این است که «مردی که نماز میخواند، روزه میگیرد، با صداقتی روستایی رو به خدا میایستد…. آیا این مرد یک «مجرم واقعی» است؟»
آخر مگر این هم شد داستانگویی و منطق داستانی؟!
شما برای ما بنویسید…
من که خوندم خوشم اومد از کتابش. آخرش هم این نقد کردن هاست که بیهوده ست توی عصری که مولف مرده و زندگیش رو به مخاطب بخشیده. شمایان هیچ راهنمایی به خواننده نمیکنید و هیچ چیزی به کتاب نه اضافه میکنید نه ازش کاهش میدید. پس این کار میشه آب توی هاون کوبیدن. خسته نباشی.