اگر به دنبال اثری هستید که در دل یک داستان، فلسفه را پیش بکشد و به طرزی عمیق اندیشهورزی کند، «کاندید» اثر فرانسوا ماری آروئه، ملقب به «ولتر» بهترین نمونهای است که میتوانیم به شما معرفی کنیم. نکتهی جذاب فلسفیدنِ کاندید این است که مانند آثاری همچون «دنیای سوفی» به طرزی واضح، فلسفه را داخل یک داستان نینداخته تا حالتی شعاری و یا آموزشی بگیرد؛ جنبهی لایهلایهی کاندید باعث میشود تا بتواند برخلاف دنیای سوفی، داستان خود را در اولویت قرار دهد و نه تنها به دنبال واگویه نباشد، بلکه به جای سطح فلسفه و بحث روی مباحث کلی، به جزئیات و نقد فلسفی بپردازد.
این کتاب، داستان کوتاهی است که نسخهی فارسی آن در ۱۲۸ صفحه از قطع پالتویی جمعبندی شده است. اولین نسخه از این کتاب، در سال ۱۷۵۹ میلادی و با زبان فرانسوی (با عنوان: Candide ou l’Optimisme) به چاپ رسیده بود. کتابی که آنچنان موفق بود، توانست تنها در دورهی حیات نویسندهاش، بیست بار با تیراژ بالا به تجدید چاپ برسد. بسیاری از منتقدین این کتاب را در ردهی موفقترین آثار ادبی فرانسه و حتی جهان قرار میدهند. البته حدود دو قرن زمان نیاز بود تا در سال ۱۳۴۰ هجری شمسی، جهانگیر افکاری کاندید را به زبان فارسی برگردانی کند. اما پس از ترجمهی او، اثر مورد توجه منتقدان و مخاطبان فارسی زبان قرار گرفت؛ تا جایی که مترجمان بسیاری سراغ برگردانی اثر رفتند و با نامهای متفاوتی همچون «خوشبینی»، «سادهدل»، «خوشباوری» و… آن را فارسیسازی کردند. یکی از نسخههای نسبتا خوبی که خود نگارنده هم آن را مطالعه کرده، نسخهی نشر افق با ترجمهی محمود گودرزی است.
ولتر یعنی نویسندهی کاندید، یکی از نامدارترین فیلسوفان و ادیبان عصر روشنگری است که بیش از ۲۰ هزار نامه و بیش از دو هزار کتاب و کتابچه نوشته است؛ نوشتههایی که همه با ذکاوت بیبدیلش کیفیت خاصی دارند و غالبا مضامینی همسو با دغدغههای اصلی او یعنی مخالفتهایش با کلیسای کاتولیک، حمایتش از آزادی مذهب (تکثرگرایی یا پلورالیسم)، آزادی بیان، و جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) داشتند. نکتهی جذابتر آنجاست که علاوه بر تنوع محتوایی، آثار ولتر از تنوع فرمی خاصی هم بهره میبردند و او در بسیاری از سبکهای ادبی از جمله نمایشنامه، شعر، رمان، مقاله، و نوشتههای تاریخی و علمی به خلق اثر پرداخته است.
خلاصهی داستان کاندید
پیش از این در مطلب «خلاصهی کتاب کاندید؛ اثر ولتر» به طور مفصل داستان را شرح داده بودیم؛ اما اگر بخواهیم به صورت اجمالی ماجرا را واکاوی کنیم، باید بگوییم که شخصیت اصلی رمان به نام «کاندید»، جوانی خوشباور و سادهدل است که در قصر یکی از بزرگان آلمان به نام «بارون» زندگی میکند. این اشرافزاده، بهترین معلم آلمان به نام «پانگلس» را برای تربیت کاندید استخدام میکند و معلم همیشه میخواهد به کاندید القا کند که جهان ما سرشار از خوشبختی و خوبی است و هیچ چیز بدی اتفاق نمیافتد.
اما یک اتفاق ناگهانی، این خوشی را برهم میزند؛ بارون به کاندید شک میکند که به دخترش نظر بد دارد و او را از کاخ بیرون میاندازد. کاندید نیز به گروه سربازان بلغاری میپیوندد و کمکم این گمان پیش ذهنش میآید که دنیا آنطور که میگویند هم سرشار از خوشبختی نیست. او دوباره به صورت اتفاقی با آقای معلم روبهرو میشود و پانگلسِ مغرور و ازخودراضی را در حال گدایی میبیند! اما در کمال تعجب، باز هم پانگلس معتقد است که همه چیز در حال حاضر خوب است، زیرا میتوانست بدتر از این هم باشد!!! این بزنگاهها همگی تبدیل به سرنخهایی میشوند که اتفاقات بعدی داستان و سیر تحول کاندید را شکل میدهند؛ کسی که قرار است تغییراتی عظیم را در تفکر خود و جهان پیرامونش ایجاد کند…
مضمون کتاب کاندید
پرواضح است که داستان عجیب و غریبِ حاضر، بستر تحلیلی فلسفی است و قرار نیست انتظار برداشت ما را به محتوای سطح خود ارجاع دهد؛ ولتر میخواهد با فرم تودرتویی که ساخته، ارجاعاتی بینامتنی و بیرونمتنی را برای مخاطب خود زنده کند. کاندید در ساختار خود از ۳۰ فصل تشکیل شده است؛ چیزی که برای یک کتاب کوتاه غیرقابل باور به نظر میرسد؛ اما ایجازِ بیش از حد ولتر باعث میشود تا سلسلهی اتفاقات عجیب و غریب، به صورت پیدرپی مخاطب را در اوج نگه دارند. از سوی دیگر، توجه به نام این فصلها خالی از لطف نیست؛ نامهایی اکثرا بلند که میتوانیم وجه حضور و تسمیهشان را در فلسفی بودن و توضیح چارچوب فصلها توجیه کنیم.
عصر روشنگری
اما مهمترین نکته در شناخت مضمون کلی و فلسفهی اثر، توجه به خاستگاهِ کتاب و خاستگاه ذهن و ایدئولوژی نویسندهی آن است؛ چیزی که با توجه به وارد کردن خویشتنِ نویسنده به متن، اهمیت ویژهتری هم مییابد.
«عصر روشنگری» کلیدواژهای است که مطالعهاش برای شناخت این کتاب، لازم به نظر میرسد. این عصر که از قرن هفدهم میلادی آغاز شد و تا انتهای سدهی هجدهم ادامه داشت، مهمترین اهداف خود را تبیین و ترویج مفاهیمِ آزادی، پیشرفت، دلیلمحوری، مدارا (رواداری)، و پایان دادن به سوءاستفادهی ابزاری از کلیسا (به مثابه نهاد کانالیزه کنندهی دین) و دولت (به مثابه نهاد کانالیزه شده توسط سرمایهداری) بود. عصری که دورانی چارچوبمحورتر و فلسفیتر و شاید به نوعی بازتولیدی از رنسانس اروپایی بود. روشنگران سعی کردند تا بذر اندیشه و معرفت را به وسیلهی فلسفیدن به جامعه بپاشند تا انسانهای زمانهی خود را از چارچوبهای قانونی، عرفی و بعضا خرافی رها کرده و آنان را به سمت درک حقیقت و شناخت ببرند. شناختی که از خودشناسی آغاز شده و به سمت انسانشناسی و جهانشناسی حرکت میکند. پس بدیهی است که سه اصل اصیلِ روشنگری بر «تساهل، عقل و انسانباوری» بنا شده باشد. سه اصلی که میتوانیم آنها را ریشهی رواداریِ [مدرن]، خردگرایی و همچنین اومانیسم فرض کنیم.
در همین راستا، روشنگرانی چون جان لاک، اسپینوزا، دکارت، کانت، گوته، روسو و… اعتقاد داشتند که در قرون تاریک و سیاه وسطی، سنتهای مشکوک کلیسا باعث رکود جامعه در نابخردی، موهومپرستی و استبداد شدهاند و باید با اصول بالا –به مثابه حرکتی فلسفی و نه اجتماعی و رنسانسمحور- از آنها عبور کرد.
فرم کتاب کاندید
حال بیایید تا به خود متن برگردیم و جدیتر آن را بررسی کنیم؛ اولین نکتهی نسخهای که مطالعه کردیم، پایبندی مترجم به زبان قدمایی کار است که با توجه به ماهیت و زمان اولیهی تولید اثر، مناسب به نظر میرسد؛ به این نوع جملهبندی توجه کنید:
پسری جوان بود که طبیعت باصفاترین خصلتها را به او داده بود. رخسار این پسر از کنه روحش خبر میداد. عقلی داشت سلیم و ضمیری بس ساده…
البته در کنار این نکتهی مابهازایی باید بگویم که کتاب، اصلا ویراست خوبی ندارد؛ گویی یکی باید باشد که به نشر افق توضیح دهد، علائم نگارشی به کلمهی قبل خود میچسبند و با بعدی یک فاصله دارند؛ تعداد گیومهها و علائم نگارشیِ دوتایی، باید همیشه زوج باشد و در اتمام جمله بسته شوند و قص علی هذا… اما از مترجم و نشر که بگذریم و سراغ نویسنده برویم، از ابتدا تمهیداتِ فرمی او توی چشممان میزند؛ برای مثال، رگههایی از رئالیسم جادویی، ذوق خواننده را برمیانگیزد:
خانم بارون که حدود صد و هفتاد کیلو! وزن داشت با آن هیبت، توجهی بیقیاس را به خود جلب میکرد و طمأنینه و وقاری که در پذیرایی به کار میبرد بر احترامش میافزود…
این عنصر در جایجای متن تا انتهای کتاب حضور دارد و هر زمان که مخاطب حس کند لحظهای داستان از ریتم افتاده، اتفاقی خرق عادتگونه او را به سمت خود میکشد:
در محضر قانون از او سوال کردند که آیا ترجیح میدهد سی و شش بار از تمام اعضای هنگ چوب بخورد یا یکباره دوازده گلولهی سربی به مغزش شلیک شود؟ هرچه گفت که آدمی مختار و آزاد است و او نه این را میخواهد و نه آن را، به ناچار میبایست یکی را برمیگزید؛ به نام این موهبت الهی که آزادی نام دارد، تصمیم گرفت سی و شش ترکه نوش جان کند!
فرمِ روایی
در کنار عناصر فرمی کارکردمحور، فرمِ روایت اثر هم جالب است؛ برای مثال ولتر از روایت دانای کل استفاده میکند اما همزمان «متافیکشن» را هم در چنتهاش دارد، یعنی لو میدهد که در حال داستانگویی است و همین نکته میتواند به افزایش التهاب اثر و تلقین اینکه قرار است در پس پرده چیزی ورای داستان صرف را برداشت کنیم، کمک کند. در کنار فرم خاص روایی، ولتر با پیشینهی ادبی غنی خود و درک چندزبانهاش، -از فرانسوی بگیرید تا انگلیسی و یونانی و لاتین- از زبانگرایی استفاده میکند. زبانگرایی او در درجهی اول، استفادهاش از چند زبان در یک داستانِ چندفرهنگی است؛ اما وجه دیگر و مهمتر، تسلط عرضیِ او به زبان است که زبانگراییِ موکدی را –به مثابه بازی زبانی و دیگر مولفههای زبانی- میسازد. برای مثال، ولتر برای توضیح دقیقترین منظور خود در داستان، به ساخت کلمهای همچون «Metaphysico theologo cosmonolonigologie» به معنی «خداکیهانادانشناسی ماوراءالطبیعی» دست میزند!!!
کلمهای که در قامت پانگلس، یعنی معلم داستان، معنی میشود و میخواهد وجه خرافیِ یک معلم قرون وسطایی را بشکافد؛ کسی که همه چیز را با جبر خداگونه توجیه میکند؛ خود خدا را به وسیلهی جهان پیرامون اثبات میکند و از جهان پیرامون، وجه ماوراءالطبیعیاش را در نظر دارد!
درواقع پانگلس به عنوان شخصیت محوری اثر، حتی زمانی که نیست هم تاثیر خود را به سان الهاماتش بر کاندید –به مثابه جزئی نسبت به کل رعیتِ کلیسادوست- دارد؛ خود پانگلس هم پارودی (یا نقیضهای) از تمام فلاسفهی غیرکاربردی است. افرادی که فیلسوف بودند، اما بر موضوعاتی تمرکز داشتند که تاثیری حقیقی بر دنیا نداشت و امروزه تماما تحت مبحث «شبهعلم» طبقهبندی و تحلیل میشوند. این افراد که ضدقهرمانهای نادیدهی ولتر هستند؛ اتوپیایی (آرمانشهر یا مدینهی فاضله) (لینک شود به مطلب آرمانشهر و پادآرمانشهر) را در ذهن خود ساخته بودند که در حقیقت یک دیستوپیا (پادآرمانشهر یا مدینهی ضالّه) محسوب میشد. ولتر در تقابل با خرافیگری و ارتجاع چنین افرادی، فلسفهی کاربردی را پیشنهاد میدهد.
مرشد و مارکاندیدتا!!!
گفتیم که پانگلس به عنوان یک شخصیت محوری عمل میکند. مهمترین خصیصهی حضور او، تشکیل رابطهای مرشد و مارگاریتایی، یعنی مرید و مرادی است؛ گرچه که قرار است، نوع خبیثانه و نهیشدهای از این رابطه را در قیاس با اثر مذکور، به تصویر بکشد. این معلم، در زوایای شخصیتیاش، یک متناقضنمای آشکار است؛ زیرا برخلاف پیشه و خصائص پیشهاش، حرفهایش را به عنوان یه فیلسوف، بیشتر از تغییر و اصلاح، به سان سوپاپ اطمینانی برای تداوم وضع موجود به کار گرفته است؛ برای مثال میگوید:
اثبات شده که امور دنیا ممکن نیست به شیوهای دیگر باشد؛ از آنجا که هرچیز برای هدفی ساخته شده، پس الزاما برای بهترین هدف ساخته شده است. دقت بفرمایید که بینی برای حمل عینک آفریده شده؛ به همین دلیل عینک میزنیم. بدیهی است که پاها برای این خلق شدهاند تا پایافزار بپوشند، بنابراین ما پایافزار داریم. سنگها شکل گرفتهاند تا تراشیده شوند و با آنها قلعه بنا کنیم؛ به همین دلیل عالیجناب قلعهای بس دلانگیز دارد: بزرگترین بارون شهرستانی باید بهترین مسکن را داشته باشد…. بنابراین آنهایی که مدعی شدهاند همه چیز خوب است، چرند گفتهاند؛ میبایست میگفتند که همهچیز در بهترین حالتش است!
حال، چنین معلمِ تباهی، چه شاگردی نیاز دارد؟ درست فهمیدید! اینجا جایی است که کلیدِ چرایی نامگذاری کتاب مشخص میشود و شاید در ذهنتان جرقه بزند که چرا اسم دیگر کتاب (و معنی کاندید) خوشباوری است؟ درواقع ولتر سعی دارد تا ایمان غیرجستجوگرِ و مطیعانه نسبت به تمام پیشفرضهای اجتماعی را زیر سوال ببرد و این اطاعت را یک خوشباوری هراسناک تصویر کند که موجب ضرر شخصیت اصلیاش میشود و در ادامه، او راه اصلاحگری را پیش میگیرد.
کاندید وارد میشود…
کاندید انسانی است که به سان آدمِ ابوالبشر در جهان فرضیِ ولتر جلو میرود و فلسفهای جدید از اتفاقات و دورههای مذاهب ارائه میدهد. کتاب در فاز شاگردی تمامقد او نسبت به پانگلس شروع میشود:
اگر سعادت این بود که کاندید به دنیا آمده باشی، بر این اساس نتیجه میگرفت که دومین درجهی سعادت این است که دوشیزه کونهگند (معشوقهی کاندید) باشی؛ سومیش این است که او را هر روز ببینی؛ و چهارمین اینکه سخنان استاد پانگلس، بزرگترین فیلسوف شهرستانها و در نتیجه کل جهان را بشنوی…
اطاعتی گوسفندوار که بستر دیالکتیکهای انتزاعی بعدی را در ذهن کاندید، میسازد. او به تدریج برخلاف آموزههای معلمش درمییابد، هر اتفاقی که میافتد هم لزوماً بهترین اتفاق نبوده است؛ پس میتوانیم مدعی شویم که از جبرگرایی به سمت خردگرایی حرکت میکند. چیزی که یکی از مهمترین فروض «دئیستها» یعنی افرادی چون ولتر است. «دئیسم» نوعی از فلسفه از شاخهی روشنفکری دینی است که اعتقاد دارد خدا وجود دارد و به عنوان آفریننده و دادار، عامل خلق همه چیز است؛ اما در عین حال به «ربوبیت» اعتقاد ندارد و مداخلهی مستقیم خداوند در عملکرد جهان –به مثابه همان جبرگرایی- را شدیدا رد میکند. بر همین اساس، زمانی که شخصیت مثبتی به نام آناباتیست -که نمایندهی اصلاحگران است- از کشتی درون آب میافتد و غرق میشود، ولتر صحنه را مانند یک تراژدی بلاهتوار خلق میکند؛ یعنی پانگلس آگاهانه به او کمک نمیکند و جلوی کمک کاندید را هم میگیرد؛ اما در عین حال، این اتفاق را به گردن خداوند میاندازد و میگوید که «بندرگاه لیسبون به عمد برای این ساخته شده است که این آناباتیست در آن غرق شود!!!» صحنهای که قطعا یکی از بهترین نقدها به جریان کاتولیک توسط پروتستانهایی تکثرگرا و قائل به اختیار، مانند ولتر بوده است.
پنج منهای یک
حالا بد نیست ببینیم که ولتر چگونه در حد بالایی اثر، دیدگاه خود را به نمایش میگذارد؛ انتخاب او یک نمادگرایی کهنالگویی است. ولتر در بشکنهایی که میزند به چهار پیامبر اولوالعزم، ارجاعاتی میدهد که قابل تفسیر است. برای مثال در ابتدا میتوانیم ماجرای رانده شدن آدم و حوا از بهشت را در فرآیند اخراج و سرکوب کاندید و معشوقهاش ببینیم. البته او در ابتدای این نقطههای خردهپیرنگیاش، برداشت لحظهای را مدنظر ندارد و کارکرد اینگونه تمهیداتش صرفا در دریافت فلسفی بودن و تغییر نوع برداشتهای مخاطب به نمادگونگی است. گرچه که با جلو رفتن درمییابیم که او خواسته تا قرائت شخصیسازی شدهای را ارایه دهد و پارودی کلیای از تمام ادیان (تا مسیحیت) را بازتولید کنید. و شاید هم به نوعی با غلیظتر کردن شیطنتش در بعضی جاها، به خوانشِ کلیساییِ آن ماجراها دهنکجی کند. کاری که اخیرا دارن ارنوفسکی در فیلمی همچون «نوح» انجام داده است.
خود ولتر هم بعد از ماجرای آدم و حوا، چشمکی سکولار به ماجرای نوح میزند؛ جایی که کشتی حمل کنندهی شخصیتها در طوفان میافتد و برخلاف دید سنتی، قهرمانی برای فرمان دادن و پیروانی برای فرمانپذیری وجود ندارد تا سه چهارم مردمان شهر لیسبون از بین بروند!
پساطوفان، شروع طوفان دیگری است!
ولتر توجیهات دینی را در کلیدواژهی علت و معلول رد میکند و کنایههای زیادی به ماجراهای نبوی میزند؛ برای مثال در اقدام بعدی، مرتدسوزانیِ دوران ابراهیمی را به راه میاندازد و برخلاف آن ماجرا، نشان میدهد این بار داستان معکوس شده و افرادی که ایمان ندارند، به آتش انداخته میشوند!!! در همین راستا، پیرزنی که کاندید را تیمار میکند، تعریضی به ماجرای موسی و آسیه است؛ با این تفاوت که خاستگاه کمکِ پیرزنِ داستان، نه یک ریشهی الهی، بلکه عشق میان کاندید و کونهگند است! و در پایان، به دار آویخته شدنِ پانگلس، ماجرایی است که ما را یاد داستان مسیح، البته نوعِ متناقضنما و بازتولیدشدهی آن، میاندازد. جایی که این بار، یک شخصیت منفی به دار آویخته میشود و قربانی جلوه میکند تا شروعی بر اصلاحگری باشد! درواقع با ماجرای مسیح، بخش اولِ داستان تمام میشود و کاندید که ابتدا به ندانمگرایی افتاده بود، به وسیلهی تجربهگرایی، دید اساطیری و کهنالگویی همیشگیاش از ادیان را کنار میگذارد تا با رسیدن به نقطهی صفر، ذهنی آماده برای ساخت فلسفهی مورد نظر ولتر را کسب کرده باشد…
انسان بیافسانه، انسان بیهویت است؟
از اینجا به بعد و در بخش نادیدهی دوم داستان، جایی است که انسانِ ولتر به تنهایی باید جلو برود و انتخابهای اختیاری برای شناخت معرفت انجام دهد. مسالهای که بعد از مرور دینی، مورد استفادهی ولتر قرار میگیرد، دقیقا متضاد مباحث بالاست؛ او به صورت جدی به مسالهی «شر» میپردازد و در این راه آنچنان از هجو کمک میگیرد که حتی بعضی از منتقدین تصور کنند ولتر ضددین است و کشیشان از ادای مراسم مذهبی بر جنازهاش خودداری کنند. اما بحث او چیزی ورای این حرفهاست.
درواقع ولتر میخواهد در ادامهی داستان این نکته را مطرح کند که اعتقاد سفت و سخت و بدون اصلاحگری، نسبت به یک نظام متافیزیکی (حال چه دین باشد و چه هر وجه دیگری) باعث گرفتاریهای زیادی خواهد شد. درک این موضوع اگر به صورت ارجاعمحور با کتاب برخورد کرده باشید، آنقدرها هم سخت نیست؛ ولتر در رویهای ابزورد (میدانم که در آن زمان چنین لغت و مکتبی وجود نداشت!) آنچنان جلو میرود که ما را یاد زیباییشناسی منفی آثاری همچون «بیگانه» اثر آلبر کامو بیفتیم. ولتر معتقد است که این بشریتِ ناتوان، آنقدری زمینهی هرز رفتن در شناخت حقیقت را دارد که تهدید سنگدلی و یاغی شدن را پشت سرش حس کند، پس نباید به هیچ ایدئولوژیِ کانالیزهای، تعصب نشان داد و باید رواداری را انتخاب کرد.