رمان «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک؛ یا از این قطار خون میچکه قربان!» نوشتهی حسین مرتضائیان آبکنار در سال ۱۳۸۵ توسط نشر نی در تهران منتشر شد. این رمان که از نوزده فصل تشکیل شده روایت متفاوتی از جنگ ایران و عراق را بازگو میکند. این کتاب برنده جایزه گلشیری، جایزه مهرگانِ ادب و جایزه ادبیِ واو برای متفاوتترین رمان سال شد و پس از سه بار تجدید چاپ به علت نگاه ضد جنگ اجازه تجدید چاپ نیافت. بهتازگی این رمان زیر عنوان «عقرب» (Le Scorpion) توسط لوسی مارتین ترجمه شده و انتشارات لوُور (L’oeuvre) آن را در فرانسه منتشر کرده است. آبکنار در گفتگویی دلیل انتخاب نام کتاب را اینگونه عنوان میکند:
دلیل اصلی انتخابِ این اسم این است که من بیست سال پیش، روی پلههای راهآهن اندیمشک نشسته بودم و دیدم که خون از پلهها بالا آمد.
«تمام صحنههای این رمان واقعی است» و از تجربه زیستهی خود نویسنده بهعنوان سرباز در جنگ نشات گرفته است. داستان سرباز وظیفهای به نام مرتضی است که با ۴ ماه اضافه خدمت به مدت ۲۸ ماه خدمت سربازی خود را سپری کرده و ترخیص شده و در حال بازگشت به شهر خویش است. با مرور خاطرات مشخص میشود که در مسیر برگشت، دژبان برگه تسویه حساب او را پاره کرده و او حالا هیچ مدرکی برای اثبات فراری نبودن در دست ندارد. فصلهای کتاب از نظم گاهشمارانه و خطی پیروی نمیکند و راوی در فصلهای مختلف تغییر زاویهی دید میدهد. این رمان را برخی به واسطهی نگاه واقعبینانه و غیرایدئولوژیک، اولین رمان ضد جنگ ایرانی میدانند. ادبیات ضد جنگ به گونهای از ادبیات داستانی گفته میشود که تجارب جنگ بسیاری از سربازان آلمانی را صادقانه نقد میکند. این جنبش ادبی جدید در دههی بیست آغاز شد و تا پایان آن نیز ادامه داشت. (رمارک، ۱۹۹۸، ۳/۲۸) در آثار این جنبش ادبی قهرمان جایگاهی ندارد. اما در مقابل واقع گرایی، ترسیم طبیعت و زندگی روزمره از ارکان اساسی این ادبیات را تشکیل میدهند. در برخی از آثار این جنبش ادبی به مسائلی مانند سیاست، اقتصاد و اجتماع و علل و زمینههای واقعی جنگ اشاره شده است. (بوک، ۱۹۴۵، ۷۸) (ظهیری فرد & معتمدی آذری, ۱۳۹۱) «برهنهها و مردهها» اثر «نورمن میلر»، «طبل حلبی» نوشتهی گونترگراس، «خط نازک سرخ» به قلم جیمز جونز، «سلاخخانه شماره پنج» اثر کورتونهگات و «تبصره ۲۲» اثر جوزف هلر از جمله آثار مطرح با سویههای ضد جنگاند.
چاقوی کاغذی!
در حین مطالعهی کتاب عقرب روی پلههای راه آهن اندیمشک خشونتی آرام و نامحسوس زیر پوستتان میخزد و شما را با خود درگیر میکند. مانند آن است که برگه های بُرّندهی کاغذ با هر روایت بر ذهن شما خراش میاندازند. اما اینبار بر خلاف اغلب روایتهای حماسی نوشتهشده از جنگ، نه آنچنان خونی دیده میشود، نه صدای انفجار و نه تنهای تکهتکهشدهای که احساسات مخاطب را درگیر کند و سویه ای تراژیک یا حماسی به ماجرا بدهد. همهچیز روایت رنج، خشم، ترس، اندوه، آرزو، ناامیدی و احساسات انسانی افرادی است که در این اثر نه به مثابهی ابرانسان و قهرمان که به مثابه افراد یک جامعه، قربانی خشونت ناشی از جنگ شدهاند. رمان وارد جزئیات زندگی شخصی تکتک افراد نمیشود بلکه آنها را همچون بازیگری به صحنه میآورد، اثرات خشونت جنگ را بر پیکره زندگی آنان به نمایش گذاشته و سپس آنان را از صحنه خارج میکند. تاثیرات این خشونت روی سربازان به گونهای است که هجوم مرگهای پیدرپی، شرایط اضطراری منطقه و… آنها را حتی با فکر خودکشی درگیر میکند. اما این تنها یکی از نتایج این خشونت است. گویی هر یکی از آنها آنچنان خسته از شرایط و مشتاق بازگشت به زندگی عادی هستند، که هرکدامشان شوق سرکوبشدهی زیستن را به گونهای بروز میدهند:
ببین مرتضی من دیگه مستاصل شدم. وا دادهم. دیگه نمیتونم. بهخدا دیگه نمیتونم. دیگه نمیتونم. دیگه تحمل ندارم مرتضی. به جون مامانم قسم رسیدهم به ته خط. ببین کجا داریم زندگی میکنیم. قاطی یه مشت عقرب و رتیل و مار و موش و سگ وحشی و بمب و خمپاره و شیمیایی و کوفت و زهرمار. آدمهاش هم که قربونش برم همه گه همه دهاتی، همه کله خر… به خدا مرتضی همیشه حرفات تو گوشمه. اما چکار کنم این یکی دو ماه هم به خاطر حرفهای تو تونستم تحمل کنم اگه اون شب سر پست باهام حرف نزده بودی کارو یکسره کرده بودم.
خوابگردی در کوچه پس کوچههای جنگ!
چشم باز کرد و دژبانی را دید که باتومبهدست بالای سرش ایستاد.
-مال کدوم گروهانی؟
دژبان سر باتوم را آهسته میزد به ستونی که او بهش تکیه داده بود.
+مَ مَ مَن… ششش.. شَهید شُدهم!
شاید بهترین تعبیر برای فرمی که نویسنده برای روایت خود انتخاب کرده است، تفسیر جورجو آگامبن از ناممکنی شهادت دادن باشد. نویسنده به مثابه خوابگردی در حال هذیان گفتن، از کابوس جنگی که با بازگشت و یا فرار سرباز از آن، تمام نمیشود، روایتی را بریدهبریده بیان میکند که قطعات یک پازل دایرهوار را تشکیل میدهند. آگامبن در «باقیماندههای آشویتس» بیان میکند که شهادت انفصال میان دو ناممکنی شهادت دادن است؛ یعنی زبان، برای شهادت دادن، باید به یک نازبان راه دهد تا ناممکنی شهادت دادن را نشان دهد. این همان «بیگانگی آشتی ناپذیر»ی است که مارکوزه درمورد سرودن شعر بعد از آشویتس -یا فاجعه- مینامد. شاید حتی بتوان گفت لکنت زبان سیاوش، و درهمریختگی کلمات در بخشهایی که مرتضی خواب استخر را میبیند، و جملات نامفهومی که از تلویزیون قهوهخانه میشنود، همین هذیانگویی و نازبانی باشد که به واسطهی فاجعه، راه خود را در روایت باز کردهاست.
باقیماندههای آشویتس
در تلویزیون شیخی که ریش نداشت، داشت حرف میزد. انگار ناراحت بود اما گاهی گوشهی لبش زورکی بالا میرفت. همه گوش میکردند. میگفت خب جنگه نه اینکه بهحمدالله پیروزی مهم باشه هست اما ما از اولش به لحاظ شما که میدونین همین شما رزمندههای ما رو که چه جانفشانیها واقعا اینهمه کردن بعدش از توپ و خمپاره خب چقدر شیمیایی زدن…
خودکشی عقرب!
کمی آن طرفتر کنار کُناری، دژبانی با باتوم میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید و میکوبید و میکوبید توی سر سربازی که روی زمین افتاده بود. خون از زیر کلاه سرباز راه افتاد و آمد، آمد، آمد تا رسید به پلهها و از پلهها بالا آمد و روی پلهی چهارم جلو پای او متوقف شد. عقرب تکانی خورد و جلوتر رفت و لبهی خون ایستاد.
عقرب به عنوان یک نماد بارز در قسمتهای مختلف داستان به شکلهای مختلفی دیده میشود، گویی این عقرب زمانی نماد ترس، زمانی نماد مرگ و زمانی نماد گزیدگی، خشونت و شر مطلق بودن جنگ است.
مرتضا! نگاش کن ببین چجوری دور خودش میچرخه. سرنیزهتو بده… به خدا اگه بذارم از این دایره بری بیرون… ما هم یه جورهایی سرگردونیم توی این بیابون با یه تفنگ و چندتا فشنگ و همین سرنیزهی لعنتیمون. انگاری منتظریم یکی بیاد تا بزنیمش… آخه چرا… نگاش کن… به خدا اگه بذارم…
افسانهای وجود دارد که میگویند زمانی که عقرب در میان آتش محصور میشود یا در شرایط سخت قرار میگیرد، دم خود را بر بالای سرش میبرد و نیش را درون سرش فرو کرده و خودکشی میکند. گرچه از نظر علمی در اینباره شبهه وجود دارد و بنا به گفتهی برخی در حقیقت: عقرب وقتی در میان آتش محصور میشود، با حرکات نیشزدن به اطراف میخواهد از خود دفاع کند و به عبارتی هر آنچه که در مقابلش است را نیش بزند و در این موقع نیز میخواهد آتش را نیش بزند که این تصور را میآورد که خودش را نیش میزند. عقربها همانند جانوران دیگر در برابر هر شرایط سختی تا لحظهی مرگ مقاومت میکنند و این شرایط بوجود آمدهاست که جان آنها را میگیرد؛ نه این که خودشان بهناچار خودکشی کنند. اما این که چرا عقربها در میان حلقهی آتش میمیرند، به میزان مقاومت عقرب در برابر گرما بستگی دارد و علت آن بالا رفتن درجه حرارت اطراف است.
دمشو ببین بیخود نیست بهش میگن کژدم… میدونی وقتی دورش حلقه آتیش باشه و نتونه فرار کنه چیکار میکنه… نمیدونی… پس تماشا کن!
گذر سیاوش از آتش!
سیاوش رفیق و همرزم مرتضی در جنگ است که لکنت زبان دارد. پس از آنکه سیاوش به شهادت میرسد، مرتضی حضور او را همه جا در کنار خود احساس میکند و در خیالاتش با او حرف میزند. آنقدر که در ایستگاه راه آهن او را در کنار خود میبیند و با او یکی میشود. گویی حتی اگر از جنگ سالم به خانه برگردی و شب برگشتنت در تلویزیون خبر از صلح و پایان جنگ بدهند باز هم جنگ تمام نمیشود. جنگ با تو به خانه میآید و خشونتش آنقدر با گوشت و پوست و خون تو عجیبن شده، که دیگر خود را به عنوان یک انسان منفرد با آمال و آرزوها و میل به زیستن نمیبینی. آنچنان که در پیکر رفیق شهید خود حل میشوی.
کجا میروی مرتضی؟!
شب، فانوس یه دست از سنگر آمد بیرون و تا کمر رفت توی حفره روباهی که سیاوش نصفهنیمه کنده بود. سرش را بالا گرفت و به ستارهها نگاه کرد و به ماه که نبود و دشت را تاریک کرده بود. آسمان صاف بود اما حس کرد قطره، قطر، قطره باران به صورتش میخورد. باران شدیدتر شد و صورت و گردنش را خیس کرد. آب باران راه افتاد و خاک منطقه، گل شد و ریخت توی گودالها. حفرهی روباه کمکم از سیلاب پر شد. آب گلآلود بالا آمد، بالا آمد، بالا آمد. از مچ سرد پا، از زانوی یخکرده، از گودی رانها… و کمرش را خیس کرد.
کامیون اجساد!
یکی از دژبانها چنگک بزرگی دستش بود و هرجا که کپهای خاک میدید، یا بوتهای که پرپشت بود، چنگک را فرو میکرد و در میآورد. فرو میکرد و در میآورد. فرو میکرد و گاهی سربازی نعره میزد: «آی!» و دژبان چنگک را با زور بالا میبرد و سرباز را که توی هوا دست و پا میزد، میانداخت توی کامیون. از داخل کامیون صدای ناله میآمد و صدای قرچقرچ استخوانهای شکسته.
اگر در سایر داستانهایی که درباره جنگ میخوانیم رزمندگان تقدیس میشوند، حسین مرتضائیان آبکنار در این رمان پرده از این تقدس برمیدارد و صحنههایی را نشان میدهد که در آن سربازان نیز مورد خشونت قرار میگیرند. همچنین نویسنده در این اثر وارد موضوعات ممنوعهای از جمله اعتیاد، رشوهگیری، همجنسگرایی، خودکشی و… در جنگ میشود. اما در این میان اشارهی دیگری که حائز اهمیت است، پرداختن به سربازانی از شهرهای مختلف است که هر کدام با زبان و لهجهی خود در جنگ حضور دارند، و نوعی نگاه مرکزگرا نسبت به آنان خلف میشود. در پایان باید گفت گرچه این اثر اغلب بر روال جریان سیال ذهن نوشته شده، اما در برخی فصلها گویی رشتهی روایت از دست نویسنده رها شده و به داستان آسیب زده است. عقرب روی پلههای راه آهن اندیمشک دریچهای است برای نگاه به جنگ از زاویهای ورای اسطورهپردازی، حماسهسرایی و دوگانههای رایج خیر و شر در ادبیات جنگ.
از زیر واگنهای قطار خون و خونابهی زرد میچکید روی ریلها… اشکان بهدو از جلویش رد شد. داد میزد: قربان! ازین قطار خون میچکه قربان!