اگر یک روز صبح از خواب بیدار شوید، و نه اتاقی که تویش هستید مال شما باشد، و نه تصویر توی آینه شباهتی به صورت قبلی شما داشته باشد، چه میکنید؟ «کریستین لوکاس» در رمان «پیش از آنکه بخوابم» منتظر شماست تا گیر افتادن توی چنین کابوسی را برایتان توضیح دهد؛ کابوسی تکراری و کاملاً حقیقی، که او هر روز صبح شروع به تجربه کردنش میکند. این معرفی قرار است در ادامه شما را به دل روزهای کریستین ببرد و بین خطوط نوشتههای توی دفتر یادداشتهای روزانهاش بچرخاند و یک نگاه کلی به این رمان پرفروش نوشتهی «اس.جی.واتسون» داشته باشد که در ایران با نشر «آموت» و ترجمهی «شقایق قندهاری» منتشر شده است.
«استیو. جی واتسون» یک فیزیکدان، شنواییسنج و شاید مهمتر از همه، نویسندهی بریتانیایی است که اکنون ۴۹ سال دارد و عمدهی شهرت خود را به نخستین رمانش «پیش از آنکه بخوابم» مدیون است. این رمان که اولین بار در سال ۲۰۱۱ منتشر شده، خیلی زود راه خودش را پیدا کرده و توانسته به بیش از چهل زبان زندهی دنیا ترجمه شود. جوری بین مردم محبوب شود که هالیوود نیز فرصت را برای یک اقتباس سینمایی بهموقع از آن، غنیمت شمرده و رمان را به تصویر کشیده است. اما علت این محبوبیت سریع، چه میتواند باشد؟
در جستجوی خاطرات مخفی
«پیش از آنکه بخوابم» یک داستان معمایی با درونمایهی روانشناختی است که یک شخصیت اصلی به نام کریستین دارد. زنی که بر اثر ضربهای به سرش، دچار اختلال «فراموشی پیشگستر» شده و نمیتواند خاطرات فعلی خود را ثبت و بازیابی کند. او فقط یکسری تصویر و خاطره از گذشتهای دور دارد و میداند کیست، اما از یکجایی بهبعد، خاطراتش انگار با یک پاککن به زور پاک شدهاند و او را در کابوسی انداختهاند که هر صبح، از نو آغاز میشود: هربار کریستین به خواب برود، خاطرات روزی که گذرانده از ذهنش پاک میشوند و او دوباره صبح روز بعد را با حافظهای به سفیدی یک صفحهی خالی، شروع میکند و به کمک شوهرش «بن» و آلبوم و عکسهای چسبانده شده دور آینهی دستشویی، باور میکند که کیست و سالها از آخرین خاطرهای که یادش مانده، میگذرد:
امشب وقتی بخوابم، ذهنم هر آنچه که امروز میداند را پاک و محو میکند. هر کاری که امروز به انجام رساندم، پاک میشود و محو. فردا صبح همانگونه از خواب بیدار میشوم که امروز صبح بیدار شدم، درحالیکه خیال میکنم هنوز بچهام. خیال میکنم هنوز زندگی و دنیایی حق انتخاب پیشرویم دارم. و آنوقت، دوباره، به این پی میبرم که اشتباه کردهام. من قبلاً انتخابهایم را کردهام. و نیمی از زندگی و عمرم را پشت سر گذاشتهام.
عکسها و شواهد باعث میشوند او باور کند که فراموشی دارد، اما آیا راهی برای کمک به کریستین هست؟ آیا میشود آن نقطهی مخفی توی مغزش را که موذیانه خاطرات را پاک کرده و دور میریزد، پیدا و متوقف کرد؟ اینجاست که «دکتر نش» وارد داستان میشود. دکتری که مخفیانه با کریستین ارتباط دارد و تلفنی به او داده و کمکش کرده یک دفتر یادداشت روزانه درست کند و هر روزش را در آن ثبت کند. هر روز صبح، کریستین با تماسی از جانب او مواجه میشود که میگوید باید برود و دفتر مخفیشده توی جعبهی کفش داخل کمد را بردارد و بخواند. بهاینترتیب، کریستین هرروز سرگذشتنامهای که شبها به دست خودش نوشته میشود را میخواند تا بداند کیست و در چه مرحلهای قرار دارد و دکتر نش، دارد برای درمانش چه کارهایی انجام میدهد:
صبح امروز وقتی به آشپزخانه رفتم فکر کردم زندگیام روی شنهای لغزنده بنا شده است و همینطور از یک روز تا روز بعدی متغیر است. چیزهایی که خیال میکنم میدانم اشتباهند؛ مسائلی که در موردشان یقین دارم، واقعیتهایی در خصوص زندگیام و خودم که به سالها پیش برمیگردد. تمام گذشته و سابقهای که دارم بیشتر شبیه اثری داستانیست.
کتاب به سه بخش امروز، دفتر یادداشتهای روزانهی کریستین لوکاس و سپس بازگشت مجدد به امروز تقسیم شده و در تمام آن یک راوی اولشخص وجود دارد که وقایع و تجربهها را از نگاه خودش بیان میکند. توانایی واتسون در نوشتن داستان از دیدگاه شخصیتی که جنسیتی مخالف با خودش دارد ستودنی است و همچنین لحن راوی و مسئلهی فراموشی، هیچکجا از دست او در نرفته، و هربار حافظهی کریستین پاک میشود مخاطب هم از دست او خسته میشود و با دلسوزی، امیدوار است در فصل بعدی، دیگر خاطرات این زن پاک نشوند.
چرا اینقدر محبوب؟
اگرچه نویسنده فیزیک و شنواییسنجی خوانده که شاید مشخصاً به علم روانشناسی مرتبط نباشند، اما بههرحال تحصیل در این دو رشته به او یک دید جزئینگر و نگاهی بخشیده که مختص به کادر درمان است و بنابراین میتواند از هنر نویسندگیاش برای خلق درام و زمینهی داستانی و تعلیق و گرهافکنی استفاده کند و سپس با نگاه علمیاش، به داستان جنبهی پزشکی و علمی هم ببخشد و محتوا را پُربارتر کند. همچنین گفته میشود که واتسون برای خلق شخصیت کریستین، از زندگی واقعی یک موسیقیدان انگلیسی بهنام کلایو ویرینگ الهام گرفته که عفونت مغزی، باعث شکلگیری فراموشی حاد در او شده و حداکثر زمانی که مغزش میتواند خاطرات را نگه دارد را به ده ثانیه رسانده است. تلفیق نگاه علمی نویسنده و الهام گرفتن از یک واقعیت شوکهکننده برای شخصیتپردازی و خلق بستر داستانی، از نقاط قوت پیش از آنکه بخوابم محسوب میشود.
همچنین با وجودی که ریتم داستان و روند رخ دادن اتفاقات و توالی آنها، تا نیمهی اول بسیار کُند و تکراری پیش میرود، اما وجود ویژگیهایی مثل تعلیق خوب و بار معمایی و حتی جنایی! که لحظهبهلحظه در آن بیشتر میشود، باعث میشود مخاطب با قصه همراه شود و دلش بخواهد او هم همراه کریستین، تکههای دورافتادهی پازل خاطراتش را کشف کند و کنار هم بگذارد. همچنین وجود ماجراهای عشقی و گرهگشاییهای مربوط به آنها، جنبهی درام ماجرا را هم بالا میبرد. بنابراین رمان، بار درام، معماییجنایی، علمی و روانشناختی خود را تقریباً به یکاندازه حفظ میکند و از این رو، قابلیتهای بسیاری برای جذب طیف عمدهای از مخاطبین کسب میکند.
مسئلهی تعریف خواننده از یک رمان خوب
اما آیا داشتن این ویژگیها، میتواند رمان را به یک شاهکار تبدیل کند؟ محتوای پیش از آنکه بخوابم را به زحمت میتوان در ردهی ادبیات خاصپسند جای داد و با نگاهی منصفانه، میتوان گفت این رمان به ردهی ادبیات عامهپسند تعلق دارد، اما کتاب زرد و کمباری نیست و توانسته تا حد لازم از پتانسیلهای خود برای جذب مخاطبین خاص استفاده کرده و از لایهی یک کتاب سطحینگر، عبور کند. حتی بهنظر میرسد در شیوهی نگارش نویسنده، عامدانه به قشر مخاطبین عام توجه بیشتری شده است. مخاطب عام از یک رمان، سادگی و سرگرمی و اشک و خنده و ماجرای عشقی و شخصیتهای آشنا و ملموس و یک پایان تاثیرگذار میخواهد، و «پیش از آنکه بخوابم» تمام اینها را به یک اندازه برایش فراهم کرده.
میشود تصور کرد که واتسون باتوجه به نثر پخته، نگاه علمی و شخصیتپردازی نه چندان عمیق اما نه خیلی تخت و سطحی و درکل قابلقبولی که انجام داده، قابلیت این را دارد که در کارهای بعدیاش برای مخاطبین ادبیات خاصپسند هم حرفی برای گفتن داشته باشد؛ اما اگر بخواهیم بررسی کنیم که واتسون چهجور بهتری میتوانست پیش از آنکه بخوابم را بنویسد، به نتیجهای نمیرسیم؛ چون او تقریباً از تمام ظرفیتهای لازم برای ایجاد خلاقیت در قصهاش استفاده کرده، و باوجودیکه یک روایت نسبتاً خطی را با سادهترین نوع رفت و برگشت زمانی تعریف میکند، از هیچ تلاشی برای بهتر شدن آن دریغ نمیکند. در کل میزان ارتباط گرفتن با این کتاب به تعاریف متفاوتی که خوانندگان از «رمان خوب» دارند، برمیگردد. پیش از آنکه بخوابم برای برطرف کردن انتظارات کسی که در رمان دنبال تکنیک و ساختار قوی و قصهی گیرا و کشف و اتفاقهای نهفته در لایههای مختلف است، کافی نیست؛ اما هرچه از یک رمان ساده و پربار عامپسند بخواهید را در خود دارد؛ و همانطور که نوشتم، حتی کمی بیشتر.
مواد لازم برای یک اقتباس هالیوودی
اگر دوباره به پاراگرافی که درباره ی دلایل عامپسندی پیش از آنکه بخوابم برگردیم، میتوانیم چرایی جذابیت این سوژه برای سینمای هالیوود را هم پیدا کنیم. هالیوود دنبال داستانهای رو و مستقیمی است که قابلیت جذب طیف گستردهای از بینندهها را داشته باشند و سپس در دراماتیزهترین حالت ممکن، به پایان برسند. مثلاً فیلم The roads not taken / راههای نرفته ساختهی خانم «سالی پاتر» که دقیقاً به ماجرایی با تمی مشابه میپردازد و اختلال «تجزیهی خاطرات» را بررسی میکند، به سبب پیچیدهتر بودن فُرمش برای بازنمایی بهتر نوع جنون شخصیت اصلی، زیاد نمرهی بالایی از مخاطبین نگرفته و محبوب آنها نیست؛ اما پیش از آنکه بخوابم با داشتن تمام عناصر هالیوودپسند، به این سینما دقیقاً آن چیزی که میخواسته را ارائه میکند.
در سال ۲۰۱۴ «روان جافه» کارگردان انگلیسی، یک اقتباس وفادارانه از روی این رمان میسازد که «نیکول کیدمن» و «کالین فرث» ستارههای آن هستند. از آنجایی که فیلم بسیار به رمان پایبند است و همچنین جذابیت بصری عنصر تعلیق و پیچش داستانی را بهتر از رمان به تصویر میکشد، تماشای آن توصیه میشود؛ بنابراین اگر سراغ رمان رفتید و دیدید روحیهی خواندن یک رمان عامپسند با این حجم از صفحات را ندارید، سراغ تماشای فیلم اقتباسی بروید. هرچند نثر رمان گیراست و تصور خود خواننده ممکن است با آنچه کارگردان ساخته تفاوت داشته باشد، اما بههرحال با تماشای نسخهی سینمایی پیش از آنکه بخوابم، چیز زیادی از رمان را از دست نخواهید داد.
*تیتر اشاره دارد به رمان مشهوری از «میلان کوندرا» تحتعنوان «سبکی تحملناپذیر هستی»