تاریخ مذکر اثر رضا براهنی از آن دسته کتابهایی است که گرچه نیازمند نقد و بررسی همه جانبه است، اما باید با زمانهی خود و اقتضائات آن دوره سنجیده شود تا بتوان به درک درستتری از زاویه دید و دغدغههای نویسنده دست یافت. این کتاب حدود ده سال پیش از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران به رشتهی تحریر درآمده و آنگونه که خود نویسنده اذعان دارد، تا حدودی تحت تاثیر کتاب «غربزدگی» و اندیشه و خط فکری «جلال آل احمد» قرار دارد که در آن دوره در زمرهی روشنفکران تاثیرگذار زمانهی خود به شمار میرفت. رضا براهنی از چهرههای مطرح ادبیات و نقد ادبی ایران که اکنون مبتلا به آلزایمر شده است، زاده ۱۳۱۴ در تبریز نویسنده چپگرا، شاعر و ناقد ادبی ایرانی است. او عضو کانون نویسندگان ایران و یکی از چهرههاییست که در سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ برای تشکیل کانون نویسندگان ایران با جلال آل احمد همکاری داشت. او همچنین رئیس سابق انجمن قلم کانادا است. آثار او به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شدهاست. در این کتاب براهنی به مسائلی از قبیل ساختهای «عمقی و صوری تاریخ مذکر، مقایسههای فرهنگی بین ایران و و یونان، مسائل مربوط به پسرکشی و فرزندکشی در تاریخ، سرکوب زنان، سرکوب زبانها، مسئلهی سرکوب فرهنگی خلقهای مختلف ایران» و… پرداخته است.
تاریخ مذکر کتابیست شامل دو بخش که در بخش اول تحت عنوان همین نام به بررسی تشتّت فرهنگی در ایران پرداخته و در بخش دوم آن تحت عنوان «فرهنگ حاکم و محکوم»، ذیل ۲۷ عنوان، گریزی بر جنبههای مختلف ادبیات، هویت، هنر، اجتماع و فرهنگ زده شده است. بنا بر گفتهی خود نویسنده «تاریخ مذکر» رسالهایست در رد پدیدهای به نام «تاریخ مذکر» در شرق، به ویژه ایران دوران سلطنت؛ کتابی که براهنی به خاطر آن و چند نوشتهی دیگرش از جمله مقالهای دربارهی مرگ جلال آل احمد به زندان رفت. کتاب در سال ۱۳۴۹ نوشته شده اما به دلایلی، که عمدتاً به خاطر مطالب موجود در بخش پایانی کتاب است، تا سال ۱۳۵۱ زیر چاپ نرفت و سه ماه پس از انتشار توقیف شد. با این وجود کتاب به یکی از محبوبترین کتابهای زیرزمینی دورهی خود تبدیل شد؛ و بعدها در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات نگاه به چاپ رسید. (بیدارزنی)
شباهت فرهنگی ایران و یونان
رضا براهنی در بخش اول برای بررسی تاریخ مذکر نخست به بررسی شباهتهای فرهنگی ایران و یونان میپردازد. او که در این بخش میخواهد ابتدا هستههای تشتت فرهنگی را بررسی کند، با مقایسه آثار و ادبیات حماسی ایران و یونان ریشههای مردسالاری را در این آثار که قهرمان اغلب آنان مردان هستند جستجو میکند. برای مثال از زمان پیدایش حماسه تاکنون، مرد در رأس خانواده، در رأس اجتماع و در رأس سیاست قرار داشته است. او یا مرکز بزرگترین نیروی جهانی است (آشیل در ایلیاد)، و یا مرکز برترین خرد بشری (مثل اولیس در اودیسه). سپس براهنی با بررسی آثار ادب فارسی از جمله شاهنامهی فردوسی و زمینهی تاریخی پیدایش این زبان و اثر بیان میکند که غرض فردسی از سرودن شاهنامه فقط احیاء زبان فارسی و یا اساطیر کهن و دنیای باستانی ایران نبوده است. او شیفتگی عجیبی به روابط قهرمانی و موقعیتهای اساطیری داشت، و به دنبال قهرمانی بود که در آن خصائل نیک بشری جمع شدهاند. فردوسی خانواده را به صورت عالم صغیر اجتماع درک نمیکند؛ او از تمامیت اجتماع و خانواده قهرمانانش را جدا میکند و در برابر چشم ما نگاه میدارد.
نقش زنان در تاریخ
سپس براهنی نقبی به تاریخ میزند، تاریخی که به گفتهی او از زمان پیش از مشروطه تاکنون تاریخی مذکر بوده است و زنان در آن اجازهی نقش آفرینی نداشتهاند. به طور مثال تاریخ بیهقی تاریخی سراسر مردانه است و در آن اگر از زنان یاد شود تنها در نقش مادر است (مادر حسنک)، به عبارتی زنان در آن نقش فعالی ندارند و حضورشان خنثی است. زن در تاریخ بیهقی برخلاف مردان نه از نظر فرهنگی چیزی به وجود میآورد و نه از نظر تاریخی نقشی دارد. زنان شاهنامه در مقایسه با مردان شاهنامه در درجه سوم اهمیت قرار دارند. جز در لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر و ویس و رامین، تصویری از زن به معنای عمومی کلمه، در جاهای دیگر پیدا نمیشود. و این چهار اثر، تنها آثاری هستند که زن، به ویژه دنیای فردی او، به شکلی رمانتیک و البته سخت احساساتی نشان داده شده است. همچنین در مثنوی معنوی تصویری از زنان دیده نمیشود. زندگی زنان نشان داده نشده است؛ فقط آنها وسیله قرار داده شدهاند تا حالات فلسفی و روانی مشترک بین مرد و زن، و سایر مسائل متافیزیکی مربوط به عوالم انسان، به طور کلی، تجسم پیدا کند. زن همیشه در پرده و استتار نگاه داشته شده و مخاطب عشق در تغزلهای عاشقانهی سعدی و حافظ مورد تردید است. براهنی به ذکر این نکته نیز میپردازد که تا پیش از فروغ فرخزاد در اشعار فارسی، معشوق مرد از دید یک زن تصویر نشده بوده است.
زبان مادری
رضا براهنی که خود زادهی تبریز و ترکزبان است، در بخشی از این کتاب به بررسی رابطهی زبان فارسی با زبانهای محلی میپردازد. او بیان میکند که آموزش به زبان مادری حق تمامی اقوامی است که دارای زبان مادری غیرفارسی هستند، و زبان آنان نهتنها به صورت شفاهی و سینهبهسینه که به صورت مکتوب نیز باید منتشر شود. او معتقد است کتابهای درسی این اقوام باید با در نظر گرفتن زبان اولشان نوشته شود تا دانشآموزان غیرفارسزبان هم بتوانند به خوبی آموزش ببینند. او علت برخی تبعیضهای نژادی و توهینهایی که به اقوام مختلف میشود را در به رسمیت نشناختن این اقوام و زبان و فرهنگ آنان میداند. براهنی در اینباره بارها مورد نقد قرار گرفته است و برای ابراز این دیدگاه دربارهی حق آموزش به زبان مادری متهم به تجزیهطلبی شده است، اما خود میگوید نگرانی درباره به خطر افتادن تمامیت ارضی توسط آموزش به زبان مادری بیجاست و به وقوع پیوستن این امر از محالات است.
فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم
نیمه دوم کتاب، با عنوان «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم»، از ۲۷ مقاله تشکیل شده است که عنوانهای برخی از آنها عبارتند از: «دانشکده ادبیات در برابر نوجویی»، «فلسفه بیارتباط به زندگی»، «نقاشی ایران، طفیلی غرب»، «شناسایی فرهنگ و ادبیات امروز»، «سه یادداشت پیرامون ادبیات و هنر» و «صادق هدایت و دکتر فردید». این مقالات، چنانکه براهنی در مقدمهای که در اسفند ۱۳۶۲، یعنی بعد از انقلاب، بر یکی از چاپهای این کتاب نوشته و در چاپ تازه نیز همین مقدمه آمده، مقالاتی هستند که براهنی آنها را حولوحوش نگارش و انتشار تاریخ مذکر نوشته و چاپ کرده بوده است. در بخشی از فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم میخوانیم فرهنگ مسئلهایست طبقاتی و فرهنگ رسمی هر جامعه، فرهنگ طبقهی حاکم آن جامعه است. وقتی که کمترین مقدار از نتیجهی کار اکثریت در اختیار خود اکثریت باشد و بیشترین مقدار در اختیار کمترین اقلیت اجتماع، فرهنگ خود به خود به دو قسمت تقسیم میشود: فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم، فرهنگ استثمارگر و فرهنگ استثمار شده، فرهنگ بردهداری و فرهنگ برده، فرهنگ ارباب و فرهنگ رعیت و… فرهنگ محکوم فرهنگی است که صاحبان آن تولید اضافی اجتماع را در اختیار ندارند.
فرهنگ رسمی فرهنگی است که صاحبان آن تولید اضافی را در اختیار دارند و به وسیله این تولید اضافی فرهنگهای دیگر را خرد و نابود میکنند. پس بی دلیل نیست که در جامعهی قبیلهای، فرهنگ مردم عادی، در جامعهی بردهداری و به اصطلاح کلاسیک یونان و روم، فرهنگ بردگان، در جامعهی ملوک الطلیفی فرهنگ رعایا و در جامعهی سرمایهداری، فرهنگ کارگر، به حداقل رسیده باشد. فرهنگی که از بالا ساخته و به مردم تحمیل میشود فاقد اصالت است و فقط از صاحبان هویت سلب هویت میکند. در حالیکه فرهنگی که از درون امور و اعمال و کارهای اجتماعی جوشیده باشد متعلق به مردم است و در آن رنگی از بیمارگونه از غربزدگی و از خودبیگانگی مضاعف نیست. بنابراین تشتت فرهنگی چیزی است که با ذات سرمایهداری و بورژوازی عجین شده است و فقط موقعی از میان برخواهد خاست که بورژوازی از میان برخاسته باشد؛ و اگر هدف این باشد که بورژوازی، از طریق معکوس شدن روابط امروزی تولید از میان برخیزد، به یقین فرهنگ بورژوازی هم دچار زوال خواهد شد.
نقدهایی بر کتاب تاریخ مذکر
گرچه براهنی این کتاب را در جهت نقد تاریخ مذکر و مردسالارانه نوشته است اما به گفتهی منتقدان مثالهای بسیار زیادی در متن این کتاب موجود است که خود حاوی زبانی جنسیت زده و ادبیات و تفکری مردسالارانه هستند. از جمله در جایی از کتاب براهنی مینویسد:
البته در تمام این شرایط از زن گذشتهی ایرانی بحث میکنیم که لااقل به شهادت قصههای کهن، زن خانهدار خوبی بوده، عطوفت و پاکی سرش میشده و لااقل از حس فداکاری برای اطرافیانش لبالب بوده، زن شهرنشین حتی از این صفات ساده انسانی هم دارد عاری میشود؛ از غرب یک لجام گسیختگی بیحد و حصر آموخته است و پس از آنکه چادر را کنار گذاشته، خیز برداشته است در بیاصالتترین هیئتها تا خود را به صفوف مقدم زنان با فرهنگ جهان برساند…
در متن بالا صفات انسانی برای یک زن به این شکل وصف شده است: زنی که خوب خانهداری کند، عطوفت و پاکی سرش شود و فداکار باشد! و نویسنده بر سر زن شهری فریاد میزند که ابتدا چادر را کنار گذاشت و سپس به تقلید از غرب بیبند و بار شد! گویی معیار اعتبار امور ذهن کلیشهای نویسنده است و هرآنچه از دایره خطوط ذهنیاش تخطی کند بیاعتبار و لایق قضاوت است. اگر نویسنده، «زن خانهدار فداکار چادری» را مطلوب میداند پس خارج شدگان از آن مشتی لجام گسیخته بیاصالتی بیش نیستند! (بیدارزنی) همچینین از جمله نقدهای دیگری که به این کتاب وارد است عدم انسجام موضوعی و اختلاط موضوعات مختلف با یکدیگر و نپرداختن به نقش زنان در مبارزات و جنبشهای انقلابی از قبیل جنبش تنباکو است. در بخشی از کتاب نیز به نقد تصوف پرداخته شده است که منتقدان این نقد را توهین به سبک زندگی و اعتقادات افراد تلقی میکنند.