اگر نقشهای از جهان فلسفه را در پیشرویمان باز کنیم بیشک پی میبریم که یکی از مهمترین و پیشروترین کشورهای این جهان آلمان است. آلمان زادگاه فیلسوفهای مشهوری است که با عقاید و اندیشههای خود در تاریخ ماندگار شدند و در پیرامونشان گفتوگوهای فراوانی پدیدار گشته است.
یکی از شناختهشدهترین فیلسوفهای آلمان و جهان آرتور شوپنهاور نام دارد که آثار مهمی از او در ایران ترجمه و منتشر شده است. در باب حکمت زندگی یکی از آن آثار بهشمار میرود که به سعادت و حکمت بشر میپردازد. این کتاب توسط محمد مبشری ترجمه و با همت انتشارات نیلوفر چاپ و منتشر شده است. ما در اینجا قصد داریم تا جملاتی از کتاب در باب حکمت زندگی را به شما تقدیم کنیم اما پیش از آن بهتر است کمی با آرتور شوپنهاور آشنا شویم. پس با ما همراه باشید.
آشنایی با آرتور شوپنهاور؛ نگارندهی کتاب در باب حکمت زندگی
آرتور شوپنهاور فیلسوف نامدار آلمانی است که در سال 1788 چشم به جهان گشود. پدر او بازرگان بود که دست به خودکشی میزند و مادرش به نویسنده بود و رابطهی خوبی هم با پسرش نداشت. آرتور در دانشگاه به آموختن طب مشغول شد اما سپس علوم طبیعی را دنبال کرد و سرانجام به دنبال فلسفه رفت.
شوپنهاور در دوران میانسالی برنامهی سخت و دقیقی برای روزهایش طراحی کرده بود که بیشتر شامل نوشتن، خواندن، و قدمزدن میشد. آرتور اعتقادی به ازدواجکردن نداشت و تا پایان عمر مجرد باقی ماند و بیشتر در تنهایی بهسر میبرد. شوپنهاور در دوران حیاتش چندین کتاب تالیف کرد که برای نمونه میتوان از “در باب حکمت زندگی”، “جهان همچون اراده و تصور” و ” هنر همیشه برحق بودن” نام برد.
آرتور شوپنهاور در سال 1860 درگذشت.
جملاتی برگزیده از کتاب در باب حکمت زندگی
فرض کنیم انسانی با نیروی خارقالعادهی هرکول تحت شرایط خارجی ناچار شود به فعالیت نشسته مثلا کار دستی ظریف و دقیق تن در دهدیا مشغول به مطالعات و فعالیتهای فکری شود که لازمهی آن داشتن نیروهایی از نوع کاملا دیگری است، یعنی نیروهایی که در وی رشد نیافتند و درست آن نیروهایی که در او برجستهاند بیاستفاده بماند چنین کسی در همه عمر ناخرسند خواهد بود. اما ناخرسندتر از او کسی است که نیروهای ذهنیاش غالب باشند و او آنها را رشد ندهد و بیاستفاده بگذارد و به مشغلهای بپردازد که نیازی به این نیروها نداشته باشد و حتی به کاری بدنی بپردازد که نیروهایش کفاف آن را ندهند. بهخصوص در سنین جوانی باید از پرتگاه گستاخی پرهیز کنیم و نیروهایی که نداریم به خود نسبت ندهیم.
***
سلامت بر همه موهبتهای بیرونی چنان برتری دارد که گدای تندرست بهراستی سعادتمندتر از پادشاه بیمار است. مزاجی آرام و شاد که حاصل تندرستی کامل و ساختمان بدنی خوب باشد، شعوری که روشن، زنده و نافذ باشد و درست درک کند، ارادهای که متعادل و نرم باشد و وجدانی آسوده به بار آورد، همه اینها امتیازاتی هستند که مقام و ثروت ممکن نیست جای آنها را بگیرد، زیرا بدیهی است که آنچه را که آدمی در ذات خود هست، آنچه را که در تنهایی همراه دارد هبچکس نمیتواند به او اعطا کند یا از او بگیرد و این از هرچه در تملک اوست یا در انظار دیگران وجود دارد برای او مهمتر است.
***
هیچکس نمیتواند از حیطهی فردیت خویش بیرون رود. حیوان را تحت هر وضعیتی قرار دهند، در همان دایرهی تنگی که طبیعت برای او قاطعانه معین کرده است محدود میماند و ازاینرو مثلا کوشش برای شادکردن حیوانی که دوستش داریم، درست بهعلت همان مرزهای طبیعت و شعور حیوانی، ناگزیر همواره در محدودهای تنگ باقی میماند. این گفته در مورد انسانها نیز صادق است. مقدار سعادتی که هرکس میتواند بهدست آورد، در اثر فردیتاش پیشاپیش معین شده است. بهویژه محدودیتهای ذهنی، توانایی آدمیان را در کسب لذت از آغاز تا پایان عمر مقرر کرده است.
***
امتیازات واقعی شخصی چون بزرگی روح یا خوشقلبی در مقایسه با امتیازاتی چون مقام، اصلونسب، ثروت و از این قبیل، مانند تفاوت میان پادشاه واقعی و هنرپیشهای است که در صحنهی نمایش نقش پادشاه را ایفا میکند.
***
رنج بزرگ همه انسانهای نافرهیخته این است که معنویت موجب سرگرمیشان نمیشود بلکه برای رهاییجستن از بیحوصلگی پیوسته به واقعیت نیاز دارند. اما سرگرمکنندهبودن بعضی از واقعیتها زود سپری میشود و آنوقت بهجای آنکه سرگرم کنند، ملالآور میشوند و بعضی دیگر انواع مصیبت را پدید میآورند، درحالی که معنویت، برعکس، تمامشدنی نیست و خودبهخود آزار و زیانی ندارد.
***
بهطور کلی نود درصد سعادت ما فقط مبتنی بر سلامت ماست. همهچیز درصورت وجود سلامت مایهی لذت میگردد؛ برعکس، هیچ موهبت بیرونی نیست که لذتبخش باشد و حتی موهبتهای ذاتی دیگر، خصوصیات ذهنی و خلق و مزاج در اثر رنجوری کاهش مییابند و بسیار ضعیف میشوند. پس بیدلیل نیست که به هنگام دیدن یکدیگر نخست جویای حال هم میشویم و برای هم آرزوی سلامتی میکنیم زیرا سلامت برای سعادت انسان از هرچیز دیگری اساسیتر است.
***
بهتر است هرگاه شادی دقالباب میکند بهجای آنکه مکرر شک کنیم که آیا ورودش جایز است یا نه، همه درها را به سویش بگشاییم زیرا شادی هیچگاه بیموقع نمیآید.
***
وقتی کسی جوان، زیبا، ثروتمند و مورد احترام است، میپرسیم که آیا شاد هم هست؟ تا بدانیم که خوشبخت است یا نه. ولی اگر شاد باشد دیگر فرقی نمیکند که جوان است یا پیر، راستقامت یا گوژپشت، ثروتمند یا فقیر؛ چنین کسی شادکام است و این او را بس.
***
آنچه هستیم بیش از آنچه داریم یا مینماییم موجب سعادتمان میشود. مهم همیشه این است که آدمی چیست و در خود چه دارد: زیرا شخصیت انسان او را همواره و در همهجا دنبال میکند و هرچه بر او میگذرد رنگ آن را میگیرد. هر نوع لذت اساسا وابسته به خود شخص است. این امر در مورد لذتهای جسمانی صادق است چه رسد به لذتهای روحی.
***
در تمام طول عمر فقط زمان حال در تملک ماست نه زمانی دیگر.تنها تفاوت عبارت از این است که در آغاز، آیندهای طولانی در پیش رو داریم، اما در پایان عمر گذشتهای دراز را پشت سر خود میبینیم. دیگر اینکه مزاج ما دستخوش دگرگونیهای شناختهشدهای میگردد، بهطوری که زمان حال ما در هر مقطع رنگ دیگری به خود میگیرد.
***
تا زمانی که جوانیم زندگی در نظرمان بیپایان است و اگر دیگران خلاف این را به ما بگویند باز هم بر این مبنا از وقتمان استفاده میکنیم. هرچه سالمندتر میشویم در وقت صرفهجویی بیشتری میکنیم، زیرا در سالمندی هر روز که بر ما میگذرد احساسی را در ما ایجاد میکند که به احساس مجرمی شباهت دارد که گامبهگام به داداگاه نزدیکتر میشود.
***
فقط آن مصیبتهای آتی، امروز جای نگرانی دارند که آمدنشان قطعی است و زمان فرارسیدنشان نیز بهطور حتم معین است. اما این مصیبتها اندکاند. زیرا گرفتاریها دو گونهاند: یا فقط امکان وقوع دارند و در بدترین حالت محتملاند، یا حتما واقع میشوند اما زمان فرارسیدنشان دقیقا معلوم نیست. حالا اگر نگران این دو باشیم لحظهای آرام و قرار نداریم. پس برای اینکه آرامش خویش را با گرفتاریهای نامعلوم یا نامحتوم از دست ندهیم باید عادت کنیم به گروه اول چنان بنگریم که گویی هرگز فرا نمیرسند و به گروه دوم چنان که بهطور حتم بهزودی به سراغمان نمیآیند.
***
در کودکی افق ما به محیط نزدیک و روابط تنگ محدود میشود، در نوجوانی بسیار گستردهتر میگردد، در بزرگسالی همه روند زندگی را دربر میگیرد و دامنهاش غالبا تا دورترین روابط میرسد، یعنی به دولتها و ملتها گسترش مییابد، و در سنین سالمندی نسلهای بعدی را نیز دربر میگیرد.
***
هرچه آدمی بهعلت شرایط ذهنی یا عینی کمتر مجبور به تماس با دیگران باشد در وضع بهتری است. مضرات تنهایی و عزلت را اگر نمیشود یکجا احساس کرد لااقل میتوان حدود آن را تشخیص داد. اما جمع موذی است زیرا در پس ظاهر تفریح، مراوده و لذت معاشرت و جز اینها، زیانهای جبرانناپذیری را پنهان میکند. از چیزهای اساسی که جوانان باید بیاموزند یکی این است که تنهایی را تحمل کنند زیرا سرچشمه سعادت و آرامش روح است.
***
موجودی که ارزشمندی یا بیارزشبودن آن وابسته به نظر دیگران باشد چه موجود اسفباری است. اگر ارزش زندگی قهرمانان یا نوابغ عبارت ز شهرت یعنی تمجید دیگران میبود، زندگی اسفباری بود.