خاطرم است در جایی خوانده و یا شنیده بودم که بهترین راه برای آن که از وضعیت اقتصادی و اجتماعی برههای از تاریخ آگاهی پیدا کرد، غرق شدن لابهلای صفحات کتابهای تاریخی نیست و باید مطالعهی رمانها و نمایشنامههایی که در آن زمان نوشته شده است را در اولویت قرار داد. این جمله یک بار در نوجوانیام که علاقهمند به آگاهی یافتن از ماجرای وال استریت و رکود بزرگ اقتصادی ایالات متحده آمریکا در پی سقوط بورس بودم، برایم معنایی حقیقی پیدا کرد؛ آنجایی که موشها و آدمها از اشتاینبک را مطالعه کردم و به سرنوشت تلخ کارگران و روزمزدان در دوران رکود آگاه شدم و از آن به بعد در خلال مطالعهی هر کتابی سعی دارم آن را با زمانی که به نگارش در آمده است، مطابقت دهم.
و سرمایه شرف را نشانه رفته است
گلن گری گلن راس پیامی واضح برای سیاستمداران دههی هشتاد میلادی آمریکا دارد: ما مردم طبقهی متوسط زیر انواع فشارهای روانی هستیم و این پیام مستقیما جمهوریخواهان و در راس آنها رئیس جمهور وقت، رونالد ریگان را هدف قرار میدهد. ولی اجازه بدهید قبل از اینکه به تحلیل و بررسی نسخهی سینمایی این نمایشنامه بپردازم هدف خودم از نوشتن این یادداشت را بگویم: معمولا عادت دارم وقتی ایدهی محتوایی جدیدی به ذهنم میرسد و برای آن دستهای از چارچوبها و معیارها ایجاد میکنم برای نمونه اولین مطلب را خودم بنویسم. اتفاقی که برای مثال در موضوعاتی مانند مکاتب ادبی و یا ویژهنامهی ماهانه کتابچی رخ داد ولی نکتهی جالب اینجا بود که این اتفاق برای دستهی سینماکتاب تا این لحظه رقم نخورد.
حدود ده ماه میشود که از اجرایی شدن ایدهی سینماکتاب گذشته است؛ ایدهای که با هدف پرداخت بیشتر به آثار اقتباسی شکل گرفت و الحق و الانصاف همکارانم چنان در گسترش آن موفق بودند که ذرهای در اجرای تمام و کمال آن شک نکردم و خیالم چنان راحت بود که حتی یک مطلب هم برایش ننوشتم! تا اینکه چندی پیش یکی از همکارانم با تعجب از من پرسید: «راستی چرا سینماکتاب نمینویسی؟» و من فکر کردم چرا تا به حال ننوشتم و هرچه فکر کردم به جوابی نرسیدم! که البته شاید بتوان تبحر همکارانم و عدم نیاز من به ورود به این حوزه را در این زمینه علت دانست ولی جوابی قطعی نیست. به هر روی گلن گری گلن راس را انتخاب کردم. اثری که خالقش، دیوید ممت آن را به هارولد پینتر تقدیم کرده است و خود او دربارهاش چنین میگوید:
این نمایشنامه دربارهی این است که چطور پول و تجارت فاسد میکند، چهطور سلسلهمراتبی که در امور پولی و تجاری و حرفهای وجود دارد به فاسد کردن تمایل دارد. در دنیای پول و سرمایه برای آنهایی که قدرت دارند، غیراخلاقی رفتار کردن مشروع تلقی میشود. تاثیر چنین محیطی بر آن فرد کوچک کمدرآمد این است که به سوی جنایت و کارهای خلاف کشیده شود.
باری، این هم اولین تجربهی من در دستهی سینماکتاب.
«پولدارها پولدارتر میشن، این قانون این سرزمینه»
قصهی «گلن گری گلن راس» به این قرار است که ما با یک شرکت مشاوره و فروش املاک روبهرو هستیم که چهار فروشنده رسمی در آن به کار فروش اشتغال دارند؛ شلی لوین با بازی جک لمون، ریچارد روما با بازی آل پاچینو، دیوید ماس با بازی اد هریس و جرج آرونو با نقشآفرینی آلان آرکین. همچنین کوین اسپیسی در نقش جان ویلیامسون به عنوان سرپرست دفتر آنجا مشغول به کار است. کارگردان از همان ابتدا با انتخاب صحنهی اولیهی فیلم در داخل یک کیوسک تلفن در یک شب بارانی سعی در نشان دادن در تنگنا بودن شخصیتهای اثر بهخصوص شلی لوین دارد. جایی که او سعی دارد با پزشکی در آن طرف خط ارتباط برقرار کند ولی اجازه دسترسی را به او نمیدهند. فرآیند جذب مشتری برای املاک و مستغلات در ایالات متحدهی آمریکا به این شکل دنبال میشود که سرپرست دفتر لیستهایی (که در فیلم به عنوان Lead از آن نام برده میشود) را متشکل از اسامی مشتریان بالقوه در اختیار فروشندگان قرار میدهد و آنها نیز باید با تماس برقرار کردن با مشتریان شرایط املاک موجود را توضیح داده و برای یک سرمایهگذاری پرسود و پر بازده تشویقشان کنند.
بنابر توضیحات بالا، سرپرست دفتر که لیست اسامی را مستقیما از دفتر مرکزی دریافت میکند میتواند نقش کلیدی در موفقیت یا عدم موفقیت فروشندهها را ایفا کند چون که لیستها با توجه به شانس خرید بالا اولویتبندی میشوند. و به همین دلیل است که شلی لوین پیر که با مشکلات شخصی و خصوصی زیادی که در بالاترین اولویت آن، بیماری دخترش قرار دارد، از ابتدای فیلم سعی در راضی کردن ویلیامسون دارد که اسامی خوبی را در اختیار او قرار دهد. و او به دلیل آنکه چند وقتی است با مشتریان خوبی سر و کار نداشته است شرایط مالی خوبی ندارد و موقعیت شغلیاش به خطر افتاده و در آستانهی اخراج است. کسی که در گذشته آن چنان در کار خود تبحر نشان میداد که همکاران او، لقب ماشین را به معنای سرعت بالا در فروش بر روی او گذاشته بودند ولی چرخ روزگار چرخیده بود و او در این نقطه قرار داشت؛ ضعیف، پیر و درمانده. البته سایر همکاران او هم وضعیت چنان بهتری ندارند (به استثنای روما) و مدام درحال غر زدن به شرایط موجود و بازار راکد هستند و هر چه بیشتر به کار مشغولاند درآمد کمتری نصیبشان میشود و هرچه بیشتر حرص میخورند موفقیت از آنها دورتر میشود.
دیوید ممت، نمایشنامهنویس مطرح آمریکایی، فیلمنامهی این اثر را در سال ۱۹۹۲ میلادی از نمایشنامهی خودش با همین نام که پیشتر موفق به دریافت جایزهی پولیتزر برای آن شده بود، اقتباس کرد و جیمز فولی آن را کارگردانی کرد؛ فیلمی که به دلیل وجود دیالوگهای جادویی ممت بیشتر رنگ و بویی نمایشی به خودش گرفته و به اجرای تئاتری نزدیک شده است. در ایران نیز این نمایشنامه به کارگردانی پارسا پیروزفر در تماشاخانهی ایرانشهر روی صحنه رفت. اجرایی که تحسین بسیاری از منتقدان و تماشاچیان را به همراه داشت. «گلن گری گلن راس» را میتوان به راحتی یک اثر سیاسی با رگهّهایی انتقادی به شمار آورد. انتقاد به جامعهای که در آن مفاهیم اخلاقی رفتهرفته ارزشهای خود را از دست میدهد و سرمایهداری، حاکم بیچون و چرای مناسبات آن جامعه میشود. این مفهوم در جایی پررنگتر میشود که نمایندهای از دفتر مرکزی به ادارهی آنها آمده و اخراج یکی از آنّها را در صورتی که ظرف مدت یک هفته نتواند معاملهای را سر دهد، قطعی میداند. و کارمندانی که وضعیت خوبی را در ماههای گذشته پشت سر نگذاشتهاند باید از هر طریقی که شده است اقدام کنند تا شغل خود را نگه دارند و این فشارهای غیرانسانی قربانیاش چیزی به جز اخلاق نیست. پدری که دخترش روی تخت بیمارستان است و شب به جای آنکه پیش او باشد باید در شرکت بماند و برای بقای خود و خانوادهاش بجنگد. گویی خانواده در این عصر مدرن حاوی باری متناقض است؛ اگر پیش خانواده باشی از پول دور میشوی و اگر بخواهی به آنها خدمت کنی باید از آنها دور باشی و نقش حمایتیات را از دور ایفا کنی.
صبح، ظهر، شب: کار، کار، کار
کارمندان عصر مدرنیته چنانچه اشاره کردیم در هر زمان از شبانهروز خود به کار فکر میکنند؛ ماس و آرونو یک شب کامل را بعد از کار با هم سپری کرده و از لیست افرادی که دستشان هست صحبت میکنند؛ راضی نیستند و وضعیت همهی مشاغل را از خودشان بهتر میدانند و این کاری است که فشار بیرحمانهی سرمایهداری که توسط کارفرما اعمال میشود بر سر آنها آورده است؛ در زمان استراحتشان هستند ولی همچنان ذهنشان درگیر کار است و بحثشان دربارهی پول است و ناخودآگاه به شکل بردههای سرمایه در آمدهاند، به دنبال زندگی بهتری هستند و این تنگنای اقتصادی و معیشتی آنها را به جایی هدایت کرده است که به دزدیدن لیست اسامی از دفتر مرکزی فکر کنند. «گلن گری گلن راس» نام نقاطی از شهر است که مشتریان دست به نقد و آمادهی خرید دارد و به نوعی آرمانشهری است برای فروشندگان و همهی آنها دوست دارند که با لیستی از خریدارانی از آن منطقه رو به رو شوند ولی همان طور که در نقل قولی اشاره کردیم «پولدارها پولدارتر میشوند» و آن اسامی هم به فروشندگانی میرسد که اوضاع فروش بهتری داشتهاند تا روند خوبشان، خوب بماند.
بهطور کلی این فیلم برای کسانی که میزان هیجان نسبتا بالایی را از یک اثر هالیوودی انتظار دارند توصیه نمیشود؛ نورپردازی تقریبا در تمامی لحظات فیلم سرد و تاریک است، لوکیشنها از تعدد بالایی برخوردار نیستند، فیلم بهشدت دیالوگمحور است و این دست از عوامل شاید بعضی را با خود همراه نکند. ولی برای علاقهمندانی که ریشهایتر سینما را دنبال میکنند و از آن توقعی بیشتر از ایجاد یک هیجان لحظهای و گذرا دارند و ساختن تفکر و معنای منطقی را از آن طلب میکنند اثری چشمنواز است. بازی بیپیرایه و روان جک لمون که با شاهکارهایی نظیر «آپارتمان» و «بعضیها داغشو دوست دارند» نام خود را در سینمای کلاسیک جاودانه کرده است، شایسته تقدیر است؛ او نقش یک پیرمردی که در کار خودش از عرش به فرش آمده و سراشیبی فقر را به سرعت طی میکند را آنچنان باورپذیر ایفا میکند و درماندگی را با چنان هنری تعالی میبخشد که چشم برداشتن از صفحهی نمایشگر کار سختی میشود.
ما هم اینجا آدمیم جرج و من بهت میگم قسمت سختش کجاست…شروع کار. آدم باید بلند شه و خودش رو از دست این مزخرفات خلاصه کنه. این بندگی واسه یک نفر، باعث میشه اون همیشه بالا دستمون بمونه.
از طرف دیگر روما (آل پاچینو) که روزهای خوب خود را سپری میکند فارغ از تکاپوی سایر همکاران خود، در بار نشسته است و به صورتی اتفاقی با مشتریای بالقوه صحبت میکند که پولی در دست دارد، و روما قصد ترغیب کردن او برای سرمایهگذاری روی املاک را دارد. شاید وضعیت معیشتی بهتر روما او را از گردشهای شبانهی زیر باران برای کسب درآمد معاف کرده است و او در جایی امن مشغول صحبت کردن و نوشیدن است. ولی باید بدانیم زندانی، زندانی است حتی اگر قفس او از طلا باشد. روما هم تمام فکر و ذکرش رسیدن به جایزهی مشتری نمونه است و هرکاری را برای رسیدن به آن انجام میدهد؛ از هیچ دروغی ابایی ندارد و به راحتی فریب میدهد. گویی در جایی گیر افتادهایم که پول هست و اخلاق نیست و نمیتوان تواما هر دو آنها را نگاه داشت و برای رسیدن به یکی از آنها باید قید دیگری را زد و این چیزی است که خود آنها هم میدانند:
– وقتی میخوای بمیری، از بابت کارهایی که میخواستی بکنی و نکردی متاسف میشوی؛ تو فکر میکنی منحرفی؟ بذار یه چیزی رو بهت بگم… ما هممون منحرفیم، فکر میکنی دزدی؟ که چی؟ اخلاقیات طبقه متوسط گیجت میکنه؟ مردهشور اخلاقیاتو ببرن، اصلا بهش فکر نکن… مگه معیارهای اخلاقی وجود داره؟ شایدم داشته باشه. خب که چی؟
+ میشه گفت جهنمی تو همین دنیا وجود داره؟ بله. داره و من حاضر نیستم توش زندگی کنم
– منظور من اینه که زندگی ما چیه؟ زندگی ما اینه که یا داریم به گذشته نگاه میکنیم یا نگران آیندهایم، این زندگی ماست. پس زمان حال چی؟
یک مفهوم و دو پایان
تفاوت نسخهی نمایشی با نسخهی سینمایی اثر در پایانبندی است؛ که عدهای پایان فیلم را به پایان نمایش ترجیح میدهند و اگر بخواهم بهنوعی اشاره کنم که فیلم برای دوستدارانی که میخواهند آن را ببینند لو نرود باید بگویم که برخورد ریچارد روما در انتهای فیلم و در رابطه با موضوع سرقت با واکنش او در انتهای نمایشنامه متفاوت است. از طرفی صفحات ابتدایی نمایشنامه شاید کمی گمراهکننده باشد و آگاه شدن از این که روابط شخصیتها با یکدیگر چگونه است و پیرنگ و طرح اصلی اثر چیست کمی زمانبر باشد و به قول یک منتقد آمریکایی مانند درست کردن پازل هزار تکهای باشد که حتی تکههایش هم معلوم نیست کجاست! ولی اثر سینماییاش دارای ابهامی در ساخت نیست و بنابراین من هم دیدن فیلم گلن گری گلن راس را پیشنهاد میکنم.
برخورد با نوع سینمایی اثر آسان است و به راحتی میتوان فیلم را به دو بخش تقسیم کرد؛ بخش اول نشان دادن موقعیت هر یک از چهار کارمند شرکت املاک است و درگیریهای کاری و شخصی آنها که میتوان آن قسمت را مقدمهای هشداردهنده برای طغیان اخلاقی بخش بعدی فیلم دانست. در قسمت دوم با ادارهای رو به رو هستیم که دستبرد خورده است و قرارداد مشتریان مورد سرقت قرار گرفته است. گرهی داستانی پس از پنجاه دقیقه که از آغاز فیلم گذشت ایجادشده و مخاطب را با معمایی جدی مواجه کرده است. یعنی ماس و آرونو فکر شب قبلشان را اجرایی کردهاند؟ و حاضر به پذیرفتن عمل سرقت برای مطلوب شدن وضعیت فعلیشان شدهاند؟ در شرکت حکومت نظامی برپا شده و پلیس برای بازجویی از کارمندان در صحنه حاضر است:
-با پلیس که حرف میزنم عصبی میشم
+ درستش هم همینه، میدونی کی عصبی نمیشه؟
-کی
+یه دزد واقعی!
روما و آنورو پشت میزهای خود نشستهاند و ماس هم در اتاق ویلیامسون بازجویی میشود که شلی لوین با خوشحالی پا به دفتر میگذارد. او در ساعات گذشته هشت واحد آپارتمان را فروخته و به رقابت بازگشته است. ولی اوضاع اداره آشفته است و این آشفتگی دامنگیر خودش هم میشود. در ابتدای این یادداشت از «موشها و آدمها» یاد کردم، بهتر میدانم با نقلقولی از آن هم این نوشته را به پایان برسانم:
چه نقشهها که بر آب است…