ویلیام شکسپیر، یکی از شاعران و نمایشنامهنویسهای دورهی تجدید حیات ادبی یا همان دورهی رنسانس است. او از همان دوره تابهحال، شهرت زیادی بههم زدهاست و نظر منتقدان زیادی را به خود جلب کرده است. در حقیقت هرکس راجع به او حرف خاصی میزند. برای مثال میگویند شکسپیر شاعری برای همهی اقشار و نسلها است، آثارش مطابق سلیقهی همهی افراد و طبقات جامعه است و با نبوغ خود در زمینهی ادبیات و روانشناسی، بهترین نمایشنامهها و غزلیات را از خود به جا گذاشتهاست. با این توصیفها، این روزها شکسپیر و ادبیات پیوند ناگسستنی دارند و هرکس که بخواهد در رشتهی ادبیات انگلیسی (در هر جایی از دنیا) تحصیل کند، باید با حجم زیادی از آثار شکسپیر سروکله بزند. به همین دلیل هم بهتر است که «دپارتمان ادبیات انگلیسی» را همان «دپارتمان شکسپیر» نامگذاری کنند.
شکسپیر خواندن کلاس دارد!
اما آیا واقعاً تمام افراد نظر یکسانی راجع به شکسپیر دارند؟ طی نظرسنجیهای مختلف از دانشآموزان مدارس انگلستان یا دانشجوهای ادبیات انگلیسی، آنها به این نتیجه میرسند که دانشجوها، بیش از آنکه روی نبوغ و هنر شکسپیر نظر داشته باشند، عقیده دارند که شکسپیر میخوانیم چون به ما گفتهاند که شکسپیر بخوانیم! معلمها و اساتید هم در جواب به بچهها و دانشجویان گاهی میگویند: «من مجبور بودم، پس تو هم مجبوری». جدا از اینکه این «اجبار» را نمیتوان کتمان کرد، ولی چرا شکسپیر باید تا این اندازه مهم گماشته شود که بخواهند آثار او را هرجا که نامی از ادبیات است، به بحث و بررسی بگمارند و احساس «ما آکادمیکهای فوقالعاده» داشته باشند؟ چه چیزی باعث میشود که شکسپیر خواندن این احساس را ایجاد کند؟
دیدگاهی بُتشکنانه به شکسپیر
ما اینجا آمدهایم تا به کمک مقالهی «دژ شکسپیری» در کتاب «چیزی که میخوانیم»، با تفکر «بُتشکنانه» یا همان دیدگاه «iconoclastic» به شکسپیر و آثارش نگاه کنیم. در حقیقت میخواهیم این قلعه را که طرفداران شکسپیر دور او کشیده و خود را از بقیهی افرادی که شکسپیر نمیخوانند، جدا میکند، درهم بشکنیم و به واقعیت آثار او نگاهی بیندازیم. آثار شکسپیر بهطور کلی به دو شکل بررسی و تحلیل میشوند. روش سنتی و روش مادهگرایی فرهنگی یا همان کالچرال ماتریالیستی.
نگاه سنتی به آثار شکسپیر
نگاه سنتی به آثار شکسپیر ایجاب میکند که به او به شکل یک بت نگاه کنیم. بتی که آثارش صرفا برای یک نسل نیست. سنتیهای عرصهی فرهنگ و ادبیات میگویند که تنها با نگاه کردن به آثار شکسپیر میتوانیم به بلوغ چشمگیر فکریاش پی ببریم. از نگاه سنتی، آثار او نه تنها سرشار از نبوغ و پویایی است، بلکه پر از دروس اخلاقی است. دروسی که میتواند انسان را به فکر وادارد و او را طبق سلیقهی دورهی رنسانس، انسانگراتر سازد. دیدگاه سنتی به آثار شکسپیر به ما توصیه میکند که به کاراکترها، طرح داستان اصلی و موضوع آثار او توجه کنیم. این نوع تحلیل سادهترین راه جهت خواندن آثار شکسپیر است و با بررسی پیشزمینهی داستان میتوانیم به موضوعی اخلاقی، که والاترین رسالت آثار شکسپیر است پی ببریم.
در همین راستا، مشاهیر مکتب رمانتیسم میگویند که شکسپیر، مثالی بارز از خلاقیت و قدرت تخیل است. از نگاه کالریج، شکسپیر نابغهای است که بدون توجه به یونیتیهای ارسطو، آثاری چشمگیر خلق کند. کالریج، و سایر مشاهیر دورهی رمانتیک، عناصر تخیلی آثار شکسپیر را جوهر گرانبهایی میدانند که میتواند با روح انسان ارتباط برقرار کند. البته از دیدگاه کاریج، هرکسی نمیتواند این «قدرت تخیل» ماورایی را داشته باشد و فقط مخصوص نابغههایی چون شکسپیر است. اما برخی از منتقدها و مشاهیر ادبی به آثار شکسپیر به نوعی دیگر نگاه میکنند. آنها، دیدگاه کالچرال ماتریالیستی را در پیش میگیرند و به کمک آن، به نقد و بررسی شکسپیر و آثار او میپردازند.
دیدگاه کالچرال ماتریالیستی به شکسپیر
کالچرال متریالیستها، نوع نگاه سنتیها به آثار شکسپیر را زیر سوال میبرند. یعنی اگر شما هم به شکسپیر همچون بتی در عرصهی ادبیات فکر میکنید، آنها شما را نیز زیر سوال میبرند. به عقیدهی آنها، نوع نگاه هرکس به آثار شکسپیر، به چارچوب اخلاقی ذهنی او باز میگردد. اما این روزها آنقدر راجع به شکسپیر حرفهای مختلفی زده شده است که هیچکس نمیتواند به خود متن او توجه کند. پس هر کس بر اساس گفتههای دیگران، به بررسی آثار او میپردازد.
اما آیا واقعا شکسپیر همان «بهترین نابغهی دورهی رنسانس» است که با حضورش، هیچ «مارلو» یا «ادموند اسپنسر» دیگر به چشم نیاید؟ کالچرال متریالیستها در این زمینه معتقد هستند که از شکسپیر، استفاده شدهاست. زمانی از آثار او برای پررنگ کردن میهنگرایی، برای به جا انداختن برخی از ایدئولوژیهای بورژوازی و کاپیتالیستی و برای صحبت از اخلاق در طبقهی اشراف استفاده میشد. گاهی آثار او در صحنهی نمایش دستخوش تغییر میشده و حتی در گذشت سالها، متن آثار او در جهت اهداف خاصی تغییر کردهاست. در اصل امروزه برخی بازنویسیها از آثار شکسپیر (غزلیات یا نمایشنامهها) وجود دارد که عامهپسندتر هستند. اما نمیتوان اینها را صرفاً سهوی و بی هدف در نظر گرفت. کالچرال متریالیستها، آثار شکسپیر را در راستای دیگری نیز مورد نقد و بررسی قرار دادهاند. اینکه صرفاً «آکادمیکها» و «ادبیاتیها» هستند که میتوانند از خواندن آثارش لذت ببرند و آنها را تحت عنوان دیدگاههای پسامارکسیستی، روانشناختی، ساختارگرایانه و… نقد کنند. آکادمیکهایی که آثار شکسپیر را دوست دارند، یک محفل «ما» تشکیل دادهاند که در آن، جایی برای «دیگری» وجود ندارد.
قلم پویا و زندهی شکسپیر
این حقیقت را نمیتوان کتمان کرد که آثار شکسپیر پویا و زنده است. از دیدگاه کالچرال متریالیستها، اینکه آثار او با هر کسی صحبت میکند، دلیل نمیشود که پویایی آنها را ثابت کند. ولی عدهای دیگر میگویند که این آثار برای تمام نسلها معنا و مفهوم خاصی دارد و آن را از این جهت ستایش میکنند. این نظریه را نمیتوان سنّتی دانست. چراکه دیدگاه سنتی، کاراکتر «کالیبن» نمایشنامهی طوفان شکسپیر را به شکل یک هیولای چندشآور و «پراسپرو» را یک قهرمان ملی میبیند. اما دیدگاههای مدرنتر، کاراکتر «کالیبن» را به عنوان صدای «دیگری» یا مردم تحت استعمار میبینند و «پراسپرو» را یک نژادپرست درجه یک، که علاوه بر رفتار نامناسب با «دیگریها» و «بیگانه هراسی»، با دختر خودش نیز در یک بستر «پدرسالارانه» رفتار میکند. پویایی آثار شکسپیر و «زبان شکسپیری» مخصوص او باعث میشود که آثار او به راحتی از دیدگاههای مختلف قابل بحث و بررسی باشد. اما آیا واقعاً میتوان شکسپیر را یک نویسندهی مبارز با عقاید فئودالیستی، نژادپرستی و… دانست؟
زبان شکسپیری مخصوص و ایدئولوژیهای مختلف
«جیمز اچ. کاوانا» در مقالهی شکسپیر در ایدئولوژی آثار شکسپیر را طبق ایدئولوژی تعریفشده توسط لوئی آلتوسر بررسی میکند. از دیدگاه آلتوسر، مارکسیست لاکانی معروف، جامعه (و حتی آثار ادبی) میتواند توهّم یک نیاز را در ذهن انسان ایجاد کند. توهمی که باعث میشود ایدئولوژیهای مختلف ساختهشده توسط بورژوآزیهای جامعهی کاپیتالیستی را بپذیرید. با این نگاه، آثار شکسپیر را هم میتوان یک ایدئولوژی بزرگ دانست. آثار او قصد ندارند ایدئولوژیهای ایجاد شده توسط جامعه را به نمایش بگذارند، بلکه خود بخشی از آن ایدئولوژی هستند. گرچه شاید این به مذاق تعداد زیادی از طرفداران خوش نیاید، ولی اجازه دهید آن را در قالب یک مثال شرح دهیم. همانطور که میدانید، شکسپیر در دورهی ملکه الیزابت زندگی میکرد. زمانی که یک کلمه بر خلاف عقاید این ملکهی روشنفکر، به منزلهی پایانی برای آثار شکسپیر یا به عبارتی، پایانی برای زندگی او محسوب میشد. پس او مجبور بود که با آثار خود، یکی به نعل و یکی به میخ بزند.
او در نمایشنامهی «شاه لیر»، با به نمایش گذاشتن عشق کوردلیا به شاه، اخلاق را در طبقهی شاهنشاهی به تصویر میکشد. این طبیعتا میتواند به مذاق بالا دستیها بیشتر خوش بیاید. به طور همزمان، میبینیم که او با اصرار شاه به اخذ قدرت دوباره و حفظ ابّهت، «تمایل» لاکانی را در همهی افراد به نمایش میگذارد. چرا که این تمایل به قدرت از شاه به فرزندان او نیز کشیده میشود و در سایر کاراکترهای نمایشنامه قابل مشاهده است. به این ترتیب هر مخاطب میتواند با اثر او به خوبی ارتباط برقرار کند. (برای مطالعهی بیشتر دربارهی این شاهکار ادبی بزرگ به مطلب «لیرشاه؛ انتخاب خربزه وعسل، به جای نوشدارو» مراجعه نمایید.)
در کنار آن میتوان به بخشی از نمایشنامه اشاره کرد که شاه از «نیاز همهی افراد» تحت عنوان صحبت میکند. او در اینجا، صرفاً راجع به نیازهای شاهانه حرف نمیزند، بلکه راجع به نیازهای همهی افراد صحبت میکند. او قصد دارد بگوید که علاوه بر اینکه شاه و طبقهی کارگر میتوانند هر دو زیر پل بخوابند، پس هر دو میتوانند تمایلات یکسانی داشته باشند. این در حقیقت همان باور خیالی است که آلتوسر راجع به آن صحبت میکرد. اینکه فرقی نمیکند شاه قدرتپرور باشد، یا بیچارههای طبقهی کارگر. هردو میتوانند به قدرت بیشتر، تمایل داشته باشند. این نیاز، یک نیاز همگانی است که از زبان شاه لیر بیان میشود. پس به مزاج افراد طبقهی کارگر در جامعهی سرمایهداری خوش خواهد آمد. اما ایدئولوژی اصلی که پشت آن خوابیده، توسط بورژوازیها و سرمایهدارهای رژیم کاپیتالیستی مطرح میشود. اینکه مخاطب به شاه بابت میل به قدرت بیشتر، حق بدهد.
شاید تصور کنید که این نگاه نمیتواند حقیقت داشته باشد. اما در دورهی رنسانس، کاملاً طبیعی است که شکسپیر چنین ایدئولوژیهایی را به تصویر بکشد. در آن دوره، قوانین جوامع فئودالیستی و روحانیون کاتولیک، قدرت و منزلت خود را از دست دادهبودند و شهر کمکم به دست سرمایهدارها و طرفداران مارتین لوتر (پروتستان) افتاده بود. پس این میتوانست برای ملکه الیزابت که یک آزادی انتخابی ژیژکی در میان مردم ایجاد کرده است، ایدئولوژی تزریقی خوبی باشد. از نگاه ساموئل جانسون، شکسپیر کسی است که آثارش رنگ و بوی اصالت نئوکلاسیستی را نمیدهند. چون در آنها هیچگونه اتحاد ارسطویی به چشم نمیخورد. اینکه آثار او محبوب و همهفنحریف است، به خاطر قدرت شکسپیر در استفاده از «زبان شکسپیری» مخصوص خود است. زبانی که این روزها به عنوان «زبان ادبی» نیز شناخته میشود. این توانایی بالای شکسپیر در استفاده از زبان است که میتواند آثار او را برای تمام سلیقهها جذّاب سازد و در عین حال، ضعفی بزرگ برای شکسپیر باشد. کسی که نمیتوانست جبهه و موضع ادبی خود را مشخص کند. گرچه ما در این زمینه، اصرار ساموئل جانسون به حفظ اتحاد ارسطویی را تایید نمیکنیم. حالا انتخاب با شما است که جبههی خود را مشخص کنید. شکسپیر (یا سایر مشاهیر و بزرگان ادبی) برای شما چه کسی است؟ حالا که این مقاله را خواندید، نسبت به آثار او چه نگرشی دارید؟ آیا همچنان به او به چشم یک بت ادبی نگاه میکنید؟