زمانی که استالین کنترل حزب کمونیستی در شوروی را به دست گرفت، اتفاقات وحشتناکتری هم رخ داد. دوران او، به دورانی مشهور بود که هیچ کس حق مخالفت نداشت. دوران او به یکی از وحشتناکترین دورههای تاریخ کمونیستی شوروی تبدیل شد. گرچه جدا از این، تعداد زیادی از طرفداران او سعی داشتند تا دولتش را بزرگ، مهم و بینظیر جلوه دهند. از همین رو دست به هر اقدامی نیز زده میشد. یکی از این اقدامات، تلاش در زمینهی پزشکی، دارو و واکسن بود. حالا که اسم واکسن آمد، بد نیست چند کلام راجع به یکی از ترسناکترین اتفاقات ثبتشده در تاریخ قدرت استالین صحبت کنیم. زمانی که «طاعون ریوی» بر اثر یک سهلانگاری به اپیدمی تبدیل شد. گرچه شاهدهای زیادی از آن دوره باقی ماندهاند که راجع به نحوهی پخش ویروس در کشور صحبت کنند، ولی همچنان اطلاعات سری است و شواهد زیادی هم در دسترس نیست که به طور قطع راجع به کل ماجرا توضیح داد.
به همین خاطر، میتوانیم به داستان بلند «فقط یک طاعون ساده»، نوشتهی لودمیلا اولیتسکایا رجوع کنیم. نویسنده در این کتاب، ماجراهای سال ۱۹۳۹ میلادی در روسیه را شرح میدهد. او تمام روایتش را از طریق صحبتهای کالبدشکافی که جسدهای طاعونی آن سال را تشریح کرده بود، نوشته است. لودمیلا اولیتسکایا، داستاننویس معاصر روسی است که در سال ۱۹۴۳ به دنیا آمد. او آثارش را تا حدی جذاب مینویسد که فروش زیادی دارند و معمولا به زبانهای مختلفی نیز ترجمه میشوند. او داستان مقالهی امروز را در سال ۱۹۷۰ به ثبت رسانده است. او به خاطر آثار جذابش، جوایز زیادی را از آن خود کرده و از این آثار میتوان به خورشید کوچولو، مترجم دانیئل اشتاین، سمتگیری به سوی همه، مربای روسی و … اشاره کرد. فقط یک طاعون ساده توسط آبتین گلکار ترجمه و به کوشش انتشارات برج منتشر شد.
فقط یک طاعون ساده
طاعونی میان طاعونهای دیگر
در این کتاب به وضوح خفقانی که دولت استالین برای مردمش ایجاد کرده را میبینیم. خفقان و وضعیت ناراحتکنندهای که مردم را تحت فشار قرار داده است، درست شبیه طاعون است. تا جایی که «طاعون ریوی» چیز خاصی به نظر نمیرسد. فقط طاعونی در میان سایر طاعونها خواهد بود. ماجرا از جایی شروع میشود که یک پزشک میکروبیولوژی در اتاق ایزوله روی ویروس طاعون ریوی کار میکند. اما همین مسئولین عجول دولت استالین تماس میگیرند تا او را از وسط کارش پای تلفن بخوانند. از آنها زنگ زدن همان، از پزشک بیچاره سهلانگاری همان! ماسک کنار میرود و خودش به ویروس مبتلا میشود. سپس راهی قطاری شده تا در جلسهای راجع به نحوهی پیشرفت واکسن صحبت کند. اما چه اتفاقی میفتد؟ نه تنها واکسن ساخته نمیشود، بلکه تعداد زیادی از افراد نیز در معرض خطر ویروس قرار میگیرند. اما در این میان، ماجراهای سیاسی مختلفی نیز مطرح میشود که خواندن و فکر کردن به آنها خالی از لطف نیست.
پسر جوان صحبتی را که خیلی وقت پیش شروع کرده بود از سر گرفت: «لودمیلا ایگناتیونا، داشتم میگفتم، نامه را نوشتم و منتظر ماندم که جواب میدهد یا نه. شوخی که نیست، طرف عضو فرهنگستان است! در پژوهشکدهی کشاورزی ما هم یک آدمهایی جمع شدهاند، دریغ از یک ذره حمایت، اصلا و ابدا…خلاصه تصمیم گرفتم خودم وارد عمل بشوم، با مسئولیت خودم! گذاشتمشان توی انبار و مشغول تربیت کردنشان شدم تا کمکم به سرما عادتشان بدهم. الان سومین نسلشان است. به سرما مقاوم شدهاند. گزارشی آماده کردم، ولی انگار جدی نگرفتند. صحبتهای پسرک جوان در کوپهی قطار، رابطههای پنهانی و پراسترس زوجها با یکدیگر، سکوت سنگینی که سراسر شهر را در برگرفته و … همگی نشاندهندهی خفقانی است که نویسنده سعی در اشاره به آن دارد. در حقیقت، اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به خوبی در گوشه و کنار روایت قابل مشاهده است. در مصاحبهای که در انتهای کتاب درج شده، نویسنده میگوید:
زمانی که این فکر در وجودم ریشه دوانده بود که طاعون وحشتناکترین بلایی نیست که ممکن است گریبانگیر بشریت بشود؛ همهگیری فرایندی طبیعی است که گذشته از انسانها ممکن است حیوانات را هم مبتلا کند، همه گیری اختناق، که هرازگاهی در جوامع انسانی شایع میشود، ساختهی بشر است و طبیعت هیچ نقشی در این شر و بلای اختناق سیاسی ندارد. این نکته که اتفاق سال ۱۹۳۹ طاعونی بود در میانهی طاعون دیگر. در ۱۹۳۹، بازداشتهای فراگیر هنوز به پایان نرسیده بود.
شباهتهای طاعون کامو با طاعون لودمیلا اولیتسکایا و طاعون جدیدی به نام کرونا!!!
در کتاب طاعون آلبر کامو، دولت از پذیرش این حقیقت که طاعون پخش شده و موشهای مردهی فاضلابی چه خطر وحشتناکی را میتواند برای مردم دربرداشته باشد، سرباز میزد. در واقع، همین سهلانگاریها منجر به شیوع وحشتناک طاعون در کشور شد. در کتاب «فقط یک طاعون ساده»، اگرچه سعی در کنترل همهگیری دارند و تمام مبتلایان را شناسایی و قرنطینه میکنند، اما به مردمی که در مجاورت ویروس هستند، راجع به شیوع «آنفولانزا» خبر میدهند و حرفی از «طاعون» زده نمیشود. دولت از کلمهی «طاعون» یک اسمشونبر بزرگ میسازد! اگر هم کسی راجع به این بیماری با دیگری سخن میگفت، خیلی سریع دستگیر میشد. از همه بدتر اینکه یکی از مبتلایان، از دولتیهای «عشقآباد» بود. زنی که میتوانست آسیای میانه را به کلی آلوده سازد.
میگویند طاعون آمده! بله
زبانت را گاز بگیر! طاعون! میدانی طاعون مال کی است؟ مال عهد دقیانوس!
لابد وباست!
مرد پافشاری میکند: «وبا کدام است؟ میگویم طاعون!»
مردی با لباس شخصی معلوم نیست از کجا ظاهر میشود و آستین او را میگیرد و آرام دنبال خودش میکشد.
مرد اولی تعجب میکند: چهکار داری میکنی؟
دومی میگوید: یک دقیقه برویم آن طرف. لحنش ملایم و آشتیجویانه است، ولی عقب نمی نشیند.
«کجا برویم؟ هیچجا نمیآیم! توی صف نوبت دارم!»
ولی مرد دیگری پدیدار میشود که تنومندتر است. شانهی مرد اولی را میگیرد و با لحنی که دیگر اصلا آشتیجویانه نیست میگویدک «با ما بیاید، آقا.»
اما متاسفانه دورهی این پنهانکاریها و سکوت تمام نشده است. ما با تمام سلولهای خود این ماجرا را طی شیوع ویروس کرونا درک کردیم. چراکه خیلی از کشورها از پذیرش اینکه این ویروس به سرعت در حال گسترش است سرباز زده و حرفهای مختلفی نیز در این باره گفته شد. از «نوشیدن الکل در درمان کرونا» گرفته تا «کرونا، ویروسی سه سر و کشنده». در آخر هم جنگی میان واکسنها به راه افتاده و دولتها در حال رقابت با یکدیگر هستند. اما از کجا معلوم روایت کرونا مشابه روایت «طاعون ریوی» اولیتسکایا نباشد؟ در ابتدای کتاب به این نکته به خوبی اشاره میشود که قصد دولت استالین در تولید واکسن، به چشم آمدن است. او میخواست در تولید نسخهای از واکسن طاعون ریوی، اولین باشد.
از آنجا که روایت بر اساس ماجرایی واقعی نوشته شده، پس طبیعتا بعید نیست که همین ویروس کرونا، به خاطر به چشم آمدن دولتی خاص تشکیل نشده باشد. گرچه برای اثبات هر گفتهای، به زمان نیاز داریم. به این راحتی نمیتوان در رابطه با نحوهی شیوع یک بیماری، تولید واکسن و ماهیت آن صحبت کرد. پس چه بسا باید زمان زیادی صبر کرد. شاید پنجاه تا هفتاد سال دیگر، چند شاهد پیدا شده و راجع به نحوهی گسترش ویروس کرونا و علت آن، حقایقی را فاش کردند! شاید هم ما در حال شیدایی هستیم و جز پارانویا، چیز دیگری مغزهای متوحشمان از ویروس کرونا و طاعون خیارکی و قارچ سیاه را احاطه نکرده باشد!
فیلمنامهای در قالب کتاب
با خواندن متن به راحتی میتوان فهمید که شما در حال خواندن یک فیلمنامه هستید. فیلمنامهای که زمان انتشار توجه هیچ کارگردانی را جذب نکرد. در واقع، نویسنده میگوید که پس از فراگیری ویروس کرونا، به این فکر افتاد که دستنوشتههایش را از کشو بیرون آورده و آنها را به چاپ برساند. پس طبیعتا، شما فرصت این را ندارید که با پزشک، کالبد شکاف، مسافران و … ارتباط نزدیکی برقرار کنید. اما به عنوان یک داستان بلند، با هر کاراکتر تا حدی آشنا خواهید شد. انگار که فیلمنامه روی دور تند باشد. کاراکترهای مختلف وارد داستان شده و به سرعت از آن خارج میشوند. با حجم زیادی از اسمهای سخت روسی روبهرو میشوید و در حد چند دقیقه با اخلاق هر زوج، رابطهای که باهم دارند و سبک زندگی آنها آشنا میشوید. اما همین کار به خوبی میتواند شما را با وضعیت پیچیده و نابسامان دولت استالین آشنا کند. جالب اینجاست که در دل مردم، ترس زیادی نسبت به دولت شکل گرفته است. تا جایی که وقتی هر یک از ناقلان را گرفته و برای قرنطینه میبرند، سایر اعضای خانواده دچار وحشت شده و تا بازگشت عزیزان خود، بیتابی میکنند.
فقط یک طاعون ساده
با توجه به عنوان کتاب و آن پایان خوشی که نویسنده برای فیلمنامهاش رقم زده، به خوبی به این حقیقت میرسیم که قصد او در نمایش جامعهای سیاه، پر از انسانهای بیگناه است. انسانهایی که به دروغ شنیدن و کنار آمدن با شرایط تنشزا عادت کردهاند. زمانی که قرنطینه به پایان میرسد، همه از بیمارستان بیرون میریزند، با دلی خوش و با فکر به اینکه به «آنفولانزا» مبتلا نشدهاند، خوشحالی میکنند و هرآنچه را که آزارشان میداد، به فراموشی میسپارند. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده و زنی از آسیای میانه، با احتمال انتقال بیماری شوروی را ترک نکرده است!
زمانی که افراد مشکوک به بیماری آزاد میشوند، بیتفاوت به خانهی خود برمیگردند. پیرمردی که همسرش را تنها گذاشته بود، با اطلاع از اینکه آن بیماری مشکوک طاعون بوده، به همسرش میگوید که چیزی نیست، فقط یک طاعون ساده بود. زمانی که این پارادوکس ایجاد شده و کلمهی طاعون کنار کلمهی ساده قرار میگیرد، تلخی ماجرا بیش از پیش ته زبانمان را تلخ میکند. تلخی ابولا که جان تعداد زیادی از گرسنگان آفریقایی را گرفت، تلخی کرونا که جان تعداد زیادی از انسانها را در سراسر دنیا گرفت، تلخی هر بدبختی، شومی و سیاهروزی که گریبان گیر انسانها شده است، به خوبی دهانمان را پر میکند.
آیا واقعا کارمان به جایی رسیده که بگوییم «چیزی نیست، فقط یک بدبختی ساده است؟»
قومی که حقیر است، مکرم شدنی نیست
این مردم ماتم زده، بیغم شدنی نیست
نفع همه، بر قوم، مقدم شدنی نیست
نی نی به خدا هیچ فراهم شدنی نیست
زین وعدهی بسیار، یکی هم شدنی نیست
شعر از «محمد حسین جلیلزاده»