وقتی صحبت از پوچی و پوچگرایی میشود اغلب ذهنهایمان به سمت واژهی «نیهیلیسم» میرود. اما وقتی بدانیم که معادل دقیق نیهیلیسم، هیچانگاری است؛ متوجه میشویم این دو مکتب، با همدیگر تفاوتهایی پایهای دارند.
نیهیلیسم، پوچی خود را برپایهی منطق سوار میکند. و معتقد است که وجود هرگونه بنیان عینی برای جهان، زیر سوال است. درسوی مقابل، ابزوردیسم مکتبی است که تلاشهای انسان برای یافتن معنای ذاتی جهان را درنهایت شکست خورده میداند. و در اصل، نه حقیقت را انکار میکند و نه جلوی تلاش آدمی را میگیرد. بلکه پیشپیش، نتیجه را صادر میکند؛ دلیل این امر از نظر ابزوردیسم، میزان ناخالصی اطلاعات انسان و محدودهی بسیار گستردهی نادانستهها است که قطعیت در وصال معنا را ناممکن میکنند.
ابزوردیسم بیان میکند که ذهن انسان و جهان پیرامون، هیچیک خالی از معنا نیستند. اما رابطهی این دو و تناقضهای ساختاریشان باعث پوچ بودن نهایی معنا میشود.
پس درنهایت میتوان ابزوردیسم را «تعارض بین تمایل همیشگی بشر برای جستجوی ارزش درونی و معنا در زندگی که به ناتوانی انسان در یافتن آن ختم میشود.» تعریف کرد.
درواقع ما وقتی به موضوع معنا برمیخوریم و دنبال پاسخ آن میگردیم، هرچه که عقلانیتر و عمیقتر به آن بنگریم متوجه اشکالات بیشتری میشویم که مانع از رسیدن به جواب دقیق میشوند و یا بدتر از آن، به ما پاسخهای متفاوت میدهند. پس شاید زندگی هدفی هم داشته باشد اما از دسترس ما خارج است.
آلبر کامو در مقالهی فلسفی خود به نام «افسانهی سیزیف» موضوع ابزوردیسم را با یک اسطورهی یونانی به نام سیزیف باز میکند. این اسطوره بهخاطر فاش کردن راز ربالنوعی محکوم میشود تا تختهسنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همیشه، زمانی که به قله میرسد، سنگ به پایین میغلتد و سیزیف باید دوباره این کار را از ابتدا انجام دهد. و بهنوعی داخل پوچی این لوپ ابزورد گیر افتاده است. کامو میگوید که پیروزی چنین فردی به آگاهی او وابسته است.
راهحل چیست؟
انسان در تقابل با پوچی محض، معمولا سه راهحل به ذهنش خطور میکند:
- اولین راه، همیشه پاک کردن صورت مسالهی سخت و فرار از رویارویی با آن است: خودکشی یا پایان دادن به هستی! ابزوردیستها چنین راهی را باطل میدانند. و آلبر کامو و سورن کییرکگارد که از بنیانگذاران چنین تفکری هستند این راه را بدترین جواب به شکست دربرابر معنا میدانند. کامو میگوید:
این (خودکشی) با پوچی مقابله نمیکند. بلکه آن را بدتر میکند؛ این که به زندگی خود پایان دهی [جواب مساله نیست].
- چنگ زدن به اعتقادات مذهبی، روحانی و باورهای قلبی در یک بستر فراواقعی یا ماوراءالطبیعه راه دوم است. راهحلی که در آن فرد به واقعیتی فراتر از «پوچی» معتقد میشود. که خود معنی دارد و معنای طبقهی زیرین خود را هم حل میکند.
کییرکگارد دربارهی این روش میگوید: «باور به چیزی فراتر از پوچی به یک پذیرش غیر عقلانی اما لزوماً مذهبی از چیزی نادیدنی و از لحاظ تجربی غیرقابل اثبات میانجامد.» و کامو آن را یک «خودکشی فلسفی» مینامد!
- آخرین راه، همیشه پذیرش وضع موجود و اصطلاحا کنار آمدن با فلاکت موجود است!
کامو این راه را قبول داشت. به نظر او وقتی که پوچی برتر (نسبت به توان خود) را میپذیریم میتوانیم با درنظر نگرفتن هیچ محدودیت اخلاقی یا مذهبی و طغیان علیه وضع پوچ موجود، به آزادی مطلق برسیم. اما باز هم نظر این دو فیلسوف با یکدیگر متفاوت است. و کییرکگارد این راه را «دیوانگی شیطان وار» تلقی میکند.
آلبر کامو
وقتی مدت زیادی از شروع یک مکتب –خاصه یک مکتب هنری ادبی- میگذرد طبیعی است که افراد زیادی بر روی آن توضیح نوشته یا در حدود آن مکتب، اثر ارائه کنند اما شاید برای درک عمیق یک مکتب بهتر باشد که به اولین نفرات اعتماد کنیم، زیرا حتی اگر آنان مانیفست دقیقی روی مکتب ابداعی ننوشته باشند اما طریق راه را در آثارشان مشخص کردهاند.
در حوزهی ابزوردیسم، آلبر کامو چنین شخصی است که از پیشگامان فلسفهی مذکور حساب میشود. او تنها سؤال فلسفی درست این مکتب را سؤال دربارهی خودکشی میداند؛ به این معنی که آیا ما باید رنج زندگی را تحمل کنیم یا اینکه به سادگی خود را بکشیم؟ کامو بیشتر انسانهای تاریخ را –کم و زیاد- درگیر باور پوچی دنیا میداند. و خودکشی یا چسبیدن به باورهای مصنوع را دو راه اصلی بشر میداند. اما عنوان میکند که راه سومی هم هست؛ اینگونه که ما میتوانیم دریابیم، زندگی پوچ و بیمعنی است. اما در هر حال به زندگی ادامه دهیم و به دنبال شادیهای موجود بگردیم. تا زندگی بهتری را در همین پوچی تجربه کنیم.
قهرمانان پوچی، انسانهایی هستند که با طغیان بر پوچی به خلاقیت و آفرینندگی دست مییابند. و از نظر کامو نمونه اند! هرگونه انسان طاغی (طغیان کننده) و علیالخصوص هنرمندان چهرههایی هستند که کامو آنها را «قهرمانان پوچی» مینامد.
ابزوردیسم در ادبیات
وقتی در ادبیات بگردیم، در همین چند دههی رواج ابزوردیسم –به مثابه یک مکتب حد و حدوددار- آثار زیادی را از نویسندگان بزرگی کشف میکنیم.
ساموئل بکت، ژان ژنه، اوژن یونسکو، ادوارد آلبی، آنتوان چخوف، کرت ونهگات، ژان پل سارتر، جوزف هلر، هارولد پینتر، کوبو آبه و فریناندو آرابال افرادی هستند که بهطور تخصصی در زمینهی ادبیات سراغ ابزوردیسم رفتهاند یا آثارشان رنگ و بوی پوچگرایی دارد و کتابهایی مانند باغ آلبالو، در انتظار گودو، دست آخر، اسلحهخانهی شمارهی پنج، روسپی بزرگوار، تهوع، مگسها، زن در ریگ روان، کرگدن و صندلیها از مهمترین نمونههای این حوزه در ادبیات محسوب میشوند.
در سینما نیز، افرادی مانند اینگمار برگمان، برادران کوئن و یا داخل کشور خودمان عبدالرضا کاهانی از کارگردانانی بودهاند که ابزوردیست بهحساب میآیند.
درود