توماس مان در سال ۱۸۷۵ در شهر قرون وسطایی لوبک (در دریای شمال) به دنیا آمد. او در یک خانواده‌ی بازرگان معروف متولد شد و دومین فرزند از بین پنج فرزند سناتور توماس هنریش مان و همسر با استعدادش بود. توماس از طریق مادرش و بسیاری از نوازندگانی که به خانه‌ی آن‌ها رفت‌وآمد می‌کردند، در دوران کودکی در محیط موسیقی و به خصوص موسیقی ریچارد واگنر قرار گرفت. جو فرهنگی، محافظه‌کارانه و مذهبی پروتستان در خانه‌ی توماس مان، به موضوع کتاب بودنبروک‌ها (۱۹۰۱) تبدیل شد که دارای پیچیدگی‌های قابل‌توجه حماسی و مؤلفه‌های زندگی‌نامه‌ای مشخص بود. این کتاب، اولین موفقیت توماس مان به شمار می‌رفت و به عنوان یک شاهکار مورد ستایش قرار گرفت. کتاب بودنبروک‌ها با نشان دادن افول یک خانواده‌ی بازرگان ثروتمند در طی چندین نسل، از تکنیک نمایش فساد اخلاقی از طریق زوال جسمانی بهره می‌برد. این کتاب اساساً از ارزش‌های سنتی دفاع می‌کند، اما پیش از آن، تمایل اولیه‌ی توماس مان را نشان می‌دهد که خود را به عنوان نماینده و منتقد سخت‌گیر هر فضایی می‌بیند که شخصیتش در آن شکل گرفته است.

توماس مان به هنگام اتمام کتاب بودنبروک، شروع به خواندن آثار شوپنهاور و نیچه کرد. او تحت تأثیر زیباگرایی آن‌ها، آن محافظه‌کاری که حول نظم اجتماعی و سیاسی طبقه‌ی متوسط جامعه‌ی خود ایجاد کرده بود را کنار گذاشت. نوشته‌های آن‌ها درک او از خودش را به عنان یک بورژوای از دست رفته را بالا برد و بلافاصله مجذوب قطبیت و تقارن بین هنرمندی و بورژوایی، روح و طبیعت و مرگ و زندگی شد. از طریق نظرات و گفته‌های نوشته‌شده در حاشیه‌ی دست‌نوشته‌ها، می‌دانیم که تحت تأثیر این دوگانگی، توماس مان در معرض دوره‌های طولانی‌مدتِ شک و تردید در هنر خود قرار داشت. دو داستان کوتاه تونیو کروگر (۱۹۰۳) و مرگ در ونیز (۱۹۱۳)، بارزترین نمونه‌ها در این موضوع هستند. در سال ۱۹۰۵، مان با کاتیا پرینگسهایم، دختر یکی از اساتید ریاضی دانشگاه مونیخ ازدواج کرد. کاتیا نه تنها یک مادر فوق‌العاده برای شش فرزندش بود، بلکه در رسیدگی به کارهای حرفه‌ای همسرش، یک همیار و کمک‌کار ضروری به شمار می‌رفت. این امر توماس مان را قادر ساخت تا خود را به طور کامل وقف کارهایش کند که بیشتر آن‌ها شامل تمرینات وقت‌گیر جمع‌آوری توصیفات به ظاهر ناچیز و مشاهدات دقیق جهان پیرامونش بود.

عقاید فلسفی و رویکرد سیاسی در ادبیات

توماس مان همراه و همگام با رئالیسم روان‌شناختی نویسنده‌ی روسی، یعنی تولستوی که آثارش را تحسین می‌کرد، از پیروی چیزی که به نظرش گیرایی و خیالات خام اغراق‌آمیز اکسپرسیونیست‌های زمانش بود، خودداری کرد. مخصوصاً خودداری و امتناع توماس مان از به‌کارگیری هنر به عنوان وسیله‌ای برای تفکر سیاسی لیبرال، منجر به بیگانگی فزاینده بین خودش و برادرش هاینریش شد که او نیز نویسنده‌ی مشهوری بود. در آغاز جنگ جهانی اول، هنگامی که توماس مان جنگ‌گرایی گسترده‌ی آلمان را با اشاره به حق بهره‌برداری از قدرت برتر توجیه کرد، جدایی این دو برادر کامل شد. پس از جنگ بود که توماس عقاید خود را تغییر داد و آن‌ها را به صورت کاملاً جامع در زندگی‌نامه‌اش به نام «بازتاب یک مرد غیرسیاسی (۱۹۱۸)» به رشته‌ی تحریر درآورد که منجر به آشتی دوباره‌ی آن‌ها شد و تا زمان مرگ هانریش در سال ۱۹۵۰، احترام زیادی برای آثار یکدیگر قائل بودند.

تلاش برای دست‌کم گرفتن و یا بی‌توجهی نسبت به محافظه‌کاری افراطی توماس مان در آن زمان، همان‌طور که بارها توسط منتقدان صورت گرفته است، روشی ضعیف برای ادای احترام به نبوغ وی است؛ هرچند که ممکن است درست باشد. این مسئله باعث قضاوت نادرست در تلاش توماس مان برای نجات خود از فریب‌های الزام‌آور شوپنهاور و نیچه در مورد دوگانگی بین هنر و سیاست می‌شود. تحت تأثیر شکست آلمان و همچنین شعارها و گفته‌های انسان‌گرایانه‌ی گوته، توماس مان سخت تلاش کرد تا از این دوگانگی فراتر رود. در نهایت، زمانی که اولین تلاش اصلی او برای ترکیب این دو در کتاب «کوه جادو (۱۹۲۴)» منتشر شد، توانست ادعا کند که جانب کسانی را گرفته است که به تفکر سیاسی و تعامل، به عنوان یک جنبه‌ی جدایی‌ناپذیر از علوم انسانی اعتقاد دارند. سخنرانی او در مورد جمهوری آلمان (۱۹۲۲) و مقاله‌ی او با عنوان گوته و تولستوی (۱۹۲۳)، مهم‌ترین نقطه‌ی عطف این دستاورد بودند.

در دهه ۱۹۲۰ توماس مان مأموریت و کار خود را جدی گرفت تا به مسائل مربوط به زمان خود بپردازد. او حتی به تورهای سخنرانی سیاسی رفت و با افراط‌گرایان جناح راست که شروع به تضعیف جمهوری جدید و لرزان وایمار کرده بودند، به مخالفت پرداخت. او خواستار میانجی‌گری آلمان بین شرق و غرب شد. او بارها از عناصر محافظه‌کار و سوسیالیست خواست تا مناقشات خود را حل و فصل کنند و علیه دشمن مشترک خود، یعنی موج رو به رشد نازیسم متحد شوند. در سال ۱۹۲۹، توماس مان به خاطر کتاب بودنبروک‌ها، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل شد. این امر اعتراض بسیاری از لیبرال‌ها را برانگیخت که احساس می‌کردند کمیته‌ی مسئول از نظر سیاسی بی‌ملاحظه و غیرمسئولانه رفتار کرده و این جایزه‌ بر اساس کتاب «کوه جادو» اعطا شده است و انسان‌گرایی توماس مان را به طور متقاعدکننده‌ای بازتاب می‌دهد. یک سال بعد، کتاب «ماریو و جادوگر» منتشر شد که یک حمله شدید به فاشیسم بود. در سال ۱۹۳۳، به مناسب پنجاهمین سالگرد ریچار واگنر، توماس مان سخنرانی درخشانی را در مورد عذاب و بزرگی واگنر ارائه کرد که در عین حال، به زیبایی مفهوم متافیزیکی رهایی و آزادی شوپنهاور را در نوشته‌های خود بیان کرد و او را به عنوان نماد مکتب فکری خردستیزی آلمانی توصیف کرد.

مواجهه با نازیسم و تحول شخصیتی

اگر توماس مان به خاطر نگرش‌های «ضد ملی» تاکنون بارها تهدید شده بود، پس از این سخنرانی، کمپینی برای تهمت و افترا در سطح ملی شکل گرفت. توماس مان یک روز پس از سخنرانی سرنوشت‌ساز و دوازده روز پس از شکست هیتلر، از مرز عبور کرد و وارد سوییس شد. مقامات رسمی آلمان با محروم کردن وی از تابعیت و دکتری افتخاری او، به این حرکت او واکنش نشان دادند. او تا زمان مهاجرت خود به ایالات متحده در سوییس ماند، جایی که در نهایت در سال ۱۹۳۸، در پسیفیک پلسیدس، کالیفرنیا ساکن شد. توماس مان در زمان تبعید، خود را به عنوان نماینده‌ی روح حقیقی آلمان تصور می‌کرد که با همین نام، حملات تلخی را علیه رژیم نازی انجام می‌دهد. در همین حال، او نفرت خود را از دموکراسی‌های غربی که اقدامات کمی را برای کمک به جمهوری وایمار انجام داده بودند، پنهان نکرد؛ درحالی‌که فرصت داشت تا هیتلر را نیز دلسرد و مأیوس سازد. توماس مان از مماشات بیم داشت و توافق مونیخ در سال ۱۹۳۸ این موضوع را ثابت کرد.

در سیاست‌های فرانکلین دی. روزولت، مان شاهد چیزی بود که «آن را دموکراسی اجتماعی خواند که در حوزه‌ی اقتصادی و سیاسی، جایگزین نوع لیبرال خواهد شد.» این امر، اساس معنوی مقابله با نازیسم را تأمین کرد. تعریف و تمجید متقابل آن‌ها که به سال ۱۹۳۵ باز می‌گردد، این دو نفر را به هم نزدیک کرد؛ زمانی که به پیشنهاد روزولت، توماسن مان دکترای افتخاری از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. او به صورت عمومی روزولت را مورد تأیید قرار داد و برای کمپین دور چهارم انتخابات ریاست جمهوری وی تلاش کرد. همان‌طور که اشاره شد، اگر توماس مان تردیدهای مشخص خود را در خصوص برخی از جنبه‌های دموکراسی سنتی حفظ می‌کرد، رویکرد ضد فاشیستی او برملا نمی‌شد. همان‌طور که پسرش، گاب که یک تاریخدان است، اشاره می‌کند، «تعهد او همیشه بدون شور و شوق بود و با انتقادات خود تضعیف می‌شد. با این حال، او قوی و آشکار نبود.»

وجهه‌ی اجتماعی و سال‌های پایانی

کتاب «یوسف و برادرانش (۱۹۴۳)»، اثری چهارجلدی در مورد عروج بشریت از پیدایش اسطوره‌ای تا قله‌های روشن، مشهورترین اثر مان در دوران تبعید بود. دکتر فاستوس (۱۹۴۷)، نمایش‌نامه‌ی تمثیلی و اثری برای توصیف تراژدی آلمانی در دوران حکومت نازی نیز بسیار مورد استقبال قرار گرفت. دکتر فاستوس همانند دیگر رمان‌هایش، حاوی مؤلفه‌های زندگی‌نامه‌ای قوی است؛ اما به قول خودش، همان‌طور که در اعتراف به چیزی که هرگز به عنوان بزرگ‌ترین گناه در نظر گرفته نشده است، می‌گوید: «بخش‌ اولیه در مورد چشم‌پوشی و حتی نشر عوامل واکنش‌های سیاسی‌ست.» پس از جنگ جهانی دوم، توماس مان به شدت در آلمان مورد انتقاد قرار گرفت، چرا که کشور خود را در زمان نیازهای شدید ترک کرده بود. اگر این احساس قابل توجیه نیست، قطعاً قابل درک است. بیش از هر چیز دیگر، حملات خشونت‌بار او به رژیم نازی، به شکل برنامه‌های رادیویی از آمریکا، احساسات بدی را ایجاد کرد. تا به امروز، از آن‌ها برای اثبات نگرش ضد آلمانی توماس مان استفاده شده است. به مناسب سالگرد گوته، او حتی متهم به دلسوزی برای کمونیست شد، زیرا اصرار به بازدید از مناطق تحت اشغال شرق و غرب داشت. او هرگز در آلمان ساکن نشد.

قطعاً تحمل این سرخوردگی و ناامیدی جدید از آلمان دشوار بود؛ اما چیزی که توماس مان، شهروند آمریکایی را بیشتر آزار می‌داد (از سال ۱۹۴۴)، ظهور سناتور جو مک‌کارتی به عنوان یک قدرت سیاسی بود. توماس مان که بیش از دو دهه، با شور و هیجان بیشتری خود را به آرمان‌های دموکراسی آمریکایی متعهد کرده بود، توسط کمیته‌ی سناتور در خصوص فعالیت‌های افراد غیر آمریکایی مجبور شد که جایگاه خود را به عنوان مشاور در بخش ادبیات آلمانی کتابخانه‌ی کنگره ترک کند. توماس مان که اکنون مردی ۷۸ ساله بود و از آمریکا دلسرد شده بود، به سوییس بازگشت. همان‌طور که خودش می‌گوید، «آزادی آمریکا تحت دفاع از خودش رنج می‌برد و برخی بیم دارند که این آزادی در آستانه‌ی فروپاشی است.» دو سال بعد، در سال ۱۹۵۵، وی در زوریخ درگذشت. توماس مان به همراه فرانتس کافکا که آثارش مورد تحسین قرار می‌گیرد، به عنوان تأثیرگذارترین رمان‌نویس دنیای آلمانی‌زبان در قرن بیستم شناخته می‌شود.

دسته بندی شده در:

برچسب ها: