فوتبال ورزشی است که محبوب دل‌های بسیاری از افراد در سراسر جهان به‌شمار می‌رود. فوتبال هوادارانش را ۹۰ دقیقه یا شاید هم بیشتر در سکوهای ورزشگاه‌ها یا پای گیرنده‌ها میخکوب می‌کند و هیجان، خشم، ناراحتی و خوش‌حالی را برای آن‌ها به‌ارمغان می‌آورد. هستند هوادارانی که برای تیم محبوب‌شان سر‌ و‌ دست می‌شکنند و حتی تحمل این را هم ندارند که کسی بگوید بالای چشم تیم‌شان ابروست! آن‌چه که فوتبال را از سایر رشته‌های ورزشی متمایز می‌سازد این است که قلمروی آن به زمین بازی محدود نمی‌شود بلکه به حوزه‌ی سیاست و فرهنگ هم نفوذ پیداکرده و به اثرگذاری و اثرپذیری می‌پردازد‌. فوتبال می‌تواند جنگی را آغاز کند، انقلابی را برپا نماید، دیکتاتوری را در قدرت نگه دارد یا او را از قدرت به‌زیر بکشد و این همان خصلت جادویی و شگفت‌انگیزی است که شاید فقط فوتبال داشته‌باشد. درباره‌ی ورزش فوتبال و دنیای آن کتاب‌های خوبی نوشته‌ شده است و ما نیز در این‌جا می‌خواهیم به‌ سراغ یکی از آن خوب‌ها برویم و جملاتی از آن را به شما تقدیم کنیم. کتاب مورد نظر ما فوتبال علیه دشمن نام دارد که به قلم سایمون کوپر نوشته‌ و توسط عادل فردوسی‌پور ترجمه‌شده و با همت انتشارات چشمه به بازار نشر راه یافته است. پیش از آن‌که جملاتی از این کتاب را با هم بخوانیم بهتر است کمی با سایمون کوپر آشنا شویم. پس با ما همراه باشید.

آشنایی با سایمون کوپر نویسنده‌ی کتاب فوتبال علیه دشمن

سایمون کوپر نویسنده‌ای اهل بریتانیا است که در سال ۱۹۶۹ چشم به جهان گشود. او تحصیل‌کرده‌ی رشته‌ی تاریخ آلمان در دانشگاه آکسفورد است و از سال ۱۹۹۴ با روزنامه‌ی فاینشال تایمز به‌طور مستمر همکاری می‌کند. کوپر به فوتبال بسیار علاقه دارد و به همین خاطر دست به نگارش کتابی زد که فوتبال علیه دشمن نام گرفت. او برای نوشتن این کتاب به ۲۲ کشور در چهارگوشه‌ی جهان سفر کرد تا از نزدیک با جایگاه و تاثیر فوتبال در زندگی مردم این کشورها آشنا شود. سایمون کوپر سال‌هاست که همراه با خانواده‌اش در پاریس زندگی می‌کند.

جملاتی برگزیده از کتاب فوتبال علیه دشمن

سفر سال ۱۹۹۹ من به گلاسکو بینشی جدید برایم به‌ارمغان آورد. درپی سفر با یک هوادار تیم سلتیک آشنا شدم که به من فهماند اوضاع درحال تغییر است. او یک هوادار سنتی سلتیک بود؛ تیم کاتولیک‌های گلاسکو که در مصاف با پروتستان‌های رنجرز خود را با کلمات تند و شعارهای خشن مسلح کرده بود. این هوادار تندمزاج متعصب حتا نام پسر دومش را به اسم تک‌تک بازیکنان تیم سلتیک که در سال ۱۹۷۶ قهرمان اروپا شدند، ثبت کرد. او سپس عکسی از پسر دو‌روزه‌اش را به من نشان داد که پیراهن سلتیک را در بازی‌های خانگی به‌زور تنش کرده و در آغوش برادر بزرگ‌ترش بود که پیراهنش لباس سلتیک در بازی‌های خارج از خانه بود. پدر پیروزمندانه می‌گفت:«قضیه را این‌جوری نگاه کنید که این پسر هرگز برای رنجرز بازی نخواهد کرد.»

***

فوتبال در امریکا به ورزش محبوب مادران سفیدپوست تبدیل شده چون برای بچه‌های هر دو جمس مناسب است. امریکا تنها کشوری است که تیم ملی زنانش معروف‌تر از تیم مردانش است. در بسیاری از شهرهای امریکا فوتبال ورزش مناسب‌تری برای کودکان شناخته‌شده تا بزرگ‌سالان.

***

این یک تناقض است: زنان فوتبال بازی می‌کنند اما حتی خود زنان هم علاقه‌ای به دیدن بازی‌های‌شان ندارند. کلا تعداد کمی از مردان یا زنان، ورزش زنان را دنبال می‌کنند. در روزنامه‌های غربی صفحات ورزشی صفحات آقایان هستند.

***

در ۱۹۸۶ برلوسکونی مالک باشگاه میلان شده بود. آن هم در شرایطی که این باشگاه تازه جنجال یک رشوه را پشت‌سر گذاشته بود. او میلان را به باشگاهی ثروت‌مند و مدرن تبدیل کرد و در مه ۱۹۸۹ آن‌ها قهرمان اروپا شدند. حتی در شب قهرمانی نیز همه متوجه شدند بلندپروازی‌های برلوسکونی ادامه دارد. یک‌بار فرانک رایکارد بازیکن هلندی وقت میلان ماجرای ضیافت پس از قهرمانی را برایم تعریف کرد. تمام بازیکنان میلان، مربیان و مدیران و بقیه پشت میزشان نشسته بودند که درهای تالار باز شد و برلوسکونی آرام وارد شد. طبعا همه از جا بلند شدند و نسبت به رییس ابراز احساسات کردند، آقای رییس با چهره‌ی خندان و گام‌های بلند از میزی به میزی دیگر می‌رفت و حاضران برای خوشامد او همدیگر را کنار می‌زدند تا دستان او را بفشارند. اما وقتی رییس جلوی سه بازیکن بزرگ هلندی‌اش رسید لبخند روی لبش خشکید. هلندی‌ها سر جای‌شان نشسته بودند. حتی مارکوفان باستن مشغول خوردن بود و رود گولیت هم حرف می‌زد. هلندی‌ها احترامی برایش قائل نشدند. بیچاره برلوسکونی نمی‌دانست باید چه واکنشی نشان دهد. چند ثانیه‌ی بسیار سخت را گذراند تا این‌که رایکارد به او رحم کرد و نیم‌خیز شد تا با او دست بدهد و آقای رییس نجات پیدا کرد.

***

در زمینه‌ی ورزش جرج دبلیو بوش، برلوسکونی آمریکاست. بوش در دهه‌ی ۱۹۸۰ چیزی فراتر از فرزند میان‌سال رییس‌جمهوری امریکا نبود. پس از کارنامه‌ای متوسط در دانشگاه، از شرکت در جنگ ویتنام پرهیز کرد، در انتخابات کنگره ناکام شد، در تجارت نفت توفیقی به‌دست نیاورد و اغلب مست بود. بعد بوش و دوستانش باشگاه بیسبال رنجرز تگزاس را خریدند. او مدیرعامل باشگاه شد؛ پستی افتخاری که باعث شد ساعت‌ها بین جمعیت وقت بگذراند و کارت‌های ویزیت امضاشده‌اش را به آدم‌ها بدهد. با آغاز پیروزی‌های رنجرز تگزاس بوش نزد اهالی به چهره‌ای محبوب تبدیل و در ۱۹۹۴ با بلیت بیسبال کمپین خود را برای کسب فرمانداری این ایالت آغاز کرد. او وقتی در مبارزه‌ی انتخاباتی از سوابقش می‌پرسیدند فقط درباره‌ی بیسبال حرف می‌زد و حرف دیگری برای گفتن نداشت. مهم این بود که ورزش به او کمک می‌کرد تا خود را انسانی عادی جلوه دهد تا جایی که در مبارزات انتخاباتی‌اش گفت:«من دور از دسترس نیستم. هر روز در زمین بیسبال و با کارگران ورزش کرده‌ام.» در نهایت و با همین سیاست او فرماندار تگزاس شد که پله‌ی اول ترقی بزرگش تا ریاست‌جمهوری بود

***.

می‌گویند یک ناپلی وقتی پول داشته باشد، اول چیزی می‌خرد تا بخورد و بعد می‌رود فوتبال می‌بیند و اگر پولی باقی ماند به‌فکر سرپناه برای خودش می‌افتد. بریزیلی‌ها می‌گویند حتا کوچک‌ترین دهکده‌شان هم یک کلیسا و یک زمین فوتبال دارد. البته تمام‌شان کلیسا ندارند اما قطعا زمین فوتبال دارند.

***

میدان سرخ مثل زمین فوتبالی به‌نظر می‌رسد که آماده‌ی برگزاری مسابقه‌ی فوتبال است. سال ۱۹۳۶ و در روز ورزشکار فرش سبزرنگی در میدان انداخته بودند و تیم‌های اصلی و ذخیره‌ی اسپارتاک از ماشینی که به‌شکا کفش فوتبال تزئین شده بود پیاده شدند تا یک بازی نمایشی برابر استالین برگزار کنند: تیم اصلی اسپارتاک در برابر ذخیره‌های اسپارتاک. ابتدا قرار بود اسپارتاک با دینامو بازی کند اما پلیس مخفی در آخرین لحظه‌ها از ترس این‌که مبادا توپ به دیوارهای کاخ کرملین یا بدتر از آن به خود استالین بخورد تیمش را بیرون کشید. این اولین مسابقه‌ای بود که استالین لقب «بهترین دوست ورزشکاران» را یدک می‌کشید، تماشا می‌کرد و هدف هم نمایش یک بازی زیبا بود. کنار استالین ماموری با دستمال سفید ایستاده بود تا هر وقت‌که استالین خسته شد با تکان‌دادن دستمال پایان بازی را اعلام کند. اما بازی به‌قدری برای استالین جذاب بود که به‌جای نیم‌ساعت برنامه‌ریزی‌شده، ۴۳ دقیقه طول کشید. برای استالین روزی رویایی بود.

***

بن‌لادن در اکثر دوران عمرش غرق در فوتبال بود. درواقع این فوتبال بود که او را به‌سمت بنیادگرایی سوق داد. در نوجوانی در جده‌ی عربستان او یکی از چند نوجوانی بود که با تشویق معلم ورزش سوری مدرسه، بعدازظهرها در مدرسه می‌ماند، با این وعده که بتواند فوتبال بازی کند. به گزارش استیو کول در مجله‌ی نیویورکر در دسامبر ۲۰۰۵، مربی سوریه‌ای خشونت خاص منطقه را به آن‌ها آموخت.

***

خانواده‌ی صدام به ورزش علاقه داشت. هر آوریل به‌مناسبت جشت تولد صدام، بازی‌های المپیک صدام برگزار می‌شد. چنین رقابت‌هایی را نمی‌توانید از شبکه‌ی فاکس اسپورت تماشا کنید. ولی در آخرین دوره‌ی آن در سال ۲۰۰۲ که انجمن دوستی روسیه-عراق در بغداد حامی مالی بازی‌ها بود ورزشکارانی از ۷۲ کشور در این رقابت‌ها شرکت کردند. شاید تحت‌تاثیر این بازی‌ها عراق صدام حتی قصد داشت پیشنهاد میزبانی المپیک ۲۰۱۲ را هم بدهد. آن‌ها قصد داشتند ورزشگاهی صدهزارنفری مطابق با استانداردهای جهانی در بغداد بسازند که جایگاه ویژه‌ی مخفیانه‌ای هم برای صدام و اطرافیانش داشته باشد. چه کسی می‌داند که اگر صدام آزاد بود با اعضای کمیته‌ی بین‌المللی لابی کند آیا لندن می‌توانست میزبان بازی‌ها شود یا نه؟

دسته بندی شده در: