بیتردید برای همهی ما در زندگی رویدادهایی رخ دادهاند که همیشه از آنها با بدی و تلخی یاد میکنیم. رویدادهایی که شاید سالها از زمان وقوعشان سپری شده باشد اما خاطرهی آن هنوز در ذهن ما با یک تلنگر کوچک تداعی میشود و آزارمان میدهد. اما تا کی قرار است در تاریکی گذشته بسوزیم و بسازیم و با یادگارهای شومی که از آن در ذهن خود داریم به روح و روانمان آسیب بزنیم؟ اصلا چرا باید گذشته را همچون سایهی ترسناک همراه خود داشته باشیم؟ آیا بهتر نیست که گذشته را به خاک بسپاریم و حال را دریابیم؟ یکی از کتابهایی که به ما توصیه میکند که در حال زندگی کنیم و از اسارت گذشته رها شویم و در تبوتاب آینده هم نباشیم، نیروی حال نام دارد که بهقلم اکهارت تله نوشته شده است. ما در اینجا میخواهیم تا جملاتی از این کتاب را به شما تقدیم کنیم اما پیش از آن بهتر است کمی با اکهارت تله آشنا شویم. پس با ما همراه باشید.
آشنایی با اکهارت تله، نویسندهی نیروی حال
اکهارت تله نویسنده و آموزگار آلمانی است که در سال ۱۹۴۸ چشم به جهان گشود. او کودکی و نوجوانی را در سختی و دشواری سپری کرد و گرفتار افسردگی بود. تله در سال ۱۹۷۷ توانست به دانشگاه کمبریج راه یابد اما طولی نکشید که تحصیل را رها کرد و مدتی پس از آن و از آنجایی که از افسردگی رنج میبرد ناگهان متحول شد و پس از مدتها که از دالان سختیها عبور میکرد سرانجام توانست به نقطهی آسایش و آرامش درونی برسد. اکهارت کتاب نیروی حال را در سال ۱۹۹۷ نوشت که مدتی پس از انتشارش توانست به شهرت جهانی دست یابد و به چندین زبان دنیا ترجمه شود.
جملاتی برگزیده از کتاب
بودن یعنی آن هستی یگانهی همیشه حاضر و ابدی، فراسوی هزاران شکل از حیات که تابع تولد و مرگ هستند. با این همه بودن نهتنها فراسوی هر چیز، که در ژرفنای آن به عنوان درونیترین نادیدنی و جوهر لایزال آن چیز است. یعنی آنچیزی که هماکنون بهصورت ژرفترین بخش وجود و سرشت راستینت در اختیار توست. اما نخواه که آن را با ذهنت درک کنی، سعی نکن آن را بفهمی. فقط هنگامی که ذهن تو خاموش باشد آن را خواهی شناخت؛ زمانی که کامل و پرتوان در لحظهی حال حضور داری.
***
یکی دانستن خویش با ذهن، حجاب کدری است از مفاهیم، برچسبها، تصاویر، کلمات، داوریها و تعابیری که همهی روابط صادقانه را مسدود میکند. این حجابی میان تو و خودت، تو انسانهای دیگر، تو و طبیعت و تو و پروردگارت است. این حجاب افکار، توهم جدایی را ایجاد میکند، توهم اینکه تو و یک دیگری کاملا جدا از هم وجود دارد. آنگاه این واقعیت اصلی را که تو در زیر لایهی ظواهر مادی و صورتهای جدا، با تمامی آنچه هست یکی هستی، از یاد میبری.
***
تنها گام حیاتی در سفر شما به سوی روشنبینی این است که یاد بگیرید خویش را با ذهنتان یکی نکنید. هرگاه شکافی در جریان ذهن بهوجود میآورید پرتو آگاهی شما بیشتر میدرخشد. یکروز متوجه میشوید که در حال لبخندزدن به صدای درون سرتان هستید، درست مانند زمانی که به بازیگوشی یک کودک میخندید. این واکنش به مفهوم آن است که دیگر محتوای ذهن خود را چندان جدی نمیگیرید، زیرا احساس وجودتان به آن بستگی ندارد.
***
ذهن شما یک وسیله است؛ یک ابزار. ابزاری که برای عمل خاص بهکار گرفته میشود و هنگامی که کار پایان مییابد آن را زمین میگذارید. بهصورت کنونی آن هشتاد تا نود درصد عمل فکرکردن در بیشتر مردم نهتنها تکراری و بیفایده است بلکه اغلب به دلیل کژکاری و طبیعت منفیاش زیانبار نیز میباشد. فکرکردن بیاختیار موجب نشت جدی نیروی حیات میشود.
***
اگر بهراستی میخواهید ذهنتان را بشناسید بدن همیشه واکنش حقیقی را نشان میدهد از این رو احساستان را ببینید یا بهسخنی دقیقتر احساستان را درون بدن حس کنید. چنانچه درگیری آشکاری میان ذهن و احساس در جریان باشد، فکر، دروغ و احساس، حقیقت را میگوید؛ نه حقیقت نهایی آنکه کیستید بلکه نسبی حالت ذهنی شما را در آن لحظه آشکار میکند.
***
دردی که اکنون ایجاد میکنید همیشه نوعی عدمپذیرش است؛ نوعی مقاومت آگاهانه نسبت به آنچه که هست. مقاومت در سطح تفکر، نوعی داوری و در سطح احساس نوعی پسزدن انرژی است. شدت درد به میزان مقاومت در برابر زمان حال بستگی دارد و به نوبهی خود به این موضوع وابسته است که تا چهاندازه خویش را با ذهنتان یکی میدانید. ذهن همیشه بهدنبال انکار لحظهی حال و فرار از آن است. به سخنی دیگر هرچه بیشتر هویت خویش را با ذهن یکی بدانید رنج بیشتری میبرید. یا میتوان اینگونه گفت: هرچه بیشتر بتوانید لحظهی حال را بپذیرید و محترم بشمارید از رنج و درد و نیز از ذهن برخاسته از من درونی رهاتر میشوید.
***
زمان بههیچ رو باارزش نیست، زیرا یک توهم است.آنچه را که باارزش میپندارید زمان نیست بلکه مقطعی بیرون از زمان یعنی لحظهی حال است. لحظهی حال بهراستی باارزش میباشد. هرچه بیشتر روی زمان گذشته و آینده متمرکز شوید بیشتر لحظهی حال یعنی ارزشمندترین چیزی را که وجود دارد از دست میدهید.
***
چرا لحظهی حال باارزشترین چیز است؟ نخست آنکه تنها چیزیست که هست؛ تمامی آنچیزیست که هست. لحظهی ابدیت، فضاییست که تمامی هستی شما را آشکار میکند، آن عاملی که همیشه ثابت باقی میماند. هستی، لحظهی حال است. هرگز زمانی نبوده است که زندگی شما در لحظهی حال نبوده باشد و هیچگاه هم نخواهد بود. دوم آنکه لحظهی حال تنها مقطعیست که میتواند شما را به فراسوی مرزهای محدود ذهن ببرد. این تنها نقطهای است که شما را به حیطهی بیزمانی و بیشکلی«بودن» میبرد.
***
معمولا آینده رونوشتی از گذشته است. تغییرات سطحی ممکن است رخ دهد اما دگرگونی واقعی بهندرت روی میدهد و به این بستگی دارد که شما بهاندازهی کافی بتوانید در لحظهی حال بهسر ببرید تا مشکلات گذشته را با دستیابی به قدرت لحظهی حال حل کنید. اگر ذهن شما بار سنگین گذشته را با خود حمل کند وضعیت همسانی را تجربه خواهید کرد. گذشته از طریق حضورنداشتن شما خود را تداوم میبخشد. چگونگی آگاهیتان در این لحظه همان است که آیندهی شما را میسازد که البته تنها به شکل لحظهی حال تجربه میشود.
***
بهترین نشانهی سطح آگاهی شما چگونگی کنارآمدنتان با مشکلات زندگی هنگام وقوع آنها میباشد. از طریق این چالشهاست که فردی ناآگاه متمایل به ناآگاهی عمیقتر و انسانی آگاه آگاهتر میشود. میتوانید از این چالشها برای بیدارشدن استفاده کنید یا میتوانید به آنها اجازه دهید که شما را به گرداب خوابی عمیقتر بکشانند.
***
سفر هستی شما دارای یک نیت بیرونی و یک نیت درونی است. نیت بیرونی رسیدن به هدف یا مقصدتان است دستیابی به اهدافی که برای خود تعیین میکنید، تحقق این یا آن که دلالت بر آینده دارد. اما اگر مقصدتان یا گامهایی که قرار است در آینده بردارید آنچنان توجه شما را به خود مشغول کردهباشند که مهمتر از گامی که اکنون برمیدارید شوند بیتردید نیت درونی را از دست میدهید. نیت درونی هیچارتباطی به آنجا که میروید یا آنچه که میکنید ندارد بلکه به چگونه انجامدادن مربوط میشود.
***
هنگامی که هویت خویش را با گونهای از منفیگرایی یکی کرده باشید، نمیخواهید آن را رها کنید و در حیطهای عمیق از ناآگاهی خواهان تغییری مثبت نیستید. تغییر مثبت، هویت شما را به عنوان شخصی افسرده، خشمگین یا انسانی بدبیار تهدید میکند. آنگاه یا پدیدههای مثبت زندگیتان را نادیده میگیرید و انکار میکنید یا در آنها اختلال بهوجود میآورید. این، پدیدهای رایج و همچنین نوعی دیوانگیست.