سرگذشت یک ندیمه؛ دیستوپیای ملموسی به نام جلید

آینده‌ای را تصور کنید که در آن، به علت آلودگی‌های هسته‌ای، محیط‌زیست تخریب شده، منابع به حداقل مقدار خود رسیده‌اند، آد‌م‌ها هم درگیر بیماری هستند، حکومت‌های متعصب و افراطی تئوکراتیک روی کار آمده‌اند و حقوق اولیه‌ی انسانی را پایمال می‌کنند، جمعیت زیادی عقیم شده‌اند و نرخ تولیدمثل وضعیت نابسامانی دارد. تصور کردید؟ قطعاً دیدید که خیلی هم تصور کردنش کار سختی نبود. چرا؟ چون در وضعیت فعلی جهان، چنین چیزهایی یا اتفاق افتاده، در حال اتفاق افتادن هستند و یا در شرف وقوع. به هر حال، این آینده‌ی فرضی، تصویری است که در کتاب سرگذشت یک ندیمه با اسم اصلی  The handmaid`s tale، نمایش داده شده است. از مسئله‌ی منابع، طبیعت و آلودگی‌ها که بگذریم، همین الان در گوشه و کنار دنیا، در جاهای مختلف، انسان‌ها دارند زیر سلطه‌ی حکومت‌های خودکامه، قربانی می‌شوند و رعایت اولیه‌ترین حقوق بشری، در خیلی جاها به شدت به حاشیه رفته. برای همین است که تصور این آینده‌ی غمگین فرضی، کار سختی نیست. برای همین است که این آینده‌ی تخیلی، زمان حال بسیاری از آدم‌های امروز است. برای همین است که من هم مثل خانم مارگارت اتوود، به سختی می‌توانم عنوان بهترین رمان علمی تخیلی و جایزه‌ی آرتور سی‌کلارک را، سخت قبول داشته باشم. این رمان را در ایران، نشر ققنوس با ترجمه‌ی سهیل سمی، منتشر کرده است تا خواننده‌ی فارسی‌زبان هم بتواند در رنج‌های «آفرد» و زن‌های «جلید» شریک بشود.

یک عدد دستگاه بی اسم

کتاب سرگذشت یک ندیمه که نخستین‌بار در سال ۱۹۸۵ منتشر شده، آینده‌ای فرضی را به تصویر می‌کشد که در آن یک گروه مذهبی افراطی که «پسران یعقوب» نام دارند، رئیس‌جمهور آمریکا را ترور کرده، و حکومت را به دست می‌گیرند. حکومتی که قوانین وضع‌شده برای آن، چکیده‌ای سلیقه‌ای هستند از کتاب مذهبی. بیش از هر چیز، تمرکز اصلی کتاب سرگذشت ندیمه روی وضعیت زنان در جامعه‌ای است که تحت‌عنوان «جلید»(گیلیاد) به مخاطب معرفی می‌شود. درواقع، از منظری می‌توان این رمان را در رده‌ی نوشتار زنانه و فمینیستی قرار داد؛ چون عمده توجه آن روی نگاهی است که حکومت به زنان دارد، و چون راوی اول شخص، زنی است به اسم آفرد. زنی که در جریان این دگرگونی حکومت، همه‌چیزش را از دست داده: شوهر و ازدواجش را: در حکومت جلید، طلاق ممنوع است. در نتیجه ازدواج این زن و شوهرش که قبلا همسرش را طلاق داده، باطل اعلام شده و رسمیتی ندارد. و فرزندش را: باتوجه‌به توضیح درباره‌ی ازدواج، از نظر جلید فرزند چنین زوجی هم نامشروع محسوب می‌شود.  شغلش را، پول و درآمدش را، استقلالش را: این‌‌ها مفاهیمی هستند که برای او، دیگر بعید و ممنوع محسوب می‌شوند چون قرار است کار مهم‌تری در جلید انجام بدهد؛ و حتی اسمش را: یک «رحم دوپا» و ماشین تولیدمثل که دیگر اسم و هویت مستقل نمی‌خواهد، می‌خواهد؟

زن‌ها در محاصره‌ی رنگ‌ها

از آنجایی که تعداد انسان‌های با قابلیت باروری در این دوره، بسیار کم شده، زنان زایا حکم گنجی را دارند که قرار است آینده از آن نسلی باشد که قرار است به دنیا بیاورند. سوال اینجاست که چرا با استفاده از روش‌های علمی، تلقیح مصنوعی و خیلی راهکارهای دیگر، تلاش برای بقای نسل انجام نمی‌شود؟ جواب ساده است: در یک جامعه‌ی تئوکراتیک جلید، استفاده از این روش‌های علمی، ممنوع است و تولیدمثل باید به روش سنتی انجام بشود. درواقع به طورخلاصه، معدود زنان دارای قابلیت باروری در جلید، یک دستگاه تولیدمثل است که مثل یک شیء مصرف‌شدنی و با قابلیت سودرسانی و بهره‌کشی، در اختیار سردرمداران قدرت/ فرماندگان قرار می‌گیرند تا نسل آن‌ها را ابقاء کنند. به زن‌های زایا در این سرزمین، «ندیمه» می‌گویند؛ طبقه‌ای اجتماعی که با پوشیدن رداهایی به رنگ قرمز و حجابی سفیدرنگ، تمایز این زن‌ها را از سایرین مشخص می‌کند. رنگ‌ها در جلید، عناصر تفکیک‌کننده‌ی زنان از یکدیگر هستند، و هویت مستقل اجتماعی و فردیت، عملاً نابود شده است. آبی‌پوشان همسران فرمانده‌ها هستند، سفیدپوشان دختربچه‌هایی هستند که دارند بزرگ و تربیت می‌شوند تا در نوجوانی، ازدواج کنند، سبزپوشان «مارتا»ها یا زنان خدمتکار مسن خانه ها هستند، و پررنگ‌ترین کاراکترهای زنانه در کنار ندیمه‌ها، «عمه» نام دارند. زنانی با لباس‌های قهوه‌ای نظامی، که ندیمه‌ها را تعلیم می‌دهند تا برای وظایفشان اماده شوند. در یک نظر، می‌شود گفت عمه‌ها و قبل از آن‌ها همسران فرمانده‌ها بالاترین مقام را میان زن‌های جلید دارند. عمه‌ها به واسطه‌ی قدرتی که به آن‌ها داده شده تا به عنوان مربی و ناظر بر ندیمه‌ها اعمال کنند، و همسران فرمانده‌ها هم چون زن‌هایی هستند که با بالاترین مقام‌های کشوری ازدواج کرده‌اند. اما در یک نگاه واقع‌بینانه‌تر، می‌شود گفت حتی این دو گروه که مصداق بارز زن علیه زن را در کتاب به تصویر می‌کشند نیز فردیتی سلب‌شده دارند و در سایه‌سار دیگری (شوهر/مردی که قوانین را وضع کرده و به آن‌ها اختیارات خاصی داده) تعریف می‌شوند.

زنان سابق، اشیای فعلی

با این حال، تمایز آن‌ها نسبت به ندیمه‌ها شاید این باشد که به‌هرحال، سبک زندگی موردعلاقه‌ی خود را دارند، اما ندیمه‌ها؟ اصلا واژه‌هایی مثل قدرت و اختیار و سبک زندگی را نمی‌شود برای توصیفشان به کار برد، چرا که آن‌ها کاربردی کاملاً ماشینی دارند. طی یک مراسم خاص، آن‌ها با فرماندگان آمیزش جنسی برقرار می‌کنند تا باردار شوند. هر ندیمه، باید دوره‌های زمانی خاصی را در خانه‌ی یک فرمانده گذرانده، و سپس به جای دیگری منتقل شود. درواقع، بدن زن به مثابه ابزار تولیدمثل، در دست‌های دولت جلید قرار دارد و کار این دولت دیگر از کنترل کردن بدن زن گذشته، و آن را به عنوان یک شی، در راه اهدافش مصرف می‌کند و در لفافه‌ی دین و آموزه‌های مذهبی، خودش را توجیه می‌‌کند.

رمان شخصیت‌های زیادی ندارد. راوی که با لقب آفرد که جلید به او اختصاص داده، شناسانده می‌شود، گویی خاطراتش را در دفتری نوشته، و یا روی نوارکاست‌هایی ضبط کرده است. به همین سبب است که فرم خاطره‌نویسی در رمان، رعایت می‌شود و وقایع و رویدادهای زندگی آفرد در جلید، موبه‌مو و جزئی روایت نمی‌شوند و او از روزی به روز دیگر می‌رود و ذهنش، باوجودی که حتی وحشت دارد افکار مستقل به خودش را داشته باشد، دائما بین گذشته و حال در رفت‌و‌آمد است و از طریق این فلاش‌بک‌های ذهنی، خواننده می‌تواند یک شِمای نسبی از آنچه بر این زن و جامعه در آستانه‌ی قدرت گرفتن جلید گذشته، پیدا کند.

هیچ‌چیز در دم تغییر نمی‌کند. در وانی که به تدریج گرم شود، قبل از آنکه بفهمید، می‌جوشید و می‌میرید. البته در روزنامه داستان‌هایی می‌نوشتند، جنازه‌هایی در خندق یا جنگل که تا حد مرگ کتک خورده یا مثله شده یا مورد آزار جنسی واقع شده بودند، اما این‌ها همه در باب زنان دیگر بود و مردانی که چنین کارهایی می‌کردند، مردان دیگر بودند. هیچ‌کدامشان جزو مردانی که ما می‌شناختیم نبودند. داستان‌های روزنامه برای ما مثل رویا بودند، رویاهای بدی که دیگران می‌دیدند. می‌گفتیم: چه وحشتناک! و وحشتناک هم بودند، اما بدون آنکه باورپذیر باشند، وحشتناک بودند. بیش از حد احساس‌برانگیز بودند. در آن‌ها بُعدی بود که به بُعد زندگی‌های ما، شباهتی نداشت.

سرگذشت ندیمه

سرگذشت ندیمه

ناشر : ققنوس
قیمت : ۱۹۸,۰۰۰۲۲۰,۰۰۰ تومان

خوشبختیم. خوشبختیم؟

آفرد در جلید به یک‌جور سرشدگی، خنثی‌شدگی و تهی شدن رسیده. از هر حسی برای مبارزه خالی است. همه‌ی درها به رویش بسته‌اند و او آن‌قدر در جلید بوده که بداند هیچ کورسوی امیدی نیست. آفرد خودش را باخته است. ته‌مانده‌هایی از خود واقعی‌اش که توی ذهنش باقی است هم برایش حکم ممنوعه را دارند، و به سادگی به آن‌ها سرک نمی‌کشد.

زمزمه‌کنان می‌گویم: بله، ما خوشبختیم. باید چیزی بگویم. غیر از این چه می‌توانم بگویم؟

 بنابراین اگر بپرسید که با این اوصاف، آیا کل رمان سرگذشت ندیمه، قرار است ایستا باشد و فقط مروری باشد بر خاطرات یک زن، خالی از هر گره، اتفاق و هیجانی؟ من به شما جوابی نمی‌دهم تا خودتان توی کتاب دنبال جواب بگردید. چرا؟ چون سرگذشت ندیمه، ارزش خواندن را دارد حتی اگر سلیقه‌ی ما نباشد. حتی اگر افت مستقیم‌گویی، جملات شعاری، ساختار کلیشه‌ای و تیپ‌سازی‌اش توی ذوق بزند. بگذارید چند مثال کوتاه بزنم. اگرچه داستان جدا از روایت آفرد، با آوردن خرده‌روایت‌هایی مثل زایمان یکی از ندیمه‌ها، مثل گروه مخفی ضدجلید، مثل نیک راننده‌ی فرمانده و مثل سلایق و شخصیت پیچیده‌ی خود فرمانده، کوشیده از ایستایی دور بماند و در این زمینه نسبتا هم موفق بوده، اما نمی‌توان منکر این شد که تمامی این ویژگی‌های خوب، ضعف‌هایی هم دارند. مثلا لوک همسر سابق آفرد، نیک راننده‌ی فرمانده و خود فرمانده، سه شخصیت اصلی مرد داستان هستند که در مواجهه با یک داستان زنانه، بسیار در حق آن‌ها اجحاف شده است. آن‌ها از پوسته‌ی تیپیک خود، بیرون نمی‌زنند و واقعی و عمیق نمی‌شوند. در میان این سه، می‌شود فرمانده را یک شخصیت عمیق‌تر دانست، اما وقتی پای لوک به میان می‌آید، این مرد هیچ‌گاه خود مستقلش را به ما نمی‌شناساند، و وقتی از نیک صحبت می‌شود هم که دیگر فقط یک اسم و یک کنش او را احاطه می‌کند. بدون اسپویل اگر بخواهم بگویم، اتفاق مهم مربوط به پایان‌بندی به دست یکی از این مردان رقم می‌خورد، بدون اینکه پیش‌زمینه‌ای از آن در ذهن مخاطب ایجاد شده باشد یا بعدش توضیحی به او داده شود که چرا این مرد.

آنچه می‌گویم داستان نیست…

من تصور می‌کنم نسخه‌ی فارسی، دچار جرح و تعدیل بر اثر سانسور هم شده باشد و بخشی از شخصیت‌پردازی این مردان به همین خاطر کم‌رنگ شده باشد. اما در مجموع، اگر بخواهیم زیاد هم سخت نگیریم و چشممان را روی شتابزدگی رویدادهای پایان‌بندی هم ببندیم، باید بگوییم فارغ از تمام نقدها، رمان سرگذشت یک ندیمه یک اثر خلاق است که آن جهان دیستوپیایی (پادآرمان‌شهر) غمزده‌اش را خیلی خوب و جزئی و فکرشده به تصویر می‌کشد، و خواندنش می‌تواند جرقه‌ای باشد برای آگاهی‌بخشی. همین که مخاطبی در گوشه‌ای از دنیا که هیچ ربطی به یک حکومت خودکامه ندارد، بعد از خواندن کتاب، جست‌وجویی ساده درباره‌ی قوانین جلید بکند و بداند که برخی از آن ها، عملاً در گوشه و کنار دنیا، اجرا می‌شوند و دیگر کارشان از گنجیدن در رده‌ی علمی تخیلی گذشته است، یعنی یک گام مهم به سوی آگاهی‌بخشی بین‌المللی، بلند شدن صداهای خاموش و خفه، و ارائه دادن تصویری واقعی از این جوامع، به کل دنیا.

دوست دارم باور کنم که آنچه می‌گویم داستانی بیش نیست، به باورش نیاز دارم، باورش برایم ضرورت است. کسانی که می‌توانند باور کنند چنین داستان‌هایی فقط داستانند، بخت بیشتری دارند.

خلاقیت غمزده‌ی مارگارت اتوود

اگر قرار باشد نثر و ترجمه‌ی خوب را فاکتور بگیرم و در پایان، خیلی خلاصه یک ویژگی مثبت برای این اثر بخواهم نام ببرم، خلاقیت ایده‌ی آن در کنار جزئی‌نگری خانم اتوود در خلق جلیدش را انتخاب می‌کنم. ایده‌ای که در سال ۲۰۱۸ به خاطر شرایط امریکا، دوباره جرقه‌اش در ذهن خانم اتوود روشن شده تا دنباله‌ای بر آن بنویسد، دنباله‌ای که خاطرات آفرد نیست اما در جلید رخ می‌دهد و «وصایا» نام دارد. ایده‌ای که پتانسیل تصویری کردنش به حدی بوده که یک سریال هم‌نام رمان نیز از رویش ساخته شده، از شبکه‌ی Hulu پخش می‌شود و خود خانم نویسنده را هم راضی نگه داشته است و بعد از خواندن رمان، با اینکه ایده‌ی اصلی لو رفته، اما تماشایش خالی از لطف نیست؛ چرا که بسیاری از خرده‌داستان‌های کتاب که لااقل در ترجمه‌ی فارسی، در حد اشاره‌ی ضمنی و یکی دو خطی به آن‌ها اشاره شده، در سریالی خوش‌ساخت، گسترش داده شده‌اند تا به جذاب‌تر شدن آن کمک کنند. اما اگر بخواهم یک انتخاب به شما پیشنهاد کنم، می‌گویم همیشه اولویتتان با کتاب باشد نه نسخه‌ی اقتباسی، و در این مورد هم رمان را بخوانید، مارگارت اتوود را و قلمش را دنبال کنید، معرفی‌ای که از این نویسنده در نسخه‌ی نوروزی گاهنامه کتابچی داشته‌ام را هم بخوانید و به این لینک مفید پیرامون اتوپیا و دیستوپیا هم سرکی بکشید تا با بافت و پیکربندی و فلسفه‌ی پشت جهان تاریک و غمگینی که خانم اتوود ساخته، آشناتر شوید.

دسته بندی شده در: