رمان کوری نوشتهی ژوزه ساراماگو از پرطرفدارترین متون ادبی جهان در حوزه داستانی است. که کمتر کسی ممکن است بتواند ادعا کند که این کتاب را خوانده ولی از آن لذت نبرده است. اغلب افراد چه در حین مطالعهی آن و چه پس از به اتمام بردن آن مبهوت و متعجب از انسانی است که در تنگناها چه چیزهایی که بر هم نوع خود روا نمیدارد.
شخصیتپردازی بی حرف و حدیث ساراماگو و بهرهگیری از نمادها و نشانهها در داستان، دوستداران زیادی را کنجکاو ساخته است که از راز برخی از آنها با خبر شوند. مجلهی کتابچی با به امانت گرفتن مقالهای از سایت coursehero مطلبی را جهت درک کردن بیشتر نمادها و تحلیل شخصیتهای رمان کوری برای شما در نظر گرفته است. که امیدواریم از آن لذت ببرید.
اشکها
راوی در بخش دوم میگوید که وجدان اخلاقی همیشه وجود داشته است. و در طول زمان، مردم آن را “در رنگ خون و در نمک اشکها” قرار دادهاند. در تمام رمان، اشکها نماد انسانیت هستند، به خصوص به انسانیت همسر دکتر اشاره دارد. تنها افراد نجیب و شایسته میتوانند برای از دست دادن چیزهایی که زمانی آنها را دوست داشتند، سوگواری کنند.
برای مثال، زمانی که همسر دکتر فراموش میکند ساعت را تنظیم کند، اشک میریزد. ساعت برای او، دنیایی را نشان میدهد که در آن گذشته، حال و آینده جایگاهی دارند. و او برای آن ساختار آشنا سوگواری میکند. همسر دکتر، زمانی که دختری با عینک دودی سعی در تسلی او دارد، میگوید:
اشکها اغلب راه رستگاری و نجات ما هستند. زمانیهایی هست که اگر گریه نکنیم، خواهیم مرد.
به همین ترتیب، همسر دکتر پس از کشتن مرد نابینای مسلح، “طوری اشک میریزد که هرگز در تمام عمرش نریخته باشد.” دستان او عملاً و تلویحاً به خون آغشته شده است و متوجه میشود که اگر لازم باشد، “دوباره خواهد کسی را خواهد کشت.” اما اشکهای او، تاسف و پشیمانی او را نشان میداد، از اینکه مجبور شده بود در موقعیتی قرار بگیرد که تنها تصمیم اخلاقی ممکن را بگیرد. این تصمیم و انتخاب در مواقع عادی، غیراخلاقی بوده، اما در واقع در این دنیای جدید، این تصمیم اخلاقی و حتی ضروری به حساب میآید.
قابل توجه است که سگ این داستان، “سگ اشکی” نام دارد. وقتی که همسر دکتر پس از حمله به سوپر مارکت گم میشود و اشک میریزد، سگ صورتش را لیس میزند. وقتی دختری که عینک دودی دارد، بینایی خود را باز مییابد. او ابتدا همسر دکتر را که نزدیک به نقطهی شکست است، در آغوش میگیرد. راوی میگوید:
سگ نمیدانست که ابتدا چه کسی اشک میریزد.
نقش او تسلی دادن به کسانی است که سوگواری میکنند و همانگونه که در کتاب انجیل در مورد موعظه سر کوه بیان میکند (انجیل متی ۵:۴)، کسانی که سوگواری میکنند، مورد رحمت قرار میگیرند. درصورتی که خوانندگان، مفاهیم مذهبی این ایده را از دست بدهند، قطرههای بارانی که این سگ بعدها بر روی این گروه خانواده میریزد، با عنوان “آب مقدس” از آن یاد میشود.
قیچی
قیچیای که همسر دکتر در وسایل خود پیدا میکند، نماد تغییرات اخلاقی است که به سرعت در شیوع نابینایی رخ میدهد. همسر دکتر وقتی قیچی را پیدا میکند، شگفتزده میشود. اما این واقعیت که او قیچی را پنهان میکند، به این معناست که او پیش از این رویدادی را پیشبینی میکند که او مجبور است از آنها به عنوان سلاح استفاده کند.
قیچی یک ابزار خانگی بیضرر است که شخصیت داستان آن را همراه خود داشته و احتمالاً فکر میکرده که از آن برای کارهای عادی استفاده خواهد کرد. اما فساد شایع در تیمارستان، او را مجبور میکند تا تقریباً یک تصمیم غیرقابل تصوری را بگیرد. تصمیم او برای قتل مرد نابینای مسلح به وسیلهی قیچی، از روی یاس و ناامیدی و با این درک انجام میگیرد که این کار باعث محافظت از دیگران در دراز مدت خواهد شد.
وقتی زن زندانی، حصار اتاق بیماران مسلح را با فندک به آتش میکشد، ساراماگو نمادگرایی قیچی را مورد تاکید قرار میدهد. به محض اینکه این زن به سمت تشک خود میخزد، راوی میگوید:
بیایید فراموش نکنیم که همهچیز در زندگی نسبی است. و آتشی که این زن اینجا به پا میکند خنجر کوچکی است… و به روشنی نوک تیز یک جفت قیچی است.
همچنین این شخصیت مرتکب قتل میشود که تحت شرایطی، قابل توجیه است.
شخصیتها
شخصیت | مشخصات |
همسر دکتر | همسر دکتر، زنی میانسال است که ظاهراً تنها کسی است که در طول این همهگیری نابینا نمیشود. |
دکتر | دکتر یک متخصص چشمپزشکی است که اولین مرد نابینا را درمان میکند و خودش نابینا میشود. او کوری را به دیگر بیمارانش منتقل میکند. |
دختری با عینک دودی | دختری که عینک دودی دارد، زن جوانی است که اخلاقیات سوال برانگیزی دارد و وقتی در اتاق هتل رابطهی جنسی برقرار میکند، نابینا میشود. او مراقب پسرکی است که از مادرش جداشده است. |
پیرمردی با چشمبند | پیرمردی چشمبند دار آخرین کسی است که در اولین اتاق بیماران ظاهر میشود. او یک رادیو دارد. |
پسرک | پسرک یکی از بیماران دکتر است. او پس از بازدید از دفتر دکتر، نابینا میشود. |
مرد مسلح | مرد مسلح وارد سومین اتاق بیماران بستریشده میشود و با تفنگ خود، مواد غذایی آنها را در اختیار خود میگیرد. |
حسابدار نابینا | حسابدار نابینا، دست راست مرد مسلح است که حسابرسی تمامی اشیاء گرانبها را انجام میدهد. او پیش از همهگیری، کور بوده است. |
دزد | دزد به اولین مرد نابینا کمک میکند تا به خانهی خود برسد، سپس ماشین او را میدزدد. او بعداً از جراحت گلوله میمیرد. |
اولین مرد نابینا | اولین مرد نابینا در حال راننندگی، به طور ناگهانی نابینا می شود. او نسبت به همسرش تعصب دارد. |
همسر اولین مرد نابینا | همسر اولین مرد نابینا، یک روز پس از نابینایی شوهرش، نابینا میشود. او شجاع است و همراه دختری که عینک دودی دارد، با همسر دکتر اتحادی را تشکیل میدهد. |
خدمتکار هتل | خدمتکار هتل پس از تعامل با دختری که عینک دودی دارد، در اتاق هتل نابینا میشود. |
پلیس | پلیس دزد را تا خانهاش اسکورت میکند، بیخبر از اینکه او مرتکب جرمی شدهاست. |
نویسنده | نویسنده به آپارتمان اولین مرد نابینا نقل مکان میکند، چون کسی به خانهی خودش نقل مکان کردهاست. |
تحلیل شخصیتها
همسر دکتر
زمانی که دکتر با آمبولانس برده میشود تا در آسایشگاه قرنطینه شود، همسر او دروغ گفته و میگوید که تازه نابینا شدهاست. او باید مدام مسئولیت خود را به عنوان تنها فردی که میتواند ببینید، نسبت به بیماران دیگر انجام دهد. همچنین او با مجموعهای از بحرانهای اخلاقی مواجه میشود، در مورد اینکه چگونه انسانیت خود در هنگام نجات افراد در میان هرج و مرج و خشونت حفظ کند.
دکتر
دکتر یک متخصص چشمپزشکی میانسال است که اولین مرد نابینا که دچار کوری ناگهانی و عجیب و غریب شده را درمان میکند. در همان شب، دکتر نیز نابینا میشود و دیگر بیمارانی که در آن روز ویزیت کرده نیز نابینا میشوند. دکتر در اولین اتاق بستری بیماران در آسایشگاه، حضوری قوی و شجاعانه دارد. همسر او که هنوز قوهی بینایی دارد، اهمیت زیادی برای او قائل است.
دختری که عینک دودی دارد
دختری که عینک دودی دارد، یک زن جوان زیبایی است که به نظر میرسد یک دختر فاحشه باشد. او به خاطر التهاب ملتحمه به دکتر مراجعه میکند و خیلی زود، هنگامی که با یک مرد در یکی از اتاقهای هتل است، نابینا میشود. درون آسایشگاه، او نقش مادر پسرکی را بازی میکند که از خانوادهاش جدا شده و ترسیده است. هنگامی که دزد ماشین سعی میکند بدن او را لمس کند، او دزد را زخمی میکند و احساس گناه شدیدی نسبت به مرگ او پیدا میکند. او زن شجاعی است و با همسر دکتر رابطهی دوستانهای برقرار میکند. او بعداً عاشق پیرمردی میشود که چشمبند دارد، هرچند که تفاوت سنی زیادی باهم داشتند.
پیرمردی که چشمبند دارد
پیرمردی که چشمبند دارد، برای آب مرواریدش تحت درمان دکتر قرار میگیرد و به همین دلیل، او یکی از آن شخصیتهای این رمان است که قبل از همهگیری، نابینا یا نسبتاً نابینا بوده است. او دیرتر از دیگران وارد اتاق بیماران بستریشده میشود و مشخص میشود که رادیو و همچنین اخباری از جهان بیرون را با خود آورده است. این پیرمرد حضور آرامشبخشی را دارد. او با دختری که عینک دودی میزند، رابطه برقرار میکند.
پسرک
پسرک در این داستان به عنوان معیار انسانیت بستریشدگان اولین اتاق و به خصوص دختری که عینک دودی میزد، عمل میکند. این دختر اطمینان حاصل میکند که پسر غذا خورده است و وقتی که او دلتنگ مادرش میشود، او را آرام میکند.
خیلی متشکرم از تحلیل خوبتون??