شاید اگر سالها پیش که تکنولوژی به این پیشرفت دست نیافته بود، میگفتیم که میشود با یک نرمافزار ساده از راه دور به بحث و تبادل آرا پرداخت، موجبات خندهی خاص و عام را فراهم میکردیم. اما ظهور اپلیکیشنی به نام اینستاگرام و زوایای جنبی آن مثل «لایو» امکان پیوند گفتارها و مصاحبت را -حتی در روزگار کرونا- فراهم کرده است. کتابچی پس از ارائهی مرورهای کتاب، گفتاوردهای مهم آثار کلاسیک یا روز، نقد و بررسی ادبیات و گپ زدن در فضای مجازی، به فکر صحبت رودررو با نویسندگان، شاعران، مترجمین و منتقدین برجستهی حال حاضر افتاد. و لایوهای ادبی از این پس از طریق صفحهی رسمی کتابچی با شما خواهند بود. البته پیش از این در لایوهای کمکدرسی، با شما بودیم اما طبیعتاً فضای کتابهای عمومی متفاوتاند. در اولین مصاحبه، چهارشنبه، هفدهم دی ماه روبهروی هومن حسینزاده، مترجم کتاب جامعهشناسی مارکس، اثر ژان پییر دوران نشستیم که مشروح این مصاحبه را میتوانید از اینجا ببینید.
امیدواریم که این اولین مصاحبه با نظرات و پیشنهادات شما مخاطبین کتابچی، به آخرین تبدیل نشود و در فضاهای گوناگونی به ابعاد مختلف کتاب و کتابخوانی بپردازیم… .
کتاب جامعهشناسی مارکس ابتدا در ۱۹ آبان سال حاضر، منتشر شده بود. اما حالا طی تنها چند هفته، موجودی چاپ اول آن به اتمام رسیده و چاپ دومش راهی بازار کتاب شده است. اتفاقی که با درنظر گرفتنِ محبوب نبودن -یا درواقع عامهپسند نبودنِ- ژانر کتاب، جالب و قابل تامل به نظر میرسد و ما را به فکر صحبت با مترجم آن انداخت. کسی که علاوه بر فضای جامعهشناسی، در ادبیات روز هم دستی بر آتش دارد و در کارنامهاش میتوانیم خلق، نقد و ترجمهی آثار ادبی، همچون شعر را ببینیم.
تولید نه، بازتولید!
حسینزاده راجع به پروسه (فرآیند) تولید یک محصول ترجمه گفت:
در فضای نشر ترجمه که دوست دارم از آن به عنوان بازتولید -و نه تولید- نام ببرم، دو شکل از فرآیند تولید محصول هنری وجود دارد. گاه یک مترجم به فراخور سلیقهی خودش یا حوزهای که در آن تخصص و علاقهای دارد، کتابی را انتخاب و ترجمه میکند. سپس به چند ناشر پیشنهاد میکند و درصورت پذیرش ناشر آن را منتشر میکند. کتاب «جامعهشناسی مارکس» از این دسته کتابها بود. من این کتاب را ترجمه کردم و بعد توسط انتشارات نگاه منتشر شد. اما گونهای دیگر هم وجود دارد که پیش از ترجمه، ناشر کتاب را به یک مترجم باتوجه تواناییهای او پیشنهاد میکند و بعد از عقد قرارداد، مترجم در بازهی زمانی مشخصی، برای ناشر، اقدام به بازتولید اثر در زبان ثانویه میکند.
جامعهشناسی مارکس
او نقدهایی جدی به نگاه فارسیزبانان و خاصه، صنعت نشر فارسی به فضای ترجمه داشت و با برشمردن دلایل ناشناخته بودنِ پییر دوران، اینگونه وارد دغدغهی مذکور شد:
اینکه یک متفکر در ایران شناخته نشده است، دلایل متعددی دارد که یکی از مهمترینِ آنها، این است که معمولاً زبان ترجمه در سرزمین ما انگلیسی است. اندیشمندان غیرانگلیسیزبان وقتی دست به تولید اثری میزنند، برای راهیابی به ایران بایستی یکبار اثرشان به انگلیسی ترجمه شده و سپس از زبان ثانویه به فارسی برگردانده شود. خود همین قضیه –علیالخصوص- در حوزهی اندیشه، خیلی شایسته نیست. به دلیل اینکه هر زبانی جهان معرفتشناختی خودش را داراست و باید از زبان مبدأ و خود اندیشمند، به آن بپردازیم. برای مثال مطالعه کردن هگل در زبانِ غیرآلمانی ناممکن است. این مساله برای بسیاری از متفکرین دیگر هم صادق است.
وی افزود:
بنابراین ما همیشه در ترجمهی آثار به زبان فارسی با یک تأخر دو سه دههای مواجهیم. اما من از جایی که زبان دوم و ترجمهام زبان فرانسه است، طبیعتاً دسترسی بیشتری به منابع دست اول دارم. از سوی دیگر هم به شخصه علاقه دارم تا بیشتر به نویسنده یا اندیشمندانی بپردازم که کمتر شناخته شدهاند و آنها را به جامعه معرفی کنم.
حسینزاده، بیوگرافی دوران را به این صورت برشمرد:
ژان پییر دوران، نویسندهی کتاب، یکی از این متفکرین و جامعهشناسان بسیار مشهور فرانسوی است. دوران حول و حوش ۷۳ سال دارد، استاد دانشگاه اِوری است. کارش را در دههی هفتاد میلادی با موضوعات توسعه در کشورهای جنوب [فرانسه] از جمله الجزایر آغاز کرد؛ در دههی هشتاد به سراغ نقش فناوری در بحث بهرهکشی در فرآیند تولید و کار رفت؛ در دههی نود چند کتاب درخشان از جمله «پایان الگوی سوئدی» را نوشت؛ «آیندهی سندیکالیسم» و «پس از فوردیسم» هم از دیگر کتابهای مشهور و موفق دوران به حساب میآیند.
«به بندگی خودخواسته تن میدهیم»
مترجم کتابِ جامعهشناسی مارکس، دربارهی انگیزهی خود از برگردانی این کتاب گفت:
دوران در دههی ابتدایی قرن حاضر بر روی زنجیر نامرئی کار که خیلی تا بحران سال ۲۰۰۸ بر آن کار شد، تمرکز کرد. ماجرا آنجاست که تعریف کار در جهان امروز و گرایش به بندگی خودساخته [از سوی قشر کارگر] دقیقاً چیست؟ جایی که ما همه به یک بندگی خودخواسته تن میدهیم! همزمان با دوران، فردریک لورتون، نویسندهی انگلیسی هم سراغ این موضوع رفته بود. و کتاب «بندگان مشتاق سرمایه» را چاپ کرد که نسخهی فارسیاش توسط دکتر فواد حبیبی و امین کرمی ترجمه شده است. اولین نسخه از کتاب جامعهشناسی مارکس در سال ۱۹۹۵ و آخرینِ آن در سال ۲۰۱۸ منتشر شدند و کاملاً ردپای مسائل روز را میتوانیم در این کتاب ببینیم.
ترجمهی یک اثر مربوط به حوزهی اندیشه از نظر حسینزاده کار سختتری نسبت به قاطبهی آثار ادبی ترجمه هستند. او دربارهی شیوهی برگردانی خود گفت:
حکم قطعی نمیشود داد که یک ترجمهی تحتاللفظی بهتر است یا ترجمهای مفهومی؛ اما در حوزهی اندیشه نسبت به ادبیات با فضای متفاوتی روبهرو هستیم و چیزی که در اولویت است، انتقال درست مفاهیم است. از یک سو، زبان فارسی زبان اندیشهورزی نیست و ما به عنوان مترجم، اولین رسالتی که بر دوش داریم، پرهیز از شاعرانگی زبانی است. زیرا در هر لحظه، در هر بند و تکتکِ خطوط ترجمه با خطر افتادن به دام شاعرانگی زبان مواجهیم. به دام شاعرانگی زبان افتادن، اول از همه مخاطب را دچار سوءتفاهم میکند و ضمناً اندیشه را تقلیلگرا میکند. اتفاقی که برای اندیشمندانی که به نوعی شاعرانگی در زبان خود دارند، مانند نیچه، افتاد. حتی گاهی میبینم که چند خط از اندیشهی این متفکرین را تقطیع کرده و به صورت شعر مینویسند!
بندگان مشتاق سرمایه: اسپینوزا و مارکس در باب میل
وی افزود:
در متون اندیشه ما با واژههایی تخصصی مواجهیم که در طول تاریخ از اندیشمندی به اندیشمند دیگر و از دورهای به دورهی دیگر منتقل شدهاند و استحالهی معنایی پیدا کردهاند. بنابراین بهعنوان مثال واژهی ژویسانس در آرای مارکس با آرای بدیو متفاوت است. شما باید با جهان فکری اندیشمند کاملاً آشنا باشید تا بتوانید برای هر واژهی او یک معادل فارسی درست پیدا کنید. گاهی این معادلیابی برای هر واژه، یک هفته طول میکشد! به ویژه اگر متنی بدون پیشینه که مفاهیمی نوین ارائه میدهد را برای ترجمه انتخاب کرده باشید. یا متنی را انتخاب کرده باشید که مفاهیم سنتی را در قالب نوین ارائه دهد. پس به طور کل میتوانم بگویم حداقل در چنین متونی، وفاداری به مفهوم، از وفاداری به واژه، اهمیت بیشتری دارد.
او نقدی را هم متوجه شیوهی اصلیِ ترجمه در جهان کرد و از «تیرانیِ زبان انگلیسی» [یعنی شهرتِ استبدادگونهی ناخواسته] به عنوان مشکلی جدی نام برد:
بزرگترین مشکلی که ما در ترجمهی آثار فلسفی و جامعهشناسی داریم، تکیهی بیش از حد به زبان انگلیسی است. ما با تیرانی زبان انگلیسی در جهان مواجهیم و بسیاری از متون، به صورت دست دوم از زبان انگلیسی ترجمه میشوند. دانشجویان در دانشگاههای ما در رشتههای علوم انسانی صرفاً چند واحد زبان عمومی یا تخصصی میگذرانند و اهمیتی برای زبان قائل نیستند. البته آنها انتخاب دیگری هم ندارند. این مساله در صورتی است که اگر بخواهید در فرانسه سراغ تحصیل در رشتهی فلسفه بروید، باید چند واحد زبان لاتین بیاموزید! این خیلی مهم است زیرا برای مثال در آثار فلسفی ممکن نیست با واژهها و اصطلاحات لاتین روبهرو نشویم. خب وقتی سراغ ترجمهی چنین آثاری بروید و اشرافی به زبانهای متقدّم نداشته باشید، به مشکلات زیادی برخواهید خورد و حتی امکان به بیراهه کشاندن مخاطب را دارید!
مشکل دیگر فضای ترجمهی ایران از نظر این مترجم و منتقد ادبی، بهروز نبودن است:
دیگر مشکل ترجمهی ما این است که در متون کلاسیک فقیریم و برخی از متون کلاسیک حوزهی اندیشه، حتی یک ترجمه هم ندارند. این واقعاً حیرتانگیز است و به همین دلیل، بسیاری از دوستان جوانی که میخواهند در این حوزه فعالیت کنند، در انتخابهای اول به سراغ فوکو میروند. احتمالاً یکسری جذابیتهایی هم دارد؛ اما اندیشه را باید از ابتدا مطالعه کرد و این نکتهی مضرّی است که پیش میآید.
اندیشه، انتزاعی نیست!
حسینزاده، در قسمتی از مصاحبه، الگوی کلی یک ترجمهی اندیشهمحور را باز کرد:
در ساحتی از اندیشه که ما بیشتر کار میکنیم، این اعتقاد وجود دارد که اندیشه یک امر انتزاعی یا فرآیند خلاقی که از آسمان به زمین میآید نیست. ما برای اندیشه باید علم آن دوره و تاریخ آن دوره را پیش از مطالعهی اندیشهی آن دوره بدانیم. برای اینکه در شناخت تعارض یا توافق علم و اندیشهی هر دورهای، درست عمل کنیم. برای مثال وقتی به ارسطو و آرای او نگاه میکنیم، او با علم زیستشناختی دورهاش برای اولین بار، تعیّنیافته جلو میرود. و در کنارش تاسیس امپراتوری مقدونی و پایان دولتشهر را داریم. یا مثلا اندیشههای دکارت بسیار متاثر از فیزیک گالیلهای و توسعهی روابط قانونی بود. کانت هم به همین شکل بسیار تحت تاثیر اصلاح فیزیک نیوتونی در علم و ظهور بورژوازی و انقلاب فرانسه بود. بنابراین هیچ اندیشهای را نمیتوان به صورت انتزاعی بررسی کرد؛ زیرا اندیشه اساساً با تعیّنیافتگی در تاریخ خودش معنا پیدا میکند. خود مارکس هم در دورهای میزیست که ماتریالیسم دیالکتیکیاش با بناگذاری علم تاریخ و شیوع جنبشهای کارگری همزمان بودند.
در مطلب «سرنوشت غریبانهی کارل مارکس-قسمت اول» در وبلاگ کتابچی، میتوانید شرح شخصیت، افکار و زندگی او را بهطور جامع مطالعه کنید.
او با تطبیق چنین مسالهای نسبت به امکانات زبان فارسی و خصوصا، معادلسازی آن گفت:
زبان فارسی، زبان شاعرانهای است و این را اصلا نمیشود کتمان کرد. پس بزرگان اندیشهی ما در سدههای پیشین وقتی حوزههایی مثل نجوم، طب یا فلسفه را پیش میکشیدند، به زبان عربی مینوشتند و زبان فارسی را به عنوان زبان ادبیات، مدنظر داشتند. ما ایرانیها همیشه زبان عربی را به عنوان یک پشتوانه حساب میکردیم اما در ناسیونالیسم (ملیگرایی) افراطی دورهی رضاشاه، عربی کلاً کنار گذاشته شد و انگلیسی و فرانسوی خیلی کمکی به اندیشهورزی ما نکردند. فرآیند ادبی را یک بازتولید میبینم و هرجا که بازتولید ادبی فارسی از شاعرانگیاش دور شود، میتواند جهانی شود. فرانسهی بعد از جنگ دوم، بحرانی در ادبیات خود تجربه کرد؛ که شبیه به بحران امروز ادبیات ما بود. شیوهی حل بحران این بود که مبانی زیباییشناختی ادبیات فرانسه براساس مبانی زیباییشناختیِ خارج از مرزهای جغرافیایی، بازتعریف و بنیانگذاری شد. ما ایرانیان خیلی در غرور تاریخی ادبیاتمان به سر میبریم و به همین دلیل نتوانستیم ادبیاتمان را جهانی کنیم.
این اندیشمند راجع به فقر واژگانی زبان فارسی افزود:
ما در ادبیات امروز به فقر واژگانی رسیدهایم و حتی رمانها یا اشعار –علیالخصوص اشعار سپید- را ببینیم، سر و تهشان، در صد الی صد و پنجاه واژهی نو خلاصه میشود! ریشهیابیِ این مساله را جدای از تنبلی میتوانیم در اصرار به گفتارنویسی بیابیم. خود گفتارنویسی هم یک رویهی تقلیلگرا در زبان است. البته این مسائل به نوعی مشکلات ذاتی زبان هستند که میتوانند در هر زبانی رخ بدهند. برای مثال ما در زبان فرانسهی فعلی در وجه التزامی ماضی بعید داریم و هنگام ترجمه باید بگوییم «بِشده بود!» اما قطعاً مترجم نمیتواند چنین معادلی بیاورد. زیرا ویراستار نشر قطعاً چنین کلمهای را به دلیل آرکائیک (قدمایی) بودن خط خواهد زد. چنین نکاتی به انتقال معنا ضربه خواهد زد، درصورتی که ما چنین کلماتی را در ادبیات کلاسیک خود داشتیم.
مارکس، جامعهشناس بود؟
بسیاری از جامعهشناسان، مانند آنری لوفور، مارکس را یک جامعهشناس نمیدانند اما هومن حسینزاده در تایید کتاب دوران، نظر متفاوتی داشت:
مارکس در دورانی زندگی میکرد که جامعهشناسی تازه متولد شده بود و بنابراین طبیعی است که او خیلی به نظریههای جامعهشناختی توجهی نداشته باشد؛ اما او جامعهشناسیِ خودش را ابداع کرد. ما وقتی درمورد یک علم صحبت میکنیم، نخستین موردِ بحث، استناد به تزِ یازدهم مارکس دربارهی فوئرباخ است؛ که فلاسفه، در طول تاریخ بر تفسیر جهان اصرار داشتند اما حالا باید جهان را تغییر داد! شما با هرکسی که صحبت میکنید، نظرش را راجع به این نکته بپرسید. آنگاه متوجه میشوید که اصطلاحاً با او «چندچند» هستید؟!!! یعنی تا کجا میتوانید با او جلو بروید؟ آیا بحثی که با او میکنید فایده یا انتهایی دارد یا خیر؟!
او این تز را از مکتب و ایدئولوژی به قامت روشنفکرین تسرّی داد و افزود:
بسیاری از روشنفکرین تاریخی، با قدرت بودهاند؛ که البته نمیتوانیم به چنین افرادی روشنفکر بگوییم. زیرا روشنفکر اساساً علیه قدرت است! پس آرایی که اینها ارائه دادهاند در جهت تحکیم پایههای قدرت بوده است. در قرن بیستم از این افراد کم نداشتهایم. مثلاً میلتون فریدمن یا هایک و… . اما فلاسفهای که منتقد وضع موجودند و برای تغییر وضع موجود تلاش میکنند در اولویت ما هستند. و در کتاب جامعهشناسی مارکس هم از دوران میبینیم که چگونه یک پای تمام زوایای جامعهشناسی –علیالخصوص جامعهشناسیِ کار- در اندیشههای مارکس هستند. زیرا یا مارکس را نفی میکنند و یا مارکس را تایید میکنند! برای مثال نظریهی بهرهکشیِ مارکس، نظریهای است که بیش از استفاده توسط چپها، دستآویز راستها، مانند افرادی چون کِنت بوده است. نظریاتی چون دولتِ رفاه، شناخت، دستگاههای ایدئولوژیک و… همگی نظریات بزرگ قرن سابق هستند که بر روی تفکرات مارکس، بنا شدهاند. چنین آرایی بدون مارکس اصلاً معنا نمییابند و نکتهی مهمتر اینجاست که مارکس، جامعهشناسی را در بستر تاریخی درنظر میگیرد.
در تکمیل همین ادعا، حسینزاده به زندگی شخصی دوران، به عنوان مولف کتاب، رجوع کرد:
مثلاً خود نویسندهی کتاب یعنی ژان پییر دوران، به عکاسی (به عنوان شغل دوم) میپردازد. و اعتقاد دارد که جامعهشناس یعنی عکاس! کسی که به خیابان میآید و عکس میگیرد تا بعداً بنشیند و آنها را تحلیل کند… .
روحِ زمانه در تسخیرِ روح آموزگاران است
حسینزاده با استناد به جملهی اول کتاب: «آنچه شما روح زمانه میدانید چیزی جز روح آموزگاران زمانه نیست.» که از کتاب فاوست، نوشتهی گوته برداشته شده است، گفت:
تفاوتی بین رهبر و آموزگار وجود دارد، که لوئی آلتوسر هم در بخشی از نوشتههایش به آن اشاره میکند؛ رهبران معمولاً اگر اندیشمند باشند، اندیشمندانی ابنالوقتاند! درواقع اندیشمندانِ آموزگار ماندگار اند… تاریخ این را به خوبی نشان داده است.
سپس مترجم کتاب، اثرش را در مروری کوتاه اینگونه معرفی کرد:
کتاب حاضر، یک مقدمه و پیشگفتار دارد که خلاصهای از زندگی مارکس و انگلس را شامل میشود و کمی هم به کتابشناسی این دو پرداخته شده است. فصل اول با نظریهی بهرهکشی آغاز میشود و نظریهی ارزش افزوده در این فصل اهمیت بسیاری دارد. سپس تعریف کالای نیروی کار و ارزش نیروی کار را داریم و از همه مهمتر بازتولید روابط تولید سرمایهداری… این مسئله در پرسشهای امروزه مهمتر شده اما از دوران اسپینوزا با این سوال روبهرو بودیم که چرا با وجود اینکه میدانیم مورد بهرهکشی واقع میشویم، به این مساله تن میدهیم؟ چرا کارگری که میداند نیروی کار خود را میفروشد، هر روز صبح خود را با سری پایین و متواضع به کارفرما معرفی میکند؟ بنابراین فصل اول، فصل بنیادین این کتاب به شمار میآید.
فصل دوم که به جامعهشناسی کار میپردازد، اساس استیلای انسان بر طبیعت را بررسی میکند و اینکه استیلای موردنظر چه بلاهایی بر سر بشریت آورده و او را به کجا میبرد؟ کارِ از خودبیگانه شده و محدودیت زندگی در تامین معاش از دیگر معضلاتی است که در این فصل مورد بررسی قرار گرفتهاند؛ نکاتی که زادهی جهان ماشینی امروز هستند و در جهان سنتی وجود نداشتند…
فصل سوم به طبقات اجتماعی و مبارزهی طبقاتی اختصاص دارد و بهعنوان مثالهایی از استناد به لنین، پولانزاس و… استفاده شده است. فصل چهارم درمورد ایدئولوژی است و طبیعتا پای افرادی چون آلتوسر به موضوع باز میشود. فصل نهایی هم دربارهی نظریههای مدرن و بسط مارکس به عصر حاضر است. کمااینکه میدانید امروزه در جهان غرب با یک تلفیق صوری طبقاتی مواجهیم؛ برای مثال اینکه یک کارگر در عصر امروز میتواند خودروی پراید داشته باشد یا فرزندش را به دانشگاه آزاد بفرستد، توهّمی میسازد که او جهش طبقاتی داشته! درصورتی که واقعاً چنین چیزی نیست!
جامعهشناسی، همان ریاضی است!
حسینزاده در پاسخ به پرسشی مربوط به قابلیت انطباق نظریات ماتریالیستی مارکس در جامعهی سنتی و مذهبی ایران گفت:
من اساساً با این پرسش مشکل دارم! ما دربارهی یک علم صحبت میکنیم، علم ماتریالیسمِ دیالکتیکی که میتوانیم وقایع اجتماعی را با آن تحلیل کنیم. حتی میتوانیم طرحریزی یا دگرگونی اجتماعی با آن داشته باشیم و اندیشه، یک اندیشهی جهانی است. اگر بگوییم اندیشه در یک اقلیم به درد میخورد و در اقلیم دیگری نه، مثل این است که بگوییم ریاضیات بطلمیوسی در فلان کشور به درد میخورد و در کشور ما نه! یا فیزیک نیوتون همینطور یا مکانیک کوانتومی همینطور! من احساس میکنم که آنچه مارکس کشف و تبیین کرد دقیقاً یک علم است. اینکه ما از هر دری برای کوبیدن اندیشههای آرمانخواهانه وارد شویم، مبتنی بر ایدئولوژی بورژوایی است. ما امروزه در جهان بدون آرمان زندگی میکنیم و جهان بدون آرمان، جهان بسیار زشت و کثیفی است…
او همین نکته را در انطباق جهانی نظریات هم صادق دانست:
ابتدا باید راجع به این صحبت کنیم که یک نظریه بدونِ اعمال شدن و بدون کاربست (پراتیک) قابل احترام است یا نه؟ آنچه در نظریات مارکس اتفاق افتاد، در همان سدهی نوزدهم نمود داشت. و بزرگترین و پیشروترین انقلاب جهان یعنی کمون پاریس را به دنبال داشت. تجربههای دیگری هم وجود داشته و وقتی که اندیشههای مارکس در سندیکاها نمود پیدا میکنند، چون سندیکاها با دستگاههای سندیکایی دولت مربوط اند خطرناک نیستند. اما وقتی که از چارچوب سندیکایی خارج میشوند و بنیان دولت بورژوایی را هدف قرار میدهد، طبیعتاً مخالفتهای بیشتری میبیند. برای مثال رویکردی که خود ایالات متحده بعد از جنگ دوم با اندیشههای آرمانخواهانه داشت چه بود؟! به نظرم پیش از اینکه به قرن بیستم برسیم باید تاریخ قرن نوزدهم را مطالعه کنیم. و حتی به قبلتر مانند انقلاب بورژوایی ۱۸۷۹ فرانسه برویم؛ زیرا انقلاب کبیر با تمام قتل عامهایش و تنها محصولش یعنی قانون مدنی و امپراتوری ناپلئون، اساس امپریالیسمی را بنیاد گذاشت که همچنان تا روزگار ما حتی در خود اروپا ادامه دارد.
ما وقتی دربارهی کاربست یک نظریه صحبت میکنیم، نباید سلبی صحبت کنیم. خیلیها میگویند چپها چیزهایی را مطرح میکنند که تا الان جایی باعث سعادت و فراغت بشر نشده است، اما آیا اندیشهی مقابل این کار را انجام داده است؟ کشتارهای اردوگاه مقابل چهقدر بوده است؟
دستکم من مارکسیست نیستم!
مترجم کتاب، دربارهی جملهی مارکس نسبت به سوسیالیستهای فرانسوی زمان خود گفت: «دست کم میدانم که من مارکسیست نیستم» به کاربست نظریه اشاره کرد:
نکتهی من دقیقاً همین است؛ این نظریه بدون کاربست، اصلاً قضاوتپذیر نیست! تازه قضاوت بر پایهی چه چیزی؟ برای مثال واژههایی که امروزه در ظاهر، جنبش چپ را میکوبد چیست؟مثلا آزادی؟ آزادی را چهطور میتوان نشان داد؟ من نمیتوانم بگویم که آزادی دارم به این دلیل؛ من میتوانم بگویم آزادی ندارم به این دلیل! عدالت، برابری و سایر واژگان هم به همین صورت… .
این مسائل در سدهی هجدهم با اوج گرفتن حقوق بورژوایی معانی متفاوتی گرفتند. ببینید که در آرای متفکرین لیبرال از ایدئولوژیهای اخلاقی برای توجیه بهرهکشی انسانها استفاده میکنند. برای مثال به واژهی شرافت دقت کنید؛ شرافت در ترمینولوژی (اصطلاحگذاری) لیبرالها یک واژهی اخلاقی نیست و به واژهی حقوقی تبدیل شده است تا فقط توجیه کند! توجیه استثمار و بهرهکشی از آنجهت که منِ نوعی هر روز از هشت صبح تا چهار بعدازظهر کار کنم، اندک حقوقی بگیرم و به بدترین شکل ممکن زندگی کنم، یعنی شریف هستم؟!!!
او بسیاری از مکاتب و واژگان معمول را دچار استحاله تلقّی کرد و افزود:
واژهای به اسم دموکراسی را نصفه و نیمه به ما نشان دادهاند، اصلاً لفظی به اسم دموکراسی نداریم؛ دموکراسی یعنی دموکراسیِ طبقاتی! دموکراسی برای همه نداریم، کمااینکه در خودِ یونان که خاستگاه این عبارت است و در دولتشهرِ آتن نداشتیم! وقتی شما شهروندانی دارید که شهروند محسوب نمیشوند!!! دموکراسی برای یک طبقه است! کتاب دموکراسی در کدام وضعیت اثر آلن بدیو و دنیل بنسعید دقیقاً به همین موضوع میپردازد تا ببینید که ما چهقدر با این واژههای حقوقی استثمارگر مواجه هستیم… .
غل و زنجیرِ جهان سرمایهداری
حسینزاده با تمرکز بیشتر راجع به فصل اول کتاب گفت:
خود مارکس، نظریهی بهرهکشی را از روی مطالعاتش بر آثار آدام اسمیت و دیوید ریکاردو داشت، پایهریزی کرد. اساس نظام سرمایهداری بر پایهی بهرهکشی از نیروی کار است و به همین دلیل ما به صورت مداوم با بازتولیدِ نیروی کار مواجهیم. آزادی کارگر بسیار مهم است زیرا ما در دوران بردهداری و فئودالی با بهرهکشی از کار داشتیم اما با بهرهکشیِ سرمایهداری متفاوت است. آنجا برده آزاد نبود و آزادانه به بهرهکشی تن نمیداد اما اینجا کارگر انتخاب میکند تا کجا مورد بهرهکشی قرار بگیرد!!!
وی افزود:
حتی پیشرفتهای دو سه قرن اخیر را هم میتوانیم مبتنی بر بهرهکشی ببینیم؛ درواقع بهینهسازی یعنی بهینهسازیِ بهرهکشی! خود دوران هم دربارهی این موضوع –علیالخصوص در کارخانههای اتومبیلسازی- کار کرد و به این نتیجه رسید که فناوریها و پیشرفتهای علمی هم تمام و کمال در خدمت بهرهکشی بودهاند…
کتابهای آشنایی و شرح را نخوانید!
در پایان از حسینزاده خواسته شد تا کتابهایی برای آشنایی بیشتر نسبت به حوزهی مارکسیسم معرفی کند و او در دغدغهای مهم گفت:
من با کتابهای دربارهی مکاتب مشکل دارم و خود کتاب جامعهشناسی مارکس را هم از آن جهت انتخاب کردم که دوران در آن، حرفهای تازهای میزند و تعریفهای بالذات دارد. من در حد بضاعت اندک خود میگویم که متفکرین را با کتابهای خودشان بخوانید، زیرا یکی از مشکلات ما که سوءتعبیرهای زیادی درست میکند، خواندن شرح بر کتابها و نه خود کتابهاست. برای مثال حوصلهی خواندن کتاب قطور نداشتیم و صرفا شرح آن را خواندیم و دچار سوءتفاهم شدیم!
در مطلبی با عنوان «جامعهشناسی مارکس و سرمایهی کمونیسم» در وبلاگ کتابچی، میتوانید آشنایی بیشتری نسبت به این کتاب کسب کنید.
وی افزود:
بنابراین برای شناخت و درک مناسب از هر حوزهای اولاً باید کتاب خود اندیشمندان را بخوانیم و ثانیاً اینکه پایههای هر حوزه وابسته به فلسفه و تاریخ است، پس باید فلسفه و تاریخ را هم بخوانیم. ضمناً مشکل دیگر ما این است که شلخته میخوانیم، یعنی مسئلهمند نمیخوانیم؛ برای مثال وقتی تولّدمان میشود، دوستانمان به ما کتاب هدیه میدهند، از شوهر آهو خانم بگیر تا شوپنهاور!!! و ما نگاه میکنیم الان کدام کتاب نخوانده را در قفسه داریم که برویم آن را بخوانیم! خواندن باید مسئلهمند باشد، پس اگر میخواهیم کتاب هدیه دهیم، بُنِ کتاب هدیه دهیم…
و در تاکیدی بیشتر، حسینزاده پیشنهاد داد تا اندیشه را در خود اندیشه بیابیم:
بدتر از شلختهخوانی اما خواندن مازاد است، یعنی به شوخی میگوییم که پدربزرگمان یک عمر، فقط حافظ خواند! مثلاً ملت عشق را هفت بار میخوانیم یا بارها فروغ را به صورت تکراری میخوانیم! که چه شود؟! پیشنهاد من این است که اندیشه را از ابتدا بخوانیم…