مطالعات حاکی از آن است که خواندن اثر ادبی در مقابل خواندن داستان‌های عامه‌پسند، فرآیندهای گوناگون اجتماعی-شناختی را بالا می‌برد. این تحقیق با عنوان «تأثیر مواجه‌ی با داستان بر روی پیچیدگی انتسابی، سوگیری خودمحور و دقت در درک اجتماعی» توسط امانوئله کاستانو، آلیسون جین مارتینگانو و پیترو پرکونتی نوشته شده است. طبق مطالعه‌ی منتشر شده در نشریه‌ی PLOS One، نوع داستانی که مخاطب می‌خواند، به گونه‌های مختلف بر شناخت اجتماعی او تأثیر می‌گذارد. به طور خاص، داستان ادبی با افزایش پیچیدگی انتسابی و دقت افزایش‌یافته در پیش‌بینی نگرش‌های اجتماعی همراه بوده است، درحالی‌که داستان‌های معروف، به سوگیری خودمحور افزایش یافته مرتبط بوده است. امانوئله کاستانو، نویسنده‌ی تحقیقاتی از دانشگاه تورنتو و عضو شورای تحقیقات ملی در ایتالیا، این‌گونه توضیح می‌دهد:

ما از داستان‌ها، چیزهای زیادی در مورد خودمان، روابط بین فردی، نحوه‌ی کار نهادها و… یاد می‌گیریم. به عبارت دیگر، داستان و رمان، چیزی را که ما در مورد دنیا فکر می‌کنیم، تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ اما من در تحقیقاتم، به روش‌هایی علاقه‌مند هستم که در آن داستان‌های تخیلی، نحوه‌ی تفکر ما را شکل می‌دهد. کار اصلی که به همراه دانشجوی سابق خودم در مجله‌ی علمی به چاپ رسید، نشان داد که تمامی داستان‌های تخیلی نحوه‌ی تفکر ما را به یک روش شکل نمی‌دهند. ما بین اثر ادبی (برای مثال، دون دلیلو، جوناتان فرانزن، آلیس مانرو) و داستان مشهور (برای مثال دان براون، تام کلنسی و جکی کالینز) تفاوت قائل شدیم و نشان دادیم که با خواندن داستان‌ها و آثار ادبی است که شما توانایی‌های ذهن‌خوانی خود را تقویت می‌کنید؛ به عبارت دیگر، شما در درک و بیان فکر، احساس و هدف دیگران بهتر عمل خواهید کرد.

داستان‌ فردی، داستان اجتماعی

کاستانو می‌گوید:

در آخرین مقاله، با دانشجوی سابقم، آلیسون جین مارتینگانو و پیترو پرکونتی فیلسوف، طیفی از متغیرهایی که به آن نگاه می‌کردیم را گسترش دادیم و مهم‌تر از همه، بحث خود درمورد دو نوع داستان و نقش آن‌ها در جامعه‌ی خود را توسعه دادیم.

پژوهشگران معمولاً بین آثار ادبی و داستان‌های تخیلی عامه‌پسند تفاوت قائل می‌شوند. به‌عنوان مثال، سرگرم‌شدن با داستان‌های ادبی، کنشگرانه و فعال به نظر می‌رسد؛ داستان ادبی از خوانندگان می‌خواهد که به دنبال معنا بگردند و دیدگاه‌های خود را بیان کنند و شخصیت‌های پیچیده را به میان بیاورند. از سوی دیگر، ادبیات داستانی کنش‌پذیر و منفعل است؛ این نوع داستان، معنایی برای خوانندگان فراهم می‌کند و نسبت به شخصیت‌ها، بیشتر با طرح داستان در ارتباط است. در نتیجه، همان‌طور که کاستانو و تیم تحقیقاتی پیشنهاد می‌کنند، اثر ادبی و داستان‌های محبوب، به احتمال زیاد به روش‌های مختلف بر شناخت ما تأثیر می‌گذارند. محققان مطالعه‌ای بر روی ۴۹۳ نفر با میانگین سنی ۳۴ سال انجام دادند. افراد مورد مطالعه، یک نسخه از آزمون شناسایی نویسنده (Author Recognition Test) را به انجام رساندند. طی این آزمایش، از آن‌ها خواسته شد تا نشان دهند که در میان فهرست گسترده‌ای از نویسندگان، کدام‌یک نام‌آشنا هستند. سپس افراد مورد مطالعه بر اساس تعداد نویسندگان ادبی و تعداد نویسندگان داستانی شناسایی‌شده، رتبه و نمره‌ای را دریافت کردند. سپس، افراد مورد مطالعه معیار «پیچیدگی انتسابی» را تکمیل کردند؛ طرحی که «شامل انگیزه برای درک رفتار انسان، به همراه ترجیح برای توضیحات پیچیدگی آن است.» علاوه بر این، آن‌ها در یک توافق کاذب برای سنجش میزان سوگیری خودمحور شرکت کردند؛ به این معنا که آیا دیگران هم همان افکار و نگرش‌ها را به اشتراک می‌گذارند. درنهایت، تشخیص حالت ذهنی آن‌ها، از طریق آزمون خواندن ذهن از روی چشم (Reading the Mind in the Eyes Test (RMET)) ارزیابی شد، آزمونی که دقت آن‌ها را در تشخیص حالت ذهنی یک فرد، بر اساس چشمان او اندازه‌گیری می‌کند.

سوگیری خودمحور

نتایج مطالعه، بین پاسخ‌دهندگانی که با آثار ادبی سروکار داشتند و پاسخ‌دهندگانی که داستان‌های تخیلی را می‌خوانند، تفاوت‌های کلیدی را آشکار کرد. همان‌طور که محققان انتظار داشتند، خواندن آثار ادبی یک پیش‌بینی‌کننده‌‌ی مثبت پیچیدگی انتسابی بود، درحالی‌که داستان‌ها و رمان‌ها یک پیش‌بینی‌کننده‌ی منفی بودند. همان‌گونه که نویسندگان بحث می‌کنند، به خاطر این‌که آثار ادبی

تصویر پیچیده‌تری از امور انسانی و ذهن انسان را نسبت به داستان‌های عامه‌پسند به تصویر می‌کشد، باید متوجه شویم که خوانندگان آثار ادبی، شاکله‌ی پیچیده‌تری را در مورد دیگران، رفتار آن‌ها و دنیای اجتماعی آن‌ها که در آن ساکن هستند، ایجاد می‌کنند.

همچنین در راستای پیش‌بینی‌های محققان، قرار گرفتن در معرض یک اثر ادبی به کاهش سوگیری خودمحور ارتباط پیدا می‌کند، درحالی‌که داستان‌ها و رمان‌های عامه‌پسند این‌گونه نیستند. نویسنده بیان می‌کند:

در مقایسه با داستان‌ها و رمان‌ها، آثار ادبی برای تشویق و تحریک دیدگاه‌ها و نظرات متعدد و سرگرم‌کننده در نظر گرفته می‌شود. برای در نظر گرفتن دیگر دیدگاه‌ها و نظرات، باید تمایل به دیدن مصادیق را به‌عنوان یک هدف کاهش داد و در نتیجه در زمان انتساب به دیگران و پیش‌بینی رفتار آن‌ها، باید کمتر بر آن‌ها تکیه کرد.

در نهایت، قرار گرفتن در معرض آثار ادبی، دقت بهتری را در شناسایی حالت ذهنی دیگران پیش‌پینی می‌کند (از طریق RMET)، درحالی‌که داستان‌ها و رمان‌های مشهور این‌گونه نیستند. طبق استدلال محققان:

اگر تمایل به درنظر گرفتن و درک دیگر دیدگاه‌ها، سوگیری‌های خودمحور را کاهش دهد، بنابراین باید دقت را افزایش داده که ما آن را ظرفیت بیان دقیق نظرات، اعتقادات، هدف‌‌ها، احساس یا نگرش‌های دیگران در سطح ذهنی فرد یا سطح اجتماعی تعریف می‌کنیم.

داستان ادبی یا تخیلی؟

کاستانو در گفتگو با PsyPost می‌گوید:

قرار گرفتن در معرض اثر ادبی، برخلاف داستان و رمان، میزان پیچیدگی‌ای را که با آن دنیای اجتماعی را تجزیه و تحلیل می‌کنید، پیش‌بینی می‌کند. در واقع، به نظر می‌رسد که در معرض داستان و رمان قرار گرفتن، این امر را کاهش دهد. آن‌هایی که آثار ادبی نسبتاً بیشتری را می‌خوانند، زمانی که دیدگاه متوسط دیگران را برآورد می‌کنند، دقت بیشتری دارند و دقیق‌تر هستند.

محققان در خصوص نتیجه‌گیری این‌که اثر ادبی ذاتاً بهتر از داستان تخیلی است، هشدار می‌دهند. در عوض، آن‌ها تأکید دارند که این دو نوع اثر داستانی، فرآیندهای اجتماعی-شناختی متفاوت و معناداری را توسعه و افزایش می‌دهد. کاستانو می‌گوید:

مهم‌تر از همه، خواننده باید آن چیزی که بیان نمی‌کنیم را کنار بگذارد. ما نمی‌گوییم که داستان ادبی بهتر از داستان تخیلی است. ما به‌عنوان یک انسان، به دو نوع تفکر نیاز داریم که با این دو نوع داستان آموزش داده می‌شود. داستان ادبی ما را وادار می‌کند که دیگران را به‌عنوان افرادی منحصربه‌فرد ارزیابی کرده، قضاوت را کنار گذاشته و عمیقاً فکر کنیم. این مسئله مهم است، اما می‌تواند ما را در تلاش برای هدایت جهان اجتماعی فلج کند. داستان تخیلی و عامه‌پسند، شاکله و طرح‌های آموخته‌شده‌ی اجتماعی و فرهنگی مشترک را تقویت می‌کند. یک حالت فکری که تقریباً مطابق با چیزی است دنیل کانمان، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، آن را سیستم یک می‌نامد؛ یعنی سیستم سریع، اتوماتیک و به خوبی اجرا شده است. من آن را برای یک جامعه‌ی کارآمد ارائه می‌کنم، یک فشار مداوم بین دو نوع سبک فکری و در نتیجه هر دو نوع پیامدهای فرهنگی است که در میان عوامل دیگر، رشد و توسعه می‌یابند. خواندن بیشتر داستان ادبی باعث می‌شود که ما به‌عنوان یک جامعه از هم جدا شویم. خواندن بیشتر داستان تخیلی، باعث تحکیم و تقویت ما می‌شود. غیر از این موارد، مطلوب نیست.

تاثیر سببی

محققان تأیید می‌کنند که آزمون تشخیص نویسنده، یک معیار ناقص از مطالعه‌ی داستانی است، اما رغبت اجتماعی محدودی را ارائه می‌کند و امکان تمایز بین داستان ادبی و تخیلی را فراهم می‌کند. کاستانو بیان می‌کند:

برخی از شواهد ما ناشی از کار تجربی است، بنابراین ما کاملاً از تأثیر سببی اطمینان داریم. برای مثال، خواندن داستان به تقویت نظریه‌ی ذهن منجر می‌شود. یافته‌های دیگر نیز همبستگی را نشان می‌دهند: ما به‌جای مواجهه‌ی آزمایشی و تجربی، مواجهه با انواع داستان را مورد بررسی و اندازه‌گیری قرار می‌دهیم؛ بنابراین، توضیحات جایگزین و بالقوه‌ی دیگری برای یافته‌های ما وجود دارد. ما تمام تلاش خود را به کار گرفتیم و از نظر آماری دیگر متغیرها مثل سطح آموزش، سن و نوع رشته تحصیلی را کنترل می‌کنیم. مورد آخر، یعنی رشته‌ی تحصیلی به خصوص زمانی مهم است که در حال مطالعه‌ی تأثیر ادبیات و پژوهش باشیم؛ اما همیشه این احتمال وجود دارد که ما چیزی را فراموش کرده باشیم. با این حال، همکاران ما سریعاً به این موضوع اشاره خواهند کرد؛ اما این مسئله چیز خوبی است، چرا که پیشرفت علمی یک اقدام مهم توسعه‌دهنده است.

کاستانو می‌افزاید:

به نظر من، هدف این نیست که همیشه حق با من باشد، بلکه برای همه‌ی ما به طور جمعی، به‌عنوان دانشمندان علوم شناختی، هدف این است که بتوانیم رابطه‌ی جذابی بین نحوه‌ی تأثیرگذاری پیامدهای فرهنگی و روش تفکر خود کشف کنیم.

با اندکی تغییر، منبع: psypost.org

دسته بندی شده در:

برچسب ها:

,