دنیای پشت پلکها
تماشای جهان با چشمهای یک نابینا چه حسی دارد؟ چشم که بسته شود، بوها، مزهها، لمس کردنها و کلمات چه حسی دارند؟ من «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» را به شما پیشنهاد میکنم تا به یک سفر کوتاه بروید و جواب این سوالات را با چشمهای بسته، پیدا و درواقع، لمس کنید. این کتاب،رمانی است نوشتهی «عطیه عطارزاده»، نویسنده، شاعر، نقاش و مستندساز ایرانی که نخستینبار در سال ۱۳۹۶ با «نشر چشمه» به چاپ رسیده است. قبل از این رمان، عطارزاده با مجموعهشعرهایی مانند «اسب را در نیمهی دیگرت برمان» خودش را به جامعهی ادبی معرفی کرده است.
کتاب ماجرای یک دختر ۲۲ ساله را روایت میکند که به دلیلی موقتاً نگفتنی، در سن ۵ سالگی بینایی خود را از دست داده. او با مادرش زندگی میکند و شغلشان، ساختن داروها و روغنهای گیاهی درمانی است. پدر به دلایل موقتاً نامعلومی، آنها را ترک کرده و زندگی دونفرهی این مادر و دختر، بیشتر به همان خانهی محل زندگیشان و حیاط و زیرزمین محل کار محدود میشود؛ بهخصوص دختر که اولین تجربهی واقعی و طولانی خروجش از خانه در سن ۱۶ سالگی رخ میدهد. هیچ دوست و آشنا یا فامیلی با آنها در ارتباط نیست و دایرهی (یا شاید بهتر باشد بگویم نقطهی) آدمهای اطرافشان، تنها به شخصی به اسم «سید» محدود میشود که گاهی برایشان مواد اولیه را میآورد و سپس داروهای آماده را بار میزند و میبرد.
راهنمای مردن با گیاهان دارویی؛ خط بیکش و قوس روایت
شاید بهتر باشد کلمهی «ماجرا» را از ابتدای این خلاصه حذف کنم، چرا که کتاب در بند کنش، گره، اتفاق و رویداد خاصی نیست و درواقع شیب نمودار سیر روایی در آن، بیشتر شبیه به یک خط است. داستان تقریباً از هرگونه هیجان و نوسانی در زمینهی رویدادهایش خالی است؛ اما از سوی دیگر، هرچقدر نمیشود در آن اتفاق خاص کشف کرد و درواقع یک ضربهی مهم موجود در کتاب هم تقریباً از همان بخشهای اول، به شکلی خودش را لو میدهد و خواننده را تشنه نمیگذارد، در مقابل یک نکتهی جذاب در آن وجود دارد که شاید مهمترین ویژگی و نقطهقوت کتاب محسوب شود: راوی نابینا.
در ستایش راوی
انتخاب یک زاویهدید کمتر امتحانشده و بخشیدن این امکان به خواننده که از پشت تاریکی چشمهای یک دختر نابینا جهان را کشف کند، تجربهی جالبی است که عطارزاده با ریسکپذیری، به خوبی از پس اجرای آن برآمده. راوی داستان که بهخاطر از دست دادن بینایی، سایر حواسش مانند چشایی و لامسه و شنوایی بسیار تحریکپذیر و قوی هستند، ادعا میکند که حتی میتواند صدای حرکت آب در آوندهای گیاه را بشنود. او ادعا میکند که برای هر چیزی در ذهنش یک طعم قائل است؛ مثلاً رنگ سرخ برایش به معنای شوری است. چنین ویژگیهایی باعث میشوند بتوانیم راوی را دارای اختلال جذاب «سینستزیا» بدانیم، یک اختلال عصبشناختی که در آن، تحریک یک حس (در اینجا بر اثر فقدان حس دیگر) به صورت اتوماتیک باعث تجربهی حسی دیگر میشود و شکلی از حسآمیزی را بهوجود میآورد که باعث میشود فرد برای رنگها طعم قائل باشد و یا به هر بوی خاص، رنگ ویژهای نسبت بدهد و غیره:
نمیفهمم بو از کجا میآید، شاید از کوبیده شدن برگهای زبانگنجشک یا تخمیر برگههای سیب در بطری کنار در، از هر چه هست به یک آن، ارتباط خاصی میان من و آن بو ایجاد میشود. انگار میتوانم تمام ذرات آن بو را تشخیص بدهم، صدایشان را بشنوم و آمدنشان را از جهان دیگر حس کنم. بو را که به درون میکشم و ناخنم را به سطح زبر دیوار، دستم به گونی اسطوخودوس روی پله میگیرد. از گونی، شاخهی تیزی بیرون زده که انگشت کوچکم را میبرد و من از این سوزش ناگهانی پس میکشم و انگشتم را به دهن میگیرم. شوری این خون، شبیه شوری خون چشمها نیست. احساس جدیدی دارم که آنموقع، درست نمیدانم چیست…
این راوی جذاب، یک ویژگی مهم دیگر هم دارد و آن غیرقابل اعتماد بودنش است. در طول داستان، روایت مدام بین واقعیت و خیال چرخ میخورد طوری که دو تا از شخصیتهای مکمل و مهم داستان به نام «سردار» (از اجداد مادری دختر) و «شیخ/بوعلیسینا» تنها در خیال او حضور دارند و هر کنش و گفتگویی که انجام میدهند زاییدهی تخیل دختر است، اما این تکگوییهای سیال ذهنی آمیخته با خیال و توهم جوری روایت میشود که در جاهایی، خواننده ممکن است به شک بیفتد که بالاخره این بوعلی واقعاً فقط توی سر دختر حضور دارد یا به شکلی جادویی، بر او حلول میکند و با هم همکلام میشوند؟
من و بوعلی ساعتهای زیادی را با هم در چند سال گذشته گذراندهایم و دربارهی هزاران موضوع حرف زدهایم. من تقریباً در هر موردی با شیخ مشورت میکنم و او که همهچیز میداند، همیشه درهای جدیدی به رویم میگشاید. شیخ معتقد است که من نباید چمدانم را برگردانم داخل و دست از خیال عبور از مرزهای خانه بکشم. به اعتقاد او، دیوارهای خانه مرزهاییاند نامرئی و من فقط به سبب محدودیت حواسم به دو بُعد است که احساسشان میکنم، وگرنه در عالم حقیقی هیچ مرزی نیست…
هذیانهای غیرقابل کنترل
اما همین آمیختگی خیال و واقعیت، همزمان که از جذابیتها و نقاطقوت اثر محسوب میشود، به نوعی نقطهضعف هم هست. در جاهایی، داستان آنقدر کند پیش میرود و قسمتهای خیالبافی آنقدر ادامه پیدا میکنند و یا به شکل جملات مشابه تکرارشونده در متن میآیند، که خواننده اگر چند صفحه را هم پشتسرهم جا بیندازد، باز هم چیزی از دست نخواهد داد و از خود داستان، عقب نخواهد ماند. شاید بشود گفت این خیالنویسیها با شخصیت پریشان راوی همخوانی داشته و در راستای تکمیل شخصیتپردازی او اتفاقاً کارکرد مثبتی داشته باشند، اما من در یک نگاه سلیقهای فکر میکنم میشد بخشهای مربوط به توهم و خیال، تاحدی کنترلشدهتر و غیرتکراریتر در متن بیایند. البته که در کل، ذات تخیل با کنترل و محدودیت در تضاد است و میشود تعمدی بودن این ویژگی را حس کرد:
قلب زن در دستان شیخ است. خون قطرهقطره از لای انگشتانش میچکد زمین. از من میپرسد میشناسمش یا نه. میگویم نامش زنده است و پسر بیداری و شهرش بیتالمقدس است و پیشهاش سیاحت کردن و گرد جهان گردیدن تا همهی حالهای جهان را بداند. شیخ نگاهم میکند، انگار چیزی را شنیده که باید. بر صندلی چوبی پای پنجره مینشیند و قلب را کنار دستش روی هره میگذارد. سردار به شیخ میگوید من برای پرسیدن سوالی آمدهام. شیخ که باز توجهش رفته پی قلب، آن را دوباره در دست میگیرد و وارسیکنان از من میخواهد سوالم را بپرسم. میگویم میخواهم بدانم اگر آنروز، آن بوتهی عاقرقرحا در چشمم فرو نمیرفت، حالا زندگی بهتری داشتم یا نه…
شاعرانگی، آفت داستاننویسی
نثر کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی»، آنقدر خوشخوان و روان است که نمیشود به سادگی زمینش گذاشت. حتی خوانندهای مثل من که دیوانهوار و حریص، دنبال قصه و اتفاق میگردد هم میتواند چنین داستان کماتفاق و ریتم کندی را به راحتی بخواند، و فکر میکنم بشود گفت نثر خوب در کنار انتخاب هوشمندانهی راوی، دو ویژگی نجاتبخش برای کتاب محسوب میشوند. اما به همین نثر خوب و روان هم میشود انتقادهایی وارد دانست. مثلاً شاعرانگی متن که در اصل ایراد داستاننویسی است، در جاهایی از اندازهی خودش خارج میشود و خواننده احساس میکند به جای راوی، خود عطارزاده است که دارد در متن حرف میزند و دیوار بین راوی و مولف ناگهان برداشته شده و آنها با هم یکی شدهاند.
اگرچه این خاصیت، با روحیهی یک دختر نابینای به شدت احساسی و شکننده که تمام دنیایش شده گیاهان دارویی و گوش دادن به کتابخوانی مادر، تناسب دارد و میشود با آن کنار آمد اما من فکر میکنم میشد بهجای تمرکز بیشازاندازه روی شاعرانگی لحن و گاهی هم استفاده از کلمات فخیم، روی ویژگیهایی مثل لجاجت و خشم درونی مخفی راوی بیشتر کار کرد و نمود بیشتری از آنها در لحن نشان داد. همچنین در بعضی جاها، زمان افعال و شکل جملات بدون دلیل پریشان و بههمریخته هستند و من فکر میکنم داستانی به این قوت بهشدت نیاز دارد که از سد ایرادات اولیهای مانند ویرایش عبور کند.
کلمات طعمدار
فضاسازی کتاب، جذابیت خودش را دارد. خواننده با تمام طعمها و بوهایی که در متن توصیف میشود همراه میشود و در جاهایی، خودش را جای راوی میگذارد که دارد گیاهی را پودر یا خرد یا لمس میکند و ریههایش پر از بوی آویشن و کتان و نعنا میشود. این گیاهان عملاً اکثر دنیای راوی را تشکیل میدهند و جهان تاریک او به آنها محدود شده. در نتیجه طبیعی است که در جاهایی از متن، بخشی از دستور ساخت یک دارو از یک کتاب، عیناً منتقل شود؛ چون راوی کتابها را به شکل شنیداری حفظ کرده و طبیعی است که این دستورها مدام در مغزش تکرار شوند و بوعلیسینا، محبوبترین دوست خیالیاش و صدای توی سرش باشد. باید اشاره کرد که تسلط نویسنده بر جزئیات مربوط به گیاهان دارویی و خواص آنها درست مانند یک آدم متخصص در این زمینه، احتمالاً اگر نشان از تجربهی او در این حیطه نداشته باشد، نشاندهندهی زحمت و تلاش فراوان او برای تحقیق در این باره است و جای تحسین دارد.
حفرههای ریز ریز
بهجز مسئلهی ویرایش و شاعرانگی لحن، خردهداستانها نیز در کتاب از توجه کافی برخوردار نیستند. برای مثال راوی بارها و بارها به شکلی شاعرانه و سینمایی علت جدایی پدر و مادرش را توصیف میکند، اما از پرداختن به ماجراهای مهمی مثل فعالیتهای سیاسی مادرش بازمیماند و جز چند جملهی تیتروار، اشارهی خاصی به آن نمیکند. درنتیجه شخصیتپردازی مادر بهعنوان یک زن دنیادیده و تحصیلکرده و فعال با گذشتهای پر حادثه اما مبهم که حالا درست کردن داروهای گیاهی و خانهنشینی را ترجیح میدهد، تاحدی خطا دارد و بهنظرم میشده روی پر کردن این حفرهی خالی، کار کرد و آن را بهعهدهی حدس و گمان خواننده نگذاشت.
بهطور کلی کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» اگرچه به لحاظ نثر، سلیقهی ادبی شخص من را راضی نمیکند اما انتخاب خلاقانهی راوی، فضاسازی خوب، نثر روان و تسلط نویسنده به روحیات شخصیتش و سایر ویژگیهای مثبتی که در بالا نام بردم و همگی در کنار هم باعث شدند از تجربهی خواندن این کتاب لذت ببرم، دلایلی هستند که بهخاطرشان خواندن و خرید کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» را به شما پیشنهاد میکنم.