فرض کنید کسی شما را به زور وارد مغزش میکند و از طویلترین راهروها میگذراند تا تاریکترین و عذابآورترین خاطرات زندگیاش را به خوردتان دهد. پس شما باید تکتک آن خاطرهها را به جای او، یک بار دیگر تجربه کنید. در این حالت چهکار میکنید؟ فرار؟ تلاش برای دوام آوردن؟
اگر آدم نوستالژیکی باشید و این اتفاقات، در دههی موردعلاقهتان که همیشه آرزو داشتید در آن زندگی کنید رخ بدهند، باز هم فرار میکنید؟ دههای که دوست داشتید برای یک روز هم که شده، زندگی در آن را تجربه کنید، دورهای که آهنگهای موردعلاقهتان ورد زبان همه باشد و سلیقهتان در مد در بهروزترین و الهامبخشترین حالت.
فیلم «دیشب در سوهو» تداعیکنندهی چنین فضایی است.
«ادگار رایت» و تریلری روانشناختی
ادگار رایت، نویسنده، فیلمنامهنویس، کارگردان و تهیهکنندهی بریتانیایی، فعالیت هنری خود را از سال ۱۹۹۴ آغاز نمود. او کارگردانی را با فیلمهای کوتاه شروع کرد و بعد از کارگردانی اولین فیلم بلندش به نام « A Fistful of Fingers» در سال ۱۹۹۵، ساخت و کارگردانی چندین سریال تلویزیونی را تجربه کرد. این فیلمساز ۴۸ ساله، اینبار با یک تریلر روانشناختی به سینما بازگشته است. احتمالاً از این کارگردان علاقهمند به پایان دنیا، فیلمهای «Shaun of The Dead» و یا «The World’s End» را دیده باشید که سندی است بر علاقهی او به ژانرهای خاص و مهیج.
ماجرای فیلم دیشب در سوهو از چه قرار است؟
داستان با «الویز» شروع میشود، دختری که عاشق مد و موسیقی دههی شصت میلادی است و آرزو دارد طراح مد شود. الویز نامهای مبنی بر پذیرش در کالج طراحی لباس دریافت میکند؛ پس بهدنبال آرزوهایش عازم لندن میشود. او بهدلیل مشکلاتی که با همسنهای خود دارد و اینکه ذاتاً آدم درونگرایی است و میل به تنهایی دارد، مجبور میشود از خوابگاه دانشجویی، به آپارتمانی قدیمی در منطقهی سوهو نقل مکان کند؛ محلهای شناختهشده و مشهور در لندن که به دلایلی، زبانزد همهی اهالی است…
صاحب آپارتمان یک پیرزن سختگیر است که به محض ورود الویز، قوانین سفت و سختی را که برای مستاجرهایش تعیین کرده، برای او تشریح میکند. الویز در شهر غریب است، هیچ دوستی ندارد و دلش میخواهد هرجور شده در حرفهاش پیشرفت کند و جا بیفتد، اما اتفاقاتی که در اطرافش رخ میدهد، تا حدی بین او و اهدافش فاصله میاندازد و تمرکزش را بههم میزند.
گرهافکنی اصلی فیلم، آنجا اتفاق میافتد که وقتی الویز نیمهشب به رختخواب میرود، رویایی واضح میبیند که در آن، در قامت یک دختر موبلوند و زیبا در کافهای در حال پرسوجو، دنبال کار میگردد و میخواهد خوانندهی اصلی آنجا شود. این دختر که برای شهرت حاضر است هر کاری بکند، «سندی» نام دارد و الویز از آن پس، هر شب وارد زندگی سندی در زمانی دور در دههی شصت میلادی میشود و شخصاً در کالبد سندی، شاهد مشکلات و اتفاقات تاریکی خواهد شد که برای او میافتد. «توماسین مکنزی»، «آنیا تیلور جوی» و «مت اسمیتِ» درخشان که احتمالاً دیگر همه او را با نقشآفرینی افسانهایاش در اسپینآف سریال «بازی تاج و تخت»، «خاندان اژدها» میشناسند، از بازیگران اصلی فیلم هستند. همچنین بازیگر هالیوود کلاسیک، «دایانا ریگ»، که حتی اگر طرفدار فیلمهای کلاسیک هم نباشید او را با نقشآفرینی در «بازی تاج و تخت» به یاد خواهید آورد، نیز در این فیلم حضور دارد.
ماتریوشکاهای چندلایه
توماسین مکنزی، به خوبی الویز جوان را به تصویر کشیده است. الویز دست بیننده را با خودش میگیرد و به این شهر عظیم و بعضاً وحشتناک میبرد تا از آن سر در بیاورد. او در موقعیتهایی قرار میگیرد که شاید هر کدام از ما به نوعی تجربهشان کرده باشیم. آشفتگی و سردرگمی او در این شهر و عدم اعتماد به اطرافیان، طوریکه هر بار میخواهد کار خودش را بیحاشیه انجام دهد، شایعه و دردسر بالاخره راهشان را به زندگیاش باز میکنند، اتفاقات و تصاویر قابل لمسی را برای بیننده رقم زده و باعث میشود بلافاصله با الویز ارتباط برقرار کنیم.
و آنیا تیلور جوی زیبا در نقش سندی، از هنر بازیگری، خوانندگی و زیبایی چهرهاش برای به تصویر کشیدن کاراکترش استفاده کرده و سنگ تمام هم گذاشته است. سندی و الویز با اینکه دو فرد متفاوت هستند، در عین حال بعضاً در یک بدن قرار میگیرند. الویز با فرو رفتن در قالب سندی، فرصت این را دارد که لایههای شخصیتی و سرنوشت او را کشف کند. شاید بتوان گفت آنها مثل عروسکهای ماتریوشکا درون یکدیگر زندانی شدهاند و با وجود اهداف متفاوتشان، هر دو دنبال پیدا کردن خود در این شهر بزرگ و آرزوهایشان هستند و ما لایه به لایه، وجههای شخصیتی گوناگونشان را کشف کرده و میشناسیم.
داستان مرموز پیش رو و سوالات نهاییای که برای مخاطب در مورد عاقبت کاراکترها پیش میآید، باعث ایجاد اشتیاق جهت دنبال کردن قصه با شوقی به همان شدت کاراکترها میشود. اگرچه، شوکهای وارده و برگ برندهی داستان تا حدی قابل پیشبینی است و آنجور که مورد انتظار کارگردان بوده، غافلگیرکننده از آب در نیامده، یا حداقل برای من که اینطور بود. همچنین وجود بعضی از سکانسها که قرار است دلهرهآور باشند و معمایی جلوه کنند، فیلم دیشب در سوهو را کمی آشفته و شلوغ کرده است.
یک روانکاوی نئونی!
اما فیلم از نظر روانشناختی، اگرچه جای پرداخت و کار بیشتری دارد و میشود به پسزمینهی زندگی شخصیتها بیشتر اهمیت داد، اما بههرحال اثری قابل تحسین است. ما وارد درخشانترین و در عین حال تاریکترین روزهای زندگی دختری میشویم که سرنوشتش در زمان حال معلوم نیست و حتی صحت داشتن ماجرایش هم امری نامشخص است. زاویه دید دانای کل تا حدودی به ذهن این شخصیت نزدیک میشود اما درونیات او مثل راویان نامطمئن ممکن است بیننده را بازی داده و روایتهای صادقی را ارائه ندهد. اگر بخواهیم صحت ماجرا را بدانیم و از نیت راوی باخبر شویم، باید فیلم را تماشا کنیم و پاسخ سوالاتمان را در آن پیدا کنیم. مثل این است که در صحنهی تئاتر گیر افتادهای و فقط باید تماشا کنی، گویی اکشن و حرکاتت روی چیزی تاثیر نمیگذارد و محکوم به تماشا هستی.
ریتم مناسب، نورپردازی نئونی مجذوبکننده (و اغراقشده)، تصویرسازی خوب دههی شصت از طریق فشن و گریم، موسیقی خاطرهانگیز و بینظیر آن دهه، طراحی لوکیشن، و استفاده از خیابانها و بافت کهن و افسانهای شهر لندن که به جادویی بودن بیشتر این فیلم کمک کردهاند، بر جذابیت آن افزودهاند. بنابراین حتی اگر موضوع فیلم مخاطب را جذب نکند، فیلم باز هم به دلایل ذکرشده میتواند تماشایی باشد.
اگر فردی علاقهمند به مد، موسیقی، دهه شصت، لندن (و البته مت اسمیت) هستید، حتماً دیدن فیلم دیشب در سوهو را به شما پیشنهاد میکنم.