نوشتن و صحبت کردن، و حتی فکر کردن راجعبه این کتاب من را عصبانی میکند؛ با آنکه کتابهای زیادی خواندهام که دوستشان نداشتهام و کمکی به من نکردهاند، کتابهای زیادی نیستند که موقع خواندنشان عصبانی شده باشم یا احساس کنم به اعتماد منِ خواننده خیانت شده است. بهنظر من یک واقعیت غیرقابل انکار در اینجا وجود دارد، واقعیتی که شاید بیشتر خوانندگان با آن موافق نباشند: این کتاب، آن شاهکاری که همه از آن صحبت میکنند، نیست.
- آیا این کتاب به اندازهی تعریفهایی که از آن شده خوب بود؟ خیر
- آیا نویسنده موفق بود مفهومی که میخواست را به من برساند؟ تقریبا
- آیا خواندن این کتاب به من کمک کرد تغییری در نگرشم نسبت به معنای زندگی ایجاد کنم، یا امیدم به زندگی را بیشتر کرد؟ قطعا خیر
- با تمام اینها آیا به نظر من، این کتاب ارزش خواندن دارد؟ بله
چرا این کتاب هنوز هم در نظر من ارزش خواندن دارد؟ به این علت که، صرفنظر از مسائل بیان شده در نیمهی دوم فصل اول، میشود به تمام این مسائل، به عنوان پیشدرآمدی برای توضیح و تشریح لوگوتراپی نگاه کرد.
انسان در جستجوی معنا راجع به چیست؟
کتاب انسان در جستجوی معنا داستان دورانی است که دکتر «ویکتور فرانکل» در اردوگاه کار اجباری آشویتس زندانی بوده است. با تمام سختیها این فرد موفق شده است از این اردوگاه زنده بیرون بیاید، نجات پیدا کند و به زندگی عادیاش بازگردد. بعد از بیرون آمدنش از اردوگاه، این کتاب را نوشته و با حک کردن جملهی «داستانی از درون اردوگاههای آشویتس از زبان مردی زندانی که نجات پیدا کرد» به شهرت و ثروت رسیده است. «ویکتور فرانکل» روانشناس و پایهگذار شاخه لوگوتراپی در روانشناسی است. حالا لوگوتراپی یعنی چه؟
لوگوتراپی چیست؟
«لوگوتراپی» یا معنا درمانی یک شاخه از رواندرمانی است که به زبان ساده، در صدد کمک به دیگران برای یافتن معنای زندگیشان است. بر اساس این شاخه از رواندرمانی، اگر انسان معنای زندگیاش را پیدا کند، تمام رنجها، سختیها و همه چیز در زندگیاش، در راستای معنای زندگی، مفهوم و شکل دیگری پیدا میکنند. خیلی از مسائل کم اهمیت و بیمعنی، معنا میگیرند و تحمل سختی و رنج، تا زمانی که در مسیر رسیدن به معنای زندگی باشد، برای فرد آسان میشود.
بخش بندی کتاب
کتاب سه فصل دارد.
- فصل اول: خاطرات نویسنده در زمانی که در اردوگاه بوده که از زبان خود دکتر فرانکل بیان میشود. این بخش به صورت شرح وقایع نوشته شده و داستانی نیست.
- فصل دوم به لوگوتراپی اختصاص داده شده. لوگوتراپی به صورت کامل و بدون نقص در این فصل توضیح داده میشود و در ارتباط با ابعاد مختلف زندگی بررسی میشود. این فصل بهترین و پربارترین فصل این کتاب است.
- فصل سوم یک جمع بندی کلی گفتهها است و یک بخش آن هم قدردانی از یک نویسندهی آمریکایی است که سالها پیش از ویکتور فرانکل روی لوگوتراپی کار میکرده است.
در ادامه، هر فصل را جداگانه بررسی میکنم.
نکات مثبت فصل اول
- فصل اول کتاب واقعا دردناک بود و شروع بسیار بسیار قوی و میخکوب کنندهای داشت. ویکتور فرانکل در این بخش به بازگو کردن خاطراتش در کمپ میپردازد. این موضوع از موضوعاتی است که تابهحال خیلی به آن پرداخته شده است اما این فصل از این جهت برای من جالب بود که، بیشتر فیلمهای مربوط به هولوکاست و کتابهای این دسته، انگار عین یک دوربین، صرفا نظارهگر هستند و اتفاقات را به صورت کلی از بیرون نمایش میدهند. درحالی که فرانکل، بیشتر به اتفاقات داخل کمپ پرداخته بود.
- عموما بر این باور بودم که تنها ظلمی که به زندانیها شده از جانب نازیها بوده است، این در حالی است که فرانکل در این کتاب، از ظلمی صحبت میکند که زندانیها نسبت به همدیگر مرتکب شدند. حتی زندانیها به مراتب با خشونت و تهاجم بیشتری نسبت به یکیدیگر رفتار میکردند و حتی در چنین شرایطی هم گونهی انسانی موفق شد چند دستگی و مرتبه و فاصله بین همنوعانش ایجاد کند. با خواندن این بخش این فکر که یک انسان، چطور میتواند با همنوع خودش همچین کارهایی را بکند خواننده را فلج میکند.
- این فصل، همچنین باعث شد که بارها و بارها مجددا گریزی به مطالعات قبلیام راجعبه جنگ جهانی بزنم. با آنکه دردناک بود، اما خیلی از گفتهها و توصیفهای فرانکل، با سند و مدرک و عکس موجودند.
- یکی از مهمترین و زیباترین نکات مربوط به این بخش، صحبتهای فرانکل راجعبه روند بهبود و بازگشت به زندگی بعد از آزادی است. این بخش واقعا فوقالعاده بود چراکه عموما در دیگر مطالب مربوط به هولوکاست، خصوصا فیلمها، پایان و آزادی مساوی است با پایان درد ورنج. همهچیز به یکباره تمام میشود. در قسمتی مربوط به لحظهی آزادی، فرانکل از این صحبت میکند که حتی یکی از زندانیها هم خوشحال نبودهاند و بعد از تحمل این همه سختی، حتی آزادی هم آنها را شاد نکرده است. فرانکل در این قسمت میگوید که انگار فراموشمان شده بود آزادی یعنی چه، یادمان رفته بود که شادی یعنی چه، یادمان رفته بود که آزادی چجوری است. در لحظهی آزادی زندانیها، مشابه همان دورانی که با زنجیر از جایی به جای دیگر کشیده میشدند، مثل مردههای متحرکی که دستور دارند به راه رفتن ادامه بدهند و ناایستند، بدون فکر کردن و درک کردن آزادی و احساس کردنش، همانطور بدون هیچ احساسی به راه خود ادامه میدهند و از اردوگاه بیرون میآیند و مدت زمان زیادی طول میکشد که مفهوم آزادی و مفهوم پایان دورهی اسارت را درک کنند.
«به آهستگی از اردوگاه خارج شدیم. به آرامی در امتداد جادهای گام بر میداشتیم که از اردوگاه منشعب میشد. پاهایمان سست شده و لنگان لنگان پیش میرفتیم. میخواستیم دنیا را با چشمان انسانهای آزاد بنگریم. هر لحظه میگفتیم آزادی، آزادی، آزادی! ولی قادر به درک آن نبودیم. آنقدر در طی سالهایی که در آرزوی آن بودیم این واژه را بر زبان آورده بودیم که اکنون دیگر برایمان بیمعنی شده بود. دیگر واقعیت آزادی توان نفوذ در ضمیر آگاهمان را نداشت و نمیتوانستیم این حقیقت را پذیرا شویم که اکنون آزادی از آنِ ما شده است…. هنوز به این دنیا، دنیای آزاد تعلق نداشتیم. شب فرا رسید و ما دوباره همه در کلبههای خود جمع شدیم. یکی آهسته در گوش دیگری زمزمه کرد: «بگو ببینم امروز خوشحال بودی؟» و آن دیگری با شرمساری گفت: «راستش را بخواهی نه» و نمیدانست که همگی ما نیز همان احساس را داشتیم. در واقع ما حس خوشحال بودن را از دست داده بودیم و باید دوباره آن را میآموختیم.»
نکات منفی فصل اول
اگر فصل اول کتاب را به سه قسمت تقسیم کنیم، بخش اول بسیار زیبا، بخش دوم بسیار معمولی و تکراری و بخش سوم حقیقتا متنی سراسر فاقد ارزش بود. راجعبه نیمهی پایانی فصل اول، توصیف دیگری بهجز اثری شستهرفتهتر و کمی صیقل خوردهتر از کتابهای انگیزشی پیدا نمیکنم. «زرد انگیزشی در پوشش فلسفهای عمیق». وقتی میگویم من از این کتاب عصبانی هستم، عمدهی عصبانیت من دقیقا از همین بخش نشات گرفته است.
اجازه بدهید با جملات خود دکتر فرانکل پیش برویم:
«این زندانیان فراموش میکردند که چنین شرایط دشوار و استثنایی، اغلب فرصتی به انسان میدهد تا از لحاظ روحانی فراتر از خویش قدم بردارند. آنان به جای آنکه دشواریهای اردوگاه را به منزلهی آزمونی برای نیروی درونی خود بدانند، زندگی را جدی نمیگرفتند و آن را به عنوان چیزی بینتیجه تحقیر مینمودند…به طور طبیعی عدهی انگشت شماری توانایی داشتند تا به کمال روحانی خود برسند، اما به تعداد اندکی این فرصت داده شد که حتی با وجود شکستهای به ظاهر دنیایی و یا مرگ، به عظمت انسانی دست یابند، و این چیزی بود که هرگز نمیتوانستند در شرایط معمولی بدان نائل آیند.»
از این نقطه به بعد این فصل، تبدیل میشود به یک شمایل خیلی تزئین شدهتر از کتابهای انگیزشی. تجربهی بودن در کمپ در نظر دکتر فرانکل عزیز (که مادر، پدر و همسرش را در اتاقهای گاز از دست داده)، تجربهای بوده که هیچ چیز دیگری نمیتوانسته با آن برابری کند. انسان باید این را به عنوان یک فرصت ببیند و از آن یک پیروزی درونی بسازد و به آن به عنوان یک دستاورد نگاه کند. هرکسی که این کار را نکند، زندگیاش را بیمعنی میبیند و الکی به زندگی ادامه میدهد.
دروغ نمیگویم؛ واقعا احساس کردم به عنوان خواننده به من توهین شده است. به عنوان فردی که در آن کمپ نبوده، به عنوان فردی که این سختیها را متحمل نشده، احساس کردم که رنجم کم شمرده شده و به من توهین شده است. احساس کردم عذابی که میلیونها انسان تا آخر زندگیشان فراموشش نکردند را کم شمردند و این درد و عذاب را کوبیدند توی صورتشان و گفتند: «نه اشتباه کردی، باید اینجوری که من میگم با دردت کنار میومدی.»
فکر میکنم اگر روزی با هیتلر راجعبه این موضوع مصاحبه میکردند جوابهای مشابهی میداد. «شما این همه آدم رو بر اساس تعصب بیاساس زندانی کردید؟»، «بله»، «میلیونها زن، بچه، مرد، نوزاد رو کشتید، توی اتاقهای گاز خفهشون کردید؟» «بله، درسته» «مجبورشون کردید در شرایط اسفناکی زندگی کنند که کاملا بر خلاف قوانین حقوق بشر، استانداردهای بهداشت و روان بود؟» «بله دقیقا» «در دفاع از خودتون صحبتی دارید؟» «فرصتی که من برای اینها ایجاد کردم، تجربهای بود که هیچ جای دیگه نمیتونستند بهش دست پیدا کنند. بنظرم این افراد باید درک کنند که چقدر خوششانس هستند که جزو معدود افرادیاند که این حجم از سختی و درد رو تحمل کردند و ازش نجات پیدا کردند. اینها باید ارزش این تجربیات رو درک کنند و بهشون به عنوان یک پیروزی درونی و دستاورد نگاه کنند.»
این مثال تنها یک پاراگراف و گوشهای از مطالبی است که در نیمهی فصل اول، کتاب به سمت آنها میرود. کتاب پر هست از مطالب و مانیفستهای اینچنینی. سوالی که در اینجا پیش میآید این است که، چرا تمام این جزئیات و تمام این گفتهها در تمام این سالها توسط خوانندگان دیده نشدند و یا نادیده گرفته شدهاند؟ دلیلش جملهی روی جلد کتاب است: «مردی که از اردوگاه کار اجباری نجات پیدا کرد.» به عبارتی، یک فرد، در اردوگاه کار اجباری بوده، این همه سختی و عذاب رو متحمل شده، و نجات پیدا کرده و زندگی خوبی دارد. توی خواننده به عنوان یک فرد معمولی، چه حقی داری که روی گفتهی همچین آدمی خط بطلان بکشی؟ چگونه به خودت اجازه میدهی با کسی که از همچین محیطی بیرون آمده و نجات پیدا کرده مخالفت کنی؟ اگر این انسان نوعی، موفق شده زندگیش را پیش ببرد و در زندگیش معنا پیدا کند، هیچ درد و رنج تو با درد و رنجی که این انسان متحمل شده برابری نمیکند! پس اگر تو هنوز داری با درد و رنجت دست و پنجه نرم میکنی، مشکل تویی. دیگه درد از زندانی بودن تو اردوگاه کار اجباری بدتر نداریم که؟ واقعا که! خجالت بکش!
حقیقت امر این هست که، اگر این کتاب، صرفا دربردارندهی عقاید نویسنده (در این فصل)، بدون بیان کردن خاطرات روزهای زندانی بودن و فاقد بکگراند زندگی این انسان بود، به هیچ عنوان تا این اندازه فروش نمیرفت. چراکه راهکارها و عقاید به تنهایی بسیار قابل بحث هستند.
فصل دوم و سوم کتاب
فصل دوم کتاب در یک کلام خارقالعاده بود.
فصل دوم کتاب تا حدودی تخصصی است. در این فصل فرانکل به زبان ساده مفهوم شاخهی لوگوتراپی را توضیح میدهد. این فصل به تنهایی، محتوای آموزشی بینهایت ارزشمندی را در اختیار خواننده قرار میدهد و به طور کامل، مبحث لوگوتراپی را برای خوانندگان باز میکند. در این بخش به «معنای زندگی»، «معنای رنج»، «جوهرهی هستی»، «خودکشی»، «معنای عشق» و «ناپایداری زندگی و ارتباط آن با معنا» پرداخته میشود. خواندن این بخش از کتاب، بسیار لذت بخش بود. با خواندن هر بخش، سعی کردم مسائل بیان شده را در خودم الگویابی کنم. سعی کردم ارتباط عشق و رنج را با معنای زندگیام پیدا کنم و به مفهومی که در زندگیام دارند پی ببرم. این بخش ارجاعات جالبی به آثار داستانی، شاخههای متخلف روانشناسی و فوبیاها و مسائل اینچنینی داشت که توصیه میکنم برای فهم بهتر، راجعبه هر موضوع اشاره شده، مطالعهی کافی داشته باشید.
فصل سوم کتاب که یک جمعبندی کلی گفتهها است متاسفانه از بیشتر نسخههای ترجمهی فارسی حذف شده است. به صورت کلی، بسیاری از مطالب و سخنان بیان شده در فصل اول کتاب بحث برانگیز و گاهاً تکراری هستند اما، برای درک کامل مطالب فصل دوم و شاخهی لوگوتراپی ضروری هستند. ویکتور فرانکل خود با تکیه بر اساس لوگوتراپی، موفق شده است از این ترومای بزرگ عبور کند و من بر این باورم که قصدش تنها، کمک به دیگران است تا آنها نیز بتوانند به همین بینش دست پیدا کنند.