ایران و صد سال ترجمه
این روزها اگر کسی بگوید مترجم هستم و کتاب ترجمه میکنم، ممکن است زیاد شخص مهمی تلقی نشود. اما این اشتباه محض است که مترجمها را نادیده بگیریم و فقط دیدگاهی مادیگرایانه داشته باشیم و قربانصدقهی پزشکها و وکیلها برویم. چرا این را میگویم؟ چون ترجمه، تاثیری شگفتانگیز در تاریخ، فرهنگ و اقتصاد ایران داشته است. در واقع، اگر ترجمه نبود، تاریخ، فرهنگ و به طور کلی، ایرانی هم نبود. از دوران باستان و مادها و ترجمهی سنگنبشتهها که بگذریم، به دوران فتحعلیشاه قاجار میرسیم. کسی که آنقدر دوران خطیری را برای ایران رقم زده بود که نظامیان مجبور شدند برای آشنایی با سیستم صحیح نظامی و ارتشی، کتابهای فرانسوی بخوانند و ترجمه کنند تا سربازها نیز از آنها بهرهمند شوند.
از این هم که بگذریم، به دوران طلایی ناصرالدین شاه میرسیم. از آن فاجعهای که در دوران سلطنتش رخ داد و جواهر دوست داشتنی ما یعنی امیرکبیر را کشت، بگذریم؛ به مردی میرسیم که عاشق الکساندر دومای «رابینهود» نویس بود و به کمک امیرکبیر، باب ترجمه و مراکز دارالترجمه نظیر «دستگاه مترجمان دولتی»، «دارالفنون» و «دارالترجمهی ناصری» را باز کرد. در واقع، دوران ناصرالدین شاه را میتوان دورهی اصلی شروع ترجمه در ایران نامید. دورهای که اولین کتابهای پزشکی، فلسفی، تاریخی، سیاسی و… ترجمه شدند و ایران با نویسندههای فوقالعادهای چون شکسپیر آشنا شد.
گرچه مترجمهای آن دوره بیشتر کتاب را طبق عقاید، سلایق و تفکرات خود تألیف میکردند و انگار آن را از اول مینوشتند، اما رفته رفته با نزدیک شدن به دورهی مشروطه خواهی، ترجمههای دقیقتری از آثار ادبی و آثار فاخر شکل میگرفت. اما همچنان، نثرها آکادمیک و ناملموس بود. مگر توسط ناصرالملک ترجمه شده باشد (که همچنان در برابر برخی از ترجمههای دههی ۹۰ هجری شمسی پادشاهی میکند!!!). اما به طور کلی، میتوان به این نکته اشاره کرد که با آغاز مشروطهخواهی، ترجمه رنگ و بوی غلیظتری به خود گرفته بود. گرچه قصد من در این مقاله، بررسی روند ترجمه و تاثیر آن بر ایران، در صد سال اخیر است (یعنی از سال ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ هجری شمسی است). از حق هم نگذریم، در همین صد سال که از دوران سلطنت پهلوی شروع میشود، ترجمه به اصولیترین و بهترین حالت خودش میرسد و تئوریهای مختلفی در این باره مطرح میشود که به آن، سبک درستی میبخشد.
دههی ۱۳۰۰ و سیاست پهلویها
از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۰، همچنان آثاری که برای ترجمه انتخاب میشدند، از بزرگان ادبی دنیا مثل شکسپیر، ویکتور هوگو، میشل زواگو و… بودند. از مترجمهای آن دوره نیز میتوان به محمود عرفان، نصرالله فلسفی، حسینقلی مستعان، ذبیحالله صفا، سلطان حمید امیرسلیمانی و… اشاره کرد. قلم این بزرگان، همگی فاخر و خاص بود. اما با اینکه کم کم از ترجمههای تحریف شده و لبریز از اصطلاحات و لغات عربی فاصله گرفته بودیم، ولی همچنان نثر ترجمه شده از ادبیاتی غنی برخوردار بود و لحن آنچنان عامهپسند محسوب نمیشد. اما رفتهرفته، کلام فاخر و ادبیات معیار با چالشهایی روبهرو شد. در واقع، در این دهه محاورهنویسی پایهگذاری شد و در ترجمه از این سبک (که در گذشته پست و خوار تلقی میشد) استفاده میشد. همچنین به خاطر برخی سیاستهای خاص سلطنت پهلوی، به ترجمهی آثار علمی از غرب و اروپا تاکید میشد. مترجمانی مثل محمدعلی فروغی نیز به بازار ترجمه در آن زمان رونق دادند و از آنجا که بر عقلگرایی و توسعهی فرهنگ باستانی ایرانیان تاکید زیادی میشد، انتخاب آثار هم بر همین اساس صورت میگرفت.
دههی ۱۳۱۰، مخصوص ادبیاتیها
در این دهه از تاریخ ایران، کتابهای فلسفی، عرفانی و تاریخی به میان آمدند. همانطور که گفتیم، حکومت پهلوی تاکید زیادی داشت تا مردم از سبک فکری دوران طولانی قاجاریه فاصله بگیرند و به تمدن باستانی خود برگردند. در این دهه، نیت رضاشاه تجلی پیدا کرد و جامهی عمل به خود پوشاند. از جمله آثاری که برای ترجمه انتخاب میشد، آثاری بود که راجع به تاریخ ایران توسط تاریخشناسان غربی نوشته شده بود. برای مثال، کتابهایی چون «تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا مشروطه، اثر ادوارد براون»، یا «ایران در زمان ساسانیان، اثر کریستینسن» ترجمه شد. همچنین آثار فیلسوفهای بزرگی چون شوپنهاور، گوته، دیبور و… نیز ترجمه شد. از مترجمهای آن دوره میتوان به ربیع مشفق همدانی، غلامرضا رشید یاسمی، عباس بنیصدر، عباس شوقی و… اشاره کرد. در ادامه، بخشی از ترجمهی مشفق همدانی از کتاب «برادران کارامازوف» را خواهید دید.
«فیودر یاولوویچ کارامازوف» مردی است به ظاهر متمدن، اما در حقیقت اسیر غرایز وحشی خویش است. او در سراسر عمر شصت ساله خود به تنها چیزی که فکر کرده پول، زن، شراب، رقص و بدمستی است. او به ظاهر سه پسر دارد که بزرگترین آنها «دیمیتری» از همسر اولش است. «ایوان» و «الکسی» از همسر دومش هستند. این دو همسر هر دو به خاطر خودکامگی های کارامازوف به ناکامی از دنیا رفته اند. پسران کارامازوف به امید خدا رها شده و «گرگوری» خادم وفادار و سالخورده خانواده است که آنها را بزرگ میکند.
کاملا قابل لمس است که مترجمهای این دوره، قلمی پویاتر و عامهپسندتر داشتند. دیگر نوشتهها به سبکی بود که صرفا توسط آکادمیکها درک نشود و مردم عامه بتوانند با آنها ارتباط نزدیکی برقرار کرده و متن را درک کنند. گرچه به حق میتوان گفت که برخی مترجمها با دیگران متفاوت بودند. مردی مثل مشفق همدانی، ادیبی خوشقلم بود و از پس ترجمهی آثار مختلف روسی به خوبی برمیآمد. ولی جز او مترجمهای بزرگی مثل مهری آهی هم بودند که اثر را با جملاتی سختمآبانه برگردان کردهاند.
دههی ۱۳۲۰، جنگ جهانی دوم و تفکرات جدید!
مترجمان در دههی ۱۳۲۰ همچنان به ترجمهی آثار ادبی مشغول بودند. اما با جنگ جهانی دوم، تفکرات جدیدی به میان آمد. تفکرات کمونیستی، مارکسیستی و چپگرایی که توسط اشخاصی چون استالین ابراز میشدند، در قالب کتاب منتشر شدند. مترجمان پس از ترجمهی این آثار، به فکر نوشتن اشعار و آثاری افتادند که رنگ و بوی همین تفکرات را میداد. آثاری که ترجمه یا انتشار آنها تا انقلاب اسلامی به صورت مخفیانه صورت میگرفت. در واقع، این دوره دورهای بود که مترجمها و ادیبان ادبی بارها به زندان افتادند و با مشکلاتی در چاپ آثارشان روبهرو شدند. اما این دهه، دههی شکوفایی مترجمهای برجستهتر، عامهپسندتر و باسوادتر است. چراکه با حضور رضاشاه، تعلیم و تربیت و فرهنگسازی به صورت جدیتری دنبال میشد و رفتوآمد به کشورهای خارجی جهت تحصیل هم رونق خاصی پیدا کرده بود.
از مترجمهای برجستهای که در این دهه شروع به فعالیت کردند میتوان به مهری آهی، شاهرخ مسکوب و محمد قاضی اشاره کرد. محمد قاضی را این روزها به عنوان پدر ترجمهی نوین و معاصر میشناسند. این مترجمان برجسته، هر کدام به ترجمهی آثار بزرگ روسی، انگلیسی و فرانسوی مشغول شده بودند، در مراکز ادبی بزرگی فعالیت میکردند و بدون هیچگونه تحریف یا اضافهگویی، با وفاداری به متن، ترجمههایی بینظیر و زیبا انجام دادند. ترجمههایی که با دورههای قبلی تفاوت زیادی داشت و «ترجمه به معنای واقعی کلمه» صورت گرفت.
گرچه امروز که به ترجمهی این بزرگان نگاه میکنیم، برایمان ناملموس و سخت به نظر میرسد، ولی این به خاطر پویایی در زبان فارسی رخ داده است. در واقع، آن زمان مد بود که مترجم با کمک گرفتن از دانش خود در زبان فارسی، مطلب را شاعرانه و خاص کند. ولی همین مترجمها، در تالیف برخی داستانها یا شعرها، چنان قلمی روی کاغذ میچرخاندند که هنوز هم مخاطب را انگشت به دهان میگذارد! در واقع آنها برای ترجمهی آثاری که انتخاب میکردند نیز یک خوانش انجام میدادند. خوانشی که آن دوران، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محسوب میشد. همین محمد قاضی بود که با ترجمهی آگاهانه از برخی آثار، ایرانیان را از نسلکشی نژادی ارمنیها آگاه کرد. علاوه بر این، میتوان به این نکته هم اشاره کرد که او دارای سبک بود. برای مثال، طبق مقالهای از شیلان شفیعی با عنوان «خوانش جامعه شناختی محمد قاضی و ترجمههایش»، در آثار قاضی جنبهی دیالکتیک به خوبی دیده میشد. در ادامه بخشی از ترجمهی محمد قاضی را مشاهده خواهیم کرد.
ای یار غدار ناپایدار و ای دلبر جفاکار مکار، من از دست سبک سری و بی خبری تو چنان هم سفر در به دری و هم بستر خون جگری شده ام که زلازل به ارکان مدرکاتم افتاده و هلاهل به کام فراخ حیاتم ریخته. باشد که به حق و بی طعن و دق دفتر شکایت از جور بی نهایت تو را ورق به ورق بگشایم و فریاد ناشکیبایی از غربت و تنهایی و از بیداد و بی وفایی تو را به گوش فلک مینا برآورم،…
همانطور که میبینید، نثر ترجمه شده مسجع و پر از جملات و سخنان فارسی و ادیبانه است. این نشان میدهد که مترجمهای این دهه که با سقوط رضاشاه نیز همراه شده بودند، اگر هم در بخشی از زبان مبداء کمیتشان لنگ بود، با تسلط بالا به زبان فارسی میتوانستند این مشکل را حل کنند. علاوهبراین باید به این نکته نیز اشاره کرد که ترجمههای این زمان (به جز مهری آهی) از زبان دوم برگردان میشد. یعنی اثر فرانسه ابتدا به زبان انگلیسی ترجمه شده و ترجمهی فارسی بر اساس نسخهی انگلیسی بود.
دههی ۱۳۳۰ و تحول کیفیت در ترجمه
در دههی ۱۳۳۰، دوباره مراکز و انتشارات مختلف فعالیت جدی خود در ترجمه را از سر گرفتند. در واقع جایگزینهای محمدحسین فروغی به میدان آمدند و «بنگاه ترجمه»، انتشارات امیرکبیر و انتشارات فرانکلین، آثار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و ادبی زیادی را به بازار کتاب اضافه کردند. در این دوره نه تنها تعداد مترجمان برجسته و آثار ترجمه شده زیاد شده بود، موضوعاتی که برای ترجمه انتخاب میشد متنوعتر بود و به خاطر تبعید شاه، کنترل و نظارت بر آثار ترجمه شده کمتر شده بود. در این دهه، مفاهیم فلسفی دیگری هم ترجمه شد که ایرانیان را با تفکرات اگزیستانسیالیستی و نظریات افلاطونی آشنا کرد. نیمی دیگر از آثار هم آثار ادبی بودند که توسط مترجمهای زبدهای چون نجف دریابندری، غلامحسین مصاحب، محمد پروین گنابادی، محمدعلی اسلامی ندوشن، عباس زریابخویی و… اشاره کرد.
طبیعتا این کلام همچنان صدق میکند که قلم هر یک از مترجمهای این دوره با دیگری متفاوت بود. این تفاوت به جایی رسیده بود که دیگر نمیتوانیم به طور کلی راجع به قلم و سبک مترجمها صحبت کنیم. برخی مترجمها سواد آکادمیک داشتند و ترجمهای مستقیم و دقیق انجام میدادند. اما آثارشان بوی ترجمه میداد یا به طور کلی ناملموس بودند. برخی دیگر مثل نجف دریابندری، تحصیلات دانشگاهی نداشتند، ولی به خاطر علاقهی زیاد به زبان انگلیسی و تسلط کامل به زبان فارسی، به زبدهترین مترجمهای فارسی تبدیل شدند. گرچه این روزها میگویند که نجف دریابندری در تحول اصطلاحات انگلیسی به فارسی و بومیسازی زبان در ترجمه زیادهروی کرده است، ولی به عقیدهی شخصی من، ترجمهی خوب، ترجمهای است که بوی ترجمه ندهد! بوی تالیف بدهد. اگر مترجم یک ضربالمثل انگلیسی را به فارسی برگردان کرده و به جای اصطلاحات غربی از اصطلاحات خاص فارسی استفاده کرده، پس خوشا به سعادتش! او به بهترین شکل اثر را خواندنی و ملموس کرده است!
بیایید اینگونه فکر کنیم: یک اثر به زبان انگلیسی (یا هر زبان دیگری) تالیف میشود تا منظور و مقصودی را به زبان عامهی مخاطب به او برساند. ولی وقتی میخواهد ترجمه شود، ناملموس، سخت و آزاردهنده برگردان میشود. چون معادل فارسی خاصی برای آن ضربالمثلها و بازیهای زبانی پیدا نشده و مترجم هم ترجمهای تحتاللفظی انجام داده است. اما آیا این کار او درست است؟ آیا مقصود نویسنده از تالیف کتاب، این بوده که مخاطب منظورش را متوجه نشود؟ چه اشکالی دارد تمام اصطلاحات و کنایهها بومیسازی شوند؟ مگر قرار نیست منظور نویسنده به بهترین شیوه در ترجمه منتقل شود؟ اصلا «ترجمه» به چه معناست که این روزها به نجف دریابندری خرده میگیرند که چرا بازیهای زبانی همینگوی در پیرمرد و دریا را با اصطلاحات جنوبی ماهیگیرها معادلسازی کرده است. آیا غیر از این است که زبان، باید زبان پیرمردهای بومی باشد؟
پیرمردی بود که تنها در قایقی در گلفاستریم ماهی میگرفت و حالا هشتاد و چهار روز میشد که هیچ ماهی نگرفتهبود. در چهل روز اول پسربچهای با او بود. اما چون چهل روز گذشت و ماهی نگرفتند پدر و مادر پسر گفتند که دیگر محرز و مسلم است که پیرمرد «سالائو» است، که بدترین شکل بداقبالی است، و پسر بهفرمان آنها با قایق دیگری رفت که همان هفته اول سه ماهی خوب گرفت. پسر غصه میخورد، چون میدید پیرمرد هر روز با قایق خالی برمیگردد، و همیشه میرفت چنبر ریسمان یا بُنتوک و نیزه و بادبان پیچیده به دگل را برای پیرمرد بهدوش میکشید. بادبان با تکههای گونی آرد وصله خوردهبود و، پیچیده، انگار که پرچم شکست دائم بود.
دههی ۱۳۴۰ با بهمن فرزانه و سروش حبیبی
در این دهه، روحانیون سعی داشتند یکپارچه شوند و پایه و اساس انقلاب اسلامی را بنا کنند. به همین ترتیب، ترجمهها از مکاتب فلسفی (مثل اگزیستانسیالیسم و ابزوردیسم که به طور کلی مکاتبی انسانگرایانه هستند) کاهش یافت و ترجمهی متون دینی افزایش پیدا کرد. در واقع، کتابهایی که در این دوره برای ترجمه انتخاب میشد، صرفا دینی نبود بلکه اهمیت سیاسی، اجتماعی و حکومتی داشت. از مترجمهای این آثار میتوان به اکبر هاشمی رفسنجانی، رضا براهنی، هوشنگ وزیری، هما ناطق و… اشاره کرد.
گرچه در این دوره، آثار دینی ترجمه میشد، ولی این بدان معنا نبود که ترجمهی آثار ادبی متوقف شده باشد. در این دوره مترجمانی چون سروش حبیبی و بهمن فرزانه اولین فعالیتهای ادبی خود را آغاز کردند و از نظر ادبی، ایرانیها با سبکها و ژانرهای متنوعی آشنا شدند. گرچه هر یک از مترجمهایی که از آنها یاد میکنیم، در دهههای بعد از شروع فعالیت نیز کار میکردند. برای مثال، بهمن فرزانه و نجف دریابندری، هر دو تا دههی ۹۰ مشغول به کار بودند تا وقتی که جامعهی ادبی را ترک کرده و چشم از جهان، فرو بستند.
دههی پنجاه، انقلاب اسلامی و اتفاقات جدید در بازار ترجمه
همانطور که گفتم، در دههی چهل و پنجاه ترجمهها رنگ و بوی دینی به خود گرفته بود تا مردم با تئوریهای اسلامی آشنا شوند. بعد از انقلاب اسلامی، تمام آثاری که به خاطر نظارت بر بازار نشر ممنوع شده بودند، به چاپ رسیدند. این آثار، از عقاید کمونیستی مملو بودند. عقایدی که سلطنت شاه را زیر سوال میبرد و تفکر تازهای به ذهنها میبخشید. در کنار آن، از آنجا که دانشگاهها و مدارس تعطیل شده بود، سیل جدیدی از ترجمهی آثار دانشگاهی و علمی به کتابها اضافه شد. همچنین از اتفاقات مثبتی که در این زمان رخ داد، یکسانسازی تمام واژه ها و اصطلاحات علمی در کتابها بود.
از جمله مترجمهای برجستهی این دوره میتوان به مهدی سحابی، عبدالله کوثری، صالح حسینی و لیلی گلستان اشاره کرد. این مترجمها هر کدام برای خود ادیبهایی منحصربهفرد بودند که در عرصهی ادب و هنر، فعالیتهای چشمگیری داشتند. آنها در دههی پنجاه، آثاری سیاسی، جنگی و دینی را ترجمه میکردند. برای مثال، اولین اثر ترجمه شده توسط عبدالله کوثری، کتابی دربارهی جنگ ویتنام در سال ۱۳۵۳ بود. مهدی سحابی نیز در دههی ۵۰، به ترجمهی آثاری چون «انقلاب مکزیک» و «مرگ وزیر مختار» دست برده بود. با توجه به این نکته، میتوان به این نتیجه رسید که در هر دوره و دهه، ترجمهی آثار با منظور خاصی انتخاب میشد و شاید به صلاحدید اوضاع سیاسی کشور، مترجمها آثاری مرتبط را انتخاب میکردند.
دههی شصت، جنگ تحمیلی و چاپ مجدد ترجمههای قدیمی
طبق گفتههای «فرزانه فرحزاد، دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی» در مقالهای تحت عنوان «ترجمه در دوران دفاع مقدس»، در این دهه اوضاع کشور نابسامان بود. فرصتی برای ورود سبکها و کارهای جدید به بازار کتاب ایران پیدا نمیشد. ناشران نیز ترجیح میدادند دردسر اخذ مهر تایید وزارت ارشاد را به خود ندهند و آثاری که از قبل مهر تایید داشتند را مجددا چاپ کنند. برای همین، آثار کلاسیک قدیمی که در دهههای گذشته به چاپ رسیده بود، مجددا چاپ میشد. همچنین تمام داستانها باید مطابق وضعیت سیاسی و هنجارهای جمهوری اسلامی پیش میرفت. پس ناشران ترجیح میدادند کتابهای علمی فرهنگی چاپ کنند و خودشان را خستهی ورود آثار جدید نکنند. گرچه برخی از انتشارات، در ترجمهی داستانهای کوتاه پیشدستی کردند و مجموعه داستانهای کوتاه نویسندگانی چون ارنست همینگوی، گابریل گارسیا مارکز و آنتوان چخوف را به صورت پاورقی منتشر کردند. برخی از آثار نیز بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ویرایش و سانسور شده و مجددا به چاپ رسیدند. این دهه، مترجمان برجسته همان مترجمهایی را تشکیل میدادند که در دهههای قبلی به شما معرفی کردیم.
گرچه این دهه اتفاق دیگری نیز رخ داد. بومیسازی زبان مبداء به مقصد، اهمیت ویژهای پیدا کرد. در واقع، این نقطهی عطفی در تاریخ ترجمهی ایران محسوب میشود. تا قبل از این دهه، مترجمها چندان به ترجمهی ملموس و بومیسازی شده اهمیت نمیدادند. مگر امثال نجف دریابندری، بهمن فرزانه و سایر مترجمهای فوقالعادهای که به شما معرفی کردیم. اما از این دهه، به خاطر وضعیت سیاسی و جنگ، ترجیح براین بود که همه چیز بومیسازی شود. گرچه منتقدان ادبی برجستهای چون اسپیوک معتقد هستند که ترجمه باید کلمهبهکلمه و تحتاللفظی صورت بگیرد تا مخاطب به ورای معنای استعاری هر جمله فکر کند و مقصود نویسنده را با زبان خودش دریافت کند. چراکه غیر از این، تمام ترجمهها حالتی ایدئولوژیک به خود میگیرند.
دههی هفتاد، کار به موازی کاری کشید
بعد از پایان جنگ تحمیلی، تعداد مترجمها نیز زیادتر شد. گرچه در آن دوره، همچنان مترجمهای فوقالعادهای داشتیم که فعالیت میکردند و آثار جذابی از دریابندری، آهی، فرزانه و… میدیدیم، اما مترجمهای دیگری وارد بازار کتاب شدند که از روی نسخههای خیلی قدیمی، نسخههای جدیدتری وارد بازار کتاب میکردند. نسخههایی که به قول خودشان، مطابق با زبان پویای فارسی باشد و از ادبیات قدیمی فاصله گرفته باشد. در واقع، فساد در ترجمه زیاد شد. اما از اتفاقات خوب این دوره میتوان به فعالیت مترجمهایی چون کاوه میرعباسی، مژده دقیقی و علیاصغر حداد اشاره کرد. این مترجمها، به ترجمهی آثار فلسفی، داستانی و تئوریهای ادبی مشغول شدند. در واقع، این دهه، تئوریها و نظریههای ادبی مختلفی ترجمه شد.
علاوه بر این، ژانر وحشت به ادبیات کودکان اضافه شد و داستانهای ترسناک و هیجانانگیز برای بچهها ترجمه و به چاپ رسید که از نظر مجید عمیق، مترجم کتابهای کودکان و نوجوانان، مرگ ادبیات کودکان محسوب میشود. در واقع میتوانم با این نظر او موافقت رسمی خود را اعلام کنم. کار به جایی رسیده که باید التماس بچهها کنیم تا آثار فاخر الکساندر دوما، مارک تواین، سلینجر و شل سیلور استاین را بخوانند! همگی باهم به ژانر وحشت، فانتزی و تخیلی چسبیدهاند و انگار قصد ندارند از حقایق زندگی، سبک رئالیسم یا هر عنصری به جز عنصر خیال چیزی بدانند.
دههی هشتاد، بومیسازی مجدّد و تاکید بر ترجمهی ادبیات کودکان
میگویند بومیسازی اهمیت زیادی در ترجمهی آثار ادبی دارد. میگویند اصطلاحات باید جدید شود چرا که فارسی زبانی پویا است. به همین دلیل، از همان دههی هفتاد کلیدش خورد و با همین بهانه، بسیاری از آثار ترجمه شده توسط مترجمهای فاخری چون دریابندری و فرزانه و …، مجددا ترجمه شد. از نظر من، این فقط یک بازی موازی کاری بود که به نفع تعداد زیادی از ناشران تمام شد. گرچه ترجمهی مجدد برخی آثار مثل «کوه جادو» که فقط یک ترجمه از آن موجود است و آن هم ترجمهای افتضاح است، نیاز به بررسی مجدد دارد. ولی «صد سال تنهایی» که ابتدا توسط بهمن فرزانه ترجمه شد، نیازی نداشت که چهار بار ترجمه شود!در این دهه مترجمان سعی کردند آثار معاصر زیادی را ترجمه و وارد بازار کنند. ناشران که از ترجمهی آثار جدید دست کشیده بودند، در دو دهه شروع به گزینش و انتخاب آثار خاصی کردند که از هر نظر مورد تایید وزارت ارشاد باشد. همچنین، علاوه بر تاکید جدی بر ترجمهی حجم زیادی از آثار ادبیات کودک و نوجوان، ترجمهی آثار انگیزشی، روانشناسی و عامهپسند، محبوبیت گستردهای پیدا کرد.
صد سال تنهایی
یک بطری برای سارا باز کردم و یکی هم برای خودم. سارا گفت «میخوام برم این دو تا پتیاره رو بزنم!» گفتم «نمیخواد. نصف درامد من از دشمنام تامین میشه. اینقدر از من بدشون میآد که کمکم نفرتشون تبدیل میشه به یه رابطهی عاشقانهی نهفته.»
همانطور که میبینید، این سبک ترجمه با ترجمههای قبلی که برایتان مثال زدم، کاملا تفاوت دارد. این روزها با توجه به ژانر و قلم خود نویسنده، ترجمهای متفاوت صورت میگیرد که طبق اصول علمی و تئوریهای ترجمه انجام شده است.
دههی ۹۰، شلم شوربایی در بازار ترجمه
تبریک میگویم، به افتضاحترین دوره در ترجمهی آثار خارجی رسیدیم! در این دهه، مترجمهای فوقالعادهای وجود دارند که اصلا شانس ورود به بازار ترجمه را پیدا نمیکنند. در عوض، مترجمهایی که سواد درست و حسابی در زبان مبداء نداشته و به زبان مقصد هم تسلطی ندارند، دست به ترجمه میزنند. اوضاع تا حدی افتضاح است که برخی از این مترجمها، آثار ترجمهشدهی فاجعهی خود را به عنوان کتاب درسی دانشگاهی به چاپ میرسانند. اکثر این ترجمهها این روزها به ترجمهی «google translate» معروف شده است! ترجمهای که توسط موتورهای جستجوگر گوگل صورت میگیرد!
انگار بازار ترجمه به جای اینکه قدرت قلم مترجم را بررسی کند، تعداد آثار ترجمه شده توسط یک مترجم که مثل سیبزمینی از کف زمین سربرآورده را مدنظر قرار میدهد. اگر یک مترجم پنجاه اثر ترجمه شده داشته باشد (همه از دم، موازی و بازنویسی از روی ترجمههای قبلی)، شانس بیشتری برای کار دربازار ترجمه دارد! این درحالی است که مترجمهایی چون «سهیل سمی» مدتها برای ترجمهی یک اثر وقت میگذارند تا بتوانند مفهوم را با دقت کامل به زبان فارسی برگردان کنند. البته این انتقال مفهوم، به این معنی نیست که جای نویسندگانی چون «بکت» فکر کنند و مثل مترجمان دورهی ناصرالدین شاه، منظور و عقاید خود را در متن جای دهند.
متأسفانه اوضاع به جایی رسیده که نه تنها یک کتاب به کوشش تعدادی از دانشجویان مترجمی ترجمه و تکهپاره میشود، بلکه فصلهایی از کتاب هم به اجبار وزارت ارشاد یا به خاطر ناتوانی مترجم در ترجمهی آثار تخصصی، حذف میشود. شاید بتوانیم هنوز هم به خاطر حضور مترجمانی چون پیمان خاکسار، سهیل سمی، علیاصغر حداد و… نفسی بکشیم، ولی با وجود کتابهایی که با جلدهای مختلف و مترجمهای مختلف توسط یک نشر خاص (مثلا افق!) به چاپ میرسد، به این نتیجه میرسیم که بازار ترجمه «به قهقرا» رفته است.