رومن رولان، رماننویس، محقق و نظریهپرداز نامدار فرانسوی و برندهی نوبل ادبی، جزو افرادیست که قلمش را در طرح مسائل جدی فلسفی و هستیشناختی انسان بهکار میگیرد و از ادبیات، بهرهی کامل میبرد. رولان با شخصیتهای مهمی از زمانهی خودش مانند ماکسیم گورکی، ماهاتما گاندی و زیگموند فروید در ارتباط بود و از حامیان اصلی ژوزف استالین به شمار میرفت. رولان «به احترام ایدهآلگرایی بلندنگرانه راجع به خلق ادبی» و «به خاطر عشق و همدلی نسبت به عشق و توصیف انواع گوناگونی از شخصیتهای انسانی» به نوبل دست پیدا کرد و آثار او، در میان بهترین کتابهای ادبیات داستانی اروپای قرن ۱۹ و ۲۰ به چشم میخورد. او با کناره گرفتن از ادامه تحصیل در رشته فلسفه و پس از اخذ مدرک تاریخ، با ارتباطاتی که برایش مهیا شد توانست به طیف گستردهای از ادبیات فاخر ایتالیا دست پیدا کند و آشنایی غیرمستقیم او با افکار و آثار نیچه، در گسترش اندیشه و کلام او تعیینکننده بود. در این مطلب جملاتی خواندنی را از کتاب «جان شیفته» (۱۹۲۲ the enchanted soul) میخوانیم که کلمات آن با خیال بلندپرواز نویسنده گره خورده و با تمرکز بر موضوعاتی مانند حقیقت، انسان و اجتماع، مفاهیمی زیبا و پرمعنا آفریده است.
- مرا با حقیقت بیازار، اما با دروغ آرامم نکن.
- فقط یک نوع شجاعت در این جهان وجود دارد: جهان را همانطور ببینی که هست، و به آن عشق بورزی.
- بیشتر افراد اساساً تا سن سی سالگی مُردهاند؛ از آن پس فقط انعکاسی از خودشان هستند؛ باقی عمرشان را فقط مشغول تقلید کردن از خودشاناند؛ هر روز بیشتر و بیشتر آنچه را که، وقتی زنده بودند، میگفتند و انجام میدادند و فکر میکردند و دوست میداشتند، به شکلی مکانیکی و اثرپذیر تکرار میکنند.
- لذتی بهجز لذت آفرینش نیست. انسانی نیست که واقعاً زنده باشد، مگر آنکه خلق میکند. بقیه فقط سایههایی بر زمین هستند که وجه اشتراکی با زنده بودن ندارند. نشاط زندگی، چه عشق ورزیدن باشد و چه کنشگری، نشاط خلق کردن است.
- هیچکس واقعاً کتاب را نمیخواند؛ او خودش را از به واسطهی آن کتاب میخواند.
- درک همهچیز یعنی نفرت از هیچچیز.
- کار هنرمند این است که در زمان قصور خورشید، طلوع را بیافریند.
- انسان خطا میکند، زندگی همین است. اما عشق ورزیدن هرگز یک اشتباه نیست.
- تو چیزی را که لیاقت توست پس میزنی، با تمایل و اشتیاق به چیزی که ذرهای استحقاق تو را ندارد.
- هر کسی، در اعماق وجودش، قبرستانی کوچک از کسانی را به دنبال میکشد که عاشقشان بوده است.
- دوستی که تو را درک میکند، تو را میسازد.
- بحث کردن کاری غیرممکن است با کسی که نه ادعای جستجوی حق، بلکه ادعای محق بودن را دارد.
- هر کسی که واقعاً انسان است باید یاد بگیرد که در میان دیگران تنها باشد، منفک از آنها، و در صورت لزوم، متضاد آنها فکر کند.
- قهرمان انسانیست که در حد توانش عمل میکند.
- اما امروز را محترم بشمارید. به اتفاقی که یک سال یا ده بعد میافتد فکر نکنید. به همین امروز فکر کنید.
- برای مردی که ذهن آزادی دارد، در زجر کشیدن حیوانات چیزی حتی غیرقابل تحملتر از زجر انسان است. چون در مورد دومی حداقل این مسئله پذیرفته است که رنج مسئلهای منفیست و شخص مسئول یک جنایتکار است. اما در روز هزاران حیوان بدون کوچکترین نشانی از پشیمانی سلاخی میشوند. اگر هرکسی بخواهد به آن اشاره کند، مضحک به نظر میآید. و این جرم غیرقابل بخشایش است.
- اگر قرار است بر پهنهی زمین جایی باشد که تمام رویاهای انسان زنده، از اولین روزهایی که انسان به رویای وجود پر و بال داد، در آن یافت شود، آن مکان جایی بهجز هند نیست.
- اشتیاق مانند نبوغ، یک معجزه است.
- اگر انسانی میخواهد نور خورشید را بر دیگران بتاباند، باید پیش از هرچیز آن را درون خود داشته باشد.
- میدانم که در نهایت چهچیزی انسان را از حیوان تمایز میدهد؛ دغدغههای مالی.
- انسان هرچه بیشتر زیست میکند، هرچه بیشتر خلق میکند، هرچه بیشتر عشق میورزد و محبوبانش را از دست میدهد، به همان مقدار بیشتر از مرگ فرار کرده است. با هر ضربهای که مجبور به تحمل آن هستیم، با هر کار تازهای که شروع میکنیم و به آن پایان میدهیم، از خودمان فرار میکنیم، به درون کاری فرار میکنیم که ساختهایم، به روحی که عاشقش بودیم، روحی که ما را ترک کرده است.
- هر هنر و هر نژادی دورویی خودش را دارد. دنیا از حقایق اندک و دروغهای بسیار پر شده است.
- هر انسانی باید ایدهآل خود را بشناسد و برای دستیابی به آن تلاش کند؛ اینگونه راه رشد مطمئنتری را خواهد نداشت تا اینکه ایدههایش را از دیگران بگیرد.
- مُردگانی وجود دارند که از بعضی زندهها، زندهترند.
- بیایید همهجا را به دنبال حقیقت بگردیم؛ بیایید هرکجا که میتوانیم شکوفه یا بذر آن را بیابیم، آنها را جمع کنیم. با یافتن دانه بیایید آن را در بادهای بهشتی بپراکنیم. به هرکجا که برده شود، جوانه خواهد زد. در این کائنات عظیم فقدان روحهایی که زندگی تازهای را شکل دهند، وجود ندارد.
- بهترین کتاب آن نیست که پیام خودش را بر مغز حکاکی کند، مانند نامهی تلگرافی که روی کاغذ چاپ میشود، بلکه آن کتابیست که تأثیر حیاتی آن منجر به گشایش دیدگاهی تازه میشود، و از نویسنده به خواننده آتشی را انتشار میدهد که از ماهیتهای گوناگون شکل گرفته؛ تا زمانی که به شعلههایی گسترده تبدیل شود و از جنگلی به جنگل دیگر زبانه بکشد.
- برای کسی که یک موسیقیدان متولد شده، همهچیز موسیقیست.
- من به خیریههای رسمی بیاعتمادم. نیکوکاری باید در خفا انجام شود.
- سنگها در همهجا مستحکماند.
- اما شاید در ما نیروهایی غیر از ذهن و قلب است، حتی غیر از حواس؛ نیروهای مرموزی که وقتی دیگران خوابند ما را تحت کنترل میگیرند. و شاید اینچنین نیروهایی بود که ملکیور در اعماق آن چشمهای رنگپریدهای یافته بود، که وقتی از کنار دختری در حاشیهی رودخانه گذشت و –بدون اینکه بداند چرا- در کنار او بین نیزار نشست و دستش را به او داد، ترسان به او مینگریست.
- راستی و یکرویی موهبتیست که به اندازهی هوش و زیبایی نادر است، و منصفانه نیست که انسان آن را از همهکس طلب کند.
- هیچچیز به اندازه عشقی که منظور معینی نداشته باشد فرساینده نیست؛ نیروی شخص را میخورد و از میان میبرد. سودای شناختهشده، روح آدمی را سخت به خود مشغول میدارد. شخص از آن به ستوه میآید؛ ولی دستکم میداند به خاطر چه. هر چیز تحملپذیر است مگر احساس خلأ…
- من زندگی با مبارزه را به آرامش اخلاقی و کسالت سوگوارانهی این چند سال اخیر ترجیح میدهم. خداوندا به من مبارزه، دشمن و گلههای زوزهکش بده؛ بیشترین مقداری از مبارزه که در ظرفیت دارم.
- تعداد محدودی از انواع «خوب» و «بد»ها برای تمام سنین بهکار میرود.