اکثر حسبحالهایی که میخوانیم دو ویژگی اصلی دارند: برای آشنایی با زندگی شخص نویسنده (یا شخصیت اول داستان) خوانده میشوند و فضای سرگرمکنندهای دارند. اما کتاب «حرمسرای قذافی» یکی از مستثناهای این سبک است؛ هم اینکه اهمیت داستان، بیشتر از خود راوی یعنی «ثریا» به مختصات معمر قذافی، دیکتاتور معدوم لیبی وابسته است و هم اینکه بدون ذرهای شیرینی، سراسر شوکران است. این کتاب که اولین بار در سال ۲۰۱۳ میلادی منتشر شد حاصل سفر آنیک کوژان، خبرنگار مجلهی لوموند در سالهای پس از انقلاب لیبی به طرابلس است. او در ملاقاتهایی که با افراد مختلف لیبی داشت متوجه وجود حرمسرایی زیرزمینی و قرون وسطایی در قصر قذافی میشود و ایدهی تألیف کتاب را با مصاحبهی طولانی خود و «ثریا» که یکی از قربانیان قذافی است، پیاده میکند؛ کوژان برای کتاب حرمسرای قذافی جایزهی بزرگ باشگاه بینالمللی مطبوعات را از آن خود کرده است. این کتاب، دو بخش اصلی دارد؛ پس از رد کردن دو مقدمهی کتاب، که یکیشان مربوط به مترجم است، در بخش اول که از زبان ثریا نوشته شده با داستان زندگی او آشنا میشویم و تقریبا نیم دیگری از اثر به بخش «تحقیقات» اختصاص دارد که حاصل فعالیتهای منجر به تالیفِ کوژان برای این کتاب است. کوژان در بخش دوم که نمود تحلیلی بیشتری دارد به ارائهی اسناد و مدارک خود میپردازد تا پیشاپیش دهان افرادی که این کتاب را توهم میخوانند ببندد؛ او در ابتدای این فصل میگوید:
گاهی مواقع از ثریا میخواستم دربارهی موضوع خاصی اطلاعات بیشتری به من بدهد اما او در کمال صداقت جواب میداد متاسفانه چیزی در اینباره نمیدانم. آنجا نبودم…. شرط اصلی توافق ما با یکدیگر این بود: ساکت ماندن بهتر از گمانهزنی است!
بیژن اشتری، این کتاب را برای نشر ثالث به فارسی برگردانده و نتیجهی کار تابهحال بیش از بیست بار تجدید چاپ شده است.
معراج به جهنم
داستان، پس از شرح کوتاهی بر پیشینهی خانواده که از مخالفان پنهانی آقای دیکتاتور هستند، به دورهی نوجوانی ثریا میرود. او به عنوان دانش آموزی نمونه در شهری کوچک، (سرت) تنها پانزده سال دارد که -به قول اطرافیان قذافیدوست- «افتخار» این را پیدا میکند تا در بازدید پیشوای کشورش از مدرسه، دستهگلی را به او تقدیم کند. همین ملاقات کوتاه، زندگی ثریا را برای همیشه تغییر میدهد، زیرا قذافی او را میپسندد و با چشمک جناب سرهنگ به قواد مخصوص، ثریا برای بردگی جنسی، کتبسته به شهر بابالعزیزیه احضار میشود! ثریا که هنوز در عوالم کودکی سیر میکند و هیچ تصوری از رابطهی جنسی ندارد مجبور میشود بعد چندبار تمرد، بدون علاقهی قلبی با قذافی همبستر شود و این اتفاق، در بیخبری خانوادهاش بارها و بارها تکرار میشود. ابلهانه است که تعریف تجاوز در ذهنمان فقط در نوع هالیوودی آن باشد و رابطهی جنسی را صرفا در جنبهی مکانیکی خلاصه کنیم؛ چهاینکه رضایت قلبی اولین شرط سالمبودن یک رابطه است! کوژان به خوبی نشان میدهد درحالیکه اطرافیان ثریا و عموم مردم آرزوی رفتن به معراج در تختخواب قذافی را دارند؛ این معراج اجباری چگونه برای ثریا، راه جهنم را یادآور میشود. انسانها چیزی ورای پیچ و مهرهبازی هستند و تاثیرات ماتآخّر یک تجاوز هم نکتهای است که معمولا کمتر مورد بررسی قرار میگیرد؛ ثریا، در جایی همین موضوع را باز میکند:
او فقط به بدنم تعرض نکرد، بلکه روحم را نیز با دشنه ای سوراخ کرد. آن دشنه هرگز بیرون نیامد…
و درمورد بدآموزیهای قذافی که داخل زندگیاش تنیدهشده و باقیمانده میگوید:
وادارم کرد سیگار بکشم. بعد مقداری پودر سفید را روی یک تکه مقوا ریخت، یک برگ کاغذ را لوله کرد و با استفاده از آن پودر سفید را درون دماغش کشید.
یک چشم از هزاران
ثریا در جایجای کتاب تاکید میکند که او تنها یکی از قربانیان بیشمار این نوع بردگی بوده است؛ چهاینکه در جامعهی سنتی و جهان سومی لیبی، بسیاری از زنان و دختران آن عمارت حتی بعد از سقوط حکومت لیبی و کشته شدن قذافی، از ترس آبروی خود و خانواده، حاضر نشدند تا داستان سالها تجاوز بابا معمر (لفظی که قوادها در حرمسرا برای آقای متجاوز به کار میبردند) را به زبان بیاورند اما ثریا، با شجاعت تمام، مهر این سکوت را شکست و باعث شد تا دیگران نیز لبهای دوختهی خود را با بشکافِ خانم کوژان باز کنند! در بخش دوم کتاب، روایات و خاطراتی از زندگی این زنان نیز برای مخاطب شرح داده شده است اما آیا این اولین مورد از نمونه های مشابه، بابی برای جرأت ابراز قربانیهای دیکتاتوران سایر کشورها نیست؟!
هیولا یا فرشته؟
معمر محمد عبدالسلام ابومنیار معروف به سرهنگ قذافی، سالهای سال بر اریکهی قدرت لیبی سوار بود و در طول این مدت هواخواهان و مخالفان زیادی را نسبت به عملکرد خود برانگیخت. در دورهی او، کشور لیبی در شاخص توسعهی انسانی، رتبهی اول آفریقا و پنجاه و سوم جهان را کسب کرده بود و رفاه اجتماعی و شاخصهای زندگی در وضعیت خوبی قرار داشتند اما سوال اینجاست که آیا میشود شیر ندادن مام آزادی را با ماستمالی پدر اقتصاد جبران کرد؟ مثالی میزنم، آیا حاضر هستید به جای انجام دادن کار مورد علاقهتان با حقوق مناسب، کاری دیگر با حقوق چندبرابری داشته باشید؟ به احتمال زیاد پاسخ شما بله است! اما اگر آن کار، بسته شدن روزانهی دست و پایتان باشد چه؟ شاید در خیال و چند روز دوام بیاورید اما قطعا پس از مدتی میفهمید که آزادی و حق انتخاب مسائل مهمتری هستند! وضعیت لیبی تحت حاکمیت قذافی هم چیزی در همین حد و حدود بود؛ اینکه جیب پرپولی داشته باشید اما آزادی شما برای خرج کردن و لذت بردن از زندگی، تنها در چارچوبی که حکومت برایتان معین کرده ممکن باشد! اینجاست که عملکرد ظاهری یک فرشتهی سادیست در باطن هیچ تفاوتی با یک هیولا ندارد، فردی که همه چیز وطنش را قطرهچکانی یا حتی سیلآسا برای ملتش میبارد، وقتی جان و مال و ناموس مردم را از آن خود بداند، به جای محبوبیت، موجبات تنفر از خود را پراکنده کرده است.
همه برای یکی، یکی برای خودش
برای شناخت قذافی شاید نیازی به غرق شدن در دل باتلاق او نیست؛ تمامیتخواه بودن قذافی را در اولین توصیفات ثریا از حرمسرا هم میشود دید:
ما دخترها هر بار که بین خودمان دربارهی قذافی حرف میزدیم هیچوقت اسم یا عنوانش را بر زبان نمیآوردیم؛ فقط کفایت میکردیم بگوییم -او-. قذافی مرکز ثقل زندگیهایمان بود. وقتی میگفتیم او هیچکس قاطی نمیکرد یا نمیپرسید منظورت کیست؟!!!
بیرون از ماجرا هم همگی از اصل داستان خبر داشتند اما گویا مانند داستان پادشاهِ لختِ هانس کریستین آندرسن کسی جرأت بیان عریان بودن قذافی را نداشته است:
اغلب دختران، کارتی داشتند که روی سینهی آنها الصاق شده و روی کارت، عنوان -دختر معمر قذافی- چاپ شده بود! به نظرم خیلی بیربط بود اما در همهی نقاط شهر و کشور، دارندگان این کارت از برخی امتیازات برخوردار بودند… سالها بعد فهمیدم همهی مردم به جایگاه واقعی این دخترها واقف هستند و میدانند کار و بار اصلی آنها چیست! درست است که این دخترها از نظر مردم مشتی فاحشه بودند اما به هرحال فواحش قائد اعظم بودند و همین باعث میشد مردم از آنها حساب ببرند…
ورای این توصیفات اما مردم، همچنان نسبت به خود قذافی، ایمان تامی داشتند و روی او به عنوان حاکمی مسلمان حساب باز میکردند تا جایی که خود ثریا، به شک افتادنش را نه در نوع رفتار ظالمانه، بلکه سستی قذافی در احکام اسلامی میداند:
قذافی در سراسر ماه رمضان بارها وادارم کرد به اتاقش بروم؛ سیگار میکشید، جماع میکرد و وسط غرغرهایش کتکم میزد… به او التماس میکردم که حرام است، [چون] ماه رمضان است. [اما او توجهی نداشت] احترام گذاشتن به مقررات در دنیای بدون قیدوبند، بدون قانون و بدون منطق قذافی چه فایدهای داشت؟! حتی کارم به آنجا کشید که از خودم میپرسیدم آیا وسواس مادرم برای رعایت سفت و سخت مقررات اسلام، کار درستی بود؟
ایمان به قرآنِ سرِ نیزه
قطعا وسواس مادر ثریا و سایر مادران، پدران و مردم لیبی قطع نمیشد؛ زیرا آنها از پشتپردهی این دکور خبر نداشتند و صرفا به تکه کاغذ سر نیزه نگاه میکردند! جالب است اگر بدانید این هیولای متجاوز در کتاب خود که برای عموم ملت تبلیغ میشد خود را «دشمن سرسخت چندهمسری» معرفی کرده بود!!! ثریا میگوید هیچگاه نماز خواندن قذافی که در مجامع رسمی، مقتدای نماز مسلمین بود را در خلوت خود ندیده است؛ اما حفظ ظاهر معاویهوار او چیزی لازم برای حفظ این دکور بود. از نظر ثریا، نگاه بیرونی انسانهایی که از اصل ماجرا بیخبرند درد قربانی را دوچندان میکند:
وردا هیچوقت ماجراهای من در لیبی را باور نکرد؛ او با شور و شوق یک آدم متعصب از قذافی دفاع میکرد! طوری که تا مرز استفراغ پیش میرفتم… او میگفت قذافی قائد اعظم و راهنما و رهبر همهی ماست و یک رهبر هرگز نمیتواند به شیوهای رذیلانه رفتار کند. واقعا از اینکه میبینم سعی داری خودت را به بهای خراب کردن قائد اعظم مهم جلوه بدهی حالم به هم میخورد!!!
نکتهی تلختر از نظر ثریا این است که ورای این هواخواهان چشم و گوش بسته، مخالفان قذافی هم دستکمی از خود او نداشتند و درواقع، علت مخالفت بیبهره بودن از قدرت بوده و نه مشکل بنیادی با ریا و ظلم حاکم:
چهکسی داشت از [رفتار و بیایمانی] قذافی انتقاد میکرد؟ کسی که خودش مصرفکنندهی دائمی الکل بود؟
قانون جنگل
پس از اینهمه گشت و گذار بین نظرات شخصی مردم، شاید برای رهایی باید به قانون چنگ زد و تظلم به آن برد؛ همه درمورد اینکه قانون پدیدهای مثبت است یا منفی بر روی مثبت بودنش اتفاقنظر دارند اما از نظر ثریا، مشکل وقتی پیش میآید که بحث تفسیر قانون پیش میآید و مهمتر از آن شخص مفسر قانون است:
من کسی بودم که حقوق قانونیاش به بیرحمانهترین شکل ممکن توسط کسی نقض شده بود که خودش نماد و تجسم قانون در لیبی بود: معمر قذافی! به خودم میگفتم چرا من باید قانون را محترم بشمارم درحالیکه قانون هرگز مرا محترم نشمرده بود؟
اما هر کاخی کنار کوخی بنا شده و «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم…» ثریا داستان سراسر غمگینش را با امیدی هرچند ناچیز، تمام میکند؛ معمر قذافی، نمرودی که هیچ کس را یارای مقابله با خود نمیدید، در ۲۰ اکتبر ۲۰۱۱، سرانجام به وصال مگس موعود رسید…
متاسفانه ماهم کم مسئولانی چون قذافی نداریم